Jump to ratings and reviews
Rate this book

رحيل المرافئ القديمة‎

Rate this book

168 pages, Paperback

First published January 1, 1973

44 people are currently reading
984 people want to read

About the author

غادة السمان

69 books7,960 followers
English: Ghadah Samman.
غادة أحمد السمان (مواليد 1942) كاتبة وأديبة سورية. ولدت في دمشق لأسرة شامية عريقة، ولها صلة قربى بالشاعر السوري نزار قباني. والدها الدكتور أحمد السمان حاصل على شهادة الدكتوراه من السوربون في الاقتصاد السياسي وكان رئيسا للجامعة السورية ووزيرا للتعليم في سوريا لفترة من الوقت. تأثرت كثيرا به بسبب وفاة والدتها وهي صغيرة. كان والدها محبا للعلم والأدب العالمي ومولعا بالتراث العربي في الوقت نفسه، وهذا كله منح شخصية غادة الأدبية والإنسانية أبعادا متعددة ومتنوعة. سرعان ما اصطدمت غادة بقلمها وشخصها بالمجتمع الشامي (الدمشقي) الذي كان "شديد المحافظة" إبان نشوئها فيه.
أصدرت مجموعتها القصصية الأولى "عيناك قدري" في العام 1962 واعتبرت يومها واحدة من الكاتبات النسويات اللواتي ظهرن في تلك الفترة، مثل كوليت خوري وليلى بعلبكي، لكن غادة استمرت واستطاعت ان تقدم أدبا مختلفا ومتميزا خرجت به من الاطار الضيق لمشاكل المرأة والحركات النسوية إلى افاق اجتماعية ونفسية وإنسانية.

:الدراسة والاعمال

تخرجت من الجامعة السورية في دمشق عام 1963 حاصلة على شهادة الليسانس في الأدب الإنجليزي، حصلت على شهادة الماجستير في مسرح اللامعقول من الجامعة الأمريكية في بيروت، عملت غادة في الصحافة وبرز اسمها أكثر وصارت واحدة من أهم نجمات الصحافة هناك يوم كانت بيروت مركزا للأشعاع الثقافي. ظهر إثر ذلك في مجموعتها القصصية الثانية " لا بحر في بيروت" عام 1965.
ثم سافرت غادة إلى أوروبا وتنقلت بين معظم العواصم الاوربية وعملت كمراسلة صحفية لكنها عمدت أيضا إلى اكتشاف العالم وصقل شخصيتها الأدبية بالتعرف على مناهل الأدب والثقافة هناك، وظهر أثر ذلك في مجموعتها الثالثة "ليل الغرباء" عام 1966 التي أظهرت نضجا كبيرا في مسيرتها الأدبية وجعلت كبار النقاد آنذاك مثل محمود أمين العالم يعترفون بها وبتميزها. ورغم أن توجها الفكري اقرب إلى اللبرالية الغربية، إلا أنها ربما كانت حينها تبدي ميلا إلى التوجهات اليسارية السائدة آنذاك في بعض المدن العربية وقد زارت عدن في اليمن الجنوبي في عهدها الماركسي وافردت لعدن شيئا من كتاباتها.
كانت هزيمة حزيران 1967 بمثابة صدمة كبيرة لغادة السمان وجيلها، يومها كتبت مقالها الشهير "أحمل عاري إلى لندن"، كانت من القلائل الذين حذروا من استخدام مصطلح "النكسة" وأثره التخديري على الشعب العربي. لم تصدر غادة بعد الهزيمة شيئا لفترة من الوقت لكن عملها في الصحافة زادها قربا من الواقع الاجتماعي وكتبت في تلك الفترة مقالات صحفية كونت سمادا دسما لمواد أدبية ستكتبها لاحقا.
في عام 1973 أصدرت مجموعتها الرابعة "رحيل المرافئ القديمة" والتي اعتبرها البعض الأهم بين كل مجاميعها حيث قدمت بقالب أدبي بارع المأزق الذي يعيشه المثقف العربي والهوة السحيقة بين فكرة وسلوكه. في أواخر عام 1974 أصدرت روايتها "بيروت 75" والتي غاصت فيها بعيدا عن القناع الجميل لسويسرا الشرق إلى حيث القاع المشوه المحتقن، وقالت على لسان عرافة من شخصيات الرواية "أرى الدم.. أرى كثيرا من الدم" وما لبثت أن نشبت الحرب الأهلية بعد بضعة أشهر من صدور الرواية.
مع روايتيها "كوابيس بيروت " 1977 و"ليلة المليار" 1986 تكرست غادة كواحدة من أهم الروائيين والرئيات العرب.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
151 (25%)
4 stars
180 (30%)
3 stars
168 (28%)
2 stars
59 (10%)
1 star
25 (4%)
Displaying 1 - 30 of 97 reviews
Profile Image for KamRun .
398 reviews1,620 followers
July 21, 2024

دانوب خاسکتری شامل شش داستان از نویسنده‌ی سوری غاده السمان است که 3 تای نخست از کتاب کوچ لنگرگاه‌های قدیمی و 3 تای بعدی از کتاب شام غریبان برگزیده و ترجمه شده است. من تلاش می‌کنم برای هر داستان به صورت جداگانه تکلمه‌ای بنویسم.

یک– دانوب خاکستری
چرا سرنوشت من این است که تنم با مردی باشد، فکرم در کشاکش با مردی دیگر و رنج‌هایم با دیگران؟

دانوب خاسکتری داستانی با ساختار خلزونی است که پیوسته به اتفاقات ژوئن 1976 (جنگ شش روزه) و خاطرات مرتبط با آن باز می‌گردد و هر بار در سطحی عمیق‌تر آن را وا می‌کاود. داستان زندگی زنی را روایت می‌کند که روزگاری مجری و سخنگوی رادیو بوده و اکنون برای پشت سر گذاشتن خاطره‌ی دردناک آن دوران دست به فرار و تخدیر روان به روش‌های گوناگون می‌زند. فرار، فراموشی و کوچ از مضامین اصلی این داستان است و این کلیدواژه‌ها به طور مکرر در داستان استفاده می‌شود.
راوی برای فرار از گذشته – که در واقع همان نقل گزارش‌های دروغین در خصوص پیروزی اعراب در جنگ است – خود را در دنیایی دروغین غرق کرده است: کوچ به وین – شهری که زبان مردمانش را نمی‌داند – و نوشیدن الکل و خوابیدن با مردان گوناگون (رودی از الکل و قایقی از تن مرد) و اکنون زندگی با مردی که معلولیت گفتاری دارد و قادر به تکلم نیست (تخدیر روح به واسطه‌ی تخدیر حواس). این فرار از تکلم از این بابت است که او سخن را سراسر دروغ می‌داند و ابزاری برای جنایت. او در جستجوی صداقت است و تا زمانی که سکوت برقرار باشد – یعنی دروغی گفته نشود – این صداقت حکم‌فرماست.
احساس فقدان، حسرت توامان با ذکر خاطرات دردآلود که همان نوستالژی است در جای جای داستان موج می‌زند:
و من، پرتاب شده در سال هتل، در برابر دیوار شیشه‌ای بزرگی که از خیابان باران‌زده جدایم می‌کند. و صحنه‌های پشت شیشه در چاله‌های آب و مه و سایه‌های خاکستری و فروچکیده از خواب‌های غمباری که بالافاصله پس از بیداری فراموش می‌کنی و همیشه از همین خواب‌ها می‌پری... و حس تلخی تو را می‌فرساید، حس کوچ همه چیزهای زیبایی که در لحظه‌‌ی هوشیاری به سرعت از میان می‌روند.

