دخترم؛ ۷ صبح یک روز جمعه، ممکن است آدمها تصمیمهای مختلفی بگیرند. بعضیها تصمیم میگیرند لاغر شوند، بعضیها چمدانهایشان را برای سفر میبندند، بعضیها یک رابطه را تمام میکنند، بعضیها تصمیم میگیرند خودشان را از پشتبام پرت کنند و تمام! اما من، ۷ صبح یک روز جمعه دلم شوهر خواست. به سادگی بقیهی تصمیمهای صبح جمعه. با این تفاوت که ماجرای آشنایی با پدرت از همین صبح شروع شد...
کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ مجموعه داستان طنزی است که به صورت نامه نوشته شده. قهرمانِ داستان در این نامهها ماجرای آشنایی با شوهرش را برای دخترش مینویسد.
این کتاب شاهکار ادبی نیست اما با سادگیش میتونه آدم رو بخندونه. از نظر من دوست داشتنیه و جالبه که یکبار خونده شه! با سریال HIMYM هم کلی فرق داره، این پر از تخیلات و خل و چل بازیای دخترونس! لذا کتاب بهترین گزینه است برای هدیه دادن به دختران جوان خصوصا اگر از معقوله ازدواج فراری اند!!! یادمه کنکوری که بودم، هفته ای یک قسمت این کتاب، تو یکی از کانالای تلگرامی نوشته میشد، و دوست مامانم برامون فوروارد میکرد و ما میخوندیم و میخندیدیم. البته بعدا از نمایشگاه کتاب به خاطر حمایت از نویسنده خریدمش ^___^
با این کتاب کلی خاطره ی خوب دارم. داستان کتاب به قدری بامزه و پرماجرا بود که من هی می خندیدم و هی افسوس می خوردم که چرا نویسنده هایی مثل خانوم زارع انقدر کم داریم خوبیه کتاب این بود که حتی یه لحظه هم از خوندنش خسته نمی شدی ... یعنی تا حوصلت می اومد که سر بره یه اتفاق جدید میوفتاد و دوباره یه ماجرای تازه شروع می شد. خلاصه که کار خوشمزه ای بود و واقعا از خوندنش لذت بردم
کتابی از نظر من بده، که تلاش های نویسنده برای "درآوردن" داستان رو بشه توش ببینی. بیشتر هم مشخصه ی نویسنده های جوون و تازه کاره. من خانوم مونا زارع رو نمیشناسم، اما تو این کتاب تمام حیله های ادبی و تکنیک هاشون بدون روتوش مشخص بود. خیلی این قضیه توی ذوقم میزد. ماسمالی ها برای مثلا نگه داشتن چفت و بست داستان زیاد بود. در کل از نظر تکنیکی اصلا خوب نبود. نهایتا میتونست پیش نویس یه کتاب باشه.
از منظر موضوع هم که متاسفانه کپی برداری زشتی بود از سریالی آمریکایی به نام How I Met Your Mother .
چرا بهش دو ستاره دادم پس؟ چون فضای کتاب بسیار جنسیت نزده بود. نمیخوام بگم مظاهر فمنیستی داشت، اما بهتر ازون، به صورت طبیعی و با طنز غیر توهین آمیزی، بسیاری از کلیشه های جنسیتی رو برعکس (یا حذف) کرده بود و این به دلم نشست. یه ستاره ش مال این بود.
ستاره ی بعدیشم مال این بود که جز معدودی کتاب، در ژانر طنز کمتر کتاب ایرانی یی نوشته شده و به هرحال شروع این جریان (حتی اگر قراره همچین کتاب ضعیفی شروع کننده باشه) بسیار اتفاق خوبیه به نظرم و به خاطرش از نویسنده ممنونم.
کتاب مزخرفو یا نباید رفت سمتش یا وقتی فهمیدیم مزخرفه ولش کنیم. حیف عمر. علی رقم موضوع جذابی که کتاب داره قلم نویسنده شدیدا مبتدی و کم تکنیکه. ببینید من یه مردم. نه فمینیستم نه ضد فمینیست. اما تعارضات عقیدتی نویسنده تاسف باره. این که یک مثلا طنز نویس از زیرپا گذاشتن چهارچوب ها، قواعد اخلاقی و عرف بلد نیست خنده بگیره افتضاحه. گرچه به نظرم هنر اینه که با پذیرش یا نقد منصفانه عرف غلط طنز خوب شکل میگیره که این کتاب بویی از اون نبرده. طنز بسیار ضعیفی داره. نصف کتابو خوندم و فقط یک بار لبخند زدم چیزی که توی رمان داستایوفسکی هم شاید پیدا بشه. پس میشه گفت این کتاب طنز نیست. ضمن اینکه یه ویراستاری طلب داشت. بعضی جمله بندی ها اشتباه و نارسا بود. مصداق بارز چاپ کن بره. خلاصه که عمرتونو سرش تلف نکنید.
«چگونه با پدرت آشنا شدم» مجموعه داستان طنزی است که به صورت نامه نوشته شده. قهرمان داستان در این نامهها ماجرای آشنایی با شوهرش را با زبانی طنازانه و شیرین برای دخترش نقل میکند؛ «دخترم؛ ۷صبح یک روز جمعه، ممکن است آدمها تصمیم های مختلفی بگیرند. بعضیها تصمیم میگیرند لاغر شوند، بعضیها چمدانهایشان را برای سفر میبندند، بعضیها یک رابطه را تمام کنند، بعضیها تصمیم میگیرند خودشان را از پشت بام پرت کنند و تمام! اما من، هفت صبح یک روز جمعه دلم شوهر خواست. به سادگی بقیه تصمیمهای صبح جمعه با این تفاوت که ماجرای آشنایی با پدرت از همین صبح شروع شد…» داستانهای این کتاب ابتدا به صورت ستون هفتگی طنز در روزنامه شهروند منتشر میشد و توانسته بود مخاطبان زیادی را با خود همراه کند. مونا زارع این داستانها را بازنویسی کرده و با یک پایانبندی متفاوت، کتاب را به اثری مستقل تبدیل کرده که بازخوانی آن برای خوانندگان پیشین نیز، همچنان جذاب خواهد بود. پ.ن: از آن دسته کتابهایی است که میشود باهاش بلند بلند خندید. روایت یک دنیای زنانه برای پیدا کردن شوهر که پر است از توصیفهای شیطنتآمیز و فانتزیهای بامزه.
پ.پ.ن: کتاب را از دفتر نشر گرفتم. بازنویسی این کتاب نیز یک سالی طول کشید. مونا زارع هر داستان به صورت جدا بازنویسی کرد. بعضی از داستانهایی که در روزنامه منتشر شده بود حذف کرد و داستانهای جدیدی به مجموع اضافه کرد و پایانبندیاش را هم تغییر داد. کتاب چند ماهی توی ممیزی گیر کرد و حتی بخشی از جلدش هم قبل از چاپ تغییر کرد. خوشحالم که بالاخره منتشر شد و به نظرم از کتابهای طنز خوبِ این روزهاست که جایشان توی ادبیات ایران خالی است. https://goo.gl/C11Rfw
برخلاف نظراتی که نوشته بودن خیلی خندهدار و قشنگه! من حتی یک بار هم نخندیدم و اصلا خوشم نیومد از این کتاب ، حین خوندنش هم به خودم میگفتم حیفِ وقت که دارم واسه خوندنش میذارم
بعضی موضوعها هستن که نمیتونن از زیر تیغ سانسور سالم رد بشن. روایتهای یه دختر ۳۰ ساله که هورموناش زدن بالا و دلش شوهر میخواد شاید در نگاه اول برای ما فارسیزبانها سوژهی تازه و جذابی باشه. اینکه فعل خواستن تن یه امر زنانه هم هست. اما این کتاب اصلا نتونسته بود بار بکر بودن سوژه رو به دوش بکشه. به غایت لوس بود. عملا تمام روایتها درجا زدن یه نویسندهای بود که بدون نشون دادن بدن میخواست از بدن بگه... چیز افتضاحی بود.
منصفانه، ۱.۵ کلیت موضوع جالب و حتی هنجارشکن بهنظر میرسه ولی خود داستان نه جالبه و نه هیچی. :)) تنها شباهتش به هایمیم هم این بود که تا لحظهٔ آخر حرفی دربارهٔ شخص موردنظر زده نشد. گول اسمش رو نخورید. (من خوردم. گول بدمزهای هم بود.) در کل بهنظرم خوب نبود ولی افتضاح هم نبود. •.•
موضوع کتاب که از عنوانش پیداست و منو از همون اول یاد سریال how i met your motherانداخت؛ واقعاً از خوندنش لذت بردم. طنزشو دوست داشتم و یعنی از سبک طنزها و نثرهاییه که میپسندم و دلم خواست بیشتر از این نویسنده و کلاً آثار فارسی اینطوری برای اوقات فراغتم که دنبال یه چیز سبک و راحت و حالبده هستم، وجود داشته باشه و بتونم بخونم. خوندنش هم هیچجا خستهکننده نمیشد و بیشتر حال میداد به آدم. خلاصه که دم خانم زارع گرم.
این کتاب را یکی از بوکستاگرامر های مورد علاقم معرفی کرده بود و مدتی بود گذاشته بودم توی لیست مطالعه، دیشب که بیخوابی به سرم زده بود توی یک نشست از طاقچه بینهایت خوندمش وباید بگم واقعا چسبید . من توی این ژانر فقط کتاب خارجی خونده بودم که اصلا خوشم نیومده بود چون بنظرم طنز هر کشوری مختص خودشه و ممکنه برای ملیت های دیگه اصلا جذابیت نداشته باشه ، خیلی کم پیش میاد کمدی که بین المللی جذاب باشه، اما این اولین کتاب ایرانی بود که تو این ژانر میخوندم تقریبا کمدی تخیلی بود وتو سبک خودش قوی بود بنظرم ازقلم خانم زارع خیلی خوشم اومد و دوست دارم بعضی وقتا برای تنوع از ایشون هم بخونم
فکر کنم این کتاب اول متنهاش یک ستون از روزنامه بودن بعدا به صورت کتاب دراومده واسه همین یک کم نوشتهها پراکنده به نظر میرسن ولی برای من این کتاب جزو کتابهای زنگ تفریح بود. شاید اینکه کل دغدغهی شخصیت اصلی شوهر پیدا کردنه واسه یک عده خیلی دم دستی و اصطلاحا سخیف به نظر برسه😁🤌 ولی اگر خیلی سختگیر نیستین توی انتخاب موضوعات و ژانر کتاب ، میتونه یک تنفس باشه
من قبلا هم بخش هایی از این کتاب رو پراکنده اینور و اونور خونده بودم و حتی برای دوستام هم فرستاده بودم ولی حالا فرصتی شد بشینم از اول و کامل بخونمش.
کتاب نامه های یه مادر به دخترشه که داره برای دخترش تعریف میکنه چطور با پدرش آشنا شده. و قضیه از اينجا شروع میشه که یه روز از خواب بیدار میشه و به این نتیجه میرسه که دلش شوهر میخواد :)) و تو هر نامه تعریف میکنه چه اتفاقاتی براش افتاده و چه خواستگارایی داشته (و چه خواستگاریایی "رفته"!) و در راه شوهر پیدا کردن چه بدبختیا که نکشیده تا اینکه در نهایت با هم ازدواج کردن.
مونا زارع قلم خیلی دل نشین و جذابی داره و یه جاهایی واقعا بلند بلند خندیدم.
داستان پر از کاراکترهای مختلفیه که هر کدوم یه جور خل و چلن و این همه آدم عجیب و غریب کنار هم قرار گرفتن و ماجراهای دیوانه واری رو شکل میدن و این وسط تنها چیزی که این دختر بهش فکر میکنه شوهره :))))))
واقعا از خوندنش لذت بردم. اون ستاره ای هم که کم کردم واسه این بود که میتونست حرفه ای تر باشه. ولی به هر حال دوست داشتنی بود :")
خلاصه بخوام بگم، این کتاب میتونه مثل یه زنگ تفریح میون شلوغ پلوغیای زندگیتون باشه.
چگونه با پدرت آشنا شدم داستان طنزیست که در قالب نامههای بیشتر یکی دو صفحهای، روایت شده. کتاب ایدهی جذابی دارد، مادری در نامههایی به دختر سفر کردهاش ماجرای آشنایی و ازدواجش را تعریف میکند. اگر چه بسیار بعید به نظر میرسد که سریال آمریکایی بسیار مشهور «آشنایی با مادر» نقشی در شکل گرفتن این ایده نداشته باشد، اما باید شجاعت نویسنده را در پرداختن به موضوعی متفاوت و چالشبرانگیز را ستود. با وجود این ایدهی خوب اما به نظرم کتاب اصلا کتاب خوب و موفقی نیست. تقریبا تمام نامهها ساختار طنز یکسان و یکنواختی دارند و البته با سلیقهی من هیچکدام از آنها هم نه توانایی غافلگیر کردن مخاطب را دارند نه خنداندنش و نه حتی سرگرم کردنش. تا حدی که با وجود حجم پایین بیشتر نامهها، کتاب کشش لازم برای خواندن بیشتر از یکی دو نامه در یک نشست را برایم نداشت. تنها نامهی سرگرمکنندهی کتاب از دید من نامهی پایانی بود، نامهی دختر به مادرش در پاسخ به تمام نامههای پیشین که با کمی غافلگیری پایانبندی مناسبی برای داستان آشنایی با پدر بود.
کتاب خوبی نبود. تقریبا غیر یکی دو جمله، بقیهی جملات اصلا خندهدار نبودند و نکتهی آموزندهی خاصی هم نداشتند. من عاشق طنز هستم، اما این طنز، طنزی نبود که من بپسندم. سه نکته بگویم: ۱- پاراگراف آغازین داستان شبیه پاراگراف اول "دایی جان ناپلئون" است، اما این کجا و آن کجا، چه در شروع و چه در ادامه. ۲- من فقط بخشهایی از سریال آمریکایی "چگونه با مادرت آشنا شدم" را دیدم. در کامنتها بعضی از دوستانم نوشته بودند که این کتاب به آن سریال شبیه نیست. شاید از نظر محتوای درونی نباشد؛ نمیدانم، اما از نظر ایده که تقریبا شبیه همان سریال باید باشد. ۳- همان اول خواستم کتاب را کنار بگذارم، اما با خودم گفتم شاید از جایی به بعد بهتر شود که تا آخر بهتر نشد. اینکه خانم زارع جسارت این را داشته که چنین موضوعی را مطرح کند شجاعانه بوده، اما متاسفانه کتابش در نهایت کار خیلی خوب از آب درنیامده. در مجموع یک داستان منسجم درست و حسابی نیست که با خواندنش آدم حظ کند و بیشتر شبیه لباسی میماند که هرتکهاش پارچهای با رنگ متفاوت دارد و این پارچهها به زور به هم وصله و پینه شدهاند.
همین الان این کتاب رو تموم کردم. باید بگم با انتظاری که ازش داشتم متفاوت بود.اولین کامنتی که راجع بهش خونده بودم خیلی مثبت بود و یه نفر نوشته بود که خیلی با این کتاب خندیده و همین باعث شد که این کتابو بخرم و بخونمش...راستش من اصصصصصلا" با این کتاب نخندیدیم.فقط چند بار لبخند خیلی ملایم روی لبام آورد؛اما خوندنش برام جالب بود و دوست داشتم زودتر بخونم و تمومش کنم.گرچه بعضی جاهاش هم یه کم برام مسخره بود،اما در کل میتونم بگم جالب بود و نثر خوبی داشت؛ولی به هیچ عنوان برای من خنده دار نبود...
《هو الحق》 من نسخهی صوتی کتاب رو گوش دادم.🌱🌼 چند وقت پیش موقع آشپزی با مامان کتاب صوتی رو پلی کردم، مشغول کار بودیم که مامان کمکم شروع کرد به همراه شدن و خندیدن با کتاب😄 خیلی برام عجیب بود اخه قبلا دل به هیچ کتاب صوتی نداده بود و بعد از چند دقیقه میگفت کمش کنم یا بعدا گوش میده و البته که بعدنی در کار نبود😄 اما این یکی رو دوست داشت! کتاب گویندگی خوب و طنز جالبی داشت، محشر نبود اما خوب بود، میتونست خنده به لب مخاطب بیاره. پ.ن: من پیچش داستان رو بیشتر از پایانش دوست داشتم. ۲۵اسفند۱۴۰۰❄🫂
با توجه به تعریفات فراوان از دوستانم، خیلی از مطالعه کتاب پیشمون شدم. کتب طنز زیبایی وجود داره ولی این کتاب بیشتر لودگی یه داستان را نشون میداد هرآنچه نویسنده داستان یک زن است ولی ارزشی برای یک زن قایل نشده بود. طنزپرداز میتونست یک موضوع را زیبا پردازش کند ولی متاسفانه نقاط تحقیرآمیز به کرات داشت.
کتاب صوتی را گوش دادم، روایت بسیار جذاب و لحن گوینده خوب بود. کتاب گهگاهی توان این را هم داشت که لبخند بر لب مخاطب بیاورد. اما نقطه ضعف بزرگ کتاب تحقیری بود که برای شخصیت اصلی کتاب که خانم بود ایجاد میکرد. یک ستاره صرفاً به خاطر بعضی طنزها که به خنده منجر میشدند :)