Jump to ratings and reviews
Rate this book

از سرد و گرم روزگار

Rate this book
سرنوشت به دنبالم بود؛ «چون دیوانه‌ای تیغ در دست» به خلاف همسالانم، تسلیم آن نشدم. هر غروب پاییز از بلندای تک‌درخت تناور روستایمان چشم به افق‌های دوردست و بی‌انتهای کویر دوختم و به آواز درونم گوش فرا دادم؛ آوازی که مرا به «انتخاب» فرامی‌خواند. پس انتخاب کردم؛ فقر و بی‌پناهی را با شکیبایی تاب آوردم، از رنج و زحمت کار شانه خالی نکردم، سر در کتاب فرو بردم و بر همه‌ی تباهی‌های محیط اطرافم شوریدم... این قصه‌ی سرگذشت من است تا ۱۸ سالگی

285 pages, Paperback

First published October 1, 2017

9 people are currently reading
180 people want to read

About the author

احمد زیدآبادی

9 books37 followers
احمد زیدآبادی روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر سیاسی اصلاح‌طلب و نزدیک به جریان ملی مذهبی است. او از دانشگاه تهران دکترای علوم سیاسی دارد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
71 (21%)
4 stars
124 (36%)
3 stars
101 (29%)
2 stars
35 (10%)
1 star
7 (2%)
Displaying 1 - 30 of 55 reviews
Profile Image for KamRun .
398 reviews1,620 followers
January 18, 2019
متاسفانه تمام قهرمان‌های سیاسی زندگی‌ام دانه دانه شبیه سربازهای زمین سیاه و سفید شطرنج در حال سقوط‌اند. تَکرار می‌کنم، از مرام سیاسی و اخلاقی اصلاح‌طلبانِ فعلی، این میان‌مایه‌گان نان به نرخ روز خور بیزارم. من را دیگر به این جماعت کَلّاش امیدی نیست. زیدآبادی هنوز از معدود استثناهای باقی‌مانده است، شاید روزی نه چندان دور او هم در کنار دیگر مهره‌های سقوط کرده‌ام قرار بگیرد. تا آن روز اما نوشته‌ی زیر که نظر پیشینم در مورد کتاب و شخص اوست اینجا می‌ماند

----
گفتم می‌خواهم در مورد او بنویسم تا بدانند کیست. با آن چشم‌های درشت اشک‌آلودت در سکوت به نظاره‌ام نشستی، که یعنی آن‌ها که باید بشناسند و گرامی بدارندش، بر جای ایستاده‌اند و آن‌ها هم که نمی‌شناسندش، یحتمل مشغول چیزهای مهم‌تری هستند. گفتم دلخورم از آن‌ها که فراموش کرده‌اند و دلگیرم از این‌ها که حتی نام او را هم نشنیده‌اند. چکار کنم؟ سری تکان دادی که یعنی امروز دیگر دوره‌ی بها دادن نیست، توئیت و ترند و از دور لنگش کن مد است، اما اگر بخواهی می‌توانی با من سلفی بگیری، روبان هم می‌بندیم، لایک‌خورش بالاست. من که دل و دماغ سلفی گرفتن نداشتم پرسیدم پس تکلیف شرافت چه می‌شود؟ به این پا و آن پا کردن افتادی ، نفس‌نفس می‌زدی و عرق از سر و رویت می‌ریخت. ماغ بلندی کشیدی که یعنی شرافت هنوز هم هست، منتها زورشان به آن نرسید، اهل قلمش را به صلابه کشیدند. آمدم سوال بعدی را بپرسم که با دهان پر از یونجه جفتک محکمی نثارم کردی که یعنی احمق، مگر نمی‌بینی مشغولم؟ بگذار و بگذر پی کارت. گفتم باشد، می‌روم، ببخش گاو جان
Profile Image for Amin.
418 reviews439 followers
November 2, 2018
آپدیت: روح پراگ را که شروع کردم، همان قسمت اول توجهم دوباره معطوف به این کتاب شد. خودزندگینامه کلیما و روایتش از اتفاقات کودکی، ترسیم فضا، ارتباطش با مسائل سیاسی روز و وقایع رخ داده در سالهای بعد. مقایسه همان چند صفحه با متن طولانی کتاب نقصها و زیاده گویی ها و جزئیات غیرضروری را واضح می کند و به نوعی حرف دل را میزند

کتابی ناامید کننده.جدا از حواشی مربوط به نام نویسنده و شهرتش در سالهای اخیر که مسلما در انتخاب اثر برای مطالعه هم بی تاثیر نبوده است، با شرح خاطرات دوران کودکی و نوجوانی نویسنده روبرو میشویم که سرشار از جزئیاتی بیهوده، تلاش جانکاه نویسنده برای متمایز کردن خود از هم سن و سالان و حس خودبرتربینی و تبختر نسبت به همشهریان و دوستان و حتی معلمین و بزرگ سالان است. اگر این روحیه و چنین خاطراتی، نوشتن کتاب زندگی نامه را جایز کنند، هر نوجوانی در ایران می تواند به سادگی هزاران صفحه قلم فرسایی کند و چنین زندگی هایی هم کمیاب نخواهند بود

در باب جزئیات بیهوده، از یک طرف، ارتباط و پیوستگی خاطره ها با یکدیگر و با روایت اصلی اثر مشخص نیست و از طرف دیگر، گاهی جزئیات آن قدر بی ربط و زیاد می شوند که نه تنها مطالعه را کسالت بار می کنند بلکه حتی صداقت نویسنده را هم زیرسوال می برند. جزئیاتی که در فصل آخر به اوج خودشان می رسند و از شکسته شدن کوزه ای در خانه و گریه کردن برای آن در فصل اول یا نوع نمره دادن معلمهای دبستان به شرح کولرهای مهمانخانه ها در تهران و برخورد پا به میله ای در ماشین می رسند

گاهی هم احساس می شود که نویسنده پنجاه و اندی ساله، افکار فعلی اش را از زبان کودکی در آن سالها بیان می کند که مغلطه ای بیش نیست. مثلا در ده سالگی اش معلم کلاس را نقد می کند که آلوده به تشنج آفرینی فرقه ای بوده است! یا می گوید که معلمهای دوران دبستانش سواد کافی برای ارائه دروس را نداشته اند. و یا در دوازده سالگی می گوید که شیفته بازی شگفت انگیز بازیگران فیلم دایی جان ناپلئون شده است. در دوران دبستان هم تحلیل می کند که افراد شاخص انتخابات امثال سعیدی نژاد و کرانی بودند و به نظر می رسد انتخاباتی بسیار رقابتی در پیش است!" یا کودک پانزده ساله می گوید توهین به دکتر مصدق مرا به قدری خشمگین کرد که تصمیم گرفتم به آنها اعتراض کنم اما همراهانم مانع شدند. مثالهایی از این دست زیادند

آزار دهنده ترین بخش های کتاب هم پافشاری فراوان بر متمایز کردن خود از دیگران و القای حس خودبرتربینی و فهمیده تر بودن از همگان است. چند نمونه را برای مثال می آورم:

"در حقیقت، من از همان زمان به چیزهایی فراتر از سطح فکر و اندیشه هم کلاسانم و یا برخی از معلمانم می اندیشیدم"
"عجیب آنکه لوش فراوان سطح آب توجه احدی جز مرا جلب نکرد و چند بار هم کوشیدم تا توضیح دهم که لوش ها نتیجه مرگ ماهی هاست، کوچک ترین اعتنایی به آن نشد"
به همراه سایر مردم برای دیدن شاهپور: "دیدن شاهپور از نزدیک برای من هیجانی نداشت و از همین رو تلاشی برای حضور در جلوی خانه ارباب نکردم"
"مدرسه زیدآباد برای من جاذبه ای نداشت زیرا شنیده بودم بچه های آنجا به جای درس به شیطنتهای نوجوانی مشغول اند و معلمان آنجا نیز از نظر سطح سواد و دانش اغلب به پای معلمان شهرها نمی رسند"
در پای صحبت کنایه آمیز یک روحانی و عدم فهم بقیه: "من تمام سخنرانیهای شیخ را درک می کرم و متوجه نکته های تلویحی سخنانش می شدم"
"با آنکه کارگران ساختمانی عموما روزه نمی گرفتند، من در آن سن هم به روزه گرفتن و هم به کار کردن در تمام روز اصرار عجیبی داشتم"
"عملا نسبت به افراد مسن تر از خود به درک و فهم بیشتر و غنی تری از معارف دینی و غیردینی دست یافتم"
"با سردی و بی اعتنایی به حرفهایشان گوش دادم و در آخر گفتم که در فضای دیگری سیر می کنم"
در فضای اجرای حدود شرعی در ملا عام: "یکی از مسائل مورد انتقادم اجرای حدود شرعی و تعزیرات در ملا عام بود" - از زبان یک کودک
"با پیگیری ها و مطالعات تازه، هویت سیاسی مستقلی در ذهنم شکل می گرفت و این به سهم خود مرا در محیط مدرسه و مسجد از دیگران متمایز و به نحوی جدا می کرد"
و مصداق های پرشمار دیگر

