مدرنیته، در نگرشی باز و انتقادی، تلاشی است برای هستی دادن به یک موقعیت اجتماعی و فرهنگی؛ آن سان که یک فرد و یا یک جامعه بتواند «این عصر» و «این زمانه» را خانه و آشیانه ی خود سازد. هم تجربه ی تاریخی اروپاییان و هم تجربه ی بسیار پرتنش و معاصر ما ایرانیان، مقصودی جز دنبال کردن این هدف نداشت. داستان تحقیق مدرنیته در اروپای غربی، البته داستانی چندان بی حادثه نبود. پدید آمدن این بنای جدید در آن دیار هم چندین قرن به درازا کشید و گاه آمیخته به حوادثی پراضطراب، خونبار و تشویش زا شد. کلیسا و نهاد پادشاهی، تنها وقتی که جوامع اروپایی را به آستانه ی فروپاشی رساندند، با الزامات دنیای جدید کنار آمدند و خود را در جایگاه فعلی نشاندند..... داستان مدرنیته ی ایرانی نیز بیان امید و اضطرابی است که زیستن در جهان معاصر در ما پدید آورده است. تحقق مدرنیته در ایران، بدون شک یک شجاعت ذهنی و آمادگی برای یک «خانه تکانی» فرهنگی و دل کندن از بسیاری از تعلقات به ارث رسیده، بعید است که عملی شود. با این وجود، مدرنیته آن قدر جذاب است و آن قدر امید برای سعادتمندی و نیل به آسایش زندگی در دل ها می افزود که نمی توان از آن به سادگی گذشت. در چنین موقعیتی مسأله ی ما ایرانیان، رسیدن به نوعی تعادل روحی و فرهنگی میان هویت یگانه ی تاریخی مان و ارزش ها و ساختارهای جهان جدید است. اما رسیدن به چنین تعادل فرهنگی و اجتماعی ای، خود داستانی پرماجرا و بغرنج است. مدرنیته ی ایرانی، در واقع تاریخ تلاش برای رسیدن به این تعادل فرهنگی است.
فهرست مطالب:
سخن مترجم مقدمه ی نویسنده بر ترجمه ی فارسی پیش گفتار مقدمه: مدرنیته و «فرهنگ» 1. روایت های غربی مدرنیته 2. روشنفکری مشروطه: سازگاری با تمدن غرب 3. بحران سکولاریسم و خیزش اسلام سیاسی 4. اسلام در مقام ایدئولوژی مدرن سازی: آل احمد و شریعتی 5. متفکران آلمان و فرهنگ مدرنیته 6. تراژدی چپ ایرانی 7. مدرنیته های زمانه ی ما یادداشت ها کتاب شناسی نمایه
بعضی از رفقای ما وقتی یک نویسنده زبان ساده و به دور از پیچیدگی را برای تحلیل وتفسیر انتخاب می کند، اثر او را با اتهام ژورنالیستی می کوبند. من کتاب رو نسبتا دقیق خواندم و حقیقتا از آن یاد گرفتم. من پیش تر از این تحلیلهایی از انقلاب 57 ایران خوانده بوم که بیشتر تاکیدشان بر امر اقتصادی بود. میرسپاسی تحلیلی فرهنگی و سیاسی داشت و از این نظر برای من مفید بود. مضامین عمده کتاب: شرق شناسی و مدرنیته بازگشت به خویشتن اصیل واکنشی در برابر مدرنتیه تهاجمی مورد شریعتی و آل احمد چپ و تراژدی آن در تاریخ ایران
علی میرسپاسی، استاد جامعه شناسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورک، در این کتاب تلاش میکنه سیر ِ مدرنیتهخواهی در ایران رو ترسیم کنه و از خلال ِ تاریخ، به علل ِ استقبال ِ مردم از "اسلام ِ سیاسی" و پیروزی ِ روحانیت بپردازه. نویسنده، نظریهی "بازگشت به اصل" رو مطرح میکنه، و با معرفی ِ دو تن از سردمداران ِ این جریان در ایران - جلال آل احمد و علی شریعتی - به مقایسهی تطبیقی ِ این جنبش در ایران و در آلمان ِ قبل از جنگهای جهانی و بعد از اون می پردازه. در انتها نتیجه میگیره که: 《ایده بازگشت به اصل - با ابهام ِ ذاتی و معانی ِ مختلفش، و نیز با شالودهی مطلقگرایانهاش - به سختی می تواند راه حلی برای بحرانهای سیاسی و فرهنگی ِ ایران باشد. آنچه ایران به آن نیاز دارد، سعه صدر سیاسی و فرهنگی است. چنین الگویی مخالف فرهنگ ِ یکدست و واحد برای ایرانیان است.》
کتاب نقاط جالب و قابل ِ توجه بسیاری برای من داشت، اما در رسیدن به هدفش، خیلی موفق نبود. در انتهای کتاب، نکات مهمی دربارهی گروه ها و طیفهایی که در تاریخ ِ ایران، له یا علیه مدرنیته جنگیدند یاد گرفتم، اما نتونستم به نتیجهی نویسنده، یعنی تطبیق فرهنگی ِ مدرنیته با فرهنگ ِ اسلامی و ایرانی و درواقع سیاست ِ یکی به نعل و یکی به میخ، برسم.
