دوستانِ گرانقدر، با احترام به دوستانی که از این کتاب یک کتابِ خیلی خوب در ذهن خود ساخته اند، باید سخنانی برایِ جوانانِ سرزمینم بنویسم امیدوارم این نوشته را تا پایان بخوانید و در آن بیاندیشید عزیزانم، باید بگویم که پیدایشِ سؤال و پرسش در ذهن، بهترین و اولین راهِ رسیدن به خردمندیست.. امّا عزیزان و نورِ چشمانم، باید در رسیدن به پاسخ و در مسیرِ به پاسخ رسیدن تفکر کنید، نه آنکه همچون موجوداتِ بیخرد و عقب مانده بنشینید و ساعتها و روزها به پرسش و سؤال باندیشید و یا ذهنِ خودتان را با پرسش هایِ بی جواب فلج کنید... در این کتاب بارها جملات با سؤال ایجاد شده است و با سؤال هم تمام شده است، یعنی متأسفانه یک کارِ بیهوده و احمقانه.... امیدوارم برخی از دوستان ساده لوحانه به نویسنده و کتاب تعصب نداشته باشند... عزیزان و خردگرایان، همانطور که «برتراند راسل» فیلسوفِ گرانقدر، میگوید: اشتباهِ انسانها این است که احمقانه به سؤال می اندیشند، نه به پاسخِ آن، برخی فکر میکنند که وظیفۀ یک خردمند و فیلسوف مجاهدت در تنویر و توضیحِ سؤال است، در صورتیکه این تفکری مسخره و اشتباه است دوستان، به مثالی در این زمینه از «برتراند راسلِ» بزرگوار (یادش گرامی باد) اشاره میکنم و مطمئنم دوستانی که آگاه و خردمند هستند متوجهِ منظور شده، و آنها که نمیفهمند، بهتر آن است که نفهمند و بنشینند و صبح تا شب به سؤال و سؤال و سؤال، فکر کنند راسل نوشته است: در یکی از روزهایی که با دوچرخه به وینچستر (شهری در انگلستان) میرفتم، راهم را گم کردم و وقتی که به اولین آبادی رسیدم، به مغازه ای وارد شدم و از مغازه دار پرسیدم: «خواهش میکنم به من بگویید نزدیکترین راه تا وینچستر کدام است؟؟»... مخاطب از مردِ دیگری پرسید: «یک نفر میپرسد کوتاهترین راه به وینچستر کدام است؟؟» از داخلِ پَستویِ مغازه صدایی پاسخ داد: «عجب؟ کوتاهترین راه؟ وینچستر؟ عجب؟؟! من چه میدانم؟ »» ... سرانجام ناگزیر شدم بدونِ آنکه به نتیجه ای برسم، راهِ خود را در پیش بگیرم، ... این همان فلسفه و ایدۀ مزخرف است... ادراکِ عمیقِ سؤال کارِ ابلهانه ای است که شما را از رسیدن به پاسخ بازمیدارد و تا هنگامی که از سؤال دوباره سؤال میسازید توجهی به پاسخِ مبذول ندارید ************* دوستانِ خردگرا و گرانقدر، تعجب کردن با ایجاد شدنِ سؤال و پرسش در ذهن، بسیار تفاوت دارد،... تعجب کردن شعورِ انسان را خلل پذیر، و شما را از فهمِ خود غافل میکند... تا میتوانید درجهٔ تعجب خودتان را کاهش دهید و چرایی هایِ ذهنتان را هر چه بیشتر تقویت کنید... عزیزانم، مقام انسانیِ یک انسانِ خردمند را چرایی هایِ خرد و شعور او رقم میزند، نه در عَجَب نشستنِ او... همیشه سعی کنید از جایی و از مکانی که چرایی هایِ خردتان را میگیرند و منزلتِ انسانی شما را سلاخی میکنند حذر کنید، البته چراهایی که به جوابشان بیاندیشید نه به سؤال و چرا و چراهایِ بیشتر دوستانِ خردگرا و مهربان، هیچ زمان قدم به جایی نگذارید که چرایی هایِ خردتان را با چماقِ مهملات و خرافات و خزعبلاتِ دینی و مذهبی پاسخ دهند سؤال ها و چرا ها، جز به توسعهٔ خردِ انسانی و پرورشِ شعور، راه به جایی