در کل، شاید به جز چند نکته کوچک در باب وضعیت اسفبار مردم حاشیه نشین در قبل از انقلاب که شاید در روزگار فعلی هم تفاوت خاصی نکرده باشد، و نگاه سنتی آنها به مسائل مختلف در زندگی مانند دین و پیشرفت و سیاست، مطالعه کتاب چندان راضی کننده نباشد و برای من از اواسط کتاب تنها به پایان رساندن آن اهمیت داشت. بنابراین، مطالعه آن توصیه نمی شود
Profile Image for Amir Azad.
211 reviews29 followers
February 4, 2018
قلم روان زیدآبادی این بار من را نگرفت. اما تصویرش از فقری که من هرگز تصوری از آن نداشته ام تکان دهنده بود. آدمی که در چنین وضعیتی روزگار گذرانده باشد هیچ جای تعجب نیست که به فلک باج ندهد.
Profile Image for Golakoo.
77 reviews66 followers
November 28, 2017
در تمام مدتی که کتاب را می‌خواندم به نویسنده‌اش می‌اندیشیدم که در زمستان ۸۷ مهمان انجمن اسلامی شد و من در تمام کلامش نگرانی دیدم و دل‌سوزی برای این آب و خاک. احمد زیدآبادی در زمانی که از فعالیت‌های سیاسی و مطبوعاتی منع است قلم به دست گرفته است و زندگی‌ِ پر رنجش را که بیانش کم شجاعت نمی‌طلبد به رشته‌ی تحریر درآورده‌است. خاطراتش را آن‌چنان مو به مو نوشته است که به حافظه‌اش حسرت بردم. گویا این جلد اول از زندگی‌نامه نویسی‌اش است که با یک کودک فقیر تا نوجوانی که در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرفته میشود و لحظه به لحظه‌ی رشد فکری‌اش را لمس می‌کنیم، پیش می‌رویم. قلمش پر توان، زنده باشد و سلامت که حضورش دل‌گرمی‌ست درین زمستان...
Profile Image for Behzad.
652 reviews121 followers
June 17, 2023
کتاب برای من بسیار بسیار خواندنی بود از چند وجه:

1. پیش از هر چیز، ما در این کتاب روایت زندگی ای خواندنی و گیرا را میخوانیم. گویی کتاب اول از رمانی پرحجم را شروع کرده ایم؛ رمانی که رشد جسمی و روحی و اندیشگی شخصیت اول خود را روایت میکند و به پیش میرود. در این میان شرح نویسنده از گرایشش به اندیشۀ علی شریعتی از یک طرف، نوسانش میان اندیشۀ چپ و مذهب از طرف دیگر، و بالاخره رجحان دادن ایمان بر عقل گرایی صرف در باورهایش، برای من خواندنی بود. با گرایش های سیاسی و اعتقادی نویسنده موافق نیستم، اما خواندن شرح و شمایل این گرایش ها از زبان کسی که بیش از سایر باورمندان به آن گرایشها قبولش دارم، برایم جالب بود.
2. کتاب را میشود همچون نوعی تاریخ اجتماعی، یا مردم نگاری زندگی آدمیان در کرمان و سیرجان و روستای زیدآباد در نظر گرفت. نویسنده جزئیات را شرح میدهد؛ اینکه چه مقدار به واقع نزدیک است یا خیر بحث دیگری است و باید برای قضاوت دربارۀ آن به «واقعیت» دسترس داشته باشیم تا با روایت کتاب مقایسه کنیم، که من ندارم و بنابراین با تجربه و ذهنیت خودم قیاس میکنم و به نظرم نزدیک به واقعیت است. این شرح مردم نگارانه از روش های مختلف موفق میشود فضای انقلاب را برای خواننده بازآفرینی کند و نکته های جالبی را باز بگوید. مثلاً اینکه خیلی از امامان جمعه در سالهای پیش از انقلاب اصولاً موافق و خواستار حکومت پهلوی بودند و خیلی از آنها اصلاً نمیدانستند خمینی کیست، در حالکه آیت الله های دیگر را می شناختند. دو اینکه شور و هیجان انقلابی چنان بی مهابا و ناگهانی در همه افتاد که اصلاً نمیدانستند برای چه انقلاب کرده اند و پس از زیر و زبر شدن هم دیگر موافق نتیجۀ حاصله نبودند. همچنین، خیلی از پدیده های فرهنگی هم به دقت روایت شده اند که میشود سندی باشد مر آیندگان را. مثلاً شرح ازدواج پیرمردی 60 با دختری 12 ساله، که در مراسم عروسی اش دو پسر حدوداً بیست تا سی ساله اش نیز حضور داشته اند و مجلس را گرم می کرده اند. که یعنی مفهوم «کودک» و حقوق او از همان روزگاران برای ما جا نیفتاده بود و هنوز هم جا نیفتاده که اگر روزگاری جا بیفتد احتمالاً ایران روی خوشبختی را خواهد دید.
3. کتاب برای کسی که هدفش سرگرم شدن در کنار اندکی مواجهۀ تاریخی و اج��ماعی برای شناخت بیشتر جامعۀ ایران است، بسیار خواندنی خواهد بود. از وجه سرگرمی، شرح کارهای جورواجور و مختلف راوی برای گذران عمر، شرح فقر او و خانواده اش و بسیاری از مردمان همشهری او، و جالبتر از همه برای من شرح درس خواندنش و زیر و زبرهای آن و درنهایت پایان این جلد که با اختتام درس خواندن و شروع دنیای جدید همراه است.
Profile Image for M.Bagher.
15 reviews2 followers
May 16, 2018
برای نویسنده و قلمش احترام زیادی قائلم اما این دلیلی نمی شود تا بگویم کتاب خاطراتش کتابی خواندنی بود! حافظه نویسنده در بیان اتفاقات و جزییات آنها ستودنی است اما آیا واقعا لازم بود این حجم از جزئیات در کتاب بیان شود؟!
کتاب با بیان جزییات زندگی دوران کودکی و و وضعیت اجتماعی زادگاه نویسنده شروع می شود. شروعی دلچسب ولی با جلو رفتن به شدت خسته کننده می شود. محتوای نیمه اول کتاب مناسب تعریف کردن در یک جلسه دورهمی یا مهمانی است. نه کتاب خاطرات یک فرد سیاسی ....
تا نیمه دوم کتاب که به دوران نوجوانی و انقلاب می رسیم وضع بر همان منوال است. در این قسمت کمی ریتم حوادث و جذابیت آنها بهتر از قبل می شود. و حداقل برای من قابل تحمل و پیگیری بود.
در یک کلام اگر جزییات مطرح شده تا این حد زیاد نبود واقعا کتابی بود که ارزش خواندن داشت. یااگر خاطرات از جوانی فراتر می رفت که خواندنش واجب می شد. چون از اینجا به بعد زندگی زید آبادی واقعاباید جالب باشه....
Profile Image for Zahra Mohsenpour.
70 reviews2 followers
January 4, 2018
توقع من از نویسنده بسیار بالاتر از سطح این کتاب بود. البته بیان ساده و گاهی طنز زندگینامه باعث شد در طول خواندن کتاب احساس خستگی نکنم؛ ولیکن ذکر جزییات زیاد و تلاش وی در متمایز ساختن خویش از مابقی هم سن و سالان از حوصله خارج بود و به عبارتی گاهی توی ذوق میزد. این کتاب سرگذشت زندگی احمد زیدآبادی است تا هجده سالگی و‌ احتمالا جلد دوم و سوم نیز خواهد داشت.
Profile Image for Zahra.
85 reviews43 followers
October 19, 2018
ماندگارترین نکته‌ی این کتاب برای من روایت زیدآبادی از فقر عجیبی بود که توش بزرگ شده. سطحی از فقر که خیلی از ما تصوری نسبت بهش نداشته و کماکان نداریم و مواجهه باهاش شوکه‌مون میکنه. و البته شخصیت غریب و بامزه‌ و لاابالی پدرش
Author 1 book312 followers
December 12, 2017
کتاب، ارزش ادبی چندانی نداره، اما... چون توسط خود زیدآبادی نوشته شده از کتاب هایی که سایه‌نویس‌ها می‌نویسن به طبع، با ارزش تره.
*
برای من که زادگاهم، تبعیدگاه زیدآبادی بوده و دانشگاهم در موطن زیدآبادی بوده، خوندن این کتاب به نوعی، یادآور رنج ها و محرومیت‌ها و طرد شدن های تجربه شده در اون دوران بود. و البته درس‌های مدرسه ی فقر.
Profile Image for Seyed-Koohzad Esmaeili.
96 reviews68 followers
January 23, 2018
خودزندگی‌نامه کم نخوانده ام. اما اغراق نکرده ام اگر بگویم که این کتاب یکی از بهترین‌ها بود. زبان و نثری پاکیزه و تاثرگذار. مملو از طنزی رندانه آن هم در زمانه‌ای که حتی توصیف آن همه فقر و تنگدستی و تبعیض و سختی آدم را به وحشت می‌اندازد! و تلاش نوجوانی برای بیرون رفتن از وضعیتی که به او تحمیل شده. کاش امکانی بود تا همه کسانی که می‌خواهند کتاب را بخوانند قبل از خواندن چند ساعتی با دکتر زیدآبادی صحبت می‌کردند! فکر می‌کنم لذت خواندن کتاب چند برابر می‌شد. لااقل برای من که این طور بود. زبان و لحن و لهجه دکتر در همه جای کتاب با من بود. دوست دارم بیشتر در مورد این کتاب بنویسم و بی‌صبرانه منتظر جلدهای بعدی این خودزندگی‌نامه خواهم ماند.
1 review
October 6, 2018
سرد و گرم یک زندگی