راوی همواره از نیرنگ گذشته می‌نالد و با درد و شرم از گذشته‌ی ماری خود که بسیاری از چریک‌ها از جمله برادر خودش را به کشتن داده یاد می‌کند:
در طول دوران کاری‌ام در رادیوی آن کشور عربی، بخشی از آن دستگاه بودم و چون بخشی از حنجره‌ی آن دستگاه بودم، برادرم را به کشتن دادم و هزاران تن دیگر که نامشان را نمی‌دانم... روسایم درست به دست هم دادند و از من ابزار جنایت ساختند.
اما او همیشه هم در نبرد با حافظه‌ی خویش موفق نیست و می‌گوید هرچه بیشتر زنبورهای حافظه‌اش را کشته، بیشتر و بیشتر شده‌اند.
به نظر می‌رسد این وضعیت فعلی راوی و بیگانگی با خود آثار تروما و کامل نشدن مراحل سوگ وقایع گذشته است که او را تا مرز روان‌پریشی پیش برده است. راوی در مقطعی از زمان به دیدار دانوب افسانه‌ای آبی رنگ می‌رود ولی آن را سراسر گل و خاکستری رنگ می‌یابد. اما در پایان داستان، راوی با تصویر جنازه‌ی دوستش رو در رو می‌شود و گویی در یک آن واقعیت را در می‌یابد و می‌پذرید. او تصمیم می‌گیرد به وطن بازگردد و به درد دوری و فرار پایان دهد:
از وطن گریختم تا از رنج‌های آن رها شوم و همچون قویی، غنوده در آرامش فراموشی سفید، زندگی کنم و خوشبختی را بشناسم، اما انگار خارج از چارچوب وطن و به دور از دیگران هیچ سعادتی وجود ندارد

و آنگاه در پایان و هنگامی که در هواپیما در مسیر بیروت است به رستگاری روانی می‌رسد و به ناگه دانوب افسانه‌ای برای او به رنگ آبی روشن، همچون آسمان پیش رویش درمی‌آید

دو- حریق آن تابستان
این هم زنی که ریشه‌هایش در گورستان است و سرش در ابرها، تنش از خاکستر و سرش از فولاد است

داستان حریق آن تابستان از جایی شروع می‌شود که راوی - که خود را به حق بیوه‌ی شادی می‌نامد - طبق عادت معمول به گورستانی متروک رفته تا داخل تابوتی بی نام و نشان بخوابد و گره‌ی داستان در این است که آیا باهی - معشوقه‌ی هنرمند انقلابی او - امشب هم نزد او خواهد آمد یا نه. از آنچه که از داستان بدست برمی‌آید مشخص می‌شود که راوی و باهی در قبرستان حداقل یک مرتبه عشق‌بازی کرده‌اند، بر گوری با مرمر سفید رنگ پای درختی تنومند. تمام داستان رنگ و بویی از مرگ دارد و حتی نسیم دریا نیز بویی از مرگ و تعفن با خود به ساحل می‌آورد، به قول راوی گویی تمام ماهی‌های دریا مرده و گندیده‌اند. همچنین عشق‌بازی در قبرستان می‌تواند نشانه‌ای از مرگ‌طلبی راوی باشد، چنانچه او در بخشی از داستان مرگ و بازگشت به آغوش آن را طلب می‌کند و از تمام این‌ها چنین برداشت می‌شود که تنها مرگ است که درد راوی را - که هم نمود روانی و هم نمود جسمانی دارد(روان‌تنی) در سینه‌ی او، نزدیک‌ترین نقطه به قلب دارد - التیام می‌بخشد
داستان این زخم جسمانی در سینه‌ی روای هم برمی‌گردد به چندین سال پیش که رژیم آپارتاید اسرائیل روستایی که راوی در آن معلم بوده است را بمباران می‌کند و یکی از شاگردها می‌سوزد و راوی شاگرد سوزان را در آغوش می‌گیرد و خود از ناحیه‌ی سینه دچار سوختگی می‌شود. زخم در سینه می‌تواند نشان از کینه و خشم در قلب باشد که نویسنده آن را در سینه‌ی راوی استتار کرده است
به نظر می‌رسد که تمام این مرگ‌طلبی‌ها، عشق‌بازی در گورستان برای فرار از درد در سینه و فراموشی واقعه شکست اعراب در جنگ شش روزه باشد، گواه این برداشت مثلا در خصوص رابطه‌ی جنسی است که می‌گوید: تمام دانسته‌هایمان را همه‌ توانی را که برای پیش رفتن در دریاهای فراموشی مطلق در تن داشتیم به ان خدا تقدیم کردیم. اما در پایان داستان و در نقطه‌ای که - چه در رویا و چه در واقعیت رخ می‌دهد - راوی، گروهی از چریک‌ها را می‌بیند که در قبرستان گرد هم آمده‌اند و در حال برنامه‌ریزی برای مبارزه هستند به رستگاری و آرامش روانی می‌رسد، درد روان‌تنی سینه‌اش التیام می‌یابد و گورستان که نماد مرگ‌خواهی اوست را ترک می‌کند، گویی تمام این دردها و مرگ‌طلبی‌های او از سرخوردگی در مبارزه با رژیم آپارتاید اسرائیل سرچشمه می‌گیرد.
ذکر این نکته هم بد نیست که راوی که زمانی نزدیک عضو حزبی چپ‌گرا در بیروت بوده و سپس از حزب اخراج گشته نگاهی انتقادی به خط مشی حزب ، رفتار اعضای آن و روشن‌فکران دارد و این را در نقاط گوناگون داستان بیان می‌دارد: چه آنجا که مسئله‌ی فلسطین را شطرنج ذهنی آن‌ها می‌نامد و چه آنجا که از زندگی اشرافی بعضی از ‌هم‌حزبی‌های سابق گله می‌کند. به نظر می‌رسد که این نگاه انتقادی نویسنده ریشه در واقعیت و زندگی زیسته‌ی نویسنده داشته باشد. البته راوی بیان می‌دارد با اینکه از حزب اخراج شده اما همچنان به عقاید حزبی و سیاسی خود وفادار است

