توپ مروارید، یک توپ نظامی بزرگ بود که در میدان ارگ تهران قدیم، روبروی نقارهخانه قدیم، کار گذاشته شده بود. وجه تسمیه این توپ معلوم نیست اما برخی (کتیرائی، ۱۳۷۸) علت نامگذاری را چند رشته مروارید ذکر کردهاند که به دهانه توپ آویزان بوده است. نوشته حک شده روی توپ نام سازنده آن را اسماعیل اصفهانی و سال ساخت آن را ۱۲۳۳ (به امرفتحعلی شاه قاجار) ذکر کرده است. این توپ هم اکنون در مدخل ساختمان شماره هفت وزارت امور خارجه قرار دارد. این توپ در فرهنگ عامه حائز اهمیت بوده است به نحوی که در دوران قاجار خرافات بسیاری پیرامون آن شکل گرفت و مردم برای گرفتن حاجتهای خود به آن توسل میجستند. صادق هدایت کتاب توپ مرواری را در انتقاد از خرافات رایج میان مردم در باره این توپ با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی آن دوره نوشت.
دوستانِ گرانقدر، زنده یاد صادق هدایت، با هوش و خردِ بالایِ خویش، همانطور که بزرگانی همچون حافظِ شیرازی در قالبِ کنایه و استعاره و داستان، دین و مذهب و موهومات را به نقد میکشیدند و میکوبیدند، او نیز در قالبِ داستانهایِ زیبا و طنز در این کتاب (با موضعیتِ اصلی تاریخچۀ توپ مرواری و سرگذشتش تا رسیدنش به تهران) ، دین و مذهب را به سخره میگیرد.. صادق هدایت، با هنرِ هرچه تمامتر در دلِ داستانهای این کتاب و پرداختن به استعمار و استثمار و خرافات و آوردن برخی از شخصیتهایِ مشهور تاریخ که به داستانش ربط داده است، دین و مذهب را به بهترین شکل زمین کوب کرده است و از آیه هایِ قرآن به شکلی زیبا در داستان بهره برده است.. چیزی که در این کتاب موج میزند، دریایِ اطلاعات و دانسته هایِ هدایت از تاریخ، ادیان و واژگانِ مختلف و معلومات عمومی او میباشد که نشان از دانش و سطحِ مطالعات و آگاهیِ این مردِ بزرگ آنهم در آن دوران، دارد.. البته هدایت نه تنها خرافات و موهومات و قرآن و اسلام را کوبیده است، بلکه ادیانِ دیگر همچون مسیحیت و یهودیت را نیز از این نقدِ خردمندانه بی نصیب نگذاشته و از تجاوز به دیگر سرزمینها به نامِ گسترشِ دین سخن گفته است.. و باید قبول کنیم که ایرانِ ما به صادق هدایتهایِ بیشتری نیاز داشت و افسوس که قدرِ چنین نخبه هایی را ندانستیم و نمیدانیم.. بدونِ تردید اگر صادق هدایت زنده بود، همچون همیشه خارِ چشمِ تازی پرستانِ ساکن در ایران بود.. اگر در این دوران زندگی میکرد، یا در زندان بود، یا اعدام شده بود و یا باید از دستِ پلشتهایِ کثیف و بیسواد و مفت خورِ نظامِ اسلامی و مسلمانهایِ تروریست، دائم از این کشور به آن کشور در حال گریز میبود و از مسلمینی که برایِ رضایِ الله خونِ انسانهایِ دگراندیش را میریزند، مخفی میشد.. در کل صادقِ هدایتِ گرانقدر، با داستانی دلنشین و طنز، خرافات و موهوماتی که جامعۀ ما اسیرِ آن شده است را بازگو میکند.. هزاران چرت و پرتی که مردمِ ما صدها سال است که با این خرافات و صدالبته موهوماتِ اسلامی اسیر شده و در این باتلاقِ کثیف فرو رفته اند در زیر جملاتی را از سراسرِ کتاب برایِ شما دوستانِ باشعور و خرد، برگزیدم که ارزشِ خواندن دارد.. بخوانید و از جملاتی که از ذهنِ خلاق و خردگرایِ این مردِ بزرگ به بیرون تراوش کرده است، لذت ببرید.. نوشته های زنده یاد صادق هدایت، در این کتاب، به خوبی ثابت میکند که چرا برخی دگم اندیش و غرق در مذهب، تلاش میکنند تا بدون اندکی سواد و شعور، هدایت را پوچ گرا قلمداد کنند.. بی شک این کتاب اوج هنرنمایی صادق هدایت بوده است و برای آشنایی با اندیشۀ هدایت، خواندن این کتاب را به شما خردگرایان گرامی، سفارش میکنم --------------------------------------------- از بدمنشی ها و کثافتکاری هایِ آدمی، از همه فاسدتر همان ایمانِ مذهبی است ایمانِ مذهبی بزرگترین دروغی است که بشر برایِ تبرئۀ خود قالب زده و گشادترین کلاهی است که بر سرِ خودش گذاشته است... فقط به این وسیله، نمایندگانِ آن به اقتضایِ زمان در خر کردنِ مردم و سوار شدن بر گردۀ آنها کوشیده اند ********************** تازیانِ بیابانی برایِ ما چه آورده اند؟ مذهب .. آنهم سیکیم خیاری است... معجونِ دل به هم زنی از آرا و عقایدِ متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافاتُ سلف، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب به هم در آمیخته شده است و دشمن ذوقیاتِ حقیقیِ آدمی است و احکامِ آن مخالف با هرگونه ترقی و تعالیِ اقوام و ملل است و به ضربِ شمشیر به مردم زورچپان کرده اند.. یعنی شمشیرِ بران و کاسۀ گدایی است، یا خراج و جزیه به بیت المالِ مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم.... هرچه پول و جواهر داشتیم چاپیدند، آثارِ هنری و تاریخیِ ما را از بین بردند و هنوز هم دست بردار نیستند، هرجا رفتند همین کار را کردند... ما برایِ خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم.. همۀ اینها را از ما گرفتند و به جایش فقر و پریشانی و مرده پرستی و گریه و گدایی و تأسف و اطاعت از خدایِ غدار و قهار و آدابِ کونشویی و خلا رفتن را برایمان آوردند.. همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.... چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان مرثیه و آوزشان چُسناله کردن است؟ چونکه همه اش با ندبه و زوزه و پرستشِ اموات سر و کار دارند.. برایِ عربِ سوسمار خوری (حسین بن علی) که چندصد سال پیش به طمعِ خلافت هلاک شده و ترکیده، زنده ها باید تمامِ عمر به سرشان لجن بمالند و گریه زاری کنند.... در مسجدِ مسلمانان اولین برخورد با بویِ گندِ خلا است که گویا وسیلۀ تبلیغ برایِ عبادتشان و جلبِ کفار است تا با اصولِ این مذهب، خو بگیرند.. بعد حوضِ کثیفی که دست و پایِ چرکینِ خودشان را در آن میشویند و به آهنگِ نعرۀ مؤذن، رویِ زیلویِ خاک آلود دولا و راست میشوند و برایِ خدایِ خونخوارشان مثلِ جادوگران ورد و افسون میخوانند ********************** این پیغمبران و دینفروشان، برای تأییدِ حرص و آز و شهوت و خودپسندی و جاه طلبیِ خودشان آمده اند و دنیایی نامرئی و خدایِ دروغین و قهاری تصور کرده اند که همان تمایلاتِ پستِ آنها را دارد.. آنها نماینده و تعزیه گردانِ همین دستگاهند و برایِ سود و زیانِ خود، آیه از قرآن و زبور و تورات می آورند و پایش بی افتد با شیطان هم میسازند تا موجودات را تا ابد پست و احمق و گدا و مطیع نگهدارند. و همینکه قوت گرفتند، این آقایانِ زاهد و عابد، حتی مدعیِ تاج و تخت هم میشوند.. اینها دشمنِ خونیِ ما انسانها هستند.. اگر خدا وجود داشت، دیگر احتیاجی به کشیش و آخوند و خاخام و مسجد و کلیسا وکنیسه نبود.. از تبلیغ بی نیاز بود و میانجی و پیامبر لازم نداشت... چیزی که مشکوک است، همیشه به تبلیغ نیاز دارد ********************** جشنِ ما با گل و گیاه و عطر و شادی و موزیک برگزار میشود و عید قربانِ مسلمانان با کشتارِ گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجۀ جانوران انجام میگیرد... دورۀ مردانگی و گذشت و هنرنمایی و دلاوریِ رستم ها سپری شده است.. در اسلام باید از رویِ پهلوانانی مانندِ زین العابدینِ بیمار و حسین که تکیه بر نیزۀ غریبی میکند،گرده برداشت ********************** خدایِ ما خدایی مهربان و ستایشگر است.. ولی الله؛ خدایِ آنها، قهار و جبار و کینه توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدنِ مردمان را میدهد و پیش از روزِ رستاخیز، حضرتِ صاحب (مهدی موهوم) را میفرستد تا حسابی دخلِ امتش را در بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانویِ اسبش در خون موج بزند ********************** مسلمانِ دو آتیشه، کسی است که به امیدِ لذتهایِ موهومِ شهوانی و شکم پرستیِ آن دنیا، با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را به سر ببرد و وسایلِ عیش و نوشِ نمایندگانِ مذهبش را فراهم بیاورد ********************** هیچکس بهتر از خودِ پیغمبرها، آبرویِ همدیگر را نریخته اند.. مخصوصاً وقتی که با هم تضادِ منافع پیدا میکنند ********************** مسلمانها زیرِ سلطۀ اموات زندگی میکنند و مردمانِ زندۀ امروز از قوانینِ شومِ هزار سال پیش تبعیت مینمایند، کاری که پست ترین جانور نمیکند.. عوض اینکه به مسائلِ فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجبِ شک میان دو و سه و استحاضۀ قلیله و کثیره و متوسط ( خون پس از قائدگی زن) بحث میکنند... این مذهب برایِ یک وجب پایین تنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده است.. انگار که پیش از ظهورِ اسلام، نه کسی تولید مثل میکرده و نه سرقدم میرفته.. خدا آخرین فرستادۀ برگزیدۀ خود را مأمورِ اصلاحِ امور کرد، تمامِ فلسفۀ اسلام رویِ نجاسات بنا شده است.. اگر پایین تنه را از آن بگیرند، اسلام رویِ هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد.. بعد هم علمایِ این دین مجبورند از صبح تا شام با زبانِ ساختگیِ عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیه هایِ بی معنی و پرطمطراق برایِ اغفالِ مردم بسازند و یا تحویلِ هم بدهند... سرتاسرِ ممالاکی را که فتح کردند، مردمش را به خاکِ سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جاسوسی و دورویی و تقیه و دزدی و چاپلوسی و کونِ آخوند لیسی مبتلا کرده اند ********************** روزی پنج بار دولا و راست شدن جلویِ قادرِ متعال که باید به زبانِ عربی با او وراجی کرد، کافی است که آدم را توسری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.. بدیهی است که این مذهب دشمنِ بشریت است و فقط برایِ غارتگران و استعمارچیانِ آینده جان میدهد.. پس باید فساد را از ریشه برانداخت ********************** گویا قبل از اینکه کمپانیِ لیمیتد اسلام اختراع بشود، همۀ مردم، حرام زاده و تخمِ نابسم الله بوده اند و شیطان به طورِ مستقیم و یا غیرمستقیم در تولیدِ آنها شرکت داشته است ********************** علی بن ابیطالبِ تازی، سادات را به شغلِ گدایی تشویق کرد و مستمریِ نذر و نیاز و صدقه و خمس را برایشان معین فرمود و بر مردمِ عام واجب