در این کتاب نه خبری از اشباح ترسناک و دیو تکشاخ هست و نه اثری از جن و پری و اسب بالدار، ولی داستان «عَلو» و «داوود» شما را از خنده رودهبُر میکند. این دو نفر عاشق دوچرخهسواری هستند، همینطور عاشق ساندویچ. اما نه دوچرخهسواری بلدند، نه پولی برای خریدن ساندویچ دارند. زنگ تفریح که میشود، دزدکی دوچرخهی «امیرو»، بچهشرّ کلاس را برمیدارند و میزنند به چاک، باید «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده» را بخوانید تا ببینید که علو چه پدیدهای است. قطعاً این کتاب همانقدر که نویسندهی کتاب را خنداند، شما را هم میخنداند.
منصور علیمرادی (زاده ۱۳۵۶)، نویسنده، شاعر، پژوهشگر فرهنگ عامه و روزنامهنگار ایرانی است. او برای رمان تاریک ماه برگزیده هفت اقلیم و همچنین نامزد جایزه چهل و جایزه ادبی بوشهر شدهاست.همچنین برای کتاب اشعار و ترانههای شفاهی مردمان حوزه هلیلرود برگزیده جایزه باستانی پاریزی شد
سال ۹۶ بود که رفته بودم نمایشگاه کتاب ارومیه و این کتاب رو خریدم و همون شب که توی هتل تکوتنها بودم خوندمش. «علو» و «داوود» من رو از تنهایی درآوردن و خندوندن کلی کیفورم کردن. جذابترین بخش کتاب لهجهی شخصیتها بود که فضای داستان رو منحصربهفرد کرده بود و هنوز که هنوزه حرف زدنشون توی گوشمه.
از پشت جلد کتاب: میگویم: «علو! به دوچرخهی این یارو دست نزن، شر میشود، این امیرو بچهی خیلی بسیار دعواگری است، هیکل دارد به اندازهی چی!» میگوید: «رکاب که بزنی، چراغ پشت گلگیرش روشن میشود، دیدهای؟ از دوچرخهی عبدلو هم باحالتر است.» میگویم: «برعکس خود امیر، دوچرخهاش خیلی قشنگ و باحال است، چرخهایش هم پر از نوارهای رنگیاند.» میگوید: «تازه یادش رفته قفلش کند» صدای جیغ و بوق و سوت بچهها بلند شده، علو میگوید: «کاشکی ببازیم» میگویم: «چرا؟» میگوید: «چون امیرو در تیم منتخب مدرسه همهکاره است. شر است، همهاش دعوا میشود با آدم، عصبانیت دارد، مثل چی بچهی نامردی است.»
″ساندویچ برای حیدر نعمت زاده″ یه کتاب خندهداره برای وقتهایی که احساس میکنی به یه ساندویچ خیارشور دار احتیاج داری، یه ساندویچ با سبزی و سس خوشمزه با همراه نوشابه! بعد از خوندن این کتاب خیلی دلم میخواد که یکی از ساندویچهای مغازهی ساندویچپزی مشرحیم رو امتحان کنم، اینم بگم که اگه گرسنه هستین سمت این کتاب نرین.
این کتاب از اسمش منو سمت خودش کشوند، ولی وقتی خوندمش بنظرم ارزشش رو داشت که بخرم؛ چونکه داستانهای علو و داوود خیلی بامزه بود و باعث شد که من بخندم.
کشش داستان از اداسط خوب بود. لهجه خیلی ناآشنا بود، به خاطر همین نمیتونستم تصور کنم چطور صحبت میکنن. نسخه صوتی نمیدونم هست یا نه ولی حتما صوتیش یا فیلم و سریالش جذاب میشه.
داستانی شیرین به خوشمزگی اسمش " ساندویچ برای حیدر نعمت زاده" است، داستانی بلند برای نوجوانان که از هیجان و شیطنت، از رفاقت های بزرگ در سن کم لبریزه..."ساندویچ برای حیدر نعمت زاده" داستانی از آرزوهای دوره نوجوانیه...داستانی که نویسنده با طنز کلام و شیرینی قلمش اون رو منحصر به فرد کرده...این کتاب از گفتگوهای طنازانه پره و تضاد دنیای شهر و روستا رو به خوبی نشون میده...این کتاب لحظه های ماندگاری رو شکل میده و سخن آخر "بزرگسالان عزیز، این کتاب برای خود شما نوشته شده و نوجوان درونتون با خوندنش به وجد می یاد"... با طاقچه خودمون و نوجوانان اطرافمون رو به صرف "ساندویچ برای حیدر نعمت زاده" دعوت کنیم. لینک کتاب https://taaghche.com/book/62624
داستان دوتا پسربچه روستایی که عاشق دوچرخه یکی از هم مدرسه ای ها شدن. پسری که هیچکی رو تحویل نمیگیره و خیلی به دوچرخه اش مینازه. تصمیم میگیرن دوچرخه رو یواشکی بردارن و برن هم ساندویچ بخورن هم یه دوری بزنن.... تو مسیر کلی اتفاق میوفته و دوچرخه داغون میشه و.... اصلا دوسش نداشتم. کلی حرف بی ادبانه داشت. آخرشم نفهمیدم نکته مثبت کتاب یا هدفش چی بود؟🤷♀
داستان دو پسر بچه ، توی زمان اعلام آتش بس جنگ هشت ساله ایران و عراق هستن وقتی همه در حال برگذاری جشن پایان جنگ هستن این دوتا دنبال شیطنت و خراب کاریان. متن بامزهایی داره ، میشه همه شخصیتهارو با لهجه دلنشین تصور کرد .
کتاب ویژه نوجوانان هست. هنگام خوندن کتاب لبخند از لبم دور نمیشد بخاطر داستانهای بامزش.😀 نثرش هم که چاشنی لهجه کرمانی داره و عالیه.😍 در اخر هم باید بگم بیچاره دایی اسفندیار که از اول تا اخر داستان روحش روی ویبره بود😂
مدل نگارش کتاب رو دوست نداشتم اصلاً نمیدونم مدل فارسیش چی بود ؟ رفتم سرچ کردم دیدم به گویش کرمانی بوده ولی من اصلاً نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم توی ریویوها هم خونده بودم که کتاب طنزه ولی راستش من حتی یک بار هم نخندیم😐 حتی یک جمله هم توی کتاب پیدا نکردم که هایلایتش کنم📖