سه- ساعت رو زمانه و کلاغ
این داستان روایت زن خبرنگاری اهل یمن است که در وین زندگی می‌کند ولی شوق بازگشت به وطن دارد. راوی در بحبوحه‌ی انقلاب وارد یمن می‌شود تا به عنوان خبرنگار با فضل، یکی از فرماندهان انقلابیون مصاحبه کند، ولی در این میان اتفاقاتی می‌افتد که او دلباخته‌ی فضل می‌شود که او پیش از این دو همسر دیگر هم دارد. یکی به گفته‌ی خودش به عنوان ماشین بچه‌آوری و دیگری به عنوان رفیق انقلابی. فضل عشق راوی را قبول می‌کند و از او می‌خواهد که همزمان نقش همسر اول و دوم او را بازی کند
نکته‌ی کلیدی داستان در این است که راوی دچار تب هنگ‌کنگی شده و تمام داستان به صورت هذیان روایت می‌شود. بنابراین داستان از انسجام درستی برخوردار نیست و حتی مشخص نمی‌شود تا چه حد می‌توان به روایت هذیان‌آلود راوی اعتماد کرد
راوی در چند قسمت از داستان به رابطه‌ی جنسی با فضل به زبانی شاعرانه اشاره می‌کند، ولی نکته‌ی مهم اینجاست که رابطه با فضل نماد یکی شدن و برگشت به آغوش سرزمین مادری راوی‌ست و خود راوی نیز به این نکته اعتراف می‌کند: ولی تازه حالاست که می‌فهمم هم‌آغوشی‌ام با نه با تو، که با صحرای داغ زیر تنم بود. داشتم با یاد وطنم یکی می‌شدم، با یاد گرمای سوزانش. نمود عشق به وطن در رابطه‌ی جنسی در وین نیز دیده می‌شود، آنجا که راوی با ریکاردوی اسپانیایی که نیمی از خونش عرب است هم‌آغوشی می‌کند: تو ریکاردو را فقط برای اسپانیایی بودنش ترجیح می‌دهی. این خون عربی اوست که جذبت می‌کند
راوی هنگامی که زن محجبه‌ی فضل را می‌بیند با پیش‌داوری او را کیسه‌ی پر از ملالت و بچه می‌نامد. او نگاهی انتقادی به وضعیت زنان در یمن دارد و حجاب را عامل بازدارنده و محدودیت برای آن‌ها می‌داند و این همان نگاه فمینیستی غربی‌ست که فرهنگ شرقی را به رسمیت نمی‌شناسد و خواهان تلقین عرف غربی به زن شرقی‌ست. این در حالی‌ست که خود راوی با وضعیت انقلابی کشورش کاملا بیگانه است و بابت این بیگانگی توسط فضل ملامت می‌شود.
راوی که به شدت بیمار است در هذیان می‌گوید: گویی سرنوشت محتومم بازگشت به سرچشمه بود. ماهی‌ها نیز همواره باز می‌گردند تا در همان ورطه‌هایی بمیرند که در آن‌ها زاده‌اند. گویی راوی سرنوشت خویش را همچون یک فالگیر پیشگویی می‌کند. ولی آیا این پایان کار اوست؟ او همواره در کابوس‌هایش در خواب و بیداری، کلاغی را می‌بیند که به چهارچوب پنجره نوک می‌زند و می‌خواهد آن را سوراخ کند. کلاغ سیاهی که می‌توان آن را نشانه‌ای از مرگ در نظر گرفت. در نهایت راوی که عائده نام دارد در اثر بیماری می‌میرد و روحش از سوراخی که کلاغ ایجاد کرده به بیرون پرمی‌کشد و داستان هذیان‌آلود اینگونه تمام می‌شود.
نکته‌ی جالب در داستان، ستایش انقلاب و ضدیت با استعمار است که در جای جای داستان به آن اشاره می‌شود. بلایی که استعمار بر سر یمن آورده قابل وصف نیست:
نام‌ها در سرم درهم می‌شوند ولی تصویر یکی‌ست: بدبختی بی حد و حصر. وقتی کودکان پابرهنه را با آن تن‌های نحیف مثل گنجشکان گرسنه‌ی زمستان دیدیم، با خشم و کینه سگ‌های چاق و نازپرورده‌ای را به یاد آوردم که صاحبانشان آن‌ها را در برابر مغازه‌های قصابی می‌بستند و خود بهترین قطعات گوشت را برایشان جدا می‌کردند.

چهار- لکه‌ای نور بر صحنه
روایت همچون داستان‌های قبلی فرمی کابوس‌وار و هذیان‌گونه دارد و مخاطب باید دقت زیادی به خرج دهد تا افتراق وقایع گذشته از وقایع کنونی را درک کند. مخاطب یا حداقل منادی داستان کسی‌ست به نام حازم که از مبارزین نامی زمان خود بوده که به دست نظامیان رژیم آپارتاید اسرائیل اسیر و زندانی می‌شود و پس از آزادی - احتمالا از بابت شکنجه‌هایی که شده - منکر حقایق حزبی و حیاتی تاریخی می‌شود و به بدگونه‌ای وا می‌دهد. اما راوی تسلیم نمی��شود. او همچنان به نور انتهای تونل به عنوان بارقه‌ای از حقیقت ایمان دارد: در انتهای تونل، هنوز هم نقطه‌ای از نور می‌دیدم که یقین بود و ایمان قاطع و نهایی به چیزی به نام آرمان. راوی به آرمان فلسطین و آرمان‌های حزبی‌اش وفادار است و در قسمت‌های مختلف داستان - با وجود نیش و کنایه به تزویر رفقای حزبی - به آن‌ها اشاره می‌کند. راوی تمام وقایع این داستان را به صحنه‌ای از یک تئاتر تشبیه می‌کند که لکه نوری بر آن می‌گردد: و لکه‌ی نوری که آرام در این صحنه‌ی مرده‌ی اندوهناک می‌جنبد. آن‌طور که راوی می‌گوید صحنه مرده است، گویی زندگی مرده و چیزی در جریان نیست و در این زندگی مرده که مجاهدان - برادران راوی - همگی مرده‌اند و خونشان بر زمین ریخته چرا باید عید را جشن گرفت؟ سرنوشت این خون‌های ریخته چیست؟
در نهایت راوی تصمیم می‌گیرد از لندن به شهر خود بازگردد و مانند داستان‌های قبلی در این نقطه از داستان به آرامش و رستگاری می‌رسد؛ گویی همه چیز در گروی وصال وطن است.