به اعتقاد نویسنده اسلام سیاسی، یک جایگزین برای مقابله با فضای سیاسی بسته دوران شاه بوده. ایدهای که با گره خوردن به اعتقادات مذهبی و با توجه به جو سنتی و البته دینی جامعه وقت، خیلی زود پر و بال میگیرد و جریان فکری دیگری هم توان مقابله با آن را نداشته.
هیچ برنامه ریزی یا نقشه قبلی برای روی کار آمدن این طرز فکر/حکمرانی وجود نداشته اما سوای از گندکاریهای شاه، دست سرنوشت هم بی تاثیر نبوده که ترکیب دیکتاتوری پهلوی با یک جامعه مذهبی، منجر به اختراع نظامهای فکری جدیدی مثل چپِ اسلامی و در نهایت حاکمیتی که الان داریم بشود.
کتاب ترجمه ای است از کتاب دکترمیرسپاسی.. مهمترین جنبه کتاب ازنظرمن بررسی مختصر اسلام سیاسی ، پیدایش ورشدآن ، بی توجهی حکومت هاوروشنفکران وقت به اهمیت آن ودرعوض ایدئولوژی سازی ازآن توسط آل احمد ، شریعتی ، فردیدوبه نظرمن حتی داریوش شایگان است . یکی ازبهترین فصل ها مربوط به فرهنگ مدرنیه و فرهنگ بازگشت به اصل دردوره پیش ازنازیسم درآلمان ودلایل ایجادآن است که درحقیقت میتواندمقدمه ای برای حکومتهای تمامیت خواه وضدمدرنیته باشد. یکی ازموجزترین وبهترین فصل های کتاب هم "تراژدی چپ ایرانی" است که به درستی گوشه ای ازمشکلات گروههای چپ راموجزانه بررسی میکند. البته دربعضی تحلیلها وآمارگروهها و..به نظرم اشکال وجوددارد. فصل آخر مطالب جالبی درباره نظرات بعضی ازمتفکران معاصرمثل جوادطباطبایی ، تبیین رابطه مدرنیته غربی وتحولات جاری ایران و راه حل مناسب و نتیجه فرایند اسلام سیاسی درجهان امروزمی پردازد. وآخراین که ترجمه می توانست بهترباشد .بسیاری جاها نامفهوم و دشواراست
کتب دید مرا نسبت به ایران مدرن شفافتر کرد. خود این کتاب نشانهای از تغییر نگرش ما در وضعتمان نسبت به سالها پیش است. نگاه نسبتا بیطرف نسبت به موضوع و بعضا سرزنشگر نسبت به پژوهندگان غربی برایم جذابیت داشت. گرچه مولف در مقدمه ذکر کرده است که اگر قرار بود این کتاب را برای ایرانیان بنویسد نوع نقدها متفاوت میشد.
مهمترین نکتهٔ کتاب این بود که چطور روند مدرنیزاسیون غلط و از بالا و سرکوب احزاب سیاسی سکولار که بعد از استعفای پهلوی اول شکل گرفته بود به دست پهلوی دوم باعث شد عرصه محل تاخت ایدئولوژی شیعه بشه.