نمیبرد... فرزندانِ پاک، نگذارید تا با موهومات و خرافات، شعور و خرد و فهمِ شما را به وهم بکشانند، که آن وقت برای پاسخ به سؤالهایتان شما را به قضا و قدر و معجزه حواله میدهند و میگویند تو از سر و راز هستی و اللهِ اکبر سر در نمی آوری و همچون نادان های ابله با شما برخورد میکنند پس دوستانِ من.. هرگاه سؤال و پرسشی در ذهن شما ایجاد شد و خواستید با واقعیّات هر پدیده ای، مُحَقِّقانه و نه مبلغانه، آشنا شوید و به فهم و چرایی های آن پی ببرید، باید که بتوانید از هرگونه تعصّب و بغض و گرایش به هرگونه مذهب و حزب و دین، بدور باشید، که هر مُحَقِّقِی، باطل را مُحَقق میکند و هر مُبَلِّغی، مُحَققِ را به بطلان میکشد... اگر به هر گونه مذهب و عقیده ای تعصب و ایمان داشته باشید، دیگر نمیتوانید به پاسخِ پرسش های خویش دست یابید.. یا باید در پرسش هایتان غرق شوید و یا باید ذهن پرسش گرایِ خود را خاموش کرده و آن را سرکوب کنید... من اطمینان دارم که اگر پرسش هایتان را سرکوب کنید، دیگر انسان نیستید.. هر عنوانی دوست دارید، روی خودتان بگذارید و اگر پرسش هایِ بی پاسخ را به ماورا و موهومات و آسمان و خدا و قضا و قدر، وصل کنید، دیگر آزاد نیستید و یک موجود در بند و یا برده هستید ------------------------------------------- امیدوارم این ریویو برای فرزندانِ سرزمینم مفید بوده باشه <پیروز باشید و ایرانی>
قبل از خوندن كتاب فكر نميكردم با همچين كتابى مواجه باشم!!!! كتابى كه نشون ميده فكر شده نوشتنش و مهم تر اينكه قرار نيست جوابى بهتون بده و قرار نيست حرفاى عجيبى از زندگى بزنه و شعار بده.. فقط داره واقعيت هايى رو براتون توضيح ميده كه به خيلى هاش توجه نميكردين
نشون ميده كه دنيا و خود انسان چقدر پر از ابهام و سؤالِ و خب البته اگه به دنبال جواب هستين يا اعتقاد سرسخت و شديدى دارين مطمئنن از كتاب خوشتون نمياد
چند تا فصل فوق العاده داشت كه براى همين چند فصل بهش ٥ ميدم
كتاب فلسفى اى رو تاحالا نديده بودم كه دوست داشته باشم تموم نشه! و زمين نذارمش
از اون كتاباس كه مهجور واقع شده به نظرم همه بايد اين كتاب رو بخونن!!! براى ذره اى فكر كردن درباره ى زندگى
«تلاش برای پاسخ دادن به سوالهایی که قابل جواب دادن نیستند ورزش ایزومتریک ذهن است و کار فلسفه عمدتاً همین است.»
هدف کتاب از عنوان فارسیش تقریباً معلومه: ایجاد پرسش درباره مسائلی که برخلاف اهمیتشون، کمتر بهشون فکر میکنیم. فکر میکنم بهتره آدمهای بیشتری این کتاب رو بخونن.
«کْی»، «اختیار»، «خدا»، «معنا» و «اخلاق» مبحثهای موردعلاقهم بودن.
خواندن این کتاب را پیشنهاد می کنم نه به این خاطر که خودم آن را خوانده ام و از آن لذت برده ام، پیشنهادش می کنم چون :
همه ما، ناباورانه، مسحور پاسخ ها هستیم به گونه ای که وقتی نویسندگان این کتاب از لابلای پاسخ های ما پرسشی می پرسند مدام از خود می پرسیم چرا خودم به این پرسش نرسیدم؟ و یا اگر به این پرسش رسیدم چه چیزی باعث شد که آن را نادیده بگیرم؟ قدرت گوینده پاسخ ها یا اقبال عمومی آن پاسخ ها.
امیدوارم که از لابلای این دقایق گسسته از هم، زمانی و میان این تاریکی ها نوری برای خواندنش بیابید !