شش- ای دمشق
راوی این داستان ده روز است که ازاکرم، برادر بزرگتر خود بی‌خبر است و این بی‌خبری او را تا حد هذیان‌گویی نگران کرده است. او معشوقه‌ای به نام سوزان در فرنگ و معشوقه‌ای فراموش‌ناشدنی در دمشق به نام سوسن دارد. عشق به وطن و دمشق، درون‌مایه‌ی اصلی داستان است؛چنانکه اکرم برای او تداعی کننده‌ی دمشق است و حالا که اکرم گم شده، گویی دمشق را از دست داده. در رابطه با سوزان نیز داستان به همین گونه است. این زن برای او تداعی‌کننده‌ی دمشق و سوسن در خیابان‌های آن است.
نکته‌ی درخور توجه این است که در بخشی از داستان راوی با زنی خیابانی در خانه‌اش سکس می‌کند و سپس متوجه شوهر فلج او می‌شود که بی‌حرکت دراز کشیده و وقایع را از نزدیک می‌بیند، ولی جز صورتی کبود و چشمانی خشم‌آلود کاری از دستش برنمی‌آید. این می‌تواند کنایه‌ای باشد از آنچه کشورهای عربی در جنگ شش روزه بر سر فلسطین آورده‌اند و کشورهای عربی تنها در جنگی ظاهری به نظاره نشستند.
Profile Image for Razieh mehdizadeh.
369 reviews77 followers
June 4, 2018
کتاب در مه تمام شد و من هم کتاب را در مه تمام کردم. کتاب در مه غربت ت زده ی لندن و من خوانش را در مه غربت زده ی نیویورک تمام کردم. از کشف و نوش غاده السمان بی اندازه خوشحالم. از او خواهم نوشت. بیشتر از او باید بخوانم. برایم جومپا لاهیری شده اس. نزدیک تر. خواهرتر
.
.
خواندن غاده السمان در روزهای ابر و مهف تخدیر رمان بود. با غاده بسیار احساس نزدیکی و همسانی می کنم. زنی که مهاجر است و تماما به دنیال ریشه هایش در زبان عربی و شعر می گردد. او از نوجوانی در دانشگاه آمریکای بیروت درس می خوانده و تمام سال های عمرش در کشورهای اروپایی زندگی کرده و بی تعلقی و بی سرزمینی و نیاز به بازگشت و خانه ی درونی در تمام نوشته هایش دیده می شود.
.
زن بودن، رابطه ی جنسی و لذت زنانه از تن از دیگر موارد مهم نوشته های اوست.
.
"وین را انتخاب کردم چون زبان مردمش را نمی دانستم."
.
"وقتی پدرم سفیر بود شش زبان به من آموخت. نمی دانست این زبان دانی چقدر بر رنجم خواهد افزود وقتی به ناگاه دریابم می توانم به زبان شش ملت سخن بگویم اما از ارتباط کامل با یک نفر ناتوانم."
به شکلی بی ربط به یاد مهمان 6زبان دان دیشب مان افتادم. او فرانسه و آلمانی و اسپنش و عربی و کردی و فارسی می داند و در سازمان ملل کار می کرده و در هاروارد و ام آی تی درس خوانده و نمی دانم 6زبان دانی اش او را تنهاتر کرده است یا شادتر. اما چیزی که بین او و غاده مشترک است این است که هردوی ان ها با بیست سال و چه بسا بیشتر زندگی کردن در بیرون از کشورشان هنوز خارج را خانه نمی دانند.
.
.
"بخشی از حنجره ی آن دستگاه بودم. برادرم را به کشتن دادم و بسیاری دیگر را."
.
غاده در این کتاب، به عنوان یک خبرنگار جنگی در صدا و سیمای فاسد ایفای نقش می کند و از دروغ هایی که به مردم می گوید بیزار می شود.
.

"جزیره ی نیلوفرخواران"
جزیره ای برای سکون و فراموشی و به هیچ فکر نکردن
.
"من از صدایت حرف می زنم نه از تارهای صوتی ات. به یاد داشته باش که تارهای صوتی دستت هنوز قطع نشده است. بنویس." "باید از انگشتانم حنجره بسازم. بنویسم."
.
"اکنون در وین هستم تا فراموش کنم."
.
"نوابغ این شهر بتهون، هایدن، موتسارت، شوربرت، اشتراوس کاری نکرده اند جز گوش دادن به نواهای پراکنده در فضای اثیری شهر و سپس برگرفتن و تدوین و پخش آن ها. این صدای حضور شهر است. صدای نفس کشیدن شهر با هرآنچه در خود دارد.با تاریخش و امروزش،با سنگفرش های محله های قدیمی.
"
.
"از هشت سال پیش وقتی دمشق را ترک کردم با همه ی دنیا آشنا شدم ولی با آرامش و یقین نه."
.
"مرا به قله ی قاسیون بازگردانید. دمشق را به قلب من بازگردانید."
.
"دانوب آبی اشتراوس گوش می دهم و گاهی هم راخمانیوف و چایکوفسکی و سیلیبیوس. اما دانوب، خاکستری ست نه آبی. فقط رودی معمولی ست مثل همه ی رودها."
.
بخشی از کتاب را در کتابخانه ی مرکزی شهر نیویورک می خواندم. هجرت در هجرت بود وقتی خانوم ژاپنی رو به روی من نشسته بود و ساکت در حالیکه با موبایلش چیزهایی تایپ می کرد بی صدا، اشک می ریخت و دست هایش می لرزید.
.
"و عکسی از فواز که انفجار پاره پاره اش کرده. دست او با انفجار کنده شده و در جایی دورتر افتاده. همان دستی که با آن نقاشی می کشید."
.
لحن زنانه ی غاده کمی هم مرا یاد اوریانا فالاچی می اندازد و خاطره گویی طبقه ی بالای جامعه اش مرا یاد لحن خاطره گویی های گلی ترقی.
.
"حریق تابستان" قدم زنی در گورستان شهر است. بسیار فضای گوتیک شاعرانه ای دارد. عشق بازی بیمارگونه در میان قبرها، وسواس پیدا کردن به هر شب به قبرستان رفتن
.
"تو ریکائدو را فقط به خاطر اسپانیایی بودنش ترجیح می دهی. این خون عربی اوست که جذبت می کند. تو هر نقابی برنی همچنان زنی عرب و صحرایی هستی و خواه ناخواه مجذوب هر چیزی می شوی که این واقعیت را به تو یادآوری کند."
.
"ساعت دوزمانه و کلاغ" هذیان گویی، سرماخوردگی و خلسه اش و در میان خلسه واگویه کردن خاطرات.
.
"نخستین بار که به من گفت دوستت دارم چنان گفت که قبلا احدی نگفته بود. ظهر، شاید از دفتر کارش زنگ زد و ناگهان گفت: "اعتراف می کنم که دوستت دارم."
.
"این چهره را با آن رنگ صحرایی اش بخشی از سرزمینی حس می کنم که دوستش می دارم. حتی وقتی برای اولین بار با او یکی می شدم، نفهمیدم این یکی شدن با اوست یا با زمین زیر تنم."
.
"گویی وقتی ای کشوری به کشوری دیگر کوچ می کنیم از روزگاری به روزگار دیگر می رویم."
.
"و این زمین را با همه ی فقر و درد و مویه و تندخویی ش دوست می دارم."
.
"این بار تن او طعن دیوار خزه گرفته ی مرطوب را داشت."
.
"در زندگی هیچ حقیقی نیست که ادم برایش بمیرد. حازم. و شهر، فاحشه ای بی حافظه و بی قلب است که هرکس در اختیارش بگیرد صاحبش می شود."
.
"هر صبح به کتفم دست می کشیدم و دنبال بال هایی می گشتم که باید بلند می شدند."
.
"اکرم رفت و دمشق را هم با خود برد. دمشقی که همچنان در دل لندن هم در آن زندگی می کردیم."
.
"ای دمشق چه رازی ست در تو که مرا به سوی باریک ترین کوچه های شاغور می کشد؟ چه گنجی در قاسیونت داری که هرجا باشیم چشم هایمان به بازگشت به سوی تو دوخته می شود؟"
.
Profile Image for Mansoor.
708 reviews30 followers
October 7, 2022
حیف ترجمه و ویرایش تمیزی که پای این کتاب صرف شده. آب از سرچشمه مسموم است
Profile Image for Umnia.
112 reviews80 followers
February 1, 2016
عن الحزن ، عن الصراعّ الداخليّ ، عن الضياع ، عن تعب الروح حد الهذيان ..
كتبت غادة عن تلكَ الهشاشة التي قد تصيب ارواحنا في لحظة ضعف ، عندما تتحول عينانا لنافذة رمادية ترى كل شئ باهت ، كتبت كل هذا بستة قصص .. بكل صراعاتها و مشاعرها ..
أحببتُ ذلكَ العمق كثيراً .. برغم الحزن الذي فيها لم أشعر بكآبة .. شعرت فقط بواقعيتها ! .. رائعة جداً ..
Profile Image for Hanieh Habibi.
124 reviews175 followers
July 24, 2021
بیان نازیبای نویسنده از حقایقی که تلخی بی‌انتهاشون این قابلیت رو ایجاد می‌کنه که در فرایند نوشتن از اون‌ها، شاهکار خلق یشه، واقعا اذیت کننده بود. اون هم با قلم خوبی که غاده السلمان داره.

