احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.
دوست داشتم قبل از خواب، یه کتاب کودکِ بهاری بخونم و اینقدر از نقاشیهای کتاب خوشم اومد که به داستان توجه چندانی نکردم. بعد، بیشتر توی هر صفحه موندم که هم نقاشیها رو با لذت بیشتری ببینم و هم متوجه داستان شم. ولی شما فقط برید نقاشیها رو ببینید و اصلا به داستان دقت نکنید چون چرند و پرندی بیش نبود. برای بچهها هم که اصلا نخونید چون ممکنه برداشت اشتباهی داشته باشن و بعدا فقط برای اینکه تنها نباشن، به گردن یه اسب آویزون بشن یا به جای ماجراجویی و قدم زدن توی مسیر خودشون، دنبال یه سیب راه بیفتن.
امتیازی که دادم هم صرفا به خاطر تصویرسازی کتاب بود که بهم حس خوبی داد و دوستش داشتم.
اسب و سیب قرار است تنها نباشند(یا اینکه دو دوست در کنار هم باشند)، برای همین هم سیب با گردنبندی به گردن اسب بسته میشود! بهنظر من کتابی با چنین مفهوم و محتوایی میتونه برای مخاطب کودک خطرناک باشه! مفاهیم موجود در کتاب همه دچار مشکل هستند. من از هر اتفاق توی داستان یک فاجعه رو در ذهن کودک برداشت میکردم و از سوالهایی که ممکنه توی ذهن مخاطب ایجاد شه وحشت میکردم. تنها نکته ی جالب و قابل توجه کتاب تصاویر راشین خیریه بود که البته در کنار داستانی اینچنینی نابود شده بود.