مدتی بود اینطور یکسره کتاب نخوانده بودم. سرد و گرم زندگی احمد زیدآبادی باعث شد بیشتر وقت یک روز را صرف کتاب خاطراتش کنم. گفته‌اند از خلاف آمد عادت، کام بطلبیم! انتظارم از کتابی به اسم « از سرد و گرم روزگار» که نوشته احمد زیدآبادی باشد، کتابی بود در حال هوای سیاست و زندان و روزنامه خرداد و دوم خرداد. ولی زیدآبادی در ۲۸۵ صفحه کتاب، فقط ۱۸ سال اول زندگی‌اش را روایت کرده است. فضای کتاب دور از تصویر و انتظاری بود که از احمد زیدآبادی در ذهن من بود. روایتی خواندنی، ساده و صمیمی! یک جای قصه آرزوی آقای اشکذری درباره خودش را نقل می‌کند؛ این معلم ادبیات دوست داشته زیدآبادی قصه‌نویس شود. «از سرد و گرم روزگار» نشان می‌دهد که آرزوی آن معلم خیلی هم دور از آبادی نبوده است.
زندگی زیدآبادی تلخ و یا بهتر بگویم سخت است، ولی خودش آن را شیرین روایت کرده است. خواننده کلی کلمه کرمانی و سیرجانی یاد می‌گیرد. این کلمه‌ها اجازه می‌دهند همراه نویسنده وارد روستای زردویه شوی و با مردمش زندگی کنی و حتی گاهی مزه غذاها را احساس کنی.
من تصور می‌کردم احمد زیدآبادی که یادداشت‌هایش را در روزنامه‌ها می‌خواندم باید خیلی بزرگتر از سن من باشد، ولی او متولد ۴۴ است. فاصله هشت‌ ساله من با او هر چند کم نیست ولی زیاد هم نیست. یعنی ما با این فاصله سنی تقریبا در یک دوره زندگی کرده‌ایم. این زندگی در یک دوره است که اشارات کتاب به حوادث و شخصیت‌های سال‌های نخستین پیروزی انقلاب را برای هم‌نسلان من قابل فهم می‌کند. تعداد این اسامی بسیار زیاد است و حوادث هم به سرعت گزارش می‌شوند. نمی‌دانم یک جوان متولد اواخر دهه شصت و یا دهه هفتاد هم به اندازه من با کتاب مرتبط می‌شود؟ شاید بهتر بود بعضی جاها توضیحی در پانویس اضافه می‌شد.
نویسنده آگاهانه تلاش کرده است باورهای سیاسی و دینی امروزی خود را در دیروزِ زندگی‌اش ریشه‌یابی کند. نگاه انتقادی که زیدآبادی امروز به گذشته (یعنی سال‌های ۵۷ تا ۶۲) دارد، خود را به وضوح در شیوه روایت ماجراها نشان می‌دهد. خواننده‌ای مثل من نمی‌داند این انتقادها همان موقع هم بوده یا نتیجه سرایت دادن ارزش‌های امروز به دیروز است.
کتاب، عدد و تاریخ کم دارد و خواننده بعضی ‌جاها باید محاسبه کند تا متوجه شود کجای روزگار قرار گرفته‌ است و این ماجرا مربوط به چه سالی است. هر چند همه جای کتاب چنین نیست. کتاب گزارشی از اوضاع و احوال فردی زیدآبادی نمی‌دهد به عبارت دیگر زیدآبادی هرچند نیمه دوم زندگی‌اش را روایت نکرده ولی از نیمه اول، همان بخشی از خودش را روایت کرده که به نیمه دومِ سیاسی و اجتماعی‌اش مرتبط است. یعنی زیدآبادی تا دوران دانشگاه عاشق نشده است؟ چیزی در این کتاب نیست.
به لطف دوستی که قبل از من کتاب را خوانده بود و چند مورد غلط تایپی را علامت زده بود من هم متوجه این اشتباهات شدم. آن دوست غیر از اشتباهات،‌ زیر برخی نکات جالب هم خط کشیده بود.این نکته‌ها که کم نیستند و گاه طنز خفیف متن باعث شد «از سرد و گرم روزگار» را جزو خاطرات خوش کتاب‌خوانی‌ام قرار دهم.
Profile Image for Atefe.
74 reviews2 followers
September 20, 2018
نه روایتی جذاب داشت و نه نثری بهم پیوسته
و صرفا به خاطر توصیه دوستان خواندمش
Profile Image for Samane.
68 reviews
October 13, 2018
مطابق معمول همیشه هم کتاب را دیرتر خریدم و هم مدتی دیگر برای مطالعه‌اش دست نگه داشتم. اگر سرگذشت‌خوانی را زیر مجموعه تاریخ محسوب کنیم، قطعاً در شمار علایق و سلیقه کتاب‌خوانیم قرار می‌گیرد. سرگذشت مشقت‌بار احمد زیدآبادی هم تصویر نسبتاً روشنی از زندگی مردم روستایی محروم در نواحی مرکز ایران در پیش از انقلاب و هم صف‌بندی و رخدادهای سال‌های اول انقلاب به دست می‌دهد. تصور می‌کنم اگر تیغ سانسور در کار نبود زیدآبادی حرف‌های بیش‌تری برای گفتن در مورد اوایل انقلاب داشت.
با این حال کتاب بهترین نمونه از این نوع نیست. اندکی تصور خودستایی از نویسنده دست می‌دهد که شاید به حق باشد اما من نپسندیدم.
Profile Image for Vajihe Nikkhah.
105 reviews5 followers
December 29, 2017
کتاب خوشخوان و پر کششی بود. ایرادهایی هم داشت ولی تا حد خوبی وقایع زمان انقلاب رو در یک شهر کویری دور از مرکز به تصویر کشیده بود
Profile Image for Shervin R.
185 reviews59 followers
August 4, 2018
براى پاسخ به كنجكاوى طولانى مدتم در ارتباط با احمد زيدآبادى و البته به توصيه دوست خوبم سونيا اين كتاب رو شروع كردم و صد حيف كه زودتر اين مرد رو نميشناختم .
Profile Image for Ghazall M.a.
28 reviews8 followers
June 23, 2019
کتاب در نیمه اول خودش کشش فراوان داره.از نیمه به بعد که از خاطره ها و توصیفات محیطی کودکی فاصله میگیره، دیگه جاذبه اولیه اش رو نداره.ولی همچنان خواندنیه.
من شخصا آقای زید آبادی رو دورادور دوست دارم اما هرگز نمیدونستم چنین روزگاری در کودکی داشتند.الان نسبت بهشون بیشتر ارادت پیدا کردم.
