پيمان هوشمندزاده در مقام داستاننويس تجربههايی خاص و جدی داشته است. او بعدِ اقبالِ گستردهی مجموعه داستانِ ها کردن در ميانهی دههی هشتاد، چند کتابِ ديگر نيز منتشر کرد که هر کدام به نوعی امتدادِ مسيری بودند که او در ها کردن پیريزي کرده بود. جديدترين مجموعه داستانِ او، روی خطِ چشم، شاملِ ده داستانِ کوتاه است که از منظرِ ساختاری به هم وابستگی دارند اما مستقل از هم خوانده میشوند. در داستانهای اين کتاب جهانِ مرموز طنزآلود هوشمندزاده در رابطه با انسان و اشيا و مهمتر از همه در ايجازِ زبانیاش آشکار میشود. در هر داستان امری به ظاهر پيش پا افتاده کلِ متن را به تسخيرِ خود درمیآورد و موجب حرکتِ انسانش میشود به سوی نوعی مينيماليسم در زندگی، مينيماليسمی که در اعماقش جريانِ ممتدِ زيستن با بحران دست و پنجه نرم میکند و طنينِ آرام و درعين حال مؤثرش به آهستگی به گوش مخاطبِ هوشمندزاده میرسد. هر کدامِ اين ده داستان درونمايهای بکر دارد که از ذهنِ نقيضهسازِ نويسندهاش برآمده است، درونمايهای که درش خونسردی راوی موج میزند و نيشخندش به جهان و ماجراهايش. و اين شايد بزرگترين نفرينِ هوشمندزادهی نويسنده است؛ پوزخندی که انگار بر جهانِ او ترسيم شده و مخاطبش را نشانه رفته است؛
تصویرایی که هوشمندزاده می ده نشت می کنه توی ذهن ما. می مونه. تا یه مدت کوتاهی حداقل رهامون نمی کنه. این بار علاوه بر تصویری بودن و نثر مینیمالیستی دور از هر چیز تصنعی و اضافه، تمرکزش روی روابط آدما و اشیا داستانا رو جذاب تر کرده. حضورشون، شکلشون برای هر آدم، تاثیرشون روی زندگی شخصیت، رابطه ی شکل گرفته و ... اشیائی که جزوی از شخصیت فرد شده ان و نمی شه جداشون کرد. این بین بخشای خیلی شیرینی هم وجود دارن. لحظه های کوتاه بانمکی که در عین سادگی واقعا خنده دارن. تفاوت لحن ها هم خیلی راضی کننده بود چون بیشتر داستانا اول شخصن ولی اصلا به تکرار نمی افتن و حتی لحن زنونه و مردونه شون به خوبی دروامده. ریزه کاریای لحن و گفتارشون گاهی خیره کننده است.
داستان ب رو بیش از همه دوست داشتم. ناشناس تر موندن شخصیت ها، فضا و مکانش و اون زخم روی درخت که خونده نمی شه اما هست و دیده می شه.
روی خط چشم را نه می شود گفت اثری داستانی است تمام و کمال و نه مقاله.. چیزی بین این دو اما بار داستانی کتاب بسیار ضعیفتر از آنچه بود که بشود از آن لذت برد که همین مساله مرا غمگین کرد کتاب قبلی ای که از این نویسنده خوانده بودم، لذتی که حرفش بود، بود که بسیار لذت بردم. هم به خاطر اینکه خودم نوشتههایی در این سبک بیشتر دارم و هم به خاطر حس و توصیفات زیبایی که داشت. اما در روی خط چشم و در فضای داستانیاش چند نکتهی ریزِ ناراحت کننده دیدم که تعجبی هم نداشت.. به هر حال در جامعهای زندگی میکنیم که این چنین ناملایماتی همه روزه به ما تحمیل میشود.. اما در کل فضاسازی داستانی کتاب بسیار کمرنگ بود و بیشتر به گفتگویی درونی و مبهم شبیه بود تا داستان..
یه مسالهٔ آزار دهنده هم برای من صفحهبندی نامناسب کتاب بود. کلی صفحهٔ خالی داشت کتاب.. حیفِ کاغذ نیست؟
دقیقاً نمیدونم چه چیزی از داستان های پیمان هوشمندزاده باعث میشه که از خواندنش حس لذت ادبی دریافت کنم؛ مرورهای اینجا کم و بیش کمک کردن که به نتیجه برسم: پیمان هوشمندزاده هر چیز روزمره رو دستمایه قرار میده و شروع میکنه به توصیف و پیشبرد یه صحنۀ مشخص؛ صحنه ای که به قول بعضی مرورها وصف و پروراندنش تحت تأثیر عکاسی پیمان هوشمندزاده س. اتفاق خاصی نمیفته در بریدۀ کوتاهی که تحت عنوان داستان میخونمیش. ولی خب یه مفهوم دستمایه قرار میگیره و در قالب یه مواجهه، یا یه سری دیالوگ، زیر سؤال میره و جنبه هایی ازش که برامون مشخص نبوده میاد رو. فکر میکنم هنر هوشمندزاده همین مینیمال نویسیه؛ بعید میدونم نویسنده های دیگه، حتا خیلی خوب هاشون، بتونن کاری رو که هوشمندزاده اینقدر خوب با کلمات و حجم و مفاهیم محدود انجام میده تکرار کنن. ولی خب از اون طرف هم بعید میدونم هوشمندزاده بتونه کاری رو که از مینیمال نویسی فراتر میره و در قالب داستان های گسترده تر و رمان ظهور پیدا میکنه انجام بده. به هر حال هنوز دقیق نمیدونم چرا، ولی مثل "ها کردن" و برخلاف "شاخ"، از این مجموعه خوشم اومد و خوندنش میتونه یه تجربۀ تازه باشه.