کرد که از بیست انگشت، انگشتِ بیست و یکمی (یعنی آلت تناسلیِ مردانه) از آنِ سادات باشد ********************** با آنچه در انجیل و تورات هم آمده، به ما ثابت میشود که همۀ اولیا و انبیاء سامی، حتی آنهایی که به صلح جویی و بشر دوستی مشهورند، هوچی و چاقوکش بوده اند.. از این قرار، مأموریتِ ما تولیدِ فقر و ویرانی و کشتار است... چنانکه در حدیثِ نبوی و سنتِ مصطفوی، حضرتِ ختمی مرتبت برخود بالیده و میفرماید: هرکجا که گاوآهن رفت، ننگ به بار آورد، من برایِ کشاورزی فرستاده نشده ام، بلکه برایِ کشتار آمده ام. من نه یک خشت روی خشت گذاشته ام و نه یک درخت کاشته ام... بر ماست که فرمایشات آن بزرگوار را نصب العین خود سازیم و هرچه زودتر به قتل و غارتِ کفار بپردازیم ********************** متخصصانِ اذان و مناجات و آخوندهایِ گردن کلفت، خواب و خوراک را به مردم حرام کردند و یه ریز در رادیو با عرعر و تیز و چسنالۀ عربی و روضه، مردم را دعوت به مرده پرستی و روزه و گذشت از دنیا و گریه و غسل در آب روان میکردند و از فشارِ قبر و روزِ پنجاه هزار سال میترسانیدند و به شهوت رانیها و شکم چرانیهایِ بهشت وعده و وعید میدادند.. ملاباجیها هم در مکتب خانه هایِ شنگول و منگولِ فاطمیه و زینبیه، مسائلِ مهمی راجع به شک میانِ دو و سه و استحاضۀ کثیره و متوسطه و قلیله و مبطلاتِ روزه و طی و مقاربت و ادخالِ حَشفه به قُبُل و دُبُر (فرو کردنِ سرِ آلت مرد به سوراخ کُص و کونِ زن) و ریزه کاریهایِ زبانِ دل نازکِ عربی مطرح میکردند و در منافعِ تعددِ زوجات و تقیّه و محلل و خواصِ تربتِ اصل، دادِ سخن میدادند ********************** دین و مذهب از ابتدایِ پیدایش تا کنون، جز موجباتِ بدبختی و تباهی و سیاه روزی مردم را فراهم نساخته و جز دکانداری و آلتِ خر کردنِ مردم چیزِ دیگری نبوده، زیرا از پایه و اساس موهوم بوده و هست ********************** ما در اثر سالها تجربۀ تلخ، دریافتیم که مردمِ دنیا خوش باور و احمق و توسری خورند و عقلشان به چشمشان میباشد و همچنین دنیا خر تو خر است.. اگر ما از حماقتِ مردم استفاده میکنیم، گناه از ما نیست.. چشمشان کور شود و دندشان نرم، اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را دربیاورند.. اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدر پرستند، پس فضولی موقوف.. بیخود صورتِ حق به جانب به خود نگیرند، زیرا حقِ نتق کشیدن ندارند.. آخر ما هم بیکار نمینشینیم و با قصۀ "بی بی گوزک" سرشان را گرم خواهیم کرد.. چنان آنها را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری خوری میکنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند، باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند .. اما این دست، دستِ ما خواهد بود ********************** چرا علمِ شریفِ تاریخ همیشه تکرار میشود؟؟؟ برای اینکه وقاحت ها و پستی ها و سستی ها و مادرقحبگی هایِ بشر هم تکرار میشود.. جانوران بت نمیپرستند، قلدر نمیتراشند و به کثافتکاری هایِ خودشان نمیبالند، برایِ همین تاریخ ندارند ********************** دین و مذهب، همیشه تعصب و خرافات و حماقتِ بشر را برای پیشرفتِ مقاصدِ خود دست آویز قرار داده و یک میانجیِ کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاهِ مردم را به امیدِ بهشت و بیمِ دوزخ بردارد و به ریششان بخندد ********************** به موجب این آیه: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا ... حکمی صادر کردند، تا همۀ اهالی را اول شکنجه و بعد هم قتل عام کنند و داراییِ آنها را به نامِ بشریت و آزادی و تمدن پراکنی و عدالتِ اجتماعی و مذهبیِ دموکراسیِ قدیم و جدید بچاپند و بازماندگانِ آنها مجبور بودند از کدِ یسار و عرقِ زهار، شب و روز کار کنند و دسترنجِ خود را تقدیمِ خاکِ پایِ آنها بنمایند --------------------------------------------- امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب مفید بوده باشه.. یادِ صادق هدایت همیشه زنده و گرامی باد «پیروز باشید و ایرانی»
20 ساعت!! هی خواندم هی فکر کردم هی گیج شدم هی آگاه شدم و دوباره هی خواندم . . .هی گیج شدم . . ***** درطول تاریخ بشریت تقریبا همه کس وهمه چیز را به زیر باد انتقاد گرفت که بیشتر از همه دینها بودن ********** طنزِ تلخ حقیقت رُک و روراست مث هدایت (این کتاب هیچ رودرباسی نداره وکلمات وجملات بدون سانسور یا کنایه گفته میشن) ********** قشنگ یه دیکشنری کلمات فارسی با ادبیات خاص زیادی توش اومده ****** داشتم فک میکردم اگه صادق هدایت خبرنگار یا گزارش نویش یا روزنامه نویس بود ,اینجوری همه رو از تیغ میگذروند یا نه؟؟! مطمئنا بله ******