خودشون جایی گفتند که به چند دلیل تصمیم به نوشتن کتاب و شرح دوران کودکیشون گرفتن.یکی از دلایل این بود که نشان بدهند که اصلاح طلبان صرفا اقشار مرفه و بیدرد جامعه نبودند.
اقای زیدآبادی با این. کتاب به خوبی به این هدفشون رسیدن.
ازین نظر نیمه ی اول کتاب ایشون به خوبی قابل مقایسه با کتاب «شما که غریبه نیستید» آقای هوشنگ مرادی کرمانی هست.
Profile Image for Mahmoud.
222 reviews11 followers
September 19, 2018
اتوبیوگرافی جالبی بود. به نظر باید ادامه داشته باشد. چون جمله آخر کتاب به شروع مشکلات ورود به تهران و دانشگاه و بقیه قضایا اشاره دارد.
برای افرادی که هم سن من باشند، صحنه‌های جامعه با اندک تفاوتی شبیه همند. البته هنر نویسندگی ایشان چیز دیگری است. به نظرم کتاب می تواند خلاصه تر باشد
Profile Image for Shahed.
176 reviews29 followers
December 19, 2017
این اتوبیوگرافی، شرح زندگی احمد زیدآبادی از کودکی تا هجده سالگی او است. دوران کودکی و نوجوانی او در فقر و تنگدستی و فلاکتی بی‌مانند سپری شده است. شرح حوادث زندگی او تا مقطع انقلاب که حدود دو سوم حجم کتاب را شامل می‌شود، بسیار جذاب و خواندنی است اما فصل‌های پایانی کتاب کسل کننده و ملالت‌آور است
از متن کتاب
ص ۲۵۰ - از طریق بحث با شیخ مرتضی آموختم که نوع عقیده و باورهای متافیزیکی افراد هرگز نباید مایۀ جدال و درگیری بین انسان‌ها شود. تجربه‌ای که در دوره‌ای از ایده‌پرستی‌های بی‌سرانجام، بسیار گرانبها بود
ص ۲۷۳ – (یکی دو سال بعد از انقلاب) وضعیت بغرنج دسته‌بندی‌های سیاسی و مذهبی در اصفهان، در هیچ شهر دیگری در ایران مشابهی نداشت. این دسته‌بندی بیش از همه جا در مسجد سید خود را به نمایش می‌گذاشت. در آن مسجد، سه نماز جماعت جداگانه به طور همزمان و در فاصله چند متری از یکدیگر برگزار می‌شد و مأمومین هر امام جماعت با چنان ریشخند و بعضاً کینه‌ای به مأمومین دو امام جماعت دیگر می‌نگریستند که نیات آنها بر هر غریبه‌ای آشکار می‌شد
Profile Image for Bahram Zaeri.
37 reviews5 followers
April 22, 2019
ساعتهای انتظار توی فرودگاه فرصت خوبی بود برای خوندن این کتاب. زیدآبادی سعی میکنه تصویر دقیقی بده از جامعه ایران منتهی به انقلاب. منتها نه جامعه شهری. این تصویر از دورافتاده ترین و محرومترین مناطق کشور میاد که آدمها چیزی بیشتر زنده موندن نصیبشون نمیشه. آدمهایی که حتی از فقر خودشون هم ناآگاه هستن. ولی فهم این طبقه اجتماعی به مرور بیشتر میشه و سعی میکنه بالا بیاد و تاثیرگذار باشه. در واقع سرگذشت زیدآبادی مشت نمونه خرواری از تکامل طبقه اجتماعی خودشه
38 reviews7 followers
May 6, 2018
نیمه اول کتاب تا قبل از انقلاب رو تقریبا یک نفس خوندم از بس که خوشخوان و جذاب و غم انگیز و شاد بود. تصویری که از فقر تو کتاب ترسیم شده بود برام تکان دهنده بود. نیمه دوم کتاب که بیشتر مربوط به انقلاب و جنگ بود و پر بود از اسامی مختلف رو متاسفانه خیلی دوست نداشتم و نمیتونستم دنبال کنم. گاهی لحن خودبرتربینی نویسنده اذیتم میکرد راستش.
Profile Image for Afshin Hakimiyan.
127 reviews1 follower
February 23, 2024
زندگی چیست؟ در پس گذر ایام چه سرّی نهفته است؟ در فاصله بودن تا نبودن، چگونه انتظاری از زندگی قرین به مقصود است؟ آیا بین بودن و نبودن، آن قَدَر فاصله و تمایزی است، که به ارزش بودن یا نبودنش بیارزد؟ اگر زندگی به سختی و حدت بگذرد، آیا می‌توان مستأصل از دست‌یابی به ذات زندگی از خیر بودن گذشت؟ و یا اگر زندگی به راحتی و رفاه سر شود، می‌توان آن را وافی مقصود دانست و چنین سرنوشتی را خیری بزرگ قلمداد نمود؟ تیرگی گذر ایام را با امید به کدامین سعادتی می‌توان دندان روی جگر گذاشت و خوشی گذر ایام را حاصل مساعدت نظر لطفی می‌توان دانست؟ آیا رفاه و فاصله گرفتن از هر گونه فقر و نداری به یُمن هر امدادی، خوش‌اقبالی است و گرفتاری به تیرگی فقر و نداری به دلیل چنبره‌ی یک وضعیت اجتماعی، نه تنها بداقبالی که گونه‌ای از ذلت و خواری است؟ از سؤال و چون و چرا در باب کیفیت نقد حال، به روی گل کدامین ارزشی و به پاداش نسیه کدامین بشارت دهنده‌ای، می‌توان دست برداشت؟ با حلوا حلوا گفتن کدامین مبشری، می‌توان دهان تلخ حال حاضر بنی‌بشری را شیرین کرد؟ اصلا ارزش و معیار و میزان سنجش در پاسخ به این همه سؤال را از که منبع و مآخذی می‌توان سراغ گرفت؟ کدامین منبع یا مرکزی می‌تواند جوابی قانع کننده برای آدمِ گرفتار در چنبره سختی زندگی، فراهم آورد؟
«از سرد و گرم روزگار» هر آن‌چه چشیده باشی، راهی به رهایی از این همه تأملات شاید که پیدا کنی. زیستن در کلیه آنات زندگی مُهر و نشانی از خویشتن را در جایی به یادگار خواهد گذاشت. لحظه لحظه زندگی، رنگ و نشان تو را آرام آرام نقش خواهد زد. سردی و گرمی این لحظه لحظه‌ها، با مشارکت و حضور فعال تو، هویت یگانه تو را شکل خواهد داد. هر انسانی با تمامی مشابهت‌های ظاهری با دیگر انسان‌ها سردی و گرمی قصه‌ی خود را دارد: قصّه‌ای شاید یگانه و نادر.

