پروین اعتصامی از همان کودکی زیرِ نظرِ پدرش، یوسف اعتصامی، و استادانی چون علیاکبر دهخدا و محمّدتقی بهار سرودنِ شعر را آغاز کرد. یگانه اثرِ چاپ و منتشرشده از پروین دیوانِ اشعار اوست، که ۶۰۶ شعر در قالبهای مثنوی، قطعه و قصیده دارد. شعرهای او پیش از چاپ به صورت دیوان، در ماهنامه بهار یوسف اعتصامی، منتخبات آثار سید ضیاء هشترودی و امثال و حکم دهخدا، چاپ میشدند. از انتشار نخستین چاپ دیوان او در سال ۱۳۱۴ که همراه با مقدمهای از ملکالشعرای بهار بود، بسیار استقبال شد. سعید نفیسی در روزنامهٔ ایران به معرفی دیوان پروین پرداخت و وزارت معارف به او نشان علمی اهدا کرد. اعتصامی از پیروان «جریان تلفیقی» است. اشعار او اغلب از حوادث و اتفاقات شخصی و اجتماعی خالیاند. شعر اعتصامی بیشتر بهصورت «مناظره» و «سؤال و جواب» است.
رخشنده اعتصامی (۲۵ اسفندِ ۱۲۸۵ – ۱۵ فروردینِ ۱۳۲۰)، معروف به پروین اعتصامی، شاعر ایرانی بود. او بیشتر بهدلیل به کار بردن سبک شعریِ مناظره در شعرهایش معروف است. پروین اعتصامی در ۳۴ سالگی به علت بیماری حصبه درگذشت و در حرم فاطمهٔ معصومه در قم در آرامگاه خانوادگی به خاک سپرده شد.
دوستانِ گرانقدر این دیوان از 207 شعر تشکیل شده است که، به انتخاب ابیاتی از آن را در زیر برایتان مینویسم ------------------------------------------------------------------------------ نخودی گفت لوبیایی را کز چه من گِردم این چنین، تو دراز؟ گفت: ما هردو را بباید پخت چاره ای نیست، با زمانه بساز ------------------------------------------------------------------------------ جوانی نکودار کاین مرغ زیبا نماند در این خانۀ استخوانی متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر میتوانی، نده رایگانی هر آن سرگرانی که من کردم اول جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی ------------------------------------------------------------------------------ زنگارهاست در دل آلودگان دهر هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست آن سفله ای که مفتی و قاضی است نام او تا پود و تار جامه اش از رشوه و رباست گر درهمی دهند، بهشتی طمع کنند کو آنچنان عبادت و زهدی که بيرياست؟ ------------------------------------------------------------------------------ آنکه سحر، حامی شرع است و دین اشک یتیمانش، هر شب غذاست خون بسی پیرزنان خوردهاست آنکه بچشم من و تو، پارساست ------------------------------------------------------------------------------ ای عجب! این راه نه راه خداست زانکه در آن اهرمنی رهنماست قافله بس رفت از این راه، لیک کس نشد آگاه که مقصد کجاست راهروانی که درین معبرند فکرتشان یکسره آز و هواست پای تو همواره براه کج است دست تو هر شام و سحر بر دعاست ------------------------------------------------------------------------------ امیدوارم این انتخاب ها را پسندیده باشید «پیروز باشید و ایرانی»
این شعر محبوب ترین شعرم در دیوان پروین اعتصامیه اولین بار اوایل نوجوونی خوندمش اما به شدت ذهنم رو درگیر ( کرد،به قول یالوم یک تجربه برانگیزاننده بود(درمورد مرگ اندیشی
ای جسم سیاه مومیائی
کو آنهمه عجب و خودنمائی
با حال سکوت و بهت، چونی
در عالم انزوا چرائی
آژنگ ز رخ نمیکنی دور
ز ابروی، گره نمیگشائی
معلوم نشد به فکر و پرسش
این راز که شاه یا گدائی
گر گمره و آزمند بودی
امروز چه شد که پارسائی
با ما و نه در میان مائی
وقتی ز غرور و شوق و شادی
پا بر سر چرخ مینهادی
بودی چو پرندگان، سبکروح
در گلشن و کوهسار و وادی
آن روز، چه رسم و راه بودت
امروز، نه سفلهای، نه رادی
پیکان قضا بسر خلیدت
چون شد که ز پا نیوفتادی
صد قرن گذشته و تو تنها
در گوشهٔ دخمه ایستادی
گوئی که ز سنگ خاره زادی
کردی ز کدام جام می نوش
کاین گونه شدی نژند و مدهوش
بر رهگذر که، دوختی چشم
ایام، ترا چه گفت در گوش
بند تو، که بر گشود از پای
بار تو، که برگرفت از دوش
در عالم نیستی، چه دیدی
کاینسان متحیری و خاموش
دست چه کسی، بدست بودت
از بهر که، باز کردی آغوش
دیری است که گشتهای فراموش
شاید که سمند مهر راندی
نانی بگرسنهای رساندی
آفت زدهٔ حوادثی را
از ورطهٔ عجز وارهاندی