یک مرتبه دری به تخته خورد: یک شب مردم از همه جا بیخبر خوابیدند و هفت پادشاه را در خواب دیدند صبح که پا شدند، خدا یک پادشاه قدر قدرت بر ما مگوزید تمام عیار که با نیزهی ده ذرعی نمیشد سنده زیر دماغش گرفت بهشان عطا کرد که کسی نمیتوانست فضولی بکند و بهش بگوید: "بالای چشمت ابروست". فورا جمعی تازه به دوران رسیده و نوکیسه و رند و اوباش دورش را گرفتند و به او خرفهم کردند که: سلطان سایهی خداست. ص 8 کتاب ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور بکنیم. چندین ملکه از جمله ایزابل دخت در اندلس پادشاهی کردهاند. ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم، همهی اینها را از ما گرفتند و به جایش فقر و پریشانی و مرده پرستی و گریه و گدایی و تاسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشویی و خلا رفتن برایمان آوردند. همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بیذوقی و مرگ و بدبختی است. چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان مرثیه و آوازشان چسناله است؟ ص 17 کتاب ما در اثر سالها تجربهی تلخ دریافتیم که مردم دنیا خوشباور و احمق و تو سری خورند و عقلشان به چشمشان میباشد و همچنین دنیا خر تو خر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده میکنیم گناه از ما نیست. چشمشان کور شود و دندهشان نرم. اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را دربیاورند. – اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدر پرستند پس فضولی موقوف، بیخود صورت حق به جانب به خود نگیرید، زیرا حق نتق کشیدن ندارند.- آخر ما هم بیکار نمینشینیم و با قصهی "بیبی گوزک" سرشان را گرم میکنیم. چنان آنها را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مرده پرستی و گریه و بافور و توسری خوری میکنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند، اما این دست، دست ما خواهد بود. ما ترک دنیا به آنها میآموزیم و خودمان سیم و غله خواهیم اندوخت. صفحات 92 و 93 کتاب اما چرا علم شریف تاریخ تکرار میشود؟ برای اینکه وقاحتها و پستیها و سستیها و مادر قحبگیهای بشر هم تکرار میشود. جانوران بت نمیپرستند، قلدر نمیتراشند و به کثافتکاریهای خودشان نمیبالند برای همین تاریخ ندارند. ص 93 کتاب اساسا تمنای تهذیب آدمی از راه مذهب جز از قبیل تمنای دفع فاسد به افسد نیست. از بدمنشیها و کثافتکاریهای آدمی از همه فاسدتر همان ایمان مذهبی است. ایمان مذهبی بزرگترین دروغهایی است که بشر برای تبرئه خود قالب زده و گشادترین کلاهی است که به سر خود گذاشته است. فقط به این وسیله نمایندگان آن به اقتضای زمان در خر کردن مردم و سوار شدن بر گردهی آنان کوشیدهاند. کدام مذهب است که توانسته باشد پنج دقیقه از شرارت بکاهد؟ برعکس میبینیم همیشه تعصب و خرافات و حماقت بشر را برای پیشرفت مقاصد خود دست آویز قرار داده و یک میانجی کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و بیم دوزخ بردارد و به ریششان بخندد. صفحات 95 و 96 کتاب
تنها فایده تاریخ این است که از مطالعه اش انسان به ترقی و آینده بشر هم ناامید می شود هدایت در این داستان با زبانی تند و گزنده به تعصبات و خرافات دینی( تمام ادیان) می پردازد...خط روایی داستان غیر منسجم و شخصیت های داستان سرگردانند( پرش بی حساب و کتاب از یک شخصیت به شخصیت دیگر)... اگرچه عناد وی با مذاهب و انتقاد او به آن ، اساسی و ریشه ایست.. او با هر گونه مذهب و دینی مخالف است اگرچه در برخی از داستان کوتاه های او شاهد گرایش او به آیین زرتشتی هستیم ( داستان کوتاهی به نام اصفهان نصف جهان) با این اوصاف شرایط زمانه و تمایل مردم یا به قول هدایت "عوام کالانعام" و کنار گذاشتن عقل و ارادت بی چون چرای مردم به روحانیت دینی، سبب گرایشات دین ستیزانه هدایت بوده است
«اگر باورتان نمیشود بروید از آنهایی که دو سه خشتک از من و شما بیشتر جر دادهاند بپرسید. گیرم که دورهی برو بروی توپ مرواری را ندیده باشند، حتما از پیر و پاتالهای خودشان شنیدهاند. این دیگر چیزی نیست که من بخواهم از تو لنگم دربیاورم عالم و آدم میدانند که در زمان شاه شهید توپ مرواری توی میدان ارگ شق و رق روی قنداقهاش سوار بود. بِر و بِر نگاه میکرد، بالای سرش دهل و نقاره میزدند. هر سال چهارشنبهسوری دورش غلغلهی شام میشد؛ تا چشم کار میکرد مخدرات یائسه، بیوههای نروک ور چروکیده، دخترهای تازه شاشکفکرده، ترشیدههای حشری یا بالغهای دمبخت از دور و نزدیک هجوم میآوردند و دور این توپ طواف میکردند. به طوری که جا نبود سوزن بیندازی آن وقت آنهایی که بختشان یاری میکرد، سوار لوله توپ میشدند، از زیرش در میرفتند یا اینکه دخیل به قنداقه و چرخش میبستند، یا اقلا یک جای تنشان را به آن میمالیدند. نخورد نداشت که تا سال دیگر به مرادشان میرسیدند؛ زنهای ناامید امیدوار میشدند، ترشیدهها ترگل و ورگل میشدند، خانهباباماندهها به خانهی شوهر میرفتند. زنهای نروک هم دو-سه تا بچه دوقلو از سر و کولشان بالا میرفت و بچههایشان هی بهانه میگرفتند که «ننه جون من نون میخوام» قراول نگهبان توپ هم تا سال دیگر نانش توی روغن بود، دو تا چشم داشت دو تای دیگر هم قرض میکرد و توپ را میپایید که مبادا خالهشلختهها بلندش بکنند و تا دنیاست آن را وسیله بختگشایی خودشان قرار دهند...»