مَشتی ماتی چون که چشم از جهان فروبست، مادر تنها شد، مادر پشتوانه‌اش را از دست داد. زنِ تنهای دنبال تابوت مشتی ماتی مادرش بود. مادر از شدت درد و بی‌تابی در هم شکسته بود. مادر تلخی نبودن مشتی ماتی را در چهره‌اش نمایان کرده بود. او می‌دانست بدون بودن مادرش روزهای بس تلختری را خواهد داشت. بودن مشتی ماتی، یعنی بودن مهر، یعنی بودن اقتدار، یعنی پشتوانه‌ای برای او، و نبودنش یعنی نبودن این همه. احمد چگونه می‌توانست این همه تلخی را ببیند و خم به ابرو نیاورد؟ این بود که احمد گریست. فغانی تلخ از سر گرفت. آیا این سرآغاز روزهای تلخ بود؟ یا تلخی، چاشت شبانه‌روزی و هر روزه‌ی او بود؟

مادر، با وجود آمندلی، جان می‌کَنَد، دار قالی به پا می‌کند. شب و روز در پای آن می‌نشیند، تا شاید موجبی باشد برای برکت خانه. تا که بچه‌هایی را که از مرگِ دم تولد نجات یافته‌اند، تر و خشک‌شان کند. بچه‌هایی که از پسِ چند شکم زاییدن شاید که تنها یکی از آنها از مرگ جان سالم به در برد؛ که دنیای فقر، دنیای فقر سلامت حتمن هست. دلخوشی او از زندگی شاید تنها این بوده است که دور و برش را فرزندان ریز و درشتش پر کنند. این که بتواند احمد نوزادش را سالم و سرپا ببیند باید که چنین مساعدتی نادر را مبارک و مقدس تصور کند؛ که قاعده گویی شکم پشت شکم، مرگ و میر نوزاد است. دنیای فقر و تیرگی، اگر هم فرصت و رخصت چون و چرای در باب کیفیت زندگی و یقه کشی از کسی و یا سرنوشتی را ممکن نکند، خود به خود آدمی را فرا می‌خواند که به سمتی برود که اندک نعمت به دست آمده یا فرزند نجات یافته از چنگال امراض و اغیاری را قدر بداند و این قدر را در توسل به معبد مقدسی مقدور ببیند. تسکین این همه درد را باید از جایی و نگاهی گرفت وگرنه آدمی سر به نیست می‌شود. هر چه بگویی خَلَقَ‌الانسانَ فی کَبِد شاید چیزکی از این زیر و رو شدن و دل و جان در تنگدستی و مشقت فرسودن را ناگزیر بدانی. شاید توسل به شاه‌چراغ اندکی دل ربابه یعنی مادر را برای زنده ماندن فرزندش تسکین بدهد.

ولی این تسکین هم چندان دوامی ندارد، این است که سراغ از جن‌گیر می‌گیرد تا بهانه‌ای را برای سرگذشت و مرگ پی‌در‌پی نوزادانش را در دل درمانده خویش جا بدهد. علت و یا دلیلی را که بتواند وضعیت پیش رو را برایش قانع‌کننده بسازند. قانع شدن لزوما با براهین و چون و چرا کردنی حاصل نمی‌شود، شاید که همین کهنه‌ی دوّار و هر آن‌چه هر روز با آن مواجه می‌شوی، راهی به رهایی برایت بگشاید. فاش‌گویی جن‌گیر از راز این تیره‌روزی و پناه بردن به چنین عوالمی، صرفا آرامش‌جویی و جستن دل آرام از اوضاع درهم بر هم روز و روزگار را می‌ماند.

روزها به سختی می‌گذرد، بعضی شبها نان خالی هم در خانه پیدا نمی‌شود. سختی و حدت از بین نمی‌رود بلکه از دوش کسی به دوش کسی دیگر سرازیر می‌شود. آن‌که شانه از زیر بار خالی نمی‌کند و تن به جنگ جریان زندگی می‌سپارد باید که مسئولیت را پذیرا گردد. نرگس دختر بزرگ خانواده که عروسی می‌کند، نوبت نوبت پروین دختر بعدی است که با وجود سن کم جای او را در خانواده بگیرد. میدان را خالی نکردن و بازو در بازوی معضلات افکندن و تن خود را زیر ضربات ستبر تیرگی روزگار مجروح ساختن، اندک‌اندک قاعده این زندگی می‌شود. گویی هر یک در کنار دیگری، گُرده به زیر بار زندگی سپردن را نیک می‌آموزند. بی‌آنکه حرفی و سخنی در باب ضرورت تحمل، ضرورت صبر، ضرورت کار و کار و کار گفته شود. گیرم که حاصل سخت‌ترین کارها هم به پیش‌چینی منتهی شده باشد، که تهِ تهش جمع کردن چند ساقه گندم از پس‌مانده دروگری است، اگر که چیزکی باقی مانده باشد. با این حال و روز، بزرگ‌ترین شیدایی و هیجان و رهایی تو، شاید به همان اندک هَلووای (آزادباش) به پیش‌چین‌ها خلاصه شده باشد، که آن هم به دلیل نداشتن کسی در رَسته دروگری در خانواده خود، از تو نیز دریغ شده و تو را اجبار آن باشد که حتی در این محدوده اندک آزادباشی، باز دست و پا بسته‌تر جولان کنی تا که دست از پا خطا نکرده باشی. این است که باید به همان رَسته پس‌چینی قناعت کنی. ولی با این همه، اضطرار کسب زاد و رود زندگی در اندک فرصت‌هایی تو را وامی‌دارد که چیزکی از آزادی خود خواسته را با تمامی خطراتی که باید به جان بخری، تجربه کنی و به چنبره سفت و سخت روزگار عادت نکنی و دوست‌تر داشته باشی که اندکی دست از پا خطا کنی شاید که سهم خود را از آزادباشی روز و روزگار خود شکار کنی. این است که بی‌خیال رَسته‌ی خود به ته قودهی باز مانده از دور بافه‌ای هجوم میآوری و خوشحال و خندان از چنین پیروزیایی رو به خواهران انتظار لبخند میزنی، ولی شدت ضربه‌ی برزگر حالی‌ات می‌کند که چه بی‌انصاف و کِنِس است روز و روزگار که چنین روزی جستنی را هم حتی «آماده‌خواری» لقب می‌دهد؛ انگار که ایام به چنان خسَّتی دچار است که نم پس نمی‌دهد.

سرپناه و چاردیواری و سقف بالای سرت نیز همان است که دیگر اجزای زندگی‌ات جار می‌زنند. سرتاسر سیاه و دودزده و بدون فرشی زیرپا حتی. چیزی برای گرم‌کردن خانه فراهم نبود. باید از برگ درختان و تاپاله‌ی گاو و کُندِلو و چه و چه کمک می‌گرفتی تا که اندک گرمی به خانه نصیب شود. آن هم بی‌منت دود بسیار حاصل از آتش گرفتن آن‌ها ممکن نبود، که از چشم و چارشان اشک سرازیر می‌کرد. فقر چونان بازه‌ای و محدودهای را برایت ترسی�� می‌کرد، که هیجان و دلخوشی نیز متناسب با این محدوده‌ی توش و توان آدمی رنگ و بویی نادر می‌گرفت. انگار که این فرصت حیات است که بیشتر به چشم می‌آید تا مایه‌های تنگدستی آن. وجود آن همه هیزم قیچ در پای آن کوه بلند، گویی که در نظر تو منبع گرمابخش زندگی‌تان بود و این‌گونه آسان و بی‌دردسر در دسترس بود، چشمت به این همه هیزم، به این همه انبوه چیزی که نیازی ضروری از زندگی را رفع و رجوع می‌کرد، که بیافتد؛ انگار که خوابی دیده باشی؛ این است که با هیجان تمام به کوه و کمر هجوم می‌آوری تا که کلی هیزم قیچ از دامنه کوه به چنگ آوری و این برای دیگرانی که شاید دستشان به دهانشان می‌رسید، مایه و موجب خنده می‌شد. نوع و کیفیت هیجان و سرزندگی تو را، دستگیری از خانواده و کمکی هر چند کوچک به آنها تعیین و ترسیم می‌کرد؛ گیرم که با اندک مایه‌هایی از توش و توان در رفع و رجوع مایحتاجی از زاد و رود زندگی.

برای تو فرصت و رخصت اوضاعِ چیزی برای پر کردن شکم هم، بر همین منوال بود. کشک بادمجان و کشک کدو و بالنگ، شکار کسی بود که دستش به دهانش می‌رسید. «تمام مرکبات، میوه‌هایی ناشناخته بودند. اگر کسی پوستی از پرتقالی در کوچه یافت می‌کرد»؛ انگار که رنگ و بویی از خوشی و عیش و عشرتی یافته باشد؛ که این چیز اندک نیز نشانی از زندگی اربابی می‌توانست بوده باشد. اگر اندک زمانی برای خوردن برنجی نیز حاصل می‌آمد یا در عید بود و یا در عزا، که در این فرصت‌های بس نادر هم ناچار باید این مایه از خوشی را می‌بلعیدی که فرصت خوردن نبود، که آن قَدَر نادر و اندک یافت می‌شد که بیشتر مایه شگفتی و حیرت می‌شد تا که تنها موجب رفع گرسنگی. هیچ چیز حاضر و آماده نیست، اصلا چیزی وجود ندارد گویی. همه چیزِ ناز و نیاز آدمی با رنج و مرارت و مشقت حاصل می‌آید. در و دیوار نه که لخت که سرتاسر سیاه است. این را هم باید از پیش دیدگان محو کرد تا که دل و دیده اندکی روشنی گیرد. «شهین از داخل مجلاتی که گاه اتفاقی از شهر می‌رسید، عکس خواننده‌ها و هنرپیشه‌ها را درمی‌آورد و با کمک من روی دیوارهای اتاق می‌چسباند. که این عمل چسباندن هم از لجن کف جوی قنات حاصل می‌آمد.» روزهای سنگین و شاید دلمرده از پس فقر و نداری را باید به هر رنجی سر می‌کرد. چه فکرها و خیال‌ها و وهم‌ها که در دل و جان آدمی ریشه نمی‌دواند. چه غم و غصه‌ها و چه تب و تابها. غم و غصه‌ی همه تیرگی زندگی و مشقت مادر و چه تب و تاب‌ها برای به سر رسیدن این همه تیرگی.

