تخته درست در چند قدمی ميزی بود كه او رويش نشسته بود. گچ را برداشتم و طوری كه او هم از آن فاصله بتواند بخواند نوشتم " گويند دل به آن بت نامهربان نده/ دل آن زمان ربود كه نامهربان نبود" نامهربان نبود، مطمئنم! هر چند كه بخواهد نقش نامهربانها را بازی كند، نمیتواند من را گول بزند! از لحظهای كه آمده بختالنصر شده و نشسته مقابلم و پا روی پا انداخته! نمیخواهد اعتراف كند، اما نگرانم است! نگران سلامتیام! نگران اين بيست و چهار ساعت، وگرنه چرا نمیرود؟! وقتی برگشتم و مقابلش نشستم، هنوز هم چشم به تخته داشت، بالاخره نگاه ظاهرا ساده و بیتفاوتش را از روی نوشته برداشت و داد به طرح روی كافی. ساده و با طمانينه توضيح دادم: - شبدر چهاربرگ به اعتقاد بعضیها مثل سكهی شانسه و خوششانسی میآره!؛
دوباره یه تیکه از قلبمو گذاشتم توی این کتاب و تمومش کردم🙂❤️ هرچند این سری یه سری از بی منطقیا به چشمم اومد و یه سری چیزا برام مجهول موند ولی با این وجود بازم دوسش داشتم🙂 خوشحالم که ناامیدم نکرد. دوباره یه پنج ستاره دیگه برای تو، کتاب دوست داشتنی من⭐️❤️
- بار سوم : خوندنش برای بار سوم هم برام جذاب بود. جز قسمت اخر که یکم لوس بازی یاس اعصابمو خرد می کرد در کل بازم جذاب بود واسم و تموم کردن یه همچین کتاب حجیمی بعد مدت ها واسم شیرین بود. ❤️
"نامهربان من كو" كتاب قشنگي بود، يك كتابِ عاشقانه كه در كنارش بخشِ آموزنده خوبي داشت، توي رمان سيرِ صعودي و رشدِ شخصيت اصلي داستان رو دوست داشتم،اينكه شخصيت ها مطلقا سفيد نبودن وجهه ي واقعي تري بهشون داده بود و فضاي داستان كاملا قابل تصور بود. يك مقدار توصيفات در طول داستان زياد بودن اما از جذابيت داستان كم نميكرد(مگر اينكه با توصيفات كلا مشكل داشته باشيد كه در اينصورت يكم شايد كلافه بشيد)... پايانش يك ذره جاي كارِ بيشتري داشت و انتظار ميرفت روي پايانِ كتاب مانورِ بهتري داده بشه اما اينطور نبود... با همه ي اين اوصاف از نظرم كتابش تعليقِ بالايي داشت و در حدي قشنگ بود كه از خوندنش اصلا پشيمون نشيد.
“برایت اتفاق افتاده در یک کافهی ابری ته فنجان تو، فال کسی باشد که دیگر نیست؟” اتمام ۴/مــرداد/۰۰ پایان یه کتاب شیرین و دوست داشتنی :) چجوری حسمو بیان کنم اخه!
"گویند دل به آن بت نا مهربان نده دل آن زمان ربود که نا مهربان نبود"
کتاب نا مهربان من کو نوشته م.بهارلویی که از نشر برکه خورشید به چاپ رسیده حکایت زندگی دختری به نام یاس است. عزیز دردانه ی خاندان پیر نیا که در زندگی به علت محدودیت هایی که خانواده برای او گذاشته اند به دختری بی دست و پا مبدل شده تصمیم میگیرد برای تحول در کافه ای شروع به کار کند. باید خواند و دید در ادامه چه اتفاقاتی در انتظار اوست.
داستان روند فراز و فرودی دارد.در بخش هایی از آن آرامش برقرار است و در بخشی دیگر هیجان دارید و سریع تر به پیش می روید. نویسنده در این رمان عاشقانه های دلچسب و واقعی روایت می کند و از خواندن آن ها لذت خواهید برد و همچنین یکسری گره هایی نیز وجود دارد که تا پایان کم کم باز می شوند و به پاسخ سوال هایی که در ذهنتان ایجاد شده می رسید. در نا مهربان من کو برخی از افکار سنتی مطرح می شوند و در حین داستان به چالش کشیده می شوند. همچنین به نقش تربیت پدر و مادر در شکل گرفتن شخصیت فرزندشان نیز اشاره دارد. یکی از نقطه قوت های کار شخصیت پردازی منطقی و قابل باور آن است که باعث می شود شخصیت ها را درک کرده و با آن ها احساس ترس نگرانی ناراحتی و خوشحالی را تجربه کنید. همچنین هر کدام شخصیت ها اشتباهاتی دارند که همین اشتباهات سیر داستان را شکل می دهد .شخصیت یاس یکی از شخصیت های دوست داشتنی داستان که در ابتدا شخصیتی ست وابسته به خانواده و بی دست و پا که خانواده به جای او تصمیم میگیرند اما در پایان داستان به یک شخصیت مستقل تبدیل می شود. در نهایت اگر به دنبال یک داستان عاشقانه دلچسب خوب هستید این کتاب پیشنهاد من به شماست.