این شما و این آخرین و ممنوعهترین کتاب صادق هدایت که خوندنش برای همهی ما واجبه! هدایت داخل این کتاب هرگونه احتیاط و محافظهکاری رو کنار گذاشته و به بهترین (یا بدترین؟) وجه ممکن همهچیز رو زیر سوال برده. از دین و خرافات و ارتجاع گرفته تا غارت و کشتار و رذالت و دنائت انسان. نکتهی مهمی که این کتاب رو در جایگاه ویژهای نسبت به بقیهی آثار انتقادی برای مخاطب قرار میده، استفاده از طنز و عناصر زبانی غیرمستقیم با بهرهگیری احسن از تمام امکانات، چه زبانی، چه داستانی و چه روایی اعم از تاریخی، اجتماعی و غیره است.
حالا داستان توپ مرواری چیه؟ مرواری اصلا یعنی چی؟ مرواری مخلص مرواریده. هنوز که هنوزه علت نامگذاری این توپ به مروارید مشخص نیست ولی بعضی علت نامگذاری اون رو آویزان بودن چند رشته مروارید بر دهانهی اون میدونن. داستان این کتاب حول محور این توپ میچرخه. اینکه کجا ریختهگری شده از کجا اومده به دست چه کسانی افتاده، برای چه استفاده میشده و غیره. ولی موضوع اصلی کتاب توپ نیست. توپ درواقع نماد تمام چیزهایی است که هدایت مسخره و آلت دست خودش قرار میده تا از وضع موجود انتقاد کنه. در واقع در قسمت بزرگی از داستان، هدایت بهطور کلی از موضوع بحثش فاصله میگیره و با سرهمکردن روایتهای تاریخی، انتقادهای شیرینی از اوضاع و شرایط میکنه.
شایان ذکره که فقط دین از زیر تیغ قلم هدایت رد نمیشه. چنانچه دکتر محمدجعفر محجوب در مقدمهای که بر این کتاب نوشته میگه: "توپ مرواری صرفاً کتاب ضد اسلام یا ضد آخوند نیست. صادق هدایت با همان طنز تلخ و گزنده و همان زبان تیز، نادرشاه و شاهعباس و رضاشاه پهلوی و سلطانمحمد خدابنده و دریانوردان استعمارگر پرتغالی و کشتارها و غارتگریها و بیرسمیهای ایشان را نیز میکوبد و خرافات را در هرجا، به هر صورت که باشد، محکوم میکند. توپ مرواری فریاد رسای اعتراض ن��یسنده آن بر ضد هرگونه فریبکاری و بیدادگری و ستمپیشگی است در درازنای تاریخ و فراخنای جهان." دکتر مصطفی فرزانه هم در کتاب "آشنایی با هدایت" عنوان میکنه که این کتاب "اسلیمی با سرنیزه و تیغ آخته" است: "از لحاظ ترکیب ساختمان، توپ مرواری شکل نقشهای اسلیمی (arabesque) را دارد و با این دید، کتابیست بسیار ایرانی، ایرانی دوره بعد از اسلام. در این کتاب، هدایت از تمام فرهنگ ایرانی استفاده میکند. قصه، اعتقادات، حوادث، تاریخ... از تغییر سبک انشاء و لحن روگردان نیست و با اینکه آغاز سرگذشت توپ را دوره صفوی قرار میدهد، زمان و مکان را در هم میریزد و ظاهری هذیانی میسازد که با وجود هزل و نکتههای خندهآور خواننده را در دلهره نقال شریک مینماید. در این اثر برای اینکه کلام برد داشته باشد، هدایت تمام مصالح ادبی را بکار میبرد... اما خشونت بیان بحدی است که نقش اسلیمی او بجای اینکه مثل نقشهای فرش کاشی و اصفهانی، یا کاشیهای مسجد شیخ لطفالله اصفهان خیالانگیز و دارای گردش و حرکت آرامشبخش باشد، انگاری سراپا با سرنیزه و تیغ آخته ترسیم یافته است، بطوریکه به خواننده مهلت چرت زدن نمیدهد." در ادامه به بخشی از خلق و خو و خصوصیات هدایت در سالهای پایانی عمرش (همزمان با نوشتن این کتاب) اشاره میکنه: "آنچه صادق هدایت به من گفت، به من شاگرد مدرسه گفت، در سالهای آخر عمرش بود. در این سالها هدایت روزبروز واقعبینتر میشد. هدایت هرگز از زندگی دلزده نشد. مسائل اطرافش را با موشکافی و استدلال عقلانی بررسی میکرد. هیجاناتش در تمام لذتها بود: نوشیدن، رفتن به تماشای فیلم و تئاتر، گل و گیاه، باغ وحش، موزه، نمایشگاه نقاشی و... هدایت زندگی در محیطهای شاد را دوست داشت. اما از هرچه شلخته، مبتذل و وقیح بود میگریخت. هدایت از دیدن مردم، خنده بچهها، چهره باز دختر و پسر شاد میشد. هدایت لذت زندگی را در جاه و مقام نمیدانست. خود زندگی را دوست داشت: زندگی آدم باشعور، سربلند، بیآزار، سبکبال، شوخ و خندان. [...]هدایت در آخرین پیام خود، در توپ مرواری نویسندهای است که با زندگی قهر نکرده، با زندگی مرگآوران ستیز میکند.[..]..توپ مرواری وصیتنامه مهر و مومشده روشنبینترین مرد ایران است."
حالا اگه میخواید کتابی از هدایت بخونید که درش به یکی از عریانترین و صریحترین اشکال ممکن با زبان تیز و برنده رجالهبازی و قدارهکشی و پدرسوختگی و حرامزادگی رو با خاک یکسان کرده باشه. اگه میخواید از دانش و ابتکار هدایت در داستاننویسی که از زبان طنز و تکنیکهایی مثل پارودی و بازیهای زبانی برای روایتش استفاده میکنه، کیف کنین. اگه میخواید کتابی بخونید که حین خوندنش چارتا فحش بدین و فحش بشنوین تا گل از گلتون شکفته شه. این کتاب برای شماست.