از همان بچگی در روضه‌ها اشک بسیار می‌ریخت. همراه با کارگری و عملگی، اگر مصادف با ماه رمضان هم می‌شد؛ بی‌درمیان گذاشتن آن با اوستا و بنا، روزه را بر خویش واجب می‌دانست. اگرچه آفتاب سوزان حاشیه‌ی کویر و روزهای طولانی تابستان به سختیِ کار، رمقش را می‌گرفت و طاقتش را طاق می‌کرد. این بی‌طاقتی در ماه رمضان به اوج خود می‌رسید، تا آن‌جا که شدت روزه گرفتن در کنار کار، اگر به سقوط آجری از دستش نیز منجر می‌شد، نمی‌توانست خودش را مُجاب به اطلاع روزه‌داریش به دیگری که همان بنّای بالاسرش بود، بکند. روحیه‌ی سختگیرانه بر خویشتن، امکان چندان جولانی را به او نمی‌داد. تنها تجویزی که در حق خود می‌کرد، این بود که هنگام کار طاقت‌فرسای کارگری بخواهد بدنش را خیس نگه دارد، تا که تشنگی او را از پای در نیاورد. برای خویش گویی دنیای اخلاقی خاص خود ساخته و پرداخته بود. چونان که «فقر و نداری را نه ننگ و ذلتی که باید آن را از چشم همه پنهان کرد و نسبت بدان شرمسار بود. از این جهت افراد تنگدستی که اهل کار و زحمت و مشقت‌اند نه فقط دلیلی برای سرافکندگی ندارند، بلکه باید احساس سربلندی کنند».این است که تلاش برای معاش هر چند در نام و نشان «فعلگی» نه این که برای او عار نیست، بلکه آن‌چنان در این زمینه تلاش می‌کند که به سرعت به گزینه‌ی اول اوستا بنّا جماعت برای آجر دادن تبدیل می‌شود. تا از آب و گل درآید و استقلالی به هم بزند، نیاز به درآمد برای گذران زندگی خانوادگی باید که به هر چه از دستش برمی‌آمد فارغ از علاقه‌مندی‌اش دست می‌زد. روزی در مطب دندان‌پزشکی دندان‌گرد به شاگردی مشغول می‌شود که حتی از یک ساندویچ مغزی برای میهمان کردنش به مثلا ناهاری نمی‌تواند بگذرد. روزی دیگر شاگرد فلان راننده و روزی دیگر، آجر پرت کردن برای بنّایی را پیشه خویش می‌کند.

برای شرکت در اردویی دانش‌آموزی که در حاکمیت وقت به پیش‌اهنگی خوانده می‌شد؛ چون اوضاع بر همان ساز و کار فقر می‌چرخد، مجبور به فروش کارت پستال می‌شود. آن‌چنان استقبالی که از فروشش صورت نگیرد، چند دختری پیدا می‌شوند که چیزکی بخرند و ولی الباقی پولشان را نمی‌ستانند. احمد اندکی احساس دلگرمی می‌کند ولی پس از آن که پی می‌برد توجه آنها از سرِ ترحم و دلسوزی بوده است، کارت پستال‌های باقی مانده را بین چند آس‌وپاسی پخش کرده و مغموم و افسرده راهی خانه می‌شود. آیا این معنای وجودی انسانی، نیست که او را توان آن می‌بخشد که از کرامت انسانی خویش محافظت کرده و از سقوط او به صِرفِ رفع و رجوع مایحتاج زندگی به هر نحو ممکن، مانع شود. آگاهی از اینکه صِرف انسان بودن قداستی ذاتی دارد و انسان صرفاٌ ماهیتی طبیعی ندارد. بلکه انسانی است که کارکردی دارد و توانایی‌هایی که خواستِ فراتر رفتن از اوضاع و احوال خود را دارد، چنین دغدغه‌های وجودی حتما در پس اندیشه‌های هر روزه او رشد می‌کرده است. و آیا حاصل چنین دغدغه‌ها و اندیشه‌های وجودی نبوده است که علیرغم تمام سختی‌ها و مرارت‌ها، از وجود شاخصه‌های انسانی او محافظت کرده و از فرو ریختن کرامت انسانی خویش در پیش هر ناز و نیازی که البته نه، که از کرامت انسانی بلوغ یافته‌ی خویش نیز حتی چون چشمه‌ی امیدبخش و ستایشگری، به مبارزه در برابر هر گونه ظلم و ستمی نیرو می‌گیرد.

دست و پنجه نرم کردن با چنین حال و روزی قاعده جریان زندگی است. مرارت، سختی و مشقت چیزکی ساختگی و برساخته‌ای برای بر فراز کردن و به پیش چشم آوردن برای مترسکی نیست. از جنس همان‌ها که مدد از انگشتر شکسته‌ای و یا دم‌پایی پاره پوره‌ای و یا جامه‌ی گِلینی می‌گیرند تا نما و نمودی کاذب شکل گیرد از عظمت نداشته‌ای. انگار که چون هیچ رنگ و نمودی از رنج انسان انضمامی گوشت و خون‌دار در آن مترسک نیست. در مترسکی که خود را بالا و بلند ملتی می‌خوانند و هر روزه و هر جایی صحبت از ملت‌اش می‌کند، چون خود می‌دانند که زندگی و حرف و سخنان او چندان تناسبی با درد و رنج آدم دوپا ندارد، یاری از رنگ و بوی عاریتی می‌گیرند تا ماهیتی انسانی سر و شکل بگیرد. ولی اینجا سخن از مرارت‌هایی است که از زادروز آدمی بوده و چون ذات این مرارت‌ها چندان محتوای ذهن و ضمیر آقای زیدآبادی و مایه نگرانی و دلمشغولی‌اش نبوده است و رهایی از آنها تنها هدف ایشان نبوده است، چونان که امید رهایی از این مرارت‌ها و رسیدن به رفاهی، سعی ساعی او بوده باشد. این است که در امروزه روزگار که بسیاران از شَرِّ آن مرارت‌ها رسته‌اند؛ ولی اینک و در این روز و روزگار نیز همان مرارت‌ها با شکلی دیگر در حیات او نمایان می‌شود. گویی مرارت‌ها برای او پایان‌ناپذیرند و فقط از شکلی به شکلی دیگر تبدیل می‌شوند.