نوشتار مینیمال داستان ها خیلی به دلم نشست. ر، م، پ، ن، ش را بیشتر از بقیه دوست داشتم. پوچی ای که در دل همه چیز و حتا چیزهای خیلی مهم زندگی است و حس هایی گذرا در کتاب به کوتاهی داستان ها کش می آیند اما به درازایی که خواهانش باشی با تو می مانند؛ اگر آن گونه که نویسنده می اندیشد اندیشیده باشی.
نثر هوشمندزاده را دوست دارم. شاید به خاطر ایجاز زبانیاش و شاید به خاطر اینکه راوی داستانهایش - که اول شخص است-آدمی تنهاست. انگار تنهایی را خوب شناخته هوشمندزاده. داستانهایش معمولیست. از زبان آدمی معمولی. با تمام فکرهایی که گاهی به سرش میزند و حرفهایی که با خودش و دیگران و اشیا میگوید. از این مجموعه داستان همه اش را دوست نداشتم. ٓ"ر" و ''ش'' را از بیشتر دوست داشتم. نسخه صوتی داستان "ر" در فیدیبو رایگان است و به نظرم خوانش خوبی داشت. اگر مایل بودید میتوانید بشنوید.
سنگینی یک مفهومه ، یک کلیت؛ کلیتی فراتر از جسمیت اجسام ؛ مثل لذت یا دوستی یا یه همچین چیزهایی. چیزهایی که نمی شود تعریفشان کرد. سنگینی ما رو احاطه میکنه ، مسخ میکنه، میفرسته از طیفی به طیف دیگر و ما به اجبار از جاذبه ی یکی به جاذبه ی دیگری می غلتیم. سنگینیِ هر صوتی، کمبود حسی یا چیزی ست، کمبود حسی که حتی گاهی آن را نمیشناسیم. میگفت ما مجموعه ی اصواتیم.. یا آخرش مجبوریم که بشویم ... مثل یک موسیقی کامل 💫
«شیشه را پایین می کشم که بوی باران بپیچد. تا صدای لاستیک ها را روی زمین خیس بشنوم. صدای کشداری که تمام نمی شود. یک «ش» مداوم که همین طور کف خیابان جابه جا می شود و با تو جلو می آید. فرقی نمی کند کجا می روی، هر جا که بروی، هر طرف که بپیچی هست. سیگار دود می کنم. تک و توکی مسافر می زنم.» کلیت کتاب جوریه که فکر نکنم هیچ کس به عنوان کتاب محبوبش ازش اسم ببره ولی کتاب یه دستیه و تیکه های جالبی مثل همین «ش» مداوم داره که باعث میشه خاطره خوبی از کتاب تو ذهن آدم بمونه
با فاصلهی بسیار کمی، بعد از مجموعهی "ها کردن" خواندمش و کاملاً پیشرفت قلم نویسنده و محتوایی که ساخته و موضوعی که برای نوشتن سمتش رفته، به طور کلّی، رنگولعابینترشدن نوشته در تمام ابعاد، مشهود بود و دوستش داشتم.
پ حالا وقتی هدیه ای براش می گیرم، به چیزهای دیگری توجه می کنم. اولین جمله اش را که متاسفانه هیج ربطی به من ندارد، جوری با شوق می گوید که فکر میکنم همین حالا باید سکته کند. :واای کیسه شو ببین! مرسی، مرسی.
من داستان پ رو خیلی بیشتر از بقیه داستانا می پسندم. عجب ذهن خلاقی. خوبی این ذهن خلاق اینه که این 10 داستان با نقطه ی پایان، تموم نمیشه. و از نظر من یکی از مهمترین موهبتهای خوندنِ کتاب. و چقد زیادن اشیاء عزیزِ تاتیر گذار توو زندگیامون😊
پیمان هوشمندزاده عکاسی است که خوب بلد است که از دم دستی ترین موضوع ها برای خواننده لذت خلق کند. جاهایی که دیگر کاملا ناامید می شوم غافلگیرم می کند. ردپای اشیاء، دید متفاوت به موضوع، جملات ساده و مینیمالی ��ز ویژگی های قلم اوست. پیمان هوشمندزاده در قالب کلمات قاب های قابل تاملی را ثبت می کند.