از دامن غرقهای گرفتی
تا دامن ساحلش کشاندی
هر قصه که گفتنی است، گفتی
هر نامه که خواندنیست خواندی
پهلوی شکستگان نشستی
از پای فتاده را نشاندی
فرجام، چرا ز کار ماندی
گوئی بتو دادهاند سوگند
کاین راز، نهان کنی به لبخند
این دست که گشته است پر چین
بودست چو شاخهای برومند
کرده است هزار مشکل آسان
بسته است هزار عهد و پیوند
بنموده به گمرهی، ره راست
بگشوده ز پای بندهای، بند
شاید که به بزمگاه فرعون
بگرفته و داده ساغری چند
کو دولت آن جهان خداوند
زان دم که تو خفتهای درین غار
گردنده سپهر، گشته بسیار
بس پاک دلان و نیک کاران
آلوده شدند و زشت کردار
بس جنگ، به آشتی بدل شد
بس صلح و صفا که گشت پیکار
بس زنگ که پاک شد به صیقل
بس آینه را گرفت زنگار
بس باز و تذرو را تبه کرد
شاهین عدم، بچنگ و منقار
ای یار، سخن بگوی با یار
ای مرده و کرده زندگانی
ای زندهٔ مرده، هیچ دانی
بس پادشهان و سرافرازان
بردند بخاک، حکمرانی
بس رمز ز دفتر سلیمان
خواندند به دیو، رایگانی
بگذشت چه قرنها، چه ایام
گه باغم و گه بشادمانی
بس کاخ بلند پایه، شد پست
اما تو بجای، همچنانی
بر قلعهٔ مرگ، مرزبانی
شداد نماند در شماری
با کار قضا نکرد کاری
نمرود و بلند برج بابل
شد خاک و برفت با غباری
مانا که ترا دلی پریشان
در سینه تپیده روزگاری
در راه تو، اوفتاده سنگی
در پای تو، در شکسته خاری
دزدیده، بچهرهٔ سیاهت
غلتیده سرشک انتظاری
در رهگذر عزیز یاری
شاید که ترا بروی زانو
جا داشته کودکی سخنگو
روزیش کشیدهای بدامن
گاهیش نشاندهای به پهلو
گه گریه و گاه خنده کرده
بوسیده گهت و سر گهی رو
یکبار، نهاده دل به بازی
یک لحظه، ترا گرفته بازو
گامی زده با تو کودکانه
پرسیده ز شهر و برج و بارو
در پای تو، هیچ مانده نیرو
گرد از رخ جان پاک رفتی
وین نکته ز غافلان نهفتی
اندرز گذشتگان شنیدی
حرفی ز گذشتهها نگفتی
از فتنه و گیر و دار، طاقی
با عبرت و بمی و بهت، جفتی
داد و ستد زمانه چون بود
ای دوست، چه دادی و گرفتی
اینجا اثری ز رفتگان نیست
چون شد که تو ماندی و نرفتی
چشم تو نگاه کرد و خفتی
پ.ن: وقتی امتحان آناتومی عملی داشتیم و می رفتیم سالن مولاژ من به جای درس خوندن به کمد پر از جمجمه و استخوان خیره میشدم و همچین مکالمه درونی ای رو باهاشون برقرار میکردم😅
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق برسرهر كوی وبام خواست پرسید زان میانه یكی كودك یتیم كاین تابناك چیست كه برتاج پادشاست آن یك جواب داد چه دانیم ما كه چیست پیداست آنقدر كه متاعی گرانبهاست نزدیك رفت پیرزنی كوژ پشت و گفت این اشك دیده من وخون دل شماست مارا به رخت وچوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست كه با گله آشناست آن پارسا كه ده خرد و ملك رهزن است آن پادشا كه مال رعیت خورد گداست بر قطره سرشك یتیمان نظاره كن تا بنگری كه روشنی گوهر از كجاست پروین به كجروان سخن از راستی چه سود كو آنچنان كسی كه نرنجد زحرف راست
وقتی شروع به خوندن کردم. از همون بیتِ اول یک جورایی تو ذوقم خورد ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را نمیدونم چرا ولی از این جملۀ کلیشه ای که همه بکار میبرن خیلی بدم میاد: ول کن، زندگی رو سخت نگیر یا اینکه: غم دنیا رو نخور. دنیا دو روزه دوست دارم زندگی رو آدم جدی بگیره اما در ادامه که شعراهای بانو پروین رو میخوندم دیدم در بیت سوم یکی از اشعار نوشته بود تنها نه خفتن است و تن آسانی مقصود ز آفرینش و ایجادات آخر کتاب فکر کنم دست خط خودش رو گذاشته بودن. خیلی واسم جالب بود و دوست داشتم خیلی زیاد بود اشعارشون. نزدیک به 210 تا شعر بود خوب بود. نکات اخلاقی زیادی داشت. ولی میدونید. واسه من که یک دخترم، دوست داشتم اشعارش زنانه بود. مثل فروغ فرخزاد در جمع بندی دوست داشتم. 3 ستاره واسه اشعارش و یک ستاره واسه اون جرأت و شجاعتی که به عنوان یک زن داشته و در اون زمان و با دید بد مردم به فعالیت اجتماعی زنان. تونسته شعر بگه. تحسینش میکنم
پدر آن تیشه که بر پای تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من عضو جمعیّت حق گشتی و دیگر نـخوری غـم تـنهایی و مـهجوری و حـیرانی من من کـه قـدر گـهر پاک تـو مـیدانستم ز چـه مـفقود شـدی؟ ای گهر کـانی من من که آب تو ز سرچشمهٔ دل مـیدادم آب و رنگت چه شد ای لالهٔ نعمانی من؟ من یکی مرغ غزلخوان تو بـودم، چه فتاد؟ که دگر گـوش نـداری به نواخوانی من گنج خود خوانـدیَم و رفتی و بگـذاشتیَم ای عجب! بعد تو با کیست نگهبانی من؟
پروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصامالملک) از سکنه شفت گیلان و اصالتاً آشتیانی بود و مادرش اختر فتوحی (درگذشتهٔ ۱۳۵۲) از اهالی آذ��بایجان بود. پروین تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت اعتصامالملک، پدر پروین از نویسندگان و مبارزان دوران مشروطه بود. او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانوادهاش از رشت به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطهخواهان و چهرههای فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبانهای فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل و زبان انگلیسی را در مدرسه امریکاییها فراگرفت پروین در سن ۲۸ سالگی در تیرماه ۱۳۱۳ با پسرعموی پدرش فضلالله اعتصامی (رئیس شهربانی وقت کرمانشاه) ازدواج کرد ولی این ازدواج، در مرداد ۱۳۱۴ به جدایی انجامید. در همین سالها بود که پروین در کتابخانهٔ دانشسرای عالی به عنوان کتابدار به کار مشغول شد پروین به تشویق ملکالشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را منتشر کرد، ولی مرگ پدرش در دی ماه ۱۳۱۶ در سن ۶۳ سالگی، ضربه هولناک دیگری به روح حساس او وارد کرد که عمق آن را در مرثیهای که در سوگ پدر سرودهاست، به خوبی میتوان احساس کرد: پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من پروین اعتصامی عاقبت در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در سن ۳۵ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد
دیوان پروین، شامل ۲۴۸ قطعه شعر میباشد، که از آن میان ۶۵ قطعه به صورت مناظره است. اشعار پروین اعتصامی بیشتر در قالب قطعات ادبی است که مضامین اجتماعی را با دیدهٔ انتقادی به تصویر کشیدهاست اشعار او را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول که به سبک خراسانی گفته شده و شامل اندرز و نصیحت است و بیشتر به اشعار ناصرخسرو شبیهاست. دسته دوم اشعاری که به سبک عراقی گفته شده و بیشتر جنبه داستانی به ویژه از نوع مناظره دارد و به سبک شعر سعدی نزدیک است. این دسته از اشعار پروین شهرت بیشتری دارند
پروين شاعريه كه در حقش كوتاهي ميشه و ظلم ميشه و مقايسه هاي بيجايي كه درباره پروين و فروغ فرخزاد صرفا بخاطر شاعره بودن هردوي اونها انجام ميشه دور از انصاف و بي پايه است. پروين شاعر نخود و لوبيا نيست. شعرش خشك نيست. شعرپروين پر از عاطفه است و پروين شاعر محبوب كودكيم بود بخاطر اون شعر معروف اشك يتيم
دیوان اشعار پروین اعتصامی مشهور ترین شاعر زن ایرانی است، او فرزند یوسف اعتصامی آشتیانی شاعر ، مترجم ، نماینده مردم تبریز و نوه اعتصام المک رئیس کل دارایی آذربايجان بود که ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز متولد شد اشعار پروین بعد از ازدواج ناموفق او چاپ شد «پروین اعتصامی» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/38422
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست: برای خاطر بیچارگان نیاسودن بکاخ دهر که آلایش است بنیادش مقیم گشتن و دامان خود نیالودن همی ز عادت و کردار زشت کم کردن هماره بر صفت و خوی نیک افزودن ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن برای خدمت تن، روح را نفرسودن برون شدن ز خرابات زندگی هشیار ز خود نرفتن و پیمانهاي نپیمودن رهی که گمرهیش در پی است نسپردن دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن
This is teh biography of a poetess of our recent past, who had moral teachings. She has no other example other than Saadi e SHirazi. She has taken teh needles and samll items like oven and utensils sppeaking to us for moral lessons.
یه زمانی تو بچگی هام فکر میکردم شاعرم و پروین برام یه الگو بود :)) حتی براش شعر هم گفته بودم :) و تو ی دفتر خاطراتم نوشته بودم الگوی من پروین اعتصامیه :) هنوز هم شخصیت پروین برام قابل احترامه و همیشه خودش و شعرهاش رو دوست خواهم داشت ^_^