آرام آرام روی قبرهای وسط حیاط قدم میزدم و با گوشهٔ چشم، تاریخ نوشته شده بر آنها را میخواندم. بعضی جوان، بعضی میانسال، بعضی پیر، راستی مردن درد داشت؟ ناگهان یک جفت کفش سرمهایی رنگ، با عطری تلخ و آشنا، مقابل چشمانم سبز شد. سرم را بالا آوردم. صدای کوبیده شدن قلبم را با گوشهایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدارش میگذشت؟ زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟ اما این غریبه، با شلوار کتان مشکی و پیراهن مردانه سرمهایی رنگش، زیادی دلنشین به کام احساسم میآمد. باز هم موهای کوتاه و تهریشی به سیاهی زغال…
همهچی کتاب خیلی خوب کنار هم قرار گرفته بود خیلی خوب نوشته شده بود، توصیفها به جا و جذاب بود اطلاعاتی که کتاب درمورد داعش در اختیار مخاطب میذاشت معمولی بود ولی در حد یه رمان که جاذبههای دیگهای هم داشت کافی بود همین میزان. عاشقانههای کتاب خیلی حال و هوای خوبی داشت. نویسنده خیلی خوب تونسته بود داستان رو جوری بنویسه که مخاطب رو دنبال خودش بکشونه، با اینکه یه جاهایی به بعد یچیزایی رو میشد حدس زد ولی دوست داشتی از زاویه قلم و نگاه نویسنده بخونی که اون اتفاق قراره چجوری توصیف بشه، این یعنی نویسنده برای خودش یه فرم مشخص در توصیف داشت که مخاطب رو دنبال خودش میکشوند. حال و هوای پیادهروی اربعین و فضای زیارت و کربلا و نجف هم حال و هوای خوبی بود. بیشتر به نظر میرسه که قشر مذهبی از این کتاب خوششون بیاد ولی بنظرم کسایی که توی فضای اینجور کتابها نیستن هم امکان داره جذب کتاب بشن. با اینکه ۳۶۰-۳۷۰ صفحه واقعا حوصله میخواد خوندنش ولی بنظرم توصیفها و روند داستان مخاطب رو قانع میکنه که واقعا همین حجم کافی و لازم بوده. . موضوع کتاب درمورد یک خانواده ایرانی که آلمان زندگی میکننه. پدری که عضو سازمان منافقین بوده و هنوز هم با همون آرمانهای گذشته زندگی میکنه و در مقابل مادری که مومن و معتقده. در کنار اینها خواهر و برداری که نه به رسم پدری هستن که زندگیشون رو فدای سازمان و رویاهاش کرده و نه مادری که دنیاش براشون جذابیتی نداره. تا اینکه آتیشی که داعش توی سوریه و عراق روشن کرده، دامنگیر زندگی اونها هم میشه و کلا زندگیشون رو عوض میکنه.
ی لیگ کتابخوانی سبب شد ک کتاب و بخونم نمیدونم از کجا اشتباها تو ذهنم بود که این رمان زندگینامه است . و خوب من با این فکر خوندم و کلی خوشم اومد و ریویو نوشتم بعد فهمیدم نههه اینا زاییده خیال نویسنده بودع و خوب واقعا توی ذوقم خورد سیر داستانی خوبی داشت نسبت به کتاب های هم رده اش و اگه به رمان مذهبی علاقه دارین احتمالا خوشتون بیاد اگر با ارفاق اسم کتاب رو قبول کنیم ولی واقعا طرح جلد خوبی نداره یک جاهایی رفتار های مرد داستان توی یک پنجم پایانی کتاب واقعا جای نقد داشت و شاید اگر اونها نبود ۴ میدادم
هنوز نمیدونم چرا تو ذهنم این بود ک زندگینامه واقعیه -_-
از چیزی که ابتدا به نظر میرسید بهتر بود. داستان کشش خوبی داشت و با غافلگیریهای سرگرمکنندهای من را با خودش همراه کرد. اما متن مقداری یکنواختی در توصیفات داشت. لحن خاصی داشت که پر از حسآمیزی بود. خدا به نویسنده هم خیر بدهد که این موضوع را به خط هنر کشید.
تا اینجا ک خوندم بهترین رمانی تو تمام عمرم بوده که دلهره و اضطراب و همینطور خوشحالی واقعی و شخصیت ظاهری افراد رو به بهترین شکل ممکن روی کاغذ کشیده. ارزش خوندنو برای رده های سنی بالای ۱۴سال داره.
کتاب دو قسمت دارد،بخش اول پر از هیجان است و کاری میکند که نمی توانی زمین بگذاریش،بخش دوم بسیار رویایی است و تو رو پرت میکند به زمانی که نوجوان بودی و داستانهای عاشقانه میخواندی،غلط نکنم نویسنده در هنگام نوشتن بخش دوم مجرد بوده است!!