نظر برای کتاب "تاملی در مدرنیته ی ایرانی"، نوشته ی علی میرسپاسی، ترجمه ی جلال توکلیان، چاپ نشر ثالث این کتاب به نظر من مثال اعلای انحطاط علمی ایران شناسی غربی است. یکی از جلوه های این انحطاط آن است که پژوهشی بسیارضعیف از نظر روش شناسی و فاقد نظریه ای منسجم برای تبیین وقایع و البته با پرسش هایی کلیشه ای مورد استقبال کتابخوانان قرار میگیرد. مترجم هم احتمالاً دلخوش به رزومه مولف که استاد دانشگاه نیویورک است و اینکه کتاب به زبان انگلیسی است دست به ترجمه ی کتاب زده. (نگاه ساده لوحانه ای وجود دارد مبنی بر اینکه تنها زبان انگلیسی زبان علمی است و مثل آچار فرانسه میشود آن را برای هر پژوهشی در هر زمینه ای بکار گرفت که پیامد این فکر چیزی جز نادیده گرفتن پژوهش های جدی اروپای قاره ای نیست) این کتاب به عنوان کتاب درسی در دانشگاه های غربی معرفی شده خود وجهی است از آن ابتذال مباحثی که یاد کردیم. بحث نویسنده با با شرق شناسی ی ادوارد سعید آغاز میشود. پرسشی که نویسنده آنرا مطرح نمیکند این است که به فرض که اروپایی ها روایت مخدوشی از 'شرق ' عرضه کرده اند 'ما'چرا باید انتظار دیگری داشته باشیم ؟ آیا همین انتظار دیگری برای اندیشیدن به ایران و مصالح آن مصداق انحطاط اندیشه ی ایرانی نیست؟ اما پرسش اساسی تر این است که این 'شرق'چیست؟ و آیا 'ایران' درکنار خاورمیانه ی ترکی عربی ذیل شرق قرار میگیرد؟ این ساده دلی به اینجا ختم نمیشود :نویسنده متفکرانی مثل منتسکیو و هگل و مارکس و دست آخر هم برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون را که همگی به طور طبیعی به مصالح و منافع ملت خود اندیشیده اند؛ مقصر میداند که چرا مفهوم مدرنیته ی گل و گشادی نساختند که جمهور مسلمین عالم هم بتوانند حاضر و آماده جزیی از آن بشوند ؟! گویا هگل علت موجده ی تمام مستبدین سراسر خاورمیانه است. بحث نویسنده درباب هگل خود رسماً مرز های هگل شناسی را جابجا میکند!!! مولف با دوسه کتاب دست دوم مثل کتاب های سینگر و سالمن که حتی تفسیر های اساسی هگل هم نیستند و البته فقط رجوع به ترجمه ی انگلیسی عقل در تاریخ (درسگفتار فلسفه ی تاریخ هگل) مُهر نژادپرستی و تمامت خواهی بر هگل میزند! فصل مشروطه ی کتاب که تاحدی بهتر نگاشته شده ولی در آن نه از جزئیات آجودانی و نگاه فلسفی طباطبایی در آن خبری هست و نه چیزی که خواننده از رشته ی جامعه شناسی سیاسی نویسنده انتظار دارد:جامعه شناسی سیاسی انقلاب مشروطه. فصل سوم کتاب که عنوان خیزش اسلام سیاسی را هم یدک میکشد در واقع نه ریشه های نظریه ولایت فقیه را بررسی میکند ونه حتی ساختار نیروهای مذهبی تبیین میشود. تکرار ادعا های ایدئولوژیکی درباره ی واقعه ی ۲۸ مرداد که معلوم نیست چرا عنوان کودتا یافته و مسئله ی انقلاب سفید و اعتراضات روحانیون به آن بدون نقد، باقی محتوای فصل را تشکیل میدهد. تمجید از مصدق بدون نقد روش سیاست ورزی او و منحل کردن پارلمان توسط او و هزینه ی گزافی که ملی کردن صنعت نفت روی دست دولت گذاشت رعایت ملاک های پژوهش علمی را نوید میدهد. بی اعتنایی به اقدامات مهم رضاشاه و او را صرف یک دیکتاتور شرقی نامیدن امریست که بیش از همه باید به منابع چپ گرای نویسنده نسبت داد.(روایت یرواند آبراهامیان و مرتضی راوندی از تاریخ معاصر ایران) اینک دو اکتشاف بزرگ نویسنده: یکم اینکه جلال آل احمد و علی شریعتی اصلاً ضد مدرنیته نبودند و به دنبال بومی سازی آن و مقابله با روایت های انحصار گرای اروپایی ها بودند.(فقط معلوم نیست چرا از کامو و برگمان و سارتر مایه میگذاشتند) ابتذال بحث غربزدگی آل احمد و شیعه صفوی و ابوذر شریعتی هیچ جایی نقد نمیشوند. دومین اکتشاف نویسنده درباره ی جریان چپ ایرانی است. به نظر مولف بی دلیل بر نقش چپ ها در به قدرت رساندن اسلام سیاسی اغراق شده و اتفاقاً متهم اصلی خود لیبرال ها هستند که از ابتدای حکومت سهم خود را گرفتند. اگر چپ ها با سنت ایرانی بیگانه اند لیبرال ها هم همین وضع را دارند. در کمال تعجب نویسنده ترور های وحشیانه ی چپ اسلامی و غیر اسلامی را ذره ای نکوهش نمیکند. در فصل مربوط به گفتار بازگشت به اصل در آلمان هم سخن معنادار چندانی نمیشود یافت. خصوصاً که مترجم و نویسنده هر دو در فلسفه ی نیچه و هایدگر اهل تفنن اند. چند ارجاع به آثار ارنست یونگر هم نقل از یک منبع ثانویه است. مطالعه ی فصل پایانی کتاب هم حاصلی جز اتلاف وقت ندارد. نیمه ی اول فصل مصاحبه با حسن طارمی و جواد طباطبایی است و نیمه ی دوم متکلف نویسی ای بی معناست. ترجمه ی سخن طباطبایی به 'اقلیت های ملی ایران' نه تنها نشانگر بی اطلاعی مترجم از آرای طباطبایی اس�� بلکه سواد انگلیسی اورا هم عیان میکند. به مورد قبلی باید استفاده ی فراوان از کلمه ی بی معنای 'گفتمان' را هم افزود. خوانش این کتاب را اصلاً توصیه نمیکنم.
