این کتاب به واقع نه یک رمان است و نه یک کتاب آشپزی. همان صورت واقعی و جریان رونده و سیال ذهن مارگریت دوراس است که هرگز در یک جا متوقف نمی شود. یادداشت های پراکنده ای است که در زمان و موقعیت های مختلف نگاشته شده و دو وجه مختلف اما مکمل از یک فرد را باز می نمایاند. در این نوشته ها با تمامیت انسانی یک نویسنده مواجه هستیم. یک زن فرهیخته. یک مادر و یک دوست صمیمی که بخش بزرگی از حواس زنانه اش را در یاداشت های روزمره ی خود ثبت می کند.
Marguerite Germaine Marie Donnadieu , known as Marguerite Duras, was a French novelist, playwright, screenwriter, essayist, and experimental filmmaker. Her script for the film Hiroshima mon amour (1959) earned her a nomination for Best Original Screenplay at the Academy Awards.
《بسم رب النور》 من خوندن و ورق زدن کتاب آشپزی رو خیلی دوست دارم، حتی اون کتابچههایی که همراه یک سری وسایل منزل میاد و به زبان انگلیسی، عربی یا... نوشته شده. فیلم جولی و جولیا رو هم خیلی دوست دارم. جولی زن جوانیه که در آستانهی سی سالگی تصمیم میگیره کتاب آشپزی جولیا چایلد، یعنی آموزش آشپزی فرانسوی برای انگلیسی زبانها رو کامل بپزه و در وبلاگش تجربههاش رو ثبت کنه. فیلم در دو خط زمانی روایت میشه و ما رو به وجههای مختلف زندگی جولیا چایلد و جولی پاول آشنا میکنه. نمیدونم علاقم به آشپزی باعث شده فیلم جولی و جولیا رو دوست داسته باشم یا علاقم به فیلم باعث شده از آشپزی خوشم بیاد. در مورد کتاب: کتاب مجموعه یادداشت پهای نویسندهی معروف، مادگارت دوراسه. زنی که آشپز خوبی بوده، به آشپزی هم علاقه داشته و برخی دستور پختها و نکات مهم آشپزیش رو در دفتری ثبت کرده. یک حجمی از این دستورها شاید متناسب با فرهنگ و ذائقهی ما نباشن اما شنیدن/خوندن این کتاب شیرینی خاصی برای من داشت. گاهی ماجراهایی کنار دستورپختها روایت میشد که جالب بودن. این طوری بگم کتاب خیلی خوبی نیست اما میتونه برای علاقمندان به آشپزی جالب باشه. من نسخهی صوتی رو گوش دادم، راضی بودم.💫
احتمال دادم که طرفدارای خانم دوراس تعصب بقیهی نوشتههای ایشون رو نگه داشتن و امتیاز بالا دادن چون برای من که اولین خوانشم از ایشون بود هیچ چیز خاصی نداشت
من اصلا به آشپزی علاقه ندارم ولی به مارگریت دوراس چرا. پس حتما خوندن تجربههای آشپزیش حتی اگر مواد اولیهش توی ایران پیدا هم نشه برای من جذابه.
اینکه یک صفحه کامل در مورد پخت برنجش بخونم، یا اینکه پای قصهش بشینم که چجوری بلد شده املت ویتنامی رو بپزه، که پاتههای ریز مادربزرگ میشل مولر رو برای پیکنیک توی جزیره سنت مارگاریت درست میکنه و هیج غذایی رو به اندازه سوپ ترهفرنگی ستایش نمیکنه. همه اینها صرف علاقه به خود مارگاریت میاد و تصور دستها و ذهنش وقتی پشت میز نشسته و با ظرافت هویج ها و قلمهای گاو رو خورد و حبههای سیر رو رنده میکنه . لابلای دستورهای آشپزیش هم گهگاه یادداشتهایی از روزمرههایی که در آشپزخونه مینویسه ترجمه شده:
"میخواهید بدانید من چرا آشپزی میکنم؟ چون خیلی این کار را دوست دارم .. آشپزخانه مکانی است که با مکان نوشتن، در بیشترین تعارض قرار دارد و در عین حال همانقدر که آدمی در هنگام نوشتن تنهاست به وقت آشپزی هم تنها می ماند و همان خلوت را برای خلق کردن در اختیار دارد"
"من خیلی خوب ماهی درست میکنم، گاه درست مانند خود مفهپم صید کردن لذتبخش میشود،و این غذا را تنها باید برای عزیزترین دوستان درست کرد. هرگز تنهایی نمیشود آن را خورد. هرگز در هیچ موردی، آدم نباید برای خودش به تنهایی آشپزی کند، زیرا من فکر میکنم این راهی است که به تثبیت ناامیدی در ما خواهد انجامد".
فکر میکنم این اولین کتابیست از دوراس که با ترجمه روبین نخواندم. یک کتاب راحت و روان. شبیه دورهمی خلوتی میان مخاطب و نویسنده. شبیه روزهای آفتابی که با دوستی در مورد غذا حرف میزنی. همانقدر روشن، روان و دوستداشتنی.