کتاب رو چون توی کتابخونه همگانی اپلیکیشن طاقجچه بود خوندم. داستانش میتونست جذاب باشه اما این کلیشه دختر بی اعتقاد و ی نماز و افتادنش تو دردسر و رهایی و ... و بعد تغییر کردنش واقعا دیگه جواب نمیده
http://sarbook.com/product/355194/ کتاب «چایت را من شیرین می کنم» روایتگر زندگی دختری به نام سارا است که ایرانی الاصل است اما با خانواده اش در آلمان زندگی میکند. پدر سارا از هواداران سازمان مجاهدین خلق بوده است اما مادرش از لحاظ اعتقادی در نقطه مقابل همسرش قرار دارد. سارا و برادرش در میان نزاع های عقیدتی پدر و مادرش، سعی میکنند پناه و همراز یکدیگر باشند اما برادر بعد از مدتی به هواداری داعش درمیآید و ناپدید میشود.این رویدادها سارا را در مسیری میاندازد تا هم خود را بشناسد هم جهانی که در آن زندگی میکند.
به نام او یکی از بهترین کتابایی که تا به حال خوندم..به نویسنده واقعا تبریک میگم..تو تاریک ترین لحظات کتاب با قهرمان داستان هم درد بودم، وحشت کردم و حتی چشمم تر شد..کمتر کتابی رو دیدم که اینقدر به وقایع معاصر و حقیقت متعهد و پایبند باشه.. اینقدر زیبا و دوست داشتنی که یه روزه تموم شد..تجلی عشق و اعتقاد و جهاد و زندگی و گذشت و پرواز :) بازم از نویسنده خانم بلند دوست ممنونم که لحظات زیبایی رو با این کتاب فوق العاده تجربه کردم..🌹
این کتاب رو چند سال پیش یکی از دوستام بهم هدیه داده بود و اتفاقی دیشب شروع به خوندنش کردم. فکر میکنم اون دوستم کتاب رو حتی باز نکرده بود که با محتواش آشنا بشه که همچین هدیهای رو بهم داد. . خلاصه بگم یک کتاب ارزشی! از یه نویسنده ارزشی. درباره داعش و شهدای مدافع حرم! جدای از ایدئولوژی پشت کتاب، کلیشههای ملیتی و جنسیتیش "دختر ایرونی"! بشدت اذیتم میکرد. میخواستم کتاب رو تموم کنم (چون نثر نویسنده انصافا روون بود) ولی به نیمه کتاب نرسیده از شدت عصبی شدن از ایدئولوژی داستان کنارش گذاشتم و تو بازیافت انداختمش. . پینوشت: کاش قبل کتاب هدیه دادن به دوستای نزدیکمون حداقل از محتوای کتاب و همخوانیش با طرز فکر گیرنده مطمئن باشیم!
کتاب بی نظیری بود، اوایل داستان نظرم را جلب نکرد ولی وقتی سارا به دنبال برادرش بود داستان جذابیت خودش را پیدا کرد. تا پایان داستان که به زیبایی تمام میشه. قلم نویسنده و نگارششون فوق العاده دلنشین بود ولی ای کاش پایانش مثل چایی شیرین بود.
داستان یک خطی و طرح اولیه و ایدهی نویسنده هرچند که خوب بود، ولی متاسفانه همه چی به شدت شعاری و عیان بود یعنی خوب مطلق وبد مطلق بود همه چی هم خیلی ساده و سریع اتفاق افتاد کاراکترها یکی از یکی غیر قابل باورتر سارا که انگار خودش نبود و خودش رو از بیرون میدید و راجع به خودش از بیرون نظر میداد اصلا شخصیت درنیومده بود نه نشون دهندهی ملیتش بود نه فرهنگش نه زبانش هیچیش قابل پذیرش نبود اون تحول یهویی مصنوعی اون شخصیت فرا انسانی حسام رفتارهای غیر قابل توجیه دانیال شخصیت در حاشیه و بی کاربرد مادر هیچی با هیچی هم خونی نداشت شعارها بسیار گل درشت و زننده بود کتاب برای زیر بیست سال و کسانی که کتاب خوب زیاد نخوندن احتمالا جذابیت بالایی داشته باشه نکات مثبتی هم داشت ولی به شدت حیف شده بودن مثل توییست هایی که قرار بود داستان رو جذاب کنه
نکته ی اصلی کتاب : کتاب پر بود از تشبیه که گاهی اوقات دلم رو می زد و من رو از خوندن ادامه ی کتاب منصرف می کرد... محتوای داستانی کتاب خوب بود...اوایل داستان به نظرم بیشتر جاذبه داشت تا آخرش...