دکتر میرسپاسی کتاب تز دکترا جامعه شناسی نویسنده است که در سال ۲۰۰۰ نگاشته شده است و به مدرنیسم در کشورهای جهان بویژه کشورهای شرقی می پردازد. ارتباطات کشورهای غربی تحولات عمیقی در کشورهای مستعمره و دیگر کشورهای مرتبط بوجود آورد. روشنفکران غرب بنا به دریافتی که از شرق داشتند به این درک رسیدند که این کشورها درگیر طبیعت، سنت و گذشته اند و بایستی آغوش خود را برای توسعه باز کنند و آنچه آنها را از این عقب ماندگی نجات می دهد پیروی از الگوهای غربی است.. نیچه، مارکس، یونگر ، هایدگر و… از جمله روشنفکران معتقد به مدرنیسم غربی بودند .البته دیدگاههای آنان تفاوتهایی اساسی با هم داشت ولی همگی در یک موضوع مشترک بودند: سنت و دین شرق بایستی منطبق با غرب متحول شود. از طرفی در شرق با حکومتهایی مواجهیم که سودای چنین مدرنیسمی را در سر دارند.آنها عموما با خشونت و کودتا و نه آرا مردم قدرت را بدست گرفتهاند و نزد مردم مشروعیت ندارند. طبیعی است که در میان مردم این کشورها ایده” بازگشت به خود” شکل گیرد .آنها بواسطه فساد و توسعه ناموزون و شکافهای طبقاتی گسترده در می یابند که غرب و مدرنیسم عامل این معضلات بوده و بایستی به حفظ سنتها و میراث خود بازگشت. نیچه آغازگر چنین نگاهی است و کشور آلمان بویژه بعد از آسیبهای جنگ جهانی اول اساس شکستهایش را ناشی از غرب و کمونیسم می داند. نویسنده شکست انقلاب مشروطه را بسترساز شکلگیری نظرات روشنفکرانی چون شریعتی و ال احمد می داند. این دو و روشنفکران دیگر در مراحل رشد ایده های خود از روشنفکران معترض به الگوهای غربی و کمونیسم الگو گرفتهاند. نکته برجسته این کتاب تلقی نویسنده از ایده “ بازگشت به خویش “ است .او معتقد است که جنبشهای بازگشت به خود در صدد احیا آیین اسلام یا سنتهای گذشته نیستند بلکه خواهان شکل گیری مدرنیسم با توجه به سنتهای بومی اند. علت رشد چنین دیدگاههایی در شرق ناتوانی دولتهای مدرنی است که قادر به پاسخگویی به نیازهای جامعه خود نیستند و تعارضات را گسترش می دهند.. نویسنده در انتها مثالی از حکومت شاه می آورد. این حکومت بخش گستردهای از مردم را با سواد کرد. صنعت و توسعه کشور بسرعت رشد کرد ولی همزمان با ایجاد سازمانهای امنیتی و پلیسی کوچکتربن حرکت مردم از بالا کنترل میشد تا در محدوده خاص حرکت کنند. مدرنیسم گزینشی دولتها را منزوی و بشدت آسیب پذیر میکند و جامعه را بسوی انقلاب می راند
کتاب خیلی خوبیه ولی پیشنهادم اینه که این کتاب رو همراه با کتاب بروجردی بخونید با اینکه همپوشانی های زیادی دارند ولی کمک میکنند دید دقیق تری در ارتباط با مدرنیته ایرانی داشته باشید
This text only received three stars from me because, rather than really exploring this issue in depth, the author seems to consistently give only a narrow view of the orientalism and eurocentricity of the Modernist paradigm. While modernity has something of a life of its own now in current conversations...why was/is its current form developed to be what it is today in the first place? The creation, in abstract reality, of the idea of a modern society as one that (among other things) parallels and accomodates or supports the economic superpowers is no mistake and cannot be ignored.
A very informative read. I often wondered how much this book would be different if it came out now, rather than 10 years ago. Seems like so much has happened since then, both in Iran and in the perception of Iran from the outside (namely the "West").