هرکس به خان و مانی، دارد مهربانی من مهربان ندارم، نامهربان من کو؟! سرو روان من کو؟! نامهربان من کو اثر م.بهارلویی که از نشر برکه خورشید به چاپ رسیده. این کتاب درباره یاس پیرنیاست، دختر دردانه خانواده بزرگ پیرنیا که از همان بدو تولد عزیزکرده همه اعضای خانواده بوده و همین هم باعث شده اختیار هیچ چیز زندگی خودش را نداشته باشد و تمام رفتار و خواستههایش باب میل تصمیم خانواده باشد. ولی بالاخره یاس تصمیم میگیرد تا مستقل باشد و خودش را از زیر این سایه سنگین حمایت بیرون بکشد، بر خلاف میل خانوادهاش در کافه رز سیاه مشغول به کار میشود، یاس مسیر زیادی را دارد تا خودش را مثل بقیه عادت بدهد به کارهایی که اگر هم ساده باشند برای اویی که یک عمر از همه محبت دیده و کارهایش انجام شده، خیلی سخت است. ولی بالاخره یاس این تابو را میشکند و با همه مخالفت ها سعی میکند خودش را اول به خودش و بعد به بقیه ثابت کند ولی در این بین حضور مرد مرموزی که از ابتدای داستان همراهش بوده و حالا با حضور او در کافه رز سیاه روز به روز نقشش پر رنگتر میشود تمام برنامههای یاس را بهم میریزد و این احساس یا او را از پیله خود در میآورد و پروانه میکند یا به تباهی میکشاند. کوهیار، مردی که به سلطان شرطبندی معروف است و ارتباط خیلی خوبی با اعضای خانوادهاش ندارد، کم کم یاس خجالتی و آرام داستان به چشمش میآید و صفحه جدیدی از زندگیاش با حضور عشق ورق میخورد. نامهربان من کو اولین اثری بود که از م.بهارلویی عزیز خواندم، اوایل کتاب جذاب شروع شد و کتاب شما را یکدفعه به دل یک خانواده صمیمی و سنتی میبرد،جذابیت کتاب برای من از اواسط آن بیشتر شد و قلم زیبای نویسنده هم باعث شد که کتاب را زودتر از حد انتظارم تمام کنم. تعلیق داستان از اواسط خیلی بیشتر میشود، توصیفات زیبای کتاب احساس یاس را به خوبی به شما منتقل میکند و در طول کتاب شما کاملا مشاهدهگر روند رشد و تغییر فکری یاس هستید. دختری که تمام عمر در چهارچوب عقاید بقیه رفتار کرده ولی حالا میخواهد بزرگ باشد، عقاید خودش را داشته باشد و پای احساسش به مردی که دوستش دارد بماند آن هم هر جور که شده. کوهیار شخصیت جذاب کتاب بود که با دیالوگها و رفتارهایش سریع به دل مینشیند و خواننده را به خودش همراه میکند. نامهربان من کو پر از اتفاقات هیجان انگیز و عاشقانههایی خاص بود که قطعا از خواندن آن پشیمان نمیشوید.
خلاصه: میخوام داستانمون رو خودم تعریف کنم. یاسمن پیرنیا هستم. پدر و مادرم ۱۲ سال به انتظارم نشستند و وقتی سهمشان از صبر من شدم مهربانی را طوری به زندگیم پیوند زدند که قلب و زندگیم “نامهربانی طلب کرد”! اما حتی به خواب هم نمیدیدم کوهیار امیری، سلطان شرطبندی، پسر خانوادهی مستوفی بشود “نامهربان زندگیام و مهربان تر از همه!”. کسی میداند این پسر شایسته و سرشناس سلطان شرطبندی دل از من گرفت و من سلام دادم به دلش؟ قرار بود آزمون پدر و مادرم در صبر را من هم پس بدهم!