کتاب رو کامل نخوندم. در واقع فقط۴۰ صفحه اولش رو خوندم. کلا نه نثر و نه محتوای داستان خیلی جذبم نکرد. داستان درباره خانواده ای ساکن آلمان هست که پدر خانواده عضو سازمان مجاهدین بوده و پسرشون هم جذب داعش میشه. از همون اول داستان وارد فضای کلیشه ای میشه و اینکه مثلا همه منافیقین بدن و اخلاقشون بده و داعشی ها زنان رو به عقد خودشون درمیارن و بهشون وعده بهشت میدن. ترجیحم اینه تو این دست کتابها اطلاعات ناب و جدیدی دستگیرم بشه نه اینکه چیزایی که میدونم رو به هم ربط بده
اوّل....سلام🖐 📘چایت را من شیرین میکنم/زهرا بلنددوست/نشر کتابستان/٣٦٨ صفحه
#معرفی_کتاب ؛ کتاب "چایت را من شیرین میکنم" کتابی عجیب که در آخرش سردرد گرفتم، از بس که گریه کردم. گریه ای از جنس و عطر چای ای که طعم #عشق و #خدا یش درهم تنیده شده بود. داستان کتاب از آنجایی شروع میشود که خانواده ای که پدرشان عضو سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بوده که پا به فرار از ایران به آلمان میگذارند. رفتاری مَست گونه از مردی که فقط در ذهنش سازمان میگذرد و ناراحتی هایش را سَرِ همسر و دو فرزند دختر(سارا) و پسرش(دانیال) خالی میکند، و نفرت ایندو از سازمان و پدر. اتّفاقاتی عجیب رخ میدهد؛ از پیوستن برادری که عاشقانه خواهرش را دوست دارد ولی درین حین به داعش میپیوندد و منجر به حسّ تنفّر و خشم خواهر به اسلام و مسلمانان میشود .... .... و آخر کتاب را نمیتوانستم بخوانم چرا که گوله گولهٔ اشکهایم مرا جایز به خواندن نمیدانست !
کتاب در پیشِ رو، سیاسی، امنیتی، عاشقانه، مذهبی است که در تک تکِ لحظات با شما همراه خواهد بود.
داستانی جذاب و پرکشش طوری که نمیتوانستم رهایش کنم،صبح یا نیمه شب گاهی خواب چشمانم را می ربود اما میخواندم تا جایی که میدیدم پنجاه صفحه یک ریز خواندم بدون اینکه مکثی کرده باشم. از نظر من قلم نویسنده قوی بود و مرا وادار میکرد تا ببینم در ادامه چه اتفاقی قرار است رخ دهد.... چایت را من شیرین می کنم حکایت حسام هاییست که مردانه قدم برداشته اند و ساراهایی را به مسیر درست آورده اند که در این مسیرِ تحول چه ها که اتفاق نیوفتاد....! من داستان را در اپلیکیشن طاقچه خواندم اواسط کتاب دلم میخواست نسخه ی کاغذی اش را بگیرم و ادامه را بخوانم اما خب نشد و ناچار تا انتها الکترونیکی خواندمش. غم داشت اما دلچسب بود و دوستش داشتم :)
یک سوم آخر داستان آنقدر خوب و شیرین نوشته و تصویر شده بود که ملال ابتدای آن را از بین برد ، داستانی که زندگی و اتفاقات درصدی معدود از جامعه طاعون زده من را نشان میداد ، جامعه تا خرخره فرو رفته در دنیا و کمبود و نیازهایش ، حسام ها و ساراهای جامعه هم این دلمشغولی ها را دارند ولی خودشان را ارزان نفروختند...
بخش اول کتاب که سارا در اون دنبال برادرش میگشت هیجان انگیز بود و اطلاعاتی هر چند دردناک دربارهی داعش به من اضافه کرد اما بخش دوم یعنی دقیقا از جایی که حسام وارد ماجرا شد بشدت کلیشه ای بود و من رو یاد رمانهای آبکی مدافع حرمی که توی اینستا نوشته میشد انداخت! در کل به نظرم این رمان مناسب گروه سنی نوجوانانه
اوایل کتاب خیلی بد و کلیشه ای نوشته شده، به جان کندن خودمو راضی کردم ادامه اش بدم اما از جاییکه فضا عوض میشه و میان ایران بنظرم یک مسلمان واقعی (حسام) رو به زیباترین حد ممکن تصویر کرده، بخاطر فکرکردن به حسام و اینکه چقدر شیرینه مثل حسام بودن ارزش خوندن داره🌺