توپ مرواری رو از بوف کور هم بیشتر دوست داشتم. به متفاوتترین اثر صادق خان هدایت با خیال آسوده ۵ میدم که یادم باشه از خلاقیتهای هدایت در نوشتن چقدر لذت بردم. کتاب پر از ارجاعه. اگر قصد تهیهی کتاب رو دارید حتما چک کنید که توضیحات و یادداشتهای دکتر محمدجعفر محجوب هم داخلش باشه چون بدون اونها با مشکل مواجه میشید. نسخههایی از کتاب این یادداشتهارو ندارن.
گزیننوشتههایی دیگر از کتاب:
"ما در اثر سالها تجربه تلخ دریافتیم که مردم دنیا خوشباور و احمق و توسریخورند و عقلشان به چشمشان میباشد و همچنین دنیا خرتوخر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده میکنیم گناه از ما نیست. چشمشان کور شود و دندهشان نرم، اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را دربیاورند. اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدرپرستند پس فضولی موقوف، بیخود صورت حقبجانب بهخود نگیرند، زیرا حق نُطُق کشیدن ندارند. آخر ما هم بیکار نمینشینیم و با قصه بیبیگوزک سرشان را گرم خواهیم کرد."
"اگر مذهب راست میگفت، اینهمه زندان و پاسبان و بیمارستان و تیمارستان و قشون و کینه و جنگهای صلیبی و مذهبی وجود نداشت، زیرا دین و مذهب از ابتدای پیدایش تاکنون جز موجبات بدبختی و تبهروزی مردم را فراهم نساخته و جز دکانداری و آلت خر کردن مردم چیز دیگری نبوده، چه آنکه از پایه و اساس موهوم بوده. اساساً تمنای تهذیب آدمی از راه مذهب جز از قبیل تمنای دفع فاسد به افسد نیست. از بدمنشیها و کثافتکاریهای آدمی از همه فاسدتر همان ایمان مذهبی است. ایمان مذهبی بزرگترین دروغهایی است که بشر برای تبرئه خود قالب زده و گشادترین کلاهی است که بهسر خودش گذاشته است. فقط به این وسیله نمایندگان آن به اقتضای زمان در خر کردن مردم و سوار شدن بر گردهی آنان کوشیدهاند."
"عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استحاضه قلیله و کثیره و متوسطه بحث کنند. این مذهب برای یکوجب پایینتنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده، انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولیدمثل میکرده و نه سرقدم میرفته، خدا آخرین فرستاده برگزیده خود را مامور اصلاح این امور کرد."
"اینجا هم البته نه بطور استثنا بلکه مثل بیشتر جاهای دنیا، یک پادشاه قدرقدرت مستبد دوآتشه داشت که از سبیلش خون میچکید، بطوریکه هفت نفر هیزمشکن مازندرانی نمیتوانست گردن ستبرش را بزند و کسی جرات نمیکرد فضولی بکند و بگوید ابولی خرت به چند؟ و اسمش را شاهبابا* گذاشته بودند، چونکه با رعیتهایش ندار بود - یک اندرون ولنگ و واز داشت که از دختر آسیابان گرفته تا دختر پطرس شاه فرنگی را توی آن چپانیده بود و این کارخانه شازدهسازیش بود. [...] اینهمه هوو و زن عقدی و صیغه اندرون که سایه همدیگر را با تیر میزدند، برای اینکه پیازشان کونه بکند و عزیز دردانه و سوگلی شاهبابا بشوند - با وجودیکه وسائل مشروع و نامشروع گوناگون از قبیل: جام چهلکلید و جادوگر و فالگیر و دعانویس و جنگیر و دربان و هیزمشکن و لحافدوز و علی چینیبندزن و آبحوضکش و برفپاروکن و غیره در اختیارشان بود از همه اینها که سر میخوردند، آنوقت میرفتند و دست بدامان توپ مرواری میشدند."
صادق هدایت در نامهای به دوستش حسن نورایی مینویسد:
خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اَخ و تُف باشد به روی همه. شاید نتوانم چاپ بکنم، اهمیتی ندارد و لکن این آخرین حربهی منست تا اقلاً توی دلشان نگویند " فلانی خوب خر بود!"
طنزی سیاسی اجتماعی که خیلی با بقیه کتاب های هدایت تفاوت داره، ولی در کل جالب بود واسم، مخصوصا اینکه تو این کتاب هدایت به هیچ کس رحم نمی کنه از ژاپن تا آمریکا از اسلام تا یهود و مسیحی و هندو همه رو با خاک یکسان میکنه !
قبل از خواندن کتاب کنجکاو بودم چه کتابی است که چاپش هم قبل انقلاب و هم بعد از آن ممنوع بوده کافی است 10 صفحه از کتاب را بخوانید تا متوجه شوید که چقدر صادق هدایت با زیبایی هر چه تمام تر حاکمان و مذهب را با خاک یکسان میکند و به مردمی که دچار توهم و باور های خشک غلط اند حمله میکند و مردم رو به تفکر دعوت میکند عنصر گمشده ایران ما چیزی که در این داستان شما رو به شدت اذیت میکنه نبود انسجام در خط داستان و پرش های متوالی اونه که رسما به جنون میرسونه کار شما رو کاری به درست یا غلط بودن عقاید هدایت ندارم اما مشخصه با نوشتن این اثر خواسته کمی از بار فشارش رو زمین بذاره نکته دیگه اثر استفاده طنازانه هدایت از عناصر تاریخی و ترکیب کردن آن هاست شما هم اگر هم جبهه صادق هدایت هستید با خواندن این کتاب لذت خواهید برد
توپ مرواری نوشته صادق هدایت کتاب سال 1326 نوشته ولی در سال 1358 و پس از فوت نویسنده و با نام مستعار هادی صداقت چاپ شد.گفته میشود که نسخه اول بدون ویرایش و تصحیح چاپ شده ولی اخیرا نسخه صوتی با تصحیح در دسترس قرار گرفته.داستان درمورد یک توپ نظامی بزرگ که در زمان قدیم و در میدان ارگ تهران مستقرو خرافاتی که پیرامون آن شکل گرفته بوده میباشد .خاطرم نیست به چه دلیل ولی این تنها کتاب هدایت بود که در بین کتابهای معدودی که از وی در زمان تحصیل دردسترس بود نخواندم.بدون شک من تا بحال طنزی با این ظرافت به زبان پارسی نخوانده و گمان نمیکنم پس از این هم چنین باشد.تخیل نویسنده در نوشتن ،بی آلایشی بیان ، اشعار،گستاخی وی در بکاربردن هرگونه کلمات عامیانه و کوچه بازاری و به ویژه تسلط باورنکردنی وی بر زبان عربی از نکات قابل اشاره این کتاب است.هدایت در راستای آنچه که خود مبارزه با خرافات و موهومات میداند اقدام به تحریر این کتاب نموده است.