برشی از کتاب: گویند دل به آن بت نامهربان نده دل آن زمان ربود که نامهربان نبود
نظرشخصی: این کتاب اولین کتابی بود که از خانم میم بهارلویی خوندم و مطمئنن سراغ دیگر کارهاشون هم خواهم رفت. کتاب از زبان اول شخص روایت میشود و روندی آروم و خطی دارد، شاید اوایل مخاطب را دچار کندی کند اما تقریبا از اواسط مخاطب را با عشق و البته کنجکاوی همراه خود میسازد. کتاب از فضاسازی قویای برخوردار است و شاید این دلیلی بود که با کندی صفحات اول کنار آمدم و ادامه دادم، فضایی به شدت شیرین و آرام خانوادگی. شخصیت پردازیهای خوب البته بماند که من یکسری جاها بخاطر زیاد از حد شکننده بودن”یاسمن” حرص میخوردم و عصبی میشدم اما پیام داستان آنقدر قوی به چشم مخاطب میآمد که این حرص و عصبانیت را منطقی میکرد. دیالوگهای کتاب مخصوصا دیالوگهای “کوهیار” بسیار قشنگ و دلنشین بود و باعث جذابیت دوچندان کتاب شده بود. قلم روان نویسنده از خانوادههای متعصب سنتی و بزرگی میگوید که چطور بخاطر عقاید و در نقاب آبرو، بالهای پرواز کودکانشان را میگیرند. “یاسمن” قصه، دختری که پدر و مادرش دوازده سال به انتظارش نشستند و بعد از آن محکومش کردند به مهربانی، به تصمیم گرفتن برای او، به نگرانیهای بیش از حد برای او و این وسط “یاسمن به دنبال “کوهیارش” یا بهتر است بگوییم “نامهربانش” بود. نویسنده خیلی خوب توانسته بود تغییر شخصیتها پس از گذشت زمان را نشان دهد. رشد شخصیتی یاس و این سیر تکاملیاش بسیار لذتبخش برای منه مخاطب بوده و این شد دلیل علاقه زیاد من به این کتاب. (تا به امروز کتابی نداشتم که به این اندازه اسمش برازندهاش باشه. “نامهربان من کو؟!” و اما عکس روی جلد؛ هروقت چشمم بهش بیوفته یاد اون شب و اتفاقات شیرین و پیوند قشنگش میوفتم، بسیار خاطره انگیز) در آخر اگر به کتابهای عاشقانه و اجتماعی علاقه دارید این کتاب گزینهی خوبی برای شماست. تشکر میکنم از خانم بهارلویی برای خلق این اثر زیبا و خاطره انگیز❤️🌹🙏🏻
داستان در مورد خانواده ی فوق سنتی پیرنیا هستش که بعد از سالها آرزو به دل بودن شاهد به دنیا اومدن نوه ی پسریشون هستن و اون قدر مورد توجه و محبت قرارش دادن که فردی بسیار وابسته و ترسو بار اومده و نمیتونه از حق خودش دفاع کنه و از خیلی چیزها مِن جمله آرزو ها و خواسته هاش میگذره تا دختر سر به زیر و خوب خاندان بمونه... یکی از چیزهایی که از این رمان خیلی دوست داشتم این بود که یاس داستان، همت کرد روی پای خودش بایسته تا دیگه کسی بهش نگه بچه ننه، اراده کرد که خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیره و مستقل بشه با وجود تمام مخالفت هایی که سر راهش بود (از هر نوعی! محبت زیاد از حد خانواده اش که حصار کشیده بود دور زندگیاش یا برتری دادن آبروی خانواده به آرزوهاش خودمونی بگیم: مردم چی میگن؟!) شخصیت کوهیار هم در این داستان و مصمم کردن یاس تاثیر زیادی داشت و تلاشی که کرد تا به این دختر پر و بال بده و بهش بقبولونه که غیر از دختر و نور چشمی پیرنیاها، یک انسانه و حق داره آرزوهای رنگارنگ داشته باشه، دوستداشتنی بود! سر تا سر رمان قسمت های خیلی قشنگی داشت که فقط میتونم در چند کلمه خلاصه اش کنم: تلاش، همت، اراده، صبوری دو عاشق، یک عشق حقیقی و شیرین و به یاد ماندنی!❤️🔥
هر کس به خان و مانی دارند مهربانی! من مهربان ندارم نامهربان من کو؟!
