عاشق سبک نگارش جلالم.حتی اگر لغلغه ی زبون شخصیتاش فحش و تکیه کلامهایی مثل زکی! باشه. جلال کودکی رو با خودش به دوش میکنه...پسری که فقط با دو نفر دوسته(موچول و اصغر ریزه) و دوس داره از گلدسته ها به طاق فلک برسه....پسری که خواهرش اسیر سلاطونه و با سرب داغ میخوان درمانش کنن.... حال و هوای نثر جلال،زیبایی و دلتنگی عجیبی رو برام میاره.....
کتابیست حاوی داستان های کوتاه از جلال آل احمد و گلدسته ها وفلک هم اسم یکی از این داستان های کوتاه است...داستان دیگر آن،خواهر من و عنکبوت نام دارد... اما من به شخصه،داستان گلدسته ها را بیشتر دوست داشتم زیرا داستانی زیبا با بیانی عامیانه و آشنا با زندگی روزمره ما و دور از کلمات ثقیل .. واقعا همه داستان را لمس کردم و به جای آنها زندگی کردم... سوز سردی که بالای گلدسته ها می آمد،بدنم را به لرزه آورد و هوهوی بچه ها گوش هایم را آزرد و درد زیر پایم(فلک) ،به خاطر گناه بالا رفتن از گلدسته ها را با تمام وجود حس کردم... خیلی داستان زیبا و آشنایی بود..
در خلال داستان،چند نکته اخلاقی را هم فرا میگیریم... اینکه عشق به چیزی ،همه آلام را تسکین می هد،همانطور که دیدن گلدسته ها،درد فلک را از یاد او برد...
اینکه خمار بودن معلم و تریاک کشیدن وی کریه نیست ولی نوشتن اسم خدا با دست چپ،کراهت داشتن!!!!
اینکه آدمی می تواند پیش مردم جایگاه کوچکی داشته باشد،اما نزد خدا رفیع المقام باشد...مردم را با نشان دادن سینه های پشمالوی خود بخنداند ولی شکم گدا ها را به خاطر همین دلقک بازی سیر نماید... کدام دین واقعی است؟ با دست راست اسم خدا را نوشتن به سبب اینکه کراهت نداشته باشد یا با پشم سینه مردم را خنداندن ،برای سیر کردن شکم گرسنه ها؟
قدرت قلم خوب است اما کافی نیست. . . سوار ماشین بودم. وسط چهار راه یک ماشین گران قیمت جلویم پیچید که اگر خراشی بر ماشینش می انداختم باید همانجا شکمم را جر میدادم و دوتا کلیه ام را دو دستی تقدیمش میکردم. موبایلم زنگ میزد. به هم ریختن موهایم اعصابم را خورد کرده بود و دماغم هم میخارید. مسیریاب هم این وسط وقت گیر آورده بود تا هنگ کند. همزمان هم کتاب صوتی گلدسته ها و فلک را گوش میدادم. از تمرکزم لذت میبرید؟😁 در قوی بودن قلم جلال شکی نیست و اینکه بلده حرفشو با بهترین انتخاب واژگان بزنه اما داستانش واقعا محتوا و پیامی نداشت. صرفا یک سری وقایع به شدت روزمره و عادی رو شرح میداد. نه سیر درونی شخصیت نه فراز و فرود و ریتم داستان نه تعلیق آنچنان و نه گره خوردن وقایع و باز شدنش. داستان یه بچه آخوند با زاویه دید اول شخصه که کلا شخصیت ها از دادن هیچ فحشی به هم دریغ نمیکنند. پدر به پسر پسر به پدر معلم به بچه بچه به معلم با اینکه راوی داستان اسمش جلال نیست اما من حدس میزنم که جلال برشی از دوران کودکی خودش رو گفته. چون جلال هم بچه آخوند بوده. ضمن اینکه آخونده خیلی بددهنه و اگر نظریه من مبنی بر بیوگرافی بودن کتاب درست باشه، احتمالا معمای علت بددهنی جلال هم حل شده.
مثل غالب داستانهای جلال، این کتاب هم (به جز داستان کرکسها) به توصیف یه سری وقایع و موقعیتهایی میپردازه که بسیار رئالیستی هستن، اما شاید بشه برداشتهای نمادین هم ازشون کرد. و خب این امتیاز رو هم داره قلم جلال که میتونه خیلی سلیس و روان ما رو با فرهنگ و سبک زندگی و زبان دهه ها قبل درگیر کنه.