کتاب عجیبی بود. اتفاقات کتاب خیلی درهم و برهم و شلوغ پلوغ بود و یه جاهایی از کتاب حس میکردم که صادق هدایت خیلی عصبانی بوده از وضعیت و خیلی خوب تونسته هر چی فحش و فضیحت داره، به موقع و به جاش، به عالم و آدم بده. یه موقعها که داستانهای آدمها قاتی پاتی میشد، حس میکردم که باید اسم این کتاب «پرت و پلاهای هدفدار و معنی دار» باشه. یه جور تناقض عجیب توی مغزم شکل میگرفت. با بعضی فحش هاش و حرفهاش، خنده های از ته دل و با لذت زدم و بعضی جاهای دیگه هم خنده های تلخ
بازی فرمیش رو دوست دارم؟ نه ولی احترام براش قائل ام. محتوا رو میپسندم؟ اگه تو فرم مورد علاقم قرار میگرفت میتونستم احتمالا باهاش همراه بشم. برام کنجکاویبرانگیزه؟ آره، توپ مرواری جالبه، اینکه چرا یک شیٔ انقدر در فرهنگ عموم مهم میشه جالبه و جای بحث داره. فکر میکنم با اینکه فقط غر زده کار مهمی کرده؟ بله. گفتمان سلبی میتونه نقطهی شروع گفتمان ایجابی باشه.
کتاب رو دوست داشتم؟ نه حقیقتا. و فکر میکنم حتی مهمه که خود هدایت رو هم تقدسزدایی کنیم.
امتیاز واقعی 0.5 :| از بین کتباهای صادق هدایت واقعا واقعا واقعا این یکی رو دیگه اصلا دوست نداشتم. فکر میکنم از اون دسته کتاباییه که باید با یکی دیگه حتما بخونی تا بتونی روش تمرکز کنی.. چون من که موقع خوندنش کلا حراسم می رفت جای دیگه.. زبان این کتاب کاملااااااا متفاوت با تمام کتابهای دیگه ی هدایت بود و اگه کتاب و میخوندم بدون اینکه بدونم نویسنده ش کیه، محال بود بتونم حدس بزنم صادق هدایت این کتاب رو نوشته در کل خوندنش رو توصیه نمیکنم :| خودمم کامل نخوندمش و بیشتر انگار که ورق زدم
کتابی که 10 ها بار بخوانیش هر بار درونش نکته ایی جالب میابی ,استادی که در پس رک گویی یا بقولی رکیک گویی چنان نیشتر به عمق خرافات و اعتقادات بی پایه و بنیان فرهنگ ایرانی گرفتار عربیت میزند که در هر جمله اش به غیر تحسین و افرین گفتن کار دیگری بر نمی آید .
"باورتان نمیشود بروید از آنهایی بپرسید که دو سه خشتک بیشتر از من و شما جر داده اند..."
نمونه ی عالی ِ طنز ِ گزنده و انتقاد ِ اجتماعی-تاریخی خیلی جالبه که فحش رو تا می تونه به همه هم می کشه یعنی نمی تونید به سادگی از این کتاب بفهمید که هدایت از چی "خوشش میاد" فقط می تونید بفهمید از چی "بدش میاد".
تازه نویسنده ی "بوف ِ کور" یا "زنده به گور" و نویسنده ی "توپ مرواری" یا "فواید ِ گیاهخواری" و نویسنده ی "مازیار" یا "سه قطره خون" همگی با هم فرق می کنن هرچند همگی نام ِ "هدایت" رو یدک می کشن. این به نظر ِ من از باورها و جهان بینی ها و ایده های گوناگون و بعضا متضادی سرچشمه می گیره که توی ذهن ِ هر فرد خصوصا روشنفکران ِ جهان ِ سومی وول می خورند. و هدایت نیازی ندیده که خودش رو یک "پیر ِ خردمند" جلوه بده و با شجاعت ِ تمام با پروراندن ِ همه ی آن ایده ها به بهترین نحو ِ ممکن با این ضعف روبرو شده و "آرامش یافتن" رو به خواننده واگذاشته.
از این دری-وری ها گذشته نثر ِ کتاب عالیه. همه جانبه و هوشمندانه بودن ِ مزه پرانی ها و خوب و به جا به کار بردن ِ اصطلاحات ِ عامیانه از این کتاب یک پیشگام در طنز ِ فارسی ساخته.
فقط به نظر ام بعضی شوخی های سکسی ِ کتاب رو یه جورایی زورچپانی کرده...
نمی دونم به خاطر ِ این بود که یکسره همه شو خونده م یا این که بعضی جاهاش هم کمکی خسته کننده می زد...
بخشی از کتاب: "چرا علم شریف تاریخ تکرار میشود؟ برای اینکه وقاحتها و پستیها و سستیها و مادرقحبگیهای بشر هم تکرار میشود. جانوران بت نمیپرستند، قلدر نمیتراشند و به کثافتکاریهای خودشان نمیبالند، برای همین تاریخ ندارند."