هَلوو (آزادباش)ی دیروز او فقط تا پس‌چین بودن‌اش رخ می‌نمود، اینک نیز فقط تا حرف از دهان خارج شدن‌اش؛ که آزادباشی‌اش تا آنگاه که کلامی گفته باشد، که اگر آن کلام بر آن بالانشینان برخورنده بوده باشد، آزادباشی او را با حصر و زندان شکل امروزین می‌بخشند. اصل تلاش او برای رستن از فقر نبوده است، که اگر بوده است در تلاش برای رستن از فقر آزادی بوده است. در رستن از زیر هر گونه یوغی. هم‌چنین در تلاش به حساب آوردن دیگر موجودات گوشت و پوست و خون‌دار و شریک درد و رنج‌های ایشان شدن. گویی راه آسمان برای آن مترسکان، چشم دوختن به آمال و آرزوها و شهوات قدرت‌پرستی خویش است، به هزینه‌ی دردافزایی بر زندگی انسان دوپا، که آن‌ها آن انسان‌های گوشت و پوست و خون‌دار اسیر در چنبره تهیه زاد و رود زندگی، در چشم آن مترسک تنها امتی و لشکری بسیجی به حساب می‌آیند برای به تصویر کشیدن چهره مثلا آسمانی او. و برای ایشان «راه آسمان تنها از طریق زمین می‌گذرد و کسی که بر زمین پای ننهد و رنجه‌ای خانمان‌سوز و عافیت‌سوز دیگرِ انسان‌های پیرامونی را نبیند و در جهت کاستن از آنها مشارکت و مسامهتی نکند، نمی‌تواند نسبت به امر متعالی گشوده باشد و تجربه‌های ایمانی دل‌انگیز را از سر بگذراند و بی‌کرانگی هستی را تجربه کند». او را اگر آن تجربه تلخ «سرد و گرم روزگار» به آن سمت می‌راند که گلیم خویش از آب بیرون کشد و رفاه را بر زندگی خویش سرازیر کند، رنج‌های آن‌چنانی‌اش به راحتی پایان می‌گرفت. ولی ایشان را عزم بر آن بود «که از حصار شخصی و باخودی درآمدن و معطوف به دیگری شدن شرط اول قدم است برای پا نهادن در وادی اخلاق و ایمان و سلوک عرفانی؛ چرا که کسی که صرفا دلمشغول خویشتن است و به خود می‌پردازد و دیگران و دغدغه‌های آنها را نمی‌بیند و به حساب نمی‌آورد؛ نمی‌تواند دیگر انسان‌های انضمامی را از عمق جان دوست داشته باشد.».

انسان از اوضاع و احوال عینی و ملموسی که خود را در آن می‌یابد جدایی ندارد. محیط مأنوس و مألوف نیز در انسان جایی دارد. آدمی از خانواده، ملّت و گروه‌های شغلی و دینی که در آن مشارکت دارد جدایی‌ناپذیر است. شکل خاصّ و جزئی جهانی که آدمی در آن می‌زید آگاهی او را چنان تغذیه و قالب‌ریزی می‌کند که آدمی نمی‌تواند با صَرفِ‌نظر از اوضاع و احوالی که در آن است خود را تصور کند.

رشد و نمو و بالیدن احمد در خانواده‌ای که هر کس مسئولیتی را به جان می‌خرد و با سختی‌های زمانه دوشادوش هم پیش می‌روند و با خروج هر یک از آنها از خانواده، گُرده کسی دیگر از خانواده مسئولیت بر زمین مانده را عهده‌دار می‌شود، جان او را برای برخورد و مواجه و مدیریت شداید و سختی‌های روزگار آبدیده می‌کند. خانواده چیزی است بیش از اجتماع چند انسان که بر آدمی تأثیر گذاشته و مایحتاج مادیاش را در اختیار او می‌نهد که بدون آن نمی‌توانست بزرگ شود. خانواده، تا آن‌جا که پرورشگاه فردیّت است، در واقع، محلّ تلاقی ساحت حیاتی و ساحت معنوی است.

انسانی که فقط دغدغه رَستن از فقر اقتصادی پیرامون خود را داشته باشد و بخواهد گلیم خویش از آب بیرون کشد و به فقرِ صِرف، فارغ از سعی و تلاش در نجات از آن، نگاهی شرم‌سارانه داشته باشد و او را بر آن باشد که راهی به رفاه برای خویش جفت و جور کند فارغ از این که در پیرامون او انسان‌ها را چه حال و هوایی است؛ تنها دل‌مشغولی‌اش ممکن است به صورتِ اشتغالِ خاطر به حال و روز و کاروبارِ بدنش، به سلامت روحی و معنوی‌اش، به اعتبار و حیثیّت‌اش یا به قدرتش درآید. چنین آدمی به زندگی خویش هم‌چون حساب بانکی محدودی می‌نگرد که اگر بناست تا آخر عمر باقی باشد باید عاقلانه و مصلحت‌اندیشانه حفظش کرد. چنین کسی را اعتق��د بر آن است که چون فقط سرمایه‌ی عاطفی و جسمانی محدودی در اختیار دارد، باید درباره‌ی نحوه خرج کردنش حساب و کتاب داشته باشد و همه‌ی درخواست‌هایی را که مانده‌ی حساب را به حدّ نامعقولی کاهش می‌دهند ردّ کرد. چنین آدمی صرفا به احتکار زندگی‌اش می‌اندیشد. ولی آن که در روزمرگی خویش اسیر نیست و از محاسبه‌ی حدّ و مرزهای امور مقدور و میسور امتناع دارد. از عمل و مسئولیّت‌گریزی نداشته و درگیر مجموعه‌ی درهم‌تافته‌ی تجاربی است که اکنون در جریان‌اند. او هر چه را به دست می‌آورد به منزله‌ی هدیه‌ای می‌پذیرد، اسارت و جدایی را به مثابه‌ی امتحانی پذیرا می‌شود. همین پذیرش امتحان، به عنوان امری که برای استکمال آدمی ضرورت دارد، مانع می‌آید از اینکه مصایبی که ممکن است پیش آیند تأثیری خواب‌آور داشته باشند که به بی‌عملی منجر شود. لذا در غِنای هستی مشارکت دارد. این مشارکت از او انسانی می‌سازد شادمان، آماده، و آزاد، برای عشق‌ورزی و سخت‌کوشی در جهانی محسوس و ملموس.