به قول یکی از بچه‌های گروه کتاب‌خونی، تفاوت در نویسندگی رو می‌شه در مقایسه‌ی این کتاب با کتابی مثل بادبادک‌باز خیلی خوب فهمید.
Profile Image for Pardis Jalali.
49 reviews10 followers
April 11, 2019
تکراری، بدون خلاقیت، سرشار از شاعرانگی بی‌ثمر و خنک.
از بدترین مجموعه داستان‌هایی که خوانده‌ام.
Profile Image for نبال قندس.
Author 2 books6,953 followers
May 24, 2014
غادة خيرُ من يكتب الغربة والوطن
خير من يكتب حال المرأة ومعاناتها
8 reviews2 followers
July 24, 2021
دوستاره فقط واسه متن خوب و ارایه های ادبی نویسنده
جو کلی داستاناشو( به جز یکی دوتا ) دوست نداشتم.‌
یه چیزی مثل اینکه همه بدن ما خوبیم،همه جا بی روحه فقط وطن ماست که صفا داره و این در کل کتاب تکرار میشه.
البته گروهی خوندنش کمی فضای خاکستریشو قابل تحمل کرد.‌.
Profile Image for armin.
294 reviews32 followers
August 10, 2017
غاده السمان را به عنوا شاعر می‌شناختم تا این کتاب به عنوان هدیه‌ای برای شخصی دیگر به من، به عنوان پیک، سپرده شد. کتاب نثر حقیقتا دلنشینی دارد اما درونمایه‌اش بسیار کلیشه‌ایست. چپگرایانی که سر به راه حزب می‌نهند یا در حالی که نگران گرسنگی مردم‌اند غذای سگ‌شان بسیار چرب و نرم است یا بعد از مدتی دست از آرمانشان می‌شویند و خود را نادان می‌پندارند. داستان‌ها عمدتا در یمن و سوریه و فلسطین رخ می‌دهند و غالبا رنجنامه‌های زنانی‌اند که دل به مردانی می‌نهند و این دلدادگی به طریقی با آشوبناکیِ این سرزمین‌ها در می‌آمیزد و عمدتا به فراق می‌انجامد. این زوج‌ها عمدتا حائز پیشینه‌ی سیاسی و اجتماعی‌اند اما به میانجی اضطرار حاکم مسیر سیاست‌ورزی یا فعالیت اجتماعی‌شان دستخوش تغییر می‌گردد.
Profile Image for Iman Majdi zadeh.
97 reviews22 followers
April 6, 2021
کتاب هایی از این دست که در کشورهای عربی اتفاق میفتن به نوعی قرابت دارن با اتفاقاتی که برای ما در تاریخ افتاده بنابراین میشه از خوندنشون لذت برد، حالا نمیخوام زیاد توضیح در این زمینه بدم.
ولی درمورد کتاب بگم که داستان خیلی خوب شروع شد، ولی تا جایی که به قبرستان ختم شد و توی تابوت میخوابید، بعدش میتونست داستان تموم بشه، یا حداقل یه اتفاقات دیگه ای بیفته...
درکل کتاب خاصی نبود و خیلی منو جذب نکرد چرا که علت با خیلی از معلول ها متناسب نبود.
Profile Image for Shervin R.
185 reviews59 followers
July 24, 2021
شش داستان گزینش شده از غاده السمان در مورد وطن، غربت، عشق و مسايل دیگر.
قلم نویسنده و بعضی از داستان ها (خصوصا داستان اول) را دوست داشتم اما در مجموع انتظاراتم را برآورده نکرد و فضای کتاب کمی برایم خسته کننده و تکراری بود.
Profile Image for Negar Ghadimi.
321 reviews
January 27, 2021
چه کسی باور می‌کند که عمرِ خاطره بیشتر از عمرِ زخم است؟
——————————————————
شرافتِ زن برایشان مهم‌تر از شرافتِ زمین است. با اختراعِ بی‌آبرویی‌های کوچک و صحبت از تن، خود را از یادِ بی‌آبرویی بزرگ، یعنی شکستِ وطن، خلاص می‌کنند. برای مردانِ کشورِ من شکستِ خفت‌بار و عقب‌نشینیِ آرام و بی‌صدا از میدانِ جنگ آسان‌تر است از شکست و عقب‌نشینی از بسترِ یک زن.
——————————————————
سکوت هرگز در وین مطلق و کامل نیست. آن موسیقیِ مبهم در فضا موج می‌زند؛ آمیزه‌ای از عظمتِ از دست‌رفته‌ی تخدیرکننده و کوچِ لنگرگاه‌های کهن و شوقِ تازه شدن ... به گمانم نوابغِ موسیقیِ وین، بتهوون، هایدن، اشتراوس، موتسارت و شوبرت، کاری نکرده‌اند جز گوش سپردن به نواهای پراکنده در فضای اثیریِ وین ...
——————————————————
روسپیانِ آن‌جا درباره‌ی آبرو و شرف کم‌تر دادِ سخن می‌دهند تا روشن‌فکران درباره‌ی وطن‌پرستی.
——————————————————
با این‌که در اروپا عضوِ حزبی چپ‌گرا هستی، هنوز آن پاکیِ انقلابی و واقعی را که ما این‌جا می‌خواهیم نداری ... شاید هم چپ‌های کشورهای مرفه راستند!
Profile Image for Somayya Tabsho.
244 reviews41 followers
January 1, 2021
مجموعة قصصية جميلة
خارجة عن المألوف
داخلة في الحيط
وشكراً^^
Profile Image for Mozhdeh Ariannezhad.
119 reviews100 followers
May 17, 2018
داستان‌هاش بیشتر از اینکه داستان باشند شعرند. شعر منثور. به‌قدری تصویرسازی و خیال ریخته توی متنش که جای همه‌ی عناصر دیگه‌ی داستان رو پر کرده. همه هم حالت حدیث نفس دارند و انگار داریم اعتراف‌نامه می‌خونیم. اعتراف‌نامه‌های یک زن درهم‌شکسته‌ی مست مبهوت شرقی غریب. غریب در اروپا و ریشه‌هاش در یمن و سوریه و لبنان و مصر. غریب در دموکراسی و آرامش و سرمای غرب و به یاد وطن‌های گرم و غرق خون، مانده از اینجا و رانده از اونجا.

این کتاب بیشتر از اینکه خودش خوب باشه، از این جهت برای من مهم شد که به یادم آورد تقریبا هیچی از سرزمین‌های همسایه و نزدیک نمی‌دونم. از تاریخ و ادبیات اعراب منطقه، از سوریه، یمن، مصر، عراق، از فلسطین، از فلسطین و قصه‌ی پر درد مردمانش، از این خاورمیانه‌ی غمگین هیچ چیز نمی‌دونم. شرمنده شدم. جبران می‌کنم.
Profile Image for Negin.satfard.
148 reviews40 followers
October 9, 2022
دو ستاره برای ترجمه‌ی خوب !
مجموعه‌ی داستان کوتاهی که بیشتر بنظرم توصیف بود تا داستان(✌️)
خط هر داستان در توصیفات بیشمار نه چندان قوی گم میشد.
مترجم هم یکی دو جا غلط تاریخی از نویسنده گرفته بود و زیرنویس کرده بود.
دوست نداشتم!
Profile Image for Jane Austen.
27 reviews2 followers
January 19, 2023
باید بگم که خوندن و تموم کردن این کتاب به معنی واقعی کلمه برای من به مثابه‌ی یه عذاب بود! با توجه به تجربه‌ای که از خوندن کتاب "بیروت ۷۵" داشتم، تصمیم گرفتم داستان‌های کوتاه این نویسنده رو هم بخونم اما معتقدم این کتاب برخلاف ترجمه و ویرایش خیلی خوبش، محتوای به شدت کلیشه‌ای داره! فضا، شخصیت و نتیجه‌ی هر داستانی بدون هیچ خلاقیتی شبیه به بقیه بود: دختر عربی که از وطنش دورافتاده و تنها امیدش عشق به یه پسره و عشق به وطن با این عشق ترکیب شده اما در نهایت شاهد عشق نافرجامی که موجب درد و رنجه هستیم. کلیشه‌ی دیگه‌ی چندتا داستان‌ها این بود که برای مثال دختر داستان مهاجرت کرده بود به یه کشور خارجی مثل لندن و معتقد بود این کشور و مردمش خیلی سرد و بی روحند و نباید شکلشون بشه و باید برگرده به صحراهای گرم کشور خودش! غاده‌السمان قلم بسیار شاعرانه‌ای داره که گاهی اوقات قشنگ و اکثر جاها اغراق آمیز و بیش از اندازست. در نهایت بین شش داستان کتاب به نسبت بهترینشون "حریق آن تابستان" بود که به خوبی تونست در نهایت به مقصود بیان ترومای جنگ ۱۹۶۷ فلسطین بپردازه و بدترینش "لیلا و گرگ" بود که من نتونستم از شدت انزجار تمومش کنم.
Profile Image for Nazanin.
283 reviews23 followers
October 29, 2024
بعد از خوندن دو داستان رهاش کردم
چرا ؟
چون با پایان داستان‌ها مشکل داشتم
داستان‌ها غمگین بودن هر چند که موضوعاتشون تکراری بود ولی قلم نویسنده شاعرانه و قشنگ بود تا می‌رسد به پایان و انگار دیگه نمی‌دونست چه جوری ادامه بده و یهو بی‌معنی تمومشون می‌کرد
از این نویسنده دو تا رمان دارم که می‌خونمشون امیدوارم پایان اون‌ها بهتر از داستان‌های کوتاه باشه
Profile Image for Sonya.
500 reviews372 followers
August 7, 2020
خانم غاده السمان نويسنده ي سوري است كه به "شاعر داستان نويس مشهور" است و تحصيلات عاليه وي در بيروت و لندن و حوادث همزمان رخ داده در اين مجموعه داستان به وضوح ديده ميشود
اين اثر حاوي شش داستان با لحن شاعرانه توام با زنانگي همراه با جريان سيال ذهن است كه راوياني از دنياي عرب از وطن، جنگ، مهاجرت و تفاوت دنياها سخن ميگويند.
.
قسمتي از كتاب:
.
"من بيش از يك زنم، از وقتي آن بمب در قدس برادرم را از پا در آورد، قطار عمرم واژگون شد و در هر پيچ چهره اي از من جدا شد و بيش از يك زن شدم كه عمري كوتاهتر از يك عمر دارد، هر چه ميان آينه هاي كاخ شونبرون چهره هاي بيشتري از خودم ميديدم كه در من خيره شده اند...هر چهره مرا ياد لحظه اي از لحظات عمرم مي انداخت. از خنده منفجر شدم، بايد نابودشان كنم با خنده اي جنون آميز چترم را بالا بردم تا آيينه ها را بشكنم"
Profile Image for Zohreh Hanifeh.
388 reviews104 followers
August 7, 2017
نخست آن که، فضای داستان‌ها بسیار تیره و تاریک‌تر از شعرهای غادة است، اما همان خیال شاعرانه را می‌شود در جملات این کتاب هم دید.
دیگر این که عشق به دمشق و بیروت و تمدن شرق باز هم به چشم می‌خورد اما بیشتر به شکل مویه بر اصالت‌های فروپاشیده و ارزش‌های از دست رفته، مبارزات بی‌سرانجام و غربت از وطن است.
با این حال سیال‌ذهن‌ها عالی، و تک‌گویی‌ها بسیار شفاف‌اند. ترجمهٔ خوبی هم دارد با توضیحاتی که در شناختن نمادها بسیار راهگشاست.
کاش سایر داستان‌ها و رمان‌های غادة‌السمان نیز به زودی ترجمه شود. بی‌گمان گنجینهٔ ارزشمندی از ادب عرب خواهد بود.
Profile Image for Nafise.
56 reviews16 followers
July 24, 2021
داستان های اول رو خیلی دوست داشتم ولی سیر نزولی داشت کتاب. نوع روایت و موضوع توی همه داستان ها تقریبا یکسان بود و کتاب رو در انتها خسته کننده کرد. همچنین از چیرگی قلم نویسنده، که توی داستان اول بسیار پررنگ بود، در داستان آخر چیزی باقی نمونده بود. این رو هم اضافه کنم که داستان ها به انتخاب مترجم از دو کتاب مختلف انتخاب شدن و کنار هم گذاشته شدن. ترجمه به نظرم خوب و روان بود.
Profile Image for Redwan.
59 reviews32 followers
September 25, 2013
ترحل مع مرافئ غادة السمان في قصصها الستة.. تتعب.. تختنق.. تثور.. تشتم.. تتنفس الحرية.. هذه هي غادة
Profile Image for Ayeh.
131 reviews19 followers
January 29, 2023
مجموعه‌ای از داستان کوتاه که بیشتر روی ذهن و احساساتِ ��شفته‌ی شخصیت‌ها تمرکز داشت تا روایتِ عادی‌ای که یه آغاز و یه پایان و یه مسیرِ معمولی داشته باشه. غربت، تنهایی، جنون و‌ احساساتِ سنگین و پیچیده‌ی دیگه.
اشتباه نکنید، من وقتی که محوریت افکار شخصیته لذت می‌برم ولی توی این کتاب خیلی از چیزها برام اشتباه بود.
1. داستان‌های آخر خسته‌م کردن.
2. یه‌سری از جاهاش چصناله‌طور بود؟
3. زیادی گیر داده بود به یه‌سری از مسائل.
4. کلا باور دارم که بیشتر هنرها از یه درد و حسِ عجیبِ مونده توی وجود آدم ریشه می‌گیرن و قبول دارم که هنرمندها می‌تونن احساسات غالبا منفی رو خیلی زیبا نشون بدن، ولی با آستتیک‌سازی (romanticizing) و گوگولی‌نمایی کردنش مخالفم که توی این کتاب بیش از حد بود. شخصیت‌ها خیلی جاها واقعا به تراپی نیاز داشتن ولی چسبیده بودن به رنجشون و انگار ازش لذت می‌بردن و اجازه داده بودن که اون درد وجودشون رو معنا کنه؛ یه‌جورایی انگار الگو برعکس شده بود. به‌نظرم اگه غاده السمان یکمی "ول می‌کرد" بهتر می‌شد. (واقعا امیدوارم بتونم خوب منظورم رو برسونم.)