خب این داستان کوتاهی از جلال آل احمده که دربارهی یه پسریه که میخواد از گلدستههای مسجدی که به مدرسهشون راه داره بالا بره(به قولی کرم به جونش افتاده) و برای این کار همراهی برای خودش دستوپا میکنه. نظر خاصی ندارم. بدک نبود. برای امتحان دانشگاه مجبور شدم بخونمش. یکمی از لهجه توش استفاده شده بود و همینطور اینکه کلمات عامیانه داشت. میتونیم عناصر موجود در داستان رو نماد هم در نظر بگیریم و تحلیلش کنیم.(چمیدونم مثلا فلک زدن نشونه از عاقبت باشه، گلدستهها نماد آرزو و امید یا زیرپا گذاشتن قانون باشه، نصفه بودن گلدستهها به معنی ناقصی و کارا نبودن و...) داستان به این صورت روایت شده که اولش دوم شخصه وبه طور کلی انگار پسرک داره برای کسی داستانشو تعریف میکنه. یکمی هم توصیف از شرایط زندگیشون و مکان زندگیشون داشت. یه برشی از زندگی سنتی توی قدیمندیما بود. احتمالا سعی کرده بوده یه نقدی هم به اینور اونور وارد کنه.. در کل نه بد بود نه خوب.. شاید برای دوران خودش چیز خاص و نمادینی بوده ولی وقتی خوندمش اونچنان به چشمم نیومد. Meh? 0.5/5 (امتیازش بیشتر برای اینه که خیلی کوتاه بود و خب عملا به هیچ چیز اونقدر زیاد پرداخته نشده بود و خب شخصا دوستش نداشتم و نتونستم با نثرش کنار بیام)
برخلاف کامنتهای خوبی که بعضا راجع بهش هست، من با اینکه تو سن پایین خوندمش حتی تو اون سن هم ارتباط چندانی باهاش برقرار نکردم بعنی کلا سلیقهایه دیگه، من متاسفانه کلا مدا داستانگویی آلاحمد به دلم نمیشینه اما اگه با مدلش اکی هستین احتمالا از این داستان هم بدتون نخواهد آمد.
جلال آلاحمد سبک نگارشی ویژهی خودش رو داره. به خوبی سبک واقعگرایی رو پیش میبره ولی جلوهای که نقش مهمی توی آثارش دارن، نبود هیچ گونه قضاوت یا ارایهی راهحله. نویسنده تنها زندگیهایی رو نقل میکنه با گزارش جزییاتی بسیار ریز و انگار کاملا به عهدهی خوانندهست که از داستان چه نتیجهای بگیره یا اصلا اگه نخواست نتیجه نگیره.
صدای راوی دلنشین هست :) ولی توی این مجموعه فقط 4 تا از داستانهای کتاب پنج داستان قرار داده شده و داستان شوهر آمریکایی حذف شده است! علاوه برآن، بخش هایی از کلمات کتاب اصلی هم حذف شده، که به نظرم اصلا کار درستی نیست که افراد -به هر دلیلی- با صلاح دید خودشان تغییری درنثر یک نویسنده ایجاد کنند. (البته فقط کلماتی حذف شده اند که در زبان انگلیسی با * تکمیلشان میکنند
امتیاز: 3.5/5 من این کتاب رو صوتی گوش دادم و میتونم بگم که از گوش دادن به اون لذت بردم. برای من داستان ها فقط داستان ساده نبودند و مدام لابه لای کلمات دنبال مفهوم و منظور نویسنده بودم. تو همه داستان ها به نظرم به زیبایی فضای حاکم بر جامعه و نوع دیدگاه مردم شرح داده شده بود. داستان ها کوتاه بودند و اما پر ازمعنا... و اینکه به نظر من پر از نماد!! متاسفانه باید گفت در تمامی داستان ها جهالت و خرافات به خوبی نشون داده شده مثل داستان اول که معلم راوی رو به خاطر اینکه اسم خدا رو با دست چپ نوشته، تنبیه بدنی کرده!!!!
می ترسیدم این داستانو تند بخونم و اونجور که باید ازش لذت نبرم .....ه عالی بود ! عالی بود ! من عاشق وصف کردناشم ، عاشق سبک نوشتنشم ! یعنی قشنگ ترین داستانی بود که تا حالا خوندم!!! تمثیل ها، اصطلاحاتی که اینقد زیبا بکار میره! زبون عامیونه و روون و بی مثالش! توجهش به جزئیات ....ه شخصیت سازیش، اینکه چه استادانه از نگاه یه بچه داستانو ساخته....ه