نوشته هاي هوشمندزاده در خاطرم ميمونن معمولا. كتاب ها كوچكن و تجربه ها مشخص و شات ها نسبتا قوي. بيشتر از اينكه داستان نويسي باشن اينها خاطره نويسي ها و فكرهاي پراكنده ن كه توي سه تا كتابي كه ازش خوندم تكرار شده. "ها كردن، لذتي كه حرفش بود و روي خط چشم". داستان آخر روي خط چشم، در مورد دنبال زن سابقش كه هوشمندزاده دنبالش ميكنه تا ديده بشه، من رو ياد تجربه هاي مجرد بودنم ميندازه. اينكه ميترسيدم از وجود نداشتن.
هوشمندزاده واقعا هوشمند است. چیزهایی را میبیند در مکررات روزمره که دیگر توجهمان را جلب نمیکنند و این هنرش است. متنش انگار جوری رهاست، در عین طنز ریز و پوزخندی که دارد، بیاندازه غمانگیز و تیز است. شاید تمام داستانهای این مجموعهش عالی نباشند، اما ر، ب، پ، ن، و ش، یگانهاند، و امیدوارم تا همیشه در یادم بمانند.
"در هر داستان امری بهظاهر پیشپاافتاده کلِ متن را به تسخیرِ خود درمیآورد و موجب حرکتِ انسانش میشود به سوی نوعی مینیمالیسم در زندگی" داستان پ یکی از فوق العاده ترین داستانهای کوتاهی بود که بعد از مدتها خواندم.
کتاب روی خط چشم از پیمان هوشمندزاده یه مجموعهداستان کوتاهه. داستانهاش خیلی طولانی نیستن، بیشتر شبیه تیکههای کوچیکی از زندگیان، مثل وقتی که از یه صحنه عکس میگیریم.
هر داستان اسم یه حرف از الفبا رو داره: «ر»، «س»، «ب»، «ع»، «ش»… ولی پشت همین حروف ساده، موضوعهای سنگینی هست: رابطه با مادر، وابستگی به آدمها، خاطرهی عشقهای قدیمی، حس تنهایی، حتی رابطهی ما با چیزای خیلی معمولی مثل کبریت...
کتاب شاید خیلی «واو» نباشه، ولی برای وقتایی مثل مترو یا قبل خواب، وقتی دلت میخواد یه داستان خیلی کوتاه بخونی و کتاب سبک دستت باشه، انتخاب بدی نیست.
تنها چیزی که توی این کتاب اذیتم کرد، صفحههای سفید بین داستانها بود. میفهمم که ناشر یا نویسنده خواسته هر داستان جایی برای خودش داشته باشه و خواننده قبل از داستان بعدی یه فاصله ذهنی پیدا کنه، ولی برای من گاهی خیلی طولانی و خالی به نظر میرسید و حس میکردم جای بیشتری میشد به متن اختصاص پیدا کنه و حیف نیست اینطوری کاغذ هدر بره؟!
این حجم از مبهم نویسی واقعا زیبا نیست، با اینکه کلی وقت گذاشتم و سعی کردم خط داستانی رو کاملا متمرکز دنبال کنم ولی بعضی از داستان ها واقعا مبهم پیش میره. البته از حق نگذریم چندتا از داستانها واقعا تمیز و قدرتمند بودند. هرچند بعید میدونم دیگه از این نویسنده کتابی مطالعه کنم...
This entire review has been hidden because of spoilers.
به سبک بقیه کتابهای پیمان بود. داستان کوتاه و بیان کردن یه اتفاق در اون داستان. من با موضوعات این کتاب به اندازه کتاب لذتی که حرفش بود حال نکردم. ولی فکر کنم سلیقه ایی باشه.
من اول خیلی بدم اومد از این. ینی اصلا ارتباط برقرار نکردم. بعد کم کم دیدم عه، چه گوشه های درخشانی داره. انگار مدل خوندش رو یاد گرفتم، که دنبال چی بگردم توشون. واقعا هم ایده ی خیلی هاشون عالی بود: اونی که از زاویه دید اسکناس بود، استاک کردن زن سابق، ایده ی mystical کردن قرعه کشی های ماهانه، اونی که با سوپر محل مشکل داشت، و قشنگ ترین داستان کل مجموعه، پ، که نه تنها اول پلاستیکه، بلکه اول پلاستیکاییه که زنه نگه داشته بود. قلبم تند میزد وقت خوندش. و پایانش خیلی خوب بود و از بقیه closed تر. بعدش داستان اسکناسه رو دوست داشتم، که چقد قشنگ پنهان کرده بود اروتیسیزمش رو. برخلاف بقیه اولی رو دوست نداشتم اصلا. دو/سه ستاره میدم بش.
This entire review has been hidden because of spoilers.