به نظرم به جای کتابهای به درد نخوری مثل دنیای سوفی یا مسائل فلسفهی واربرتون، این کتاب میتونه پیشنهاد خوبی برای شروع فلسفه باشه... البته که چندان خلاقیت و کار خاصی درش نیست... شاید بهتر بود در هر بخش متفکرها رو معرفی کنه برای مطالعه بیشتر یا به جریانهایی اشاره میکرد که هر موضوع رو بررسی کردند، بعضا از منظرهای مختلف ... در کل کتاب خوبیه ولی مقدماتی
ما بی آنکه متوجه باشیم، تجارب مان را به صورت دست و پا گیر و جزمی تفسیر می کنیم، در نتیجه ما یک جهانِ واقعِ بسیار قطعی تر و ثابت تر و حتمی تر از آنچه در واقع هست، برای خود خلق کرده ایم.ما با تفاسیری که انباشته از مفروضات اند، آن چنان مانوس شده ایم که بدیهی شان می پنداریم و همین احساسِ بداهت، باعث می شود که تجربه ی ما از جهان، به نحو دیگری باشد. ما به ندرت، نگاه یا حس یا لمسِ صرف داریم.بطور معمول، عنصر فکر، یعنی همان تعبیر و تفسیر، به عنصر دیدن و لمس و حس کردن اضافه می شود. آنچه معمولا تجربه ی مستقیم می نامیم، آمیزه ای است از عنصر دیدن، حس و لمس کردن و شنیدن از سویی، و عنصر فکر از سویی دیگر. ما آن چنان به حس کردن اشیاء و در آنِ واحد به تعبیر و تفسیر آن خو کرده ایم که دیگر به عنصر فکر، یعنی همان سهمِ ذهن در تجربه، توجهی نداریم. اما این که آیا ذهن میتواند به راستی مارا به سمت حقیقت رهنمون شود، مساله ایست که در این کتاب که به شیوه ی سقراطی نوشته شده، به خوبی به آن پرداخته شده است. نویسندگان این کتاب، هیچ ادعایی در دادنِ پاسخ های بهتر یا حتی نادرست بودنِ قطعیِ پاسخ پرسش هایی که گمان می کنیم میدانیم، ندارند، تنها میخواهند مارا متوجه نقطه های کور ذهنمان سازند. همان طور که اثر ورزش ایزومتریک برای بدن، مثل بلند کردن وزنه هاییست که قابل بلند کردن نیستند،اما عضلاتمان را قوی میکنند؛ تلاش برای پاسخ دادن به سوال هایی که قابل جواب دادن نیستند هم ورزش ایزومتریک ِ ذهن است و کار فلسفه عمدتاً همین است.در نتیجه ی همین تلاش که به دنبال یافتن پاسخ ِ سوال های این چنینی می گردیم، نه تنها ذهن ما قوی تر می شود، که وسعت نظر هم پیدا میکنیم.
«اگر بدون فکر کردن یا نظریه پردازی و بدون کلی گویی بتوانیم فقط به تماشای لحظه هایی بنشینیم که می آیند و می روند و به آگاهی درونمان اجازه دهیم که از آنچه به نظاره نشسته است فاصله بگیرد و فارغ از آن مجموعه ی ذهن_جسم باشد، در آن صورت می بینیم که وقتی دوباره به ارزش هایی برمی گردیم که قب��ا آن قدر برایمان آشنا و چنان به ما نزدیک بود که گویا به وجودمان چسبیده بود، برعکس دیگر به نظرمان کاملاً بیگانه می آیند...»
سالها قبل، دوستی را ملاقات کردم که سرخوش و خندان و با قدمهایی سریع به محل قرار رسید؛ و علت این دماغچاقی کتاب خوش دست و خوش اسمی بود که در راه خریده بود. نام کتاب مرا هم مجذوب کرد؛ اما به مرور زمان به گوشهی پرتی از ذهنم پرتاب شد و سراغش را نه از کتاب فروشیها گرفتم نه آن دوست قدیمی. تا چندی پیش در حین اسبابکشی دوستی دیگر، همان کتاب را در کتابخانهاش یافتم و او هم به عنوان یادگاری کتاب را به من هدیه کرد. کتاب را به خانه آوردم و مشغول خواندنش شدم.
مدت زمان طولانیای نیست که در حال بازپرسی پیشفرضهای ذهنی خودم و اطرافیانم هستم؛ گاهی حتی پرخاشگرایانه و احساسی. این پرسش که ما آویزان از کدام لنگرهاییم؟ چگونه آنها به پایمان بسته شدهاند؟ تا کجا پاسخگوی مناسبی برای پرسشهای ما هستند؟ و سوالِ برای من از همه اساسیتر، چه کسی یا کسانی آنها را به اینقدر حرفهای در وجود ما کاشتهاند و تمام شواهد مبنی بر وجودشان را هم از بین بردهاند ؟ به گونهای اعجابآور، که گویی تنها همین منظر، ما را به نگاهی غیرسطحی نسبت به جهان راهنمایی میکند؟
در کتاب «پرسیدن مهمتر از پاسخ دادن است» به گونهای کنجکاوانه با این پرسشنگری نسبت به هستی آشنا میشویم. کتاب به خوانندهاش اجازه و آزادی این را میدهد که فارغ از کسالتهای روزمرهی بزرگسالی، مثل کودکی کلهشق سوال بپرسد، و هرچه جواب تحولیش بدهند زیر بار نرود. مسئله اساسی اینجا، خودِ سوال پرسیدن است. همانطور که عنوان کتاب هم اشاره دارد، شاید ما اصلا دنبال پاسخی هم نگردیم، فقط میخواهیم سوال بپرسیم و برخلاف باور عمومی، که ارزشها را در جوابها مییابند، در خود پرسیدن به دنبال معنا بگردیم.
کتاب به بخشهای کوتاهی تقسیم شده که اسامیای ظاهرا ساده دارند. اسامی سادهای مانند: کی؟ کجا؟ تجربه و... مفاهیمی که گویی تکلیفمان با آنها مشخص شده و تعاریف قابل اتکایی از آنها داریم؛ گاهی حتی خطرناکتر: تعریف ما، تنها تعریف آن مفهوم است. اما به محض برخورد با متن کتاب، با نوعی فروپاشی طرف میشویم که آرام آرام پیش میرود. گویی ذهن ما عمارتی کