کیف سیاه رنگ را گذاشت روی زانویم. بعد بی آنکه نگاهم کند، گفت اتفاق وحشتناکی برایش افتاده است. گفت همهاش توی همین کیف است و از ماشین پیاده شد. هنوز در را نبسته بود که سرم را خم کردم و گفت: میتونم اسمتونو بپرسم؟»
سیامک گلشیری در بیستودوم مردادماه سال ۱۳۴۷ در اصفهان متولد شد. تحصیلاتش را تا سطح کارشناسی ارشد زبان و ادبیات آلمانی ادامه داده. فعالیت ادبیاش را به طور جدی از سال ۱۳۷۱ آغاز کرد. سیامک، پسر احمد گلشیری، مترجم و برادرزاده هوشنگ گلشیری، داستاننویس فقید است.
انقدر شخصیت اصلی حین داستان از پله بالا و پایین رفت که سرگیجه گرفتم! کتاب جلد اول از یک مجموعه 5 جلدی است. البته یک فانتزی خیلی مختصر و مفید پسر بچهای که سر از خانه دراکولاها درمیآورد و آنجا گیر میافتد... بیشتر توصیف بود تا داستان!
داستانِ ژانرِ وحشت بناست بترساند، و این رمان میتواند همچو کاری بکند. اولِ همه، نویسنده تکنیکی به کار برده تا با واقعی جلوه دادنِ ماجراها ترسولرزِ بیشتری بیندازد به جانِ خواننده، یعنی از تماسِ تلفنیِ مشکوکی حرف زده که منجر شده با ملاقاتِ شبانهی شخصِ خودش با شخصی مشکوک، و در اصل همین آدم است که ماجرای زندگیاش را نوشته داده به آقای نویسنده، سیامک گلشیری، و از او خواسته دستی به سروگوشش بکشد و آمادهاش کند برای چاپ، که کرده. مابقیِ داستان از زبانِ همان آدم که خودش را خونآشام معرفی کرده روایت میشود. قصهی بدل شدنِ اوست از پسربچهای که داشته مدرسهاش را میرفته و درسش را میخوانده به خونآشامی که رنگِ پریده و صدای نخراشیده و ماجراجوییهای شبانه دارد. شبی از شبها که با دوستش از مهمانیِ تولد برمیگردد ناخواسته گذارش میافتد به خانهای مرموز و میشود آنچه نباید میشد. از جزئیاتِ داستان بگذریم و لذتِ خواندش را با تعریف کردن زایل نکنیم. یک نکته فقط گفتنیست و تمام: خونآشامهای این داستان با تمامِ دکوپز و اداواطوارشان از آثار ادبی و سینماییِ غربی اخذ شدهاند. غرضم این نیست که نویسنده باید بهفرض خونآشامها را «بومیسازی» میکرده؛ خیر. منتها جای تخیلی که این خونآشامهای تیپیک را کمی ویژهتر کند خالیست. همهی توصیفها، چه از ظاهر و چه از رفتارِ این قوموقبیله، همان است که در فیلمهای ترسناک دیدهایم: چسبیدن به سقف و حرکت کردن روی آن، خونی که دورِ لب را قرمز کرده، و الخ. به این تکهایماژهای آشنا میشد چیزهایی از خود افزود. با اینهمه، کاریست شستهرفته و منطبق بر قواعدِ ژانر که خواننده را با خود همراه میکند، ترسان و لرزان.
به نظر من کتاب متوسط بود اسمش خوب جذب میکرد اولش خوب شروع شده بود ولی وقتی که به داخل خونه رسید کسل کننده بود خیلی زیادی توصیف شده بود به نظرم همین خسته کننده بود این اولین مجموعه خون آشامی ایرانی بود که خوندم و خب به نظرم خیلی مبتدی بود میتونست به جای اینکه اون خونه رو خیلی توصیف کنه آدم هاش رو بیشتر شرح بده و جلد های بعد هم به نظرم خیلی خواسته بود موضوع رو هیجان انگیز و معمایی کنه و اصلا خود خون آشام ها رو توصیف نکرده بود البته برای اولین کتاب توی این ژانر باز هم خوب بودولی میتونست خیلی بهتر باشه یا حداقل من انتظار بیشتری داشتم
خب من سعی کردم تمام شانس ممکنو بدم بهش که بترسونتم و هر حسی میخواد رو القا کنه، بدک هم نبود. ولی آی گلشیری آخه هی از پله بالاپایین رفتن واقعا نمیتونه خیلی داستان قویای تولید کنه طبعا :)). به هر حال تنها کردیت خاصی که میتونم بدم به کتاب، به جز شروع خوبش که دوستش داشتم، بخاطر اینه که به این موضوع خاص پرداخته و نوشته از ومپایرها که از قضا کلی هم طرفدار دارن در جهان به خصوص توی یک گروه سنی خاص ولی نویسندههای ایرانی گویا میلی نداشتن و ندارن به پرداختن بهش و خب بالاخره اگه توی نقاط این چنینی استارت بخوره این پروسه ممکنه به جاهای خوبی هم برسه و واقعا روزی یک اثر خونآشامی واقعا قوی فارسی هم داشته باشیم :))). چقدرم که کرینج بود خدایی این ترکیب والدین ایرانی و امتحان تاریخ و خونآشامها =)) به نظرم ما اصلا خودمون جنمذگان داریم بابا. در کل لاقل این جلد از مجموعه پیشنهاد نمیشه مگر این که مثل من کنجکاوید ببینید ورژن فارسی داستانهای خونآشامی چطوره. چهار جلد دیگه هم جداگانه ریویو مینویسم. تیر ۱۴۰۰
ژانرش که وحشته باقی چیزا رو نمدونم :-" خوب ما هم وحشت حسابش میکنیم و میگیم که اولین کتابمان در ژانر وحشت را میخوانیم و اینا به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم و بسی خوشمان آمد از این ژانر و بپوکه هرکی نخونه وحشت. خب کتاب بسی جالب بود با اینکه کتاب "فوق العاده" ای نیست اما واقعا دوسش دارم. پ.ن سبک بازی جهت تنوع بسی خوب است!
دو سه هفتهٔ گذشته رو نتونسته بودم کتاب بخونم. احتمالا باز هم مثل همیشه، مشکل انتخاب کتاب نامتناسب با حال و هوام (گرچه کتاب خوب) بوده. اکثر وقتهایی که به این مشکل برمیخورم رمان نوجوان نجاتم میده و میتونم برگردم. امروز هم وقتی داشتم از خونه میومدم بیرون این کتاب، که یکی از شاگردهای عزیز مدرسه بهم معرفی کرده بود رو، برداشتم و خوندم و در رفت و برگشتم تموم شد. :) واقعیتش هنوز یه کم گنگه برام. :)) باید ببینم چی میشه جلد بعدی.
نکته ی جالب اینه که این کتاب به چاپ سوم رسیده در سال 90. چاپ اولش 1387 بوده! پس ژانر گوتیک هم در ایران خواننده داره ها.. اونم چه داستانی.. من که دوسش نداشتم.. یعنی به نظرم به جز ترسوندن خواننده هدف دیگری نداشت..
این داستان درباره پسر بی نامی است که به همراه بقیه دوستانش در جشن تولد دوستش آرش شرکت کرده . پسر عاشق هلیکوپتر کنترلی آرش میشود و به این بهانه که میخواهند با یکدیگر درس بخوانند با هم به طرف خانه پسر میروند.
در راه صدای جیغ زنی را از پارک میشنوند و اینجاست که آرش پسر را به سمت خانه ی دراکولاها میبرد. در راه آرش برای پسر تعریف میکند که ناگهان پدر این خانه دیوانه شده و زن و پسر و دخترش و سپس خودش را کشته. اما پلیس اجساد آنها را هرگز پیدا نکرده است! آرش و پسر ناگهان دو مرد سیاه پوش را میبینند و برای فرار از آن دو مجبور میشوند به داخل همین خانه ی مخوف بروند!
رعد و برق شروع میشود و همه جا تاریک است و پسر آرش را گم میکند. به هر حال در حال فرار از خانه دراکولای دختری مچ دست پسر را دندان میگیرد. ولی او به هر ترتیبی که هست خود را نجات میدهد و تا خانه میدود. تب میکند و میل به خوردن غذا را از دست میدهد و در عوض میل شدید به خوردن خون پیدا میکند. او آرام آرام به خون آشام تبدیل میشود و دیگر از چیزی نمیترسد و داستان اینجا به پایان میرسد که پسر باز مایل است به آن خانه برگردد.
به هرحال رمان جز وحشت چیز دیگری ندارد.. و نویسنده برای القای این وحشت به خواننده از تمام حس ها استفاده کرده است: we have visual, auditory, tactile, olfactory, gustatory imageries.
به طور کلی متاسفانه نویسنده ی ایرانی خوب برای نوجوانان خیلی خیلی کمه چون میخوان وانمود کنن موضوعات مورد علاقه ی نوجوونا همین چیزاییه که اونا مینویسن اما نیست.آقای سیامک گلشیری به طور واضحی به یکی از موضوعات مورد علاقه ی نوجوونا پرداخته و از انتقادها پروایی نداشته که این خودش قابل تحسینه.جدا از اینا این کتاب برعکس اکثر کتابای ایرانی ژانر نوجوان خسته کننده نیست چون تمام فراز و فرود های داستان به موقع قطع شده وداستان وارد فراز و فرود های جدیدش شده و بنابراین کش دار نشده. در کل جزو موفقیت های بزرگ ژانر نوجوان به حساب میاد به نظر من که حتی تا جلد پنجم هم خواننده داشته و جلد ششمش هم تو راهه!
با اینکه در قسمت هایی می تونست کمی ترس و اضطراب رو منتقل کنه اما کاملا کلیشه ای و بی خاصیت بود. انگار تمام اطلاعات مربوط به خون آشام ها رو از فیلمی با خلاقیت بصری پایین (خیلی پایین) که در دوران کودکی دیده باشی استخراج کنی و بخوای داستانی سر هم کنی.
دیروز که دیدم پیج افق نوجوان این کتاب رو از جلد اولش استوری کرد و بعد مدت ها ناموجود بودن تحدید شده تصمیم گرفتم این پنج جلدی کوتاه رو بخونم تا حالا از آقای گلشیری نخونده بودم خیلی اون حس ترسی که دنبالش بگردی رو نداره حداقل فعلا این جلد اولش به جز دو فصل آخر که به نظرم پیچشش خوبی برای ادامه ی داستان ایجاد میکنه در کل ادبیات خون آشامی باید تقویت بشه
بار دوم شروعش کردم و این بار با دقت بیشتری خواندم. جلد اول بیشتر شبیه یک مقدمه برای جلدهای بعدی بود و البته که داستان در جای خوبی تمام میشود و میتوانست یک داستان کوتاه هم باشد اما چون میدانستم جلدهای دیگری هم دارد رفتم سرغ جلدهای بعدی. فضاسازی و شروع داستان برای من جذاب بود. اینکه داشت به عنوان نویسنده یک بازی میکرد که مثلاً قبلاً در دارن شان دیده بودم. یک جور فضاسازی که دارد کتاب را به دنیای ما نزدیک میکند و اتفاقاً در جلد دوم خیلی بهتر هم شد. داستان از جایی که بچهها وارد خانه میشوند ترسناک هم میشود و خوب جلو میرود. مشکلی که با قصه داشتم و اغلب با داستانهایی که فضا دارند دارم این است که نمیفهمم چی به کیه و گم میشوم کجا هستم. شاید یک بخشیاش ترفند نویسنده باشد اما گم شدن بیشتر از اینکه بخواهد یک جور تعلیق و ترس از ناشناخته برایم ایجاد کند گمم میکند و بارها باید چند خط را بخوانم که بفهمم کجا هستم. یک جاهایی هم واقعاً خامدستانه با کلمات داشت بازی میکرد به جای فضاسازی و زور زدن در این که «ترسناک» یا «خوفناک» بود. نهایتاً جلد اول برایم تجربۀ باحالی بود از خواندن یک داستان کمی ترسناک در فضای تهران و ایرانی.
بهعنوان یک رمان ایرانی ژانر وحشت در مجموع کار بدی نبود منتها کار هیچگونه فضاسازی و توصیفی نداشت کل اتفاقات در تاریکی میافتاد و فرصت و جایی برای ساخت فضا و استفاده از قابلیتهایی که محیط میتونه به کار اضافه کنه وجود نداشت. از نظر زبانی هم بهنظرم زبان نویسنده بسیار بسیار ضعیف بود. چیزی نزدیک به فاجعه. کلمات خیلی دمدستی انتخاب میشدند و تعداد محدودی کلمه بینهایتبار پشتسرهم تکرار میشدند. از نقش ویراستار هم واقعاً سردرنیوردم، چون مشکلات ویرایشی خیلی زیادی توی کار بود که میتونست برطرف شه. در مورد تصاویر کتاب هم من تصاویر رو اونطور که باید متوجه نشدم و لزوم وجودشون رو هم نفهمیدم. در عین حال که اسمی از تصویرگر در هیچ جای کتاب آورده نشده بود که بهنظرم زشت و غیرحرفهای بود. در مجموع کاری بود که میشد در مدت کوتاهی خوند، کمی ترسید و تا حدودی از خوندنش بهوجد اومد از اونجایی که از معدود کارهای ژانر وحشت فارسی بهحساب میاد و بیشتر میشه به دید تجربی بهش نگاه کرد، فکرکنم ۳ ستاره براش خوب باشه.
اوایل کتاب متوسط بود ولی هر چه جلو رفت بیربط و ضعیفتر شد، واقعا بیسروته بود. نویسنده فقط و فقط یه سری موقعیت ترسناک خلق کرده بود و تمام تلاش بیثمر خودش را کرده بود که داستان بیسروتهش ترسناک از آب در بیاد. امتیاز: ۰ از ۱۰.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
خونآشامی به سراغ نویسندهای به نام سیامک گلشیری میرود و از او میخواهد کتابی را چاپ کند که سرگذشت پسری (دراکولا) است که در شبی، بعد از جشن تولدی، در کوچهای به همراه دوستش، آرش، پا به خانهی متروک و تاریکی گذاشته. او در آنجا در اتاقی به دختری برخورده که گفته بوده قرار است او و برادرش به دست آدمهایی که در خانه هستند، کشته شوند. آن دو در پی یافتن آرش و برادرِ دختر به راهروها و اتاقهای تاریک و مخوف خانه، که پر از سایههای عجیبوغریب هستند، سر میکشند. سرانجام راوی که در مییابد به خانهای پا گذاشته که خونآشامها در آن زندهگی میکنند، از آنجا میگریزد، اما در آخرین لحظه دختر او را گاز میگیرد و او تبدیل به دراکولا میشود.
This entire review has been hidden because of spoilers.
دوران نوجوونی من با کتابای آقای گلشیری و مخصوصا با این مجموعه گذشت.این مجموعه حدودا(اگر اشتباه نکنم) ۱۳ سال پیش نوشته شده و دقت کنید که اون موقع هیچکس توی ایران گوتیک نمینوشت و همین الانشم فکر نمیکنم کسی به اندازه آقای گلشیری بتونه انقدر خوب و برای نوجوانان گوتیک بنویسه. این مجموعه برای من خیلی دوست داشتنی بود و هست و هنوزم گاهی اوقات میخونمش. اگر نوجوون هستین و به این سبک علاقه دارین قطعا دوستش خواهید داشت.
خون آشام؟ بله.... خون آشام ایرانی؟ بعلهههههههههههههههه ******** گفتم شب هالویین برم سراغ یه کتاب ترسناک و خب راستش رو بخوام بگم اصلا دید خوبی به این کتاب نداشتم ولی وقتی چراغ رو خاموش کردم و با یه نور کم و قرمز خوندمش.... به خودم اومدم دیدم از ترس گلوم خشک شده :))))))))))))) فقط جلد اولش اینطوری بود. بقیه جلدهای مجموعه اون جذابیت رو برام نداشتن که بخوام بترسم!!!! ولی لذت بردم ازشون. دیگه هروقت از اتوبان همت رد میشم، منتظرم تو حاشیه ومپایر ببینم :)))
مخاطب این کتاب نوجوان هستش و اول کار اینو باید در نظر داشته باشیم که ممکنه خوشآیند بزرگسال نباشه اوایل کتاب به نظرم جذابتر بود و حتی یکمم منو ترسوند اما بعدش خیلی گنگ شد و من فضای داخل خونه دراکولا رو نمیفهمیدم کجاس و چه طوریه ولی بچههای مدرسه خیلی دوستش دارند و اونها بهم پیشنهاد دادند بخونم و این یعنی که نویسنده در حوزه خودش موفق بوده
اگه نخوام ايرانى بودنشو در نظر بگيرم واقعاً امتيازش بيشتر از دو نمى شد. ولى از اونجايى كه ژانر وحشت ايرانى كلاً جاى پيشرفت زيادى داره و اينكه فكر كنم اين مجموعه از اولين رمان نوجووناى ژانر وحشت ايرانيه، سه ستاره.:د