درکل ویژگی‌های خوب هم زیاد داشت، همین قلمِ شاعرانه‌ی قشنگ کافی بود تا کتاب برام عذاب‌آور نباشه، ولی خب برای من اشکالات خودشم داشت. بدی‌هاش رو نقد کردم و از زیبایی‌هاش لذت بردم. برای یک بار خوندن کتاب بدی نبود ولی خیلی باید حواستون به حس و حالتون باشه موقع انتخاب کردنش.
Profile Image for Mahboob.
86 reviews3 followers
September 18, 2020
در مقدمه آمده که :وقتی قاعده السمان نویسنده سوری در بیست سالگی نخستین مجموعه ی دستانش را منتشر کرد,شاعر هموطنش ,نزار قبانی,او را "شاعر عرصه ی داستان " نامید.
و براستی قلم السمان بسان شعر لطیف و خوش آهنگ است. اما مضمون آن غمگین و تلخ است. غم و تلخی که البته در دهه ۶۰ و ۷۰ ( زمان نگارش داستانها ) که زمان آرمان گرایی ها , انقلاب ها و عصیان ها بود ,عجیب نبوده است.  السمان بقول یکی از قهرمانانش " از آن دسته زنانی است که یاد گرفته مغزش را به کار گیرد اما زنانگیش از کار نیفتاده." آنجا  که قلم او را بعنوان یک زن میبینیم,  بسیار جسور و قابل تحسین است. قلمی که به زیبایی زنانه مینویسد ,او در میانه یک سرزمین و فرهنگ به شدت مردانه از تن زن مینویسد و از زن بودن زن دفاع میکند .  چیزی که هنوز هم در فرهنگ های خاورمیانه نبردی است پرخطر.متاسفانه داستانویس زن مشابهی در ایران نداریم که جسارت قدم گذاشتن به این قلمرو را داشته باشد .شاید بتوان او را با فروغ شاعر مقایسه کرد, البته من غاده السمان را یک  سر و گردن بالاتر از فروغ میبینم .

شرافت زن برایشان مهمتر از شرافت زمین است. با اختراع بی آبرویی های کوچک و صحبت از تن, خود را از یاد بی آبرویی بزرگ ,یعنی شکست وطن ,خلاص  میکنند.برای مردان کشور من شکست خفت بار و عقب نشینی آرام و بی صدا از میدان جنگ آسان تر است از شکست و عقب نشینی از بستر یک زن.  ۲۶
شما  پلیدی فحشا را فقط در تن زن میبینید ,اما از کنار فحشای خودتان در سیاست و اخلاق و رفتارهای گوناگون میگذرد و پلک چشمتان هم هیچ نمیپرد...شما با دیدن زنی که تن و روان خود را به پلیدی سپرده تا مثل شما شود  و به میانتان راه یابد, خونتان بجوش می آید و در برابر تن بی حرمتش دیوانه میشوید ,اما در برابر تن بی حرمت وطن هیچ حسی ندارید .وطن من روسپی تاریخ است    ۴۰


 السمان بشدت سیاسی است و به شدت درگیر رنج وطن .از درد گرفتاری وطن عربی درد میکشد و از این درد فریاد. در این کتاب ,او مبارزی است که شکست ژوئن ۱۹۶۷ پرپرش  کرده است  . این وجه , نوشته های او بعد از ۶۰ سال .برای ما که امروز می خوانیمشان ,  زیادی شعاری می آید.  نگاه تحقیر آمیز و خشمگین و پر کینه او به غرب هم برای من امروزی غلو آمیز می نماید .
چاپ نشدن ! پس ما فقط دو راه داریم : یا حنجره هایمان را کرایه دهیم یا در نوشته هایمان دست از فکر کردن و طرح مصیبت های واقعی و گریبان گیرمان برداریم. برای اینکه حازم آثارم را چاپ کند, باید ,در عصر موشک , معلقاتی در باره گله های اسب بسرایم .در دوران شکست, از عزت و سربلندی مان (ای اعراب ! عزت و سربلندی ) بگویم.در زمانی که ترس و بزدلی در کشور ما آزادانه خرابی به بار می آورد و خانه ها مان را ویران و همه هستی ما ن را تهدید میکند, از عشق افلاطونی برایوانی در زیر نور ماه بنویسم .   ۲۵

تا وقتی در جایی از این دنیا گندم کم باشد, هیچ زمینی حق ندارد گل بدهد ....دوستداران گنجشک ها, وقتی لندن تصمیم گرفت کبوتران خود را نابود کند ,راهپیمایی کردند .هیچ بفکرشان نمیرسد به خاطر ملت هایی راهپیمایی کنند که ثروت هایشان به تاراج رفته تا در بانک های آنان باشد یا به خاطر ویتنامی هایی که با  بمب نابود میشوند ...ژنو بیطرف است ؟ ..نه. بیطرفی در این دنیای وحشی ممکن نیست.  ۱۰۴.


عائده  تو از کشوری می آیی که مصیبت اش سوء هاضمه تکنولوژیک  و عقب ماندگی انسانی است. اینجا اوضا ع ما درست برعکس است .ما گرفتار عقب ماندگی تکنولوژیکیم. ولی انسانمان همچنان به معنای اصل کلمه ,نه آب مفهوم بشر در جوامع مصرفی, انسان است .   ۹۱

این نامه ی پدرم است که جواب ندادم " رمضان رسیده است .روزه یادت نرود ,پسرم . به خانوم همسایه بگو وقت سحری بیدارت کند.اصلا شاید برایت سحری بیاورد."چرا کاری نمیکنم که وضع مرا بفهمد ؟ چرا به او نمیگویم که حالا خانم همسایه ام کنار معشوقش به سر میبرد و میلیون ها خانم همسایه اینجا هستند که نمیدانند رمضان چیست و حتی اگر از گرسنگی بمیرم ,تا وقتی پول نان و نمک را ندهم ,هیچ کس بفرمایی نخواهد گفت . چرا عوالم زیبایی که ما با اآن بزرگمان کردند فقط در خیالاتشان هست ؟ ۱۶۲

 چیزدیگری  که دوست نداشتم  این است که قهرمان های اوکه در شهرهای مختلف, پاریس , لندن, وین, ژنو ..پراکنده اند ,همگی چون شاخه های از ریشه جدا شده بی بار و بی مصرفند., آنها بشدت  سرگردان و بشدت افسرده و بشدت بریده از جهان پیرامون خویش اند.و  راه حل اغلب آنها "بلیتی است به سوی شهرشان, هر چه میخواهد بشود   ".من این نگاه تا این حد نوستالژیک  به وطن را که به نوعی پوچی, افسردگی و سترونی در زندگی  میرسد را دوست ندارم.