منابع:
۱. «از سرد و گرم روزگار» نوشته‌ی احمد زیدآبادی
۲. «گابریل مارسل» نوشته‌ی سم‌کین و ترجمه‌ی مصطفی ملکیان
۳. «در سپهر سپهری» نوشته‌ی سروش دباغ
Profile Image for Fateme Maleki.
64 reviews34 followers
December 17, 2017
توی دوره خوبی نخوندمش و شاید همین نکته توی نظر دادنم تاثیر داشته. کاش سال آتی گودریدزی بهتر از امسال باشه
Profile Image for Kaveh.
12 reviews1 follower
May 22, 2019
بدون هیچگونه اطلاعی از قبل که محتوای کتاب چیست ان را خواندم و در عرض ۱۲ ساعت تمامش کردم. نیکه اول که سرگذشت دوران کودکی در کرمان بود بسیار جذاب بود ولی نیمه کتاب مانند نیکه نخست نبود و بیشتر تحرکات انقلاب را آن هم ب گفته خودش با خودسانسوری نوشته بود.
به هحض پایان جلد اول - جلد دوم را سفارش دادم تا با او بیشتر آشنا شوم
Profile Image for Ali Nazifpour.
387 reviews18 followers
December 2, 2017
کتاب بسیار سرگرم کننده و خوش خوان است، و اهمیت اصلی اش این است که از نگاهی خاطرات دوران انقلاب را نقل می کند که ما تا به حال نداشته ایم، از نگاه یک کودک مدرسه ای عادی و نه یکی از رهبران روشنفکران یا فعالان. حس طنز بسیار خوبی هم دارد
20 reviews1 follower
Read
December 1, 2018
این کتاب اطلاعات تاریخی و سیاسی را از زاویه ای که کمتر شنیده شده بیان میکند ولی از جهت نوشتاری و بیان وقایع ریتم یکسانی ندارد و گاه بسیار ریز و گاه کلی مطلب را ذکر میکند. مثل کسی که دایما با ذره بینی عقب و جلو میرود
Profile Image for Fereidoon Hajilooe.
62 reviews1 follower
February 9, 2018
قطعا کمک زیادی به درک درست شرایط اون روزهای ایران داره خوندن این کتاب،بعضی نکته ها ناب هستن که در جایی دیگر بسختی میشه پیدا کرد.برام دانستن معنی جازموریان که میشه علف و فراوانی خوشایند بود
Profile Image for Mehdi Azizi.
5 reviews1 follower
April 23, 2019
دارای متنی بسیار روان و نکات ارزشمند؛ موجز و قابل فهم. برتر از دو صد کتاب انگیزشی.
دو نکته در کتاب برای من قابل تامل بود یکی تاکید نویسنده بر "خواندن و مطالعه کردن" و دیگری اشارات وی بر "اندیشیدن"
Profile Image for Iman Sohrabi.
83 reviews7 followers
February 17, 2018
تبعید بهانه ای بود برای مطالعه تمام و کمال دومین کتاب طی دوران سربازی. شباهت قریبی دارد هر دو مورد به روزگاری که سپری می کنم؛ هم نگارنده ها و هم نویسنده ها- به قول محمد صالح علاء- نگارنده اول برای نوشتن ترور می شود و دومی تبعید. نویسنده اول طابق النعل بالنعل تحلیلی است سازگار با خروجی دوران آموزش خدمت وظیفه عمومی و دومی گزارشی از احوال فردی چون من در یگان خدمتی.
زمانی با حسین دهباشی- که تسلط به نسبت مناسبی بر تاریخ سیاسی ایران دارد- صحبت شد از زندگی نامه های خودنوشت یا همان خاطرات سیاستمداران. از فوت هاشمی زمان زیادی سپری نشده بود که پیکان انتقاد بحث را به سمت خاطرات او برد و پرسید چرا خطاهای هاشمی در این خاطرات جایی ندارد؟ گزاره دقیق تر این است که خاطرات خودنوشت اغلب خالی از اشتباهات نگارنده است؛ گزاره ای که البته گمان دارم دهباشی آن را از ابراهیم اصغرزاده نقل می کند بدون ذکر منبع. علی رغم ارادت بسیار دهباشی به هاشمی- که از آن به خوبی آگاهم- نیک می دانم این نقد و بیان این مصداق تخصصی است و دلسوزی برای تاریخ.
حالا حکایت زیدآبادی است در «از سرد و گرم روزگار». شاید گزاره مطروحه نتواند بر ساختار و نوشتار مورد بحث به خوبی الصاق شود از 2 جهت: اول این که نگارنده تنها به خاطرات خود می پردازد تا 18 سالگی و چه کسی نمی داند خطاهای نوجوانانه طی این بازه سنی در حداقل ممکن است قابل اغماض و غیر قابل اعتنا. دوم و به زعم من مهم تر آن که این اغماض و بی اعتنایی از سوی نگارنده در بخش هایی از نویسنده صورت نمی گیرد و به همان خطاهای خرد و سادگی های کودکانه نیز اشاره می شود. این همه اما دریافت بدبینانه ام از تصویر کردن نگارنده دانای کل مصون از خطا در تنگی بلورین را مانع نیست.
در مقابل منصفانه آن است که این محاصره مصائب تا 18 سالگی و آن هجوم مشکلات پس از 18 سالگی به جبر زمانه یا از بیراهه سرنوشت دیگر مجالی باقی نمی گذارد برای ذکر خطا یا اشتباه برای نوجوان و جوانی که شاید تولدش از اساس مورد نقد باشد؛ نوجوان و جوانی که با گذشت بیش از 34 سال از 18 سالگی اش، تنها می تواند به نگارش قصه سرگذشت تا همان مقطع اکتفا کند. با ضمیمه کردن قدری اغراق به توصیف، باید نوشت زیدآبادی از هیچ قصه ساخته است؛ قصه ای شنیدنی و خواندنی؛ دراماتیک و تراژدیک با روایتی روان و بستری بکر.
قلم برای او چون ساز است برای نوازنده؛ حرکت است برای رقصنده؛ خمیر است برای سازنده و ... هر تصویری به قلم او ترسیم می شود و هر ذهنیتی تخریب؛ هر مبنایی تصحیح می شود و هر نادرستی تقبیح. زیدآبادی با خواننده آن کند که نقاش با بیننده و مغنی با شنونده. او بی تردید آخرین نفری نیست که با قلم فریاد می کند نوشتن هنر است.
اولین مواجهه من با زیدآبادی اطلاع از حکم محکومیت ش بود: 6 سال زندان، محرومیت مادام‌العمر از هر گونه «فعالیت سیاسی» و «شرکت در احزاب» و «هواداری» و «مصاحبه» و «سخنرانی» و «تحلیل حوادث» به صورت کتبی یا شفاهی و البته پس از همه این ها «پنج سال تبعید به گناباد». اگر چه 6 سال زندان چندان غیرطبیعی به نظر نرسد در میان احکام و مجازات های پیرو حوادث سال 1388 و هرچند محرومیت مادام العمر از همه موارد ذکر شده شاید ساده به نظر بیاید برای برخی، اما من از بند 3 حکم- به عبارتی- نتوانستم ساده عبور کنم: تبعید. تبعید یک نویسنده آن هم بعد از انقلاب؛ مجازاتی که حداقل ذهن من گواهی نمی دهد مورد مشابهش را برای 40 سال اخیر. به راستی کدام خطیب خطبه هایش تا این اندازه تاثیرگذار است- تا مادام العمر محروم شود از مصاحبه و سخنرانی به صورت شفاهی- کدام نگارنده نوشته هایش تا این سطح نافذ است- تا محروم شود از مصاحبه و سخنرانی به صورت شفاهی- کدام تحلیل گر می تواند این روزها تحلیلی مطابق با واقع ارائه دهد به حدی که- از تحلیل حوادث محروم شود- و بالاخره چه کسی حضور نیز تاثیرگذار است تا این اندازه که- مادام العمر از شرکت در احزاب و هواداری محروم شود(هیچ یک از پرسش های ذکر شده استفهام انکاری نیست). جمهوری اسلامی اما برای پرسش های فوق یک مصداق دارد: احمد زیدآبادی.


4 reviews1 follower
April 2, 2018
احمد زید آبادی، از نظر من، تحلیلگری عمیق، صاحب نظر و جامع است. به همین دلیل تقریبا تمامی نوشته های مطبوعاتی او را می خوانم. و باز به همین دلیل، این کتاب را بدون بررسی بیشتر خریدم وخواندم. اما با کمال تاسف، ته از آن عمق و جامعیت نوشته های مطبوعاتی برخوردار بود و نه قلم شیوا و روانی داشت. این کتاب می تواند نوشته هر روستا زاده ای که با فقر دست و پنجه نرم کرده و در سنین نوجوانی و جوانی درگیر مسائل مربوط به انقلاب بوده باشد. و احمد زید آبادی بودن نویسنده، هیچ ناثیری در کیفیت نوشته ندارد.
کتاب مملو است از جزئیات بی اهمیت و بعضا خسته کننده که نه عمقی دارد و نه آموزنده است و نه حتی جذاب. برای نمونه: "در داخل یک مغازه ساندویچ فروشی در میدان نقش جهان، پسربچه ای دور من چرخید و بر و بر نگاهم کرد به طوری که پدرش از این حرکت شرمسار شد. پدر بچه توضیح داد که پسرش مرا با عموی خود اشتباه گرفته است."
البته کتاب خواننده را با شرایط اجتماعی ایران 50 سال پیش (فقر، تبعیض، بی عدالتی و ...) کمابیش آشنا می کند. اما همین را می توان با خواندن کتابهایی جذابتر و در عین حال عمیق تر (مانند شازده حمام یا شما که غربیه نیستید) به دست آورد بدون اینکه وارد جزئیات خسته کننده شد.
Profile Image for Sara Eslami.
85 reviews3 followers
August 28, 2019
از سرد و گرم‌ روزگار و بهار زندگی در زمستان تهران، دو جلد از زندگی‌نامه خودنوشت احمد زیدآبادی که نشر نی آنها را منتشر کرده است.
هر دوی آنها، کتاب‌های پرکشش و تاثیرگذاری هستند که از خواندنشان، هم لذت بردم و هم متاثر شدم.
ضمن آنکه زندگی پرمشقت شرف‌ اهل قلم در کودکی، نوجوانی و اوایل جوانی، صبر و استقامت او در برابر ناملایمات زندگی و طبع بلندش در برابر سختی‌ها و چالش‌ها، آموختنی هم هست.
نوع نگاه زیدآبادی به مسائل و وقایع و دسته‌بندی‌های آن سال‌ها نیز جالب و خواندنی است.
فصل‌های انتهایی جلد نخست و همچنین، کل جلد دوم را به واسطه اشاره‌ نویسنده به فضای حاکم بر کشور در سال‌های نخست انقلاب، تاثیر روابط میان دسته‌های سیاسی بر زندگی مردم عادی و برخی وقایع و چالش‌های سیاسی و اجتماعی دهه‌ ۶۰، بیشتر دوست داشتم.
توصیه می‌کنم خواندنشان را در برنامه خود بگنجانید. جلد سوم زندگی‌نامه زیدآبادی هم به قلم خود او در راه است و من به شدت، منتظرش هستم.
Displaying 1 - 30 of 55 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.