دوراس از نویسندههای موردعلاقهام است. بابت رمانهای کوتاه و داستانهای بلندی که هر کدام را بارها خواندهام و برای عزیزانم با شور مشهود در صدایم، بلندخوانی کردهام. مارگاریت دوراس را دوست دارم بابت بیپروا حرف زدنش و شاعرانگیای که در زمانهای قفل شدن قلمم کافی بوده بخوانمشان، تا قفل باز شود. دوراس را که تا پیش از این بابت مشهود بودن «تنانگی» و «زنانگی» در متنهایش ستایش میکردم، حالا با این کتاب انگار از نو شناختهام. دوراسی که حالا در این کتاب عشقورزی را از طریق آشپزی بیان میکند. عشق به غذاها و دستورهای پخت و داستانهایی که پشت هرکدامشان است. عشق به سوپ ترهفرنگی و موادغذایی که اگر در خانه نباشند، انگار هیچ چیزی در انبارش ندارد. با این کتاب رویی دیگر از دوراس برایم نمایان شد. رویی صمیمی که فقط به لطف جادوی آشپزی امکان نمایان شدن دارد. مثل لحظاتی که با فرد عزیزی غذا پختیم و در حال هم زدن سوپ و خرد کردن سبزیجات، سیل افکار و کلماتمان بیاختیار در فضا جاری شد. همین حس را زمان خواندن این کتاب داشتم. که با مارگریت در آشپزخانهاش هستیم و از آشپزی برای هم میگوییم، از غذا و جادویی که آن وجود دارد، از پختن تا خوردنش.
[La cuisine] est l'endroit le plus antinomique de celui de l'écrit et pourtant on est dans la même solitude, la même inventivité... On est un auteur... p. 16
Je ne supporte pas du tout, qu'il n'y ait rien à manger à la maison.... Si vous voulez, c'est un petit peu... étrange ça, chez moi... ll manque par exemple des œufs ou bien il manque du beurre ou il manque des fruits, ça me torture. Il me semble que c'est toute la maison, qui est atteinte, qui penche, qui penche comme les fleuves de mon enfance pour aller vers l'océan... qui va à vau-l'eau, parce qu'il manque une chose vitale... [...] C'est un truc arithmétique, c'est 1 = 0, 1 +1 = 1, c'est ça... l'équation, enfin le mode de calcul que je fais dans ma tête... p. 56 (moi avec des boîtes de pois chiches)
دستور پخت خوراکها و شرح احساس مارگریت رو در حالى مى خوندم كه صبحها مىرفتم سركار و تو آشپزخونهى مارگريت با دقت نونى كه در شير خيس خورده رو با گوشت چرخ كرده مخلوط مىكردم. بعد بهم مىگفت كارِ خيلى سختی است. بايد زير اجاق گاز را حسابى كم كنيد و براى آن وقت بگذاريد. راز آن در صبورى كردن است.
دوست دارم مارگريت رو به خوبى بشناسم، به خاطر ظرافت و جزيياتى كه تو نوشته هاش داره؛ مثلا اسم غذاهايى رو كه انتخاب میکرد با داستانش يادم مىموند: "پاتههاى ريز مادربزرگ ميشل مولر در جزيرهی سنتمارگاريت و براى پياده روى در دريا”.
ترجمهی کتاب میتونست بهتر باشه و از ۱۰۰ نمرهی ۵۰ رو میدم بهش. نه اونقدر بده که متن رو نامفهوم کنه، و نه اونقدر خوبه که مطالب رو با وضوح بیان کنه و باعث ارتباط بهتر بشه. ولی کتاب جور جدیدیه، نویسنده خودش رو مجبور نکرده رمان بنویسه، و جلوی خودش رو هم نگرفته که فکرهای توی ذهنش رو ننویسه. در کل خوندنش بهتر از نخوندنشه.
No és ni una novel•la ni un llibre de receptes, no busqueu això aquí. Aquesta obra és un petit recull delicat, peculiar i satíric, com la mateixa Duras. Si no admires a aquesta autora, no crec que t'agradi aquest llibre. Però si et fascina cada obra creada per ella, com n'és el meu cas, vés a per ella. No m'ha donat més que caliu i somriures.
جالب بود که از خواندن رسپی های آشپزی اصلا خسته نشدم. فکر کردم که میشود آشپزی را همانند قهوه درست کردن دوست داشت.میخواندم تا توی صفحه های بعدی، افکار مارگریت را با صدای بلند بشنوم. چقدر این زن را دوست دارم💚
Esta es una nota/boceto del libro que recién acabo. Nos adentramos a la cocina de Marguerite en su dimensión espacial por las fotografías, a la dimensión emocional por los fragmentos, y a su labor cotidiana por las recetes que oscilan entre la cocina de "batalla" y la fantasía culinaria. Cocinar para la escritora era una manera de acercarse a los suyos, de expresarles cariño y amor, pero también un espacio alejado de la escritura donde también era autora, aunque, curiosamente, también escribía durante. El libro intercala las transcripciones de su recetario con textos a veces reflexivos otras veces irónicos. Cocinar es mucho más que juntar ingredientes. Es interesante acercarse a esa dimensión de la escritora. No obstante, se hace extremadamente corto y sería fantástico una ampliación y un estudio más profundo sobre la dimensión emocional de su cocina y la recopilación de recetas y los textos entorno a ese tema por parte de la misma de la autora para acercarse también a lo que fue su vida del día a día. Para nuestra vida cotidiana me quedo con la posibilidad de cocinar con un bloc de notas al lado y anotar las reflexiones y el discurrir mental de esos momentos.