از وطن  گریختم تا از رنج های آن رها شوم و همچون قویی در آرامش سفید زندگی کنم و خوشبختی را بشناسم ..اما انگار خارج از چهار چوب وطن و به دور از دیگران هیچ سعادتی وجود  ندارد ..در خلاء هیچ سعادتی نیست ,مگردر لحظات نشئگی  که آنهم عذاب هولناکی در پی درد..۳۶

اکرم رفت و دمشق را با خودش برد.دمشقی که همچنان در دل لندن هم در آن زندگی میکردیم....ای دمشق ,کجایی ؟ عزیز دل ! چنان در سینه رمضان آرام میگیری که انگار همه  دینت را به زندگی ادا کرده ای .....کجایی دمشق ؟ ای رام آرام دست نخورده ! چرا نمیشود هم ناخن هایت بروید و هم مهربانی ات خارش بر ندارد ؟..چرا نمیفهمی تنها دلیل ما برای  رویگردانی ما از تو این بود که دوستت داشتیم و خوب فهمیدیم که از تعلق به غیر  تو عاجزیم و نمیتوانیم خود را در زمینی بیگانه بکاریم و خواه ناخواه آن اصالت  انسانی تو را میپرستیم و برای همان است که ابر ضدت میشوریم ؟   ۱۶۵

ترجمه کتاب بسیار خوب و روان است, و در شگفتم که اینهمه توصیف تنانه چگونه توانسته است از تیغ ممیزی برهد, اما به هرحال خوشحالم که اینگونه شده است, وگرنه نوشته ها اصلا لطفی نداشت.در کل کتاب را دوست داشتم و مشتاقم کتاب های بیشتری از غاده السمان بخوانم .
Profile Image for amineh.
48 reviews
May 29, 2020
اولین و مهم‌ترین توصیه‌ام‌ این‌ه که اصلاً و اصلاً با پیش‌فرض بیروت ۷۵ نرید سراغش.
خود داستان‌ها محتوای تقریباً مشابهی دارن و یک سری المان‌ها هی توشون تکرار می‌شه انگار. یا حداقل به نظر‌ من تکرار شده بود. مثل تلاش برای فراموشی، تقریباً همه شخصیت‌های اول‌داستان دنبال فراموش کردن یه چیزی‌بودن.
یه نکته دیگه اینکه نثر و زبان داستان بیش‌ از حد شاعرانه بود! توصیفات زیبا و خلاقانه‌ای داشت ولی جنبه شاعرانگیش خیلی غالب بود. اونقدر زیاد که خیلی جاها باعث می‌شد آدم از روند داستان خیلی فاصله بگیره. شخصاً این زبان خیلی شاعرانه خیلی جاها دل من رو زد.
Profile Image for Ibtisam.
1 review9 followers
November 18, 2012
انها مجموعة قصصية خرجت للنور سنة 1973 ولكن القضايا التى تناولتها(هزيمة الوطن, فساد البعض وجهل البعض,ازدواجية المجتمع..) لازالت متجدده لذلك ادعو إلى اعادة قراءتها لأنه نضال بالكلمة سيعيش طويلا لأنه بات فى حضن الابدع
Profile Image for Mohammad reza khorasanizadeh.
780 reviews65 followers
December 14, 2017
شش داستان کوتاه و تلخ و غمگین از غاده السمان. تم اصلی داستان ها جنگ و سختی های بعد از آن و زنانی که به طرق مختلف درگیر شده اند. زنانی عرب که بیشتر در اروپا ساکنند اما سختی ها کماکان با آنان همراه است.
Profile Image for Nastaran.
52 reviews20 followers
July 18, 2022
نثر کتاب بسیار شاعرانه بود که این می‌تونه بسته به حال و هوا و سلیقه‌ی مخاطب جذاب یا خسته‌کننده باشه. برای من، اوایل کتاب این شاعرانگی دوست‌داشتنی بود و بعد تکراری شد. داستان‌ها هم چیز زیادی برای گفتن نداشتند و کششی ایجاد نمی‌کردند.
به نظر من "حریق آن تابستان" از بقیه‌ی داستان‌های کتاب بهتر بود.
Profile Image for Juman Isstaif.
33 reviews74 followers
January 11, 2016
بالأسلوب المتدفق جملةً وراء جملة لا يمكن التوقف عن القراءة !
رحلةٌ من مدينة إلى مدينة مع الكاتبة، لتصوير الموت على قيد الحياة، الشعور الذي كان يساور الكاتبة في تلك اللحظة من الزمن - هزيمة حزيران-
الميكروفون الأسود المنتصب كحية رقطاء يلسع في الحنجرة
العيون خلف الجدار الزجاجي لمبنى الإذاعة والدم يسيل على الزجاج
تصوير رائع...لشعور إعلامية بكذب ما تقول !
أمام هزيمة حزيران التي ترفض تسميتها بالنكسة... وأمام تخاذل العرب وفقدانهم لمعنى الشرف الحقيقي
الدانوب الأزرق الذي كانت ترسم عليها أحلامها على الدوام ..الذي تبين أنه رمادي!
الطبيب الجراح الذي ينحت لكل مريض يموت تمثالاً ليبعث فيه الحياة من جديد على حد زعمه...ثم يصاب هذا الطبيب بالجنون!
المراسم الباردة للتعازي بوفاة والدتها
المقبرة التي تشعر فيها بالارتياح !
وأخيراً...الحرق في المعدة الذي احتف��ت به من ذكريات الضفة الغربية... وتناولها للأفيون لإخماد ألمه!
------------------
الوصف الذي يبعث الحياة في كل زاوية من تلك الأماكن ، الحياة الممتئلة بالشعور بالعار والهزيمة
الوصف الذي سيجعلك تبعث الحياة من جديد في الكره الكامن داخلك( للموتى على قيد الحياة) في عالمنا!
هو برأيي ما يجب أن تحصله من القراءة
(مع التحفظ على الجرأة الخادشة للحياء بالنسبة الي في بعض المقاطع)
Profile Image for سپیده.
6 reviews
May 4, 2017
قهرمان های تمام داستان ها از سرخوردگی و نا امیدی و خشم بعد از ژوئن ۶۷ سر می کشند، نکته ی جالبی که در کتاب چشم آدم را می زند ادبیات شدیدا زنانه ی کتاب است که ترجمه ی خوب هم آن را لطیف تر کرده است، در تمام شش داستان کتاب مفاهیم استئاری به وفور پیدا می شوند و مفهوم عشق و وطن شدیدا گره خورده اند، عشق انسانی در بین سطرهای داستان ناگهان گسترده میشود، تن معشوق خاک وطن می شود، پستی و بلندی های بدنش کوه های وطن و دستان پینه بسته و تن زخمی اش یاداور رنج های وطنند، عناصر طبیعی مثل آب و هوا، کوه ها، بوها در داستان ها نقش اصلی را ایفا می کنند، قهرمان ها خواننده را یاد قهرمان های گمشده ی کتاب های مودیانو می اندازند؛ معشوقِ انسانی قهرمان ها هم مثل کتاب های مودیانو فقط در خاطرات راوی زندگی می کند و در زمان حال یا مرده، یا به شکلی متحمل تغییر شده که راوی دیگر او را نمی شناسد، اما معشوق اصلی_وطن_ زنده ست، و با تمام غمناکی تم داستان ها امید ظریفی توی سطر سطر به چشم می خورد، در آخر اکثر داستان ها راوی با امیدی دوباره و ناگهان عزم وطن می کند و غم و تاریکی و سرمای اروپا را مثل مواد مخدر و داروهای آرامبخش پشت سرش جا می گذارد. کتاب چیزی به اطلاعات سیاسی و تاریخی خواننده اضافه نمی کند اما از فضای جامعه عرب بعد از ژوئن ۶۷ نمونه ی خوبی ارائه می دهد که البته بسیار یاد آور فضای چند سال اخیر جامعه ی ایران است
Displaying 1 - 30 of 97 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.