با تعریف های بی نهایت دوستانم شروع کردم و اواسط داستان با تمام وجود حس کردم این تعاریف شاید کم هم بوده . اولین اثری که از خانم بهارلویی خوندم ماندگار و ناب ترین کتابی شده که من تا الان خوندم .💙 با تمام وجود دلم می خواد برای بار اول این کتاب و ورق بزنم . وقتی میگم احساس خاص یعنی وقتی کتاب و بستم و به قطر کتاب پیش روم نگاه کردم ،رو برگه هاش دست کشیدم، حس کردم یه زندگی واقعا پیش رومه .یه زندگی ملموس تو ورق به ورق و سطر به سطر این کتابه .طول صفحه ها اندازه طول روز های بلندیه که یاس طی می کرد . بزرگ ترین ویژگی این داستان برای من این بود که تمام شخصیت ها رو می تونستی درک کنی حتی منی که شاید یک لحظه از احساسات یاس رو تجربه نکردم اما با تمام وجود درکش می کردم . فضاسازی ؛ توصیفات؛مونولوگ ها و حتی موزیک هایی که تو کتاب به کار برده شده بود منو هنوز هم به وجد میاره . عشق نویسنده تو کلمه به کلمه داستان قابل لمس بود . بدون شک با دیدن یاس ؛بید مجنون؛سرو یا حتی لاته یاد احساسات نابم موقع خوندن نامهربان میوفتم🍀🤍
داستان حول خانواده پیرنیا در لواسان میگردد. یاس، نوه دردانه خاندان است که از سوی والدین و اطرافیان به طور افراطی مورد توجه قرار گرفته است، متوجه میشود آرمان پسر عمهاش در دردسر افتاده اما نمیتواند کاری کند چرا که آرمان او را همراه با پسر خانوم کیانی در تهران دیده است... شروع داستان همراه با معرفی شخصیتها است و اندکی کند پیش میرود اما بعد از گذشت یک چهارم از داستان، تعیلق بالاتر میرود و کشش رمان بیشتر میشود. فضاسازی بسیار عالی است. نویسنده به خوبی توانسته از پس شخصیتپردازیها بربیاد. مخصوصا در پرداخت به شخصیت یاس که سیر بزرگ شدن و مستقل شدنش به خوبی آشکار است. عاشقانههای داستان بسیار ملموس است و در کنار دیالوگها و صحنههای ناب، " نامهربان من کو" را تبدیل به رمان عاشقانه_اجتماعی قوی کرده است.
روال قصه و اصل داستان کاملا قابل حدس بود اوج و فرود داستان خیلی رویاپردازانه و دور از واقعیت بود شخصیت دختر کاملا سفید و شخصیت مرد کاملا سیاه که به خاطر دختر داستان همه کاری میکنه و همیشه هست حتی از توی زندان هم حامی اون دختر طولانی بودن توصیفات و شرح کلی داستان . . . .
عالی بود این کتاب، پر از درس های ارزشمند😍 رشد شخصیتی یاس، توی خط به خط کتاب واضح بود، خیلی لذت بردم از خوندنش و به یه بار خوندن اکتفا نکردم، بارها تا به حال خوندمش😍😍
خیلی خیلی خیلی زیاد دوستش داشتم.حس خیلی خوبی از خوندنش گرفتم.مطمئنم بارها و بارها بر میگردم و از اول میخونمش بدون استرس و هول و ولا.صفحه آخر که دیگه عاالی بود. داستان زوج دوست داشتنی یاس و کوهیار رو بهتون پیشنهاد میکنم حتمااا بخونید
اوایل کتاب رو به قدری دوست داشتم که فقط چندصفحه یه بار میبستم کتابو، چشمامم میبستم و ذووووق میکردم از اونی که خونده بودم، دلم نمیومد تموم بشه. فضاسازی، دیالوگا همه چیز عالی بود من عاااشق محیط اون کافه بودم، انقدر صمیمی تصویر شده بود که انگار اونجا بودم و منم در اون عشقی که توی کافه جریان داشت سهیم بودم. راستش از اواسط کتاب یکم حاشیهها زیاد شد به نظرم زیادی طولانی شده بود جریانات و درگیریها واقعیت اون لذتی که اوایل خوندن رمان نصیبم شده بود خیلی آخراش وجود نداشت ولی در کل عالیه شاید برای بار دوم با پیشزمینه ای که دارم بهتر باهاش ارتباط برقرار کنم
This entire review has been hidden because of spoilers.
این کتاب رو اکثرا دوست دارند ولی متاسفانه زیاد سلیقه من نبود. شروعش خیلی خیلی کند بود و من از نیمه کتاب به بعد تونستم با سرعت نرمال پیش ببرمش.شخصیت دختر به شدت رواعصاب،توسریخور و بیدستوپا بود و این ویژگیها برای من تا انتهای کتاب حفظ شد و اصلا نتونستم ارتباطی برقرار کنم با وجود اینکه باز اواخر یکم بهتر شده بود. سوژه داستان خوب بود ولی برای من کشش کافی رو نداشت.