تا نیمهی کتاب، خواندن سخت بود و کند پیش میرفت، اما ناگهان آن شلوغیهای درهم کنار زده شد و صادق خان خیلی بیپرده حملهی انتقادی خودش رو شروع کرد. قلمِ قوی و بُرّان...
هدایت دشمن خرافات و عقاید سنگ شده بود.پس از زمان خود زندگی می کرد و بیش از توان یک تن در این راه کارکرد ، و جدان آگاه مردمانی سنگ شده و کور ، تمامی نبوغ خود را به کار می گیرد و صاف به ریشه می زند . فضا و زمان را در می نوردد ، وقایع دوره های مختلف تاریخی را همزمان می کند به تمامی دیکتاتورهای تاریخی می تازد ، خرافات را به مسخره می گیرد . عشق او به ایران و ایرانی و نفرت او از وضعیت دردآلود ایران همچون تمامی آثارش در توپ مرواری نیز هویداست. موضوع توپ مرواری میان آثار دیگر هدایت تنها مانندی که دارد >> البعثه الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه << است که داستان کوتاهی است در سه بخش ، حکایت سفر گروهی به افرنج برای تبلیغ اسلام که کارشان به کجاها که نمی کشد. اما ازدید ارزشی توپ مرواری بی همتاست چرا که قلم هدایت در اوج است و خود او در نهایت آگاهی.
صادق هدایت که به نظر می رسد از اوضاع ممکلت و جهان به فغان آمده است دست به نوشتن چنین کتابی می زند. به قول خودش از گنجینه فحش های آبدار زبان فارسی هم استفاده میکند و همه را مورد لطف قرار می دهد. به این نکته هم باید اشاره کنم آقای هدایت در کتاب نیرنگستان به قضیه توپ مرواری اشاره کرده است. کتاب نیرنگستان مجموعه ای باورهای و افسانه های عامیانه است.
در وهله اول اگر نسبت به دین، شاهان ایرانی، حکومت دینی، یا هر چیز دیگه ای تعصب دارین اصلا سراغ این کتاب نرید، مطمئنا خوشتون نمیاد. هدایت اجازه نداده هیچ چیزی از زیر دستش در بره و همه رو به باد انتقاد و حتی توهین گرفته. اما اگر میتونین متنی رو بدون تعصب بخونین، نکات منفی و مثبت کتاب رو از نظر خودم مینویسم. کتاب خیلی خوب و بامزه شروع شد اما به مرور درهم و شلخته شد، رشته داستان از دستم در رفت و از اواسط کتاب، فقط میخوندم تا تموم شه و اون لذتی که اوایل بابت خوندن کتاب داشتم از بین رفت. همینطور اینکه بنظرم نویسنده خیلی جاها مخصوصا وقتی پای دین میومد وسط، پا رو فراتر از انتقاد گذاشته بود و مستقیما توهین کرده بود. این مسئله مورد پسند من نیست به همین خاطر این نکته رو جزو نکات منفی کتاب در نظر گرفتم. نکات مثبت کتاب اینکه، طنز بامزه ای داره، واقعا خیلی جاها به ابتکار نویسنده توی نوشتن طنز غبطه خوردم. نکته دیگه ای که برای من جالب بود، اینکه نقل قول هر شخصیت با توجه به شخصیت پردازیش لهجه میگرفت. شخصیت اصفهانی با لهجه اصفهانی و شخصیت ترکی با لهجه ترکی حرف میزد. این برام جالب بود. نکته جالب دیگه ای که بهش دقت کردم، استفاده از واژه mail بود. راستش فاصله زمانی نوشته شدن این کتاب با ابداع کامپیوتر رو نمیدونم. حتی نمیدونم قبل از ابداع کامپیوتر از واژه mail استفاده میشد یا از همون شکل کلی letter استفاده میشد، در هر صورت، با این فرض که این کتاب بعد از ابداع کامپیوتر نوشته شده و تا قبل از اون هم از واژه mail استفاده گسترده ای نمیشده، میشه هدایت رو یکی از علاقمندان به تکنولوژی در زمان خودش به حساب آورد. به طور کلی حس میکنم نمیتونم نظر منصفانه ای در مورد این کتاب بدم. توصیه میکنم خودتون کتاب رو بخونین و در موردش تصمیم بگیرین.
این کتاب حکایت توپی جنگی ست به نام "مرواری" (در برخی نسخ به اشتباه مروارید نامگذاری شده است.) این توپ جنگی پس از طی مسیری چند صد ساله به قرن معاصر رسیده است. صادق هدایت با بیان گذشته و تاریخچه ی این توپ و شرح گذر این توپ از دریچه ی تاریخ، از تاریخ جهان سخن رانده و زمین و زمان از تیغ تند انتقادش در امان نمانده است. توپ مرواری طی مسیری عجیب که زایده ی تخیل قوی نویسنده است به حکومت شاهنشاهی -در زمان زیست نویسنده- رسیده است. انتقاداتی تند به شاهان بی کفایت این سرزمین و همچنین به اعراب و امامان در بخشی از این کتاب سبب شد تا کتاب توپ مرواری در هیچ یک از حکومت های پس از صداق هدایت مجوز چاپ پیدا نکند.
اين حكايت بيست سي سال و يا صد و پنجاه سال پيش است.
يادش بخير دوره ارزاني و فراواني بود: پنجشاهي كه ميدادي هفت تا تخم مرغ مي گرفتي، روغن سيري سه شاهي بود، با صد دينار يك نان سنگك برشته خشخاشي مي دادند به درازي آدم...
شروع خوبی داره، طنز نیش دارش و طعنه زدن های اجتماعیش همون اول آدم رو جذب میکنه ولی کم کم شدت این جذب کردن کم میشه و حتی نثر سختی هم که داره در طول خوندن سهل نمیشه و کماکان خواننده رو برا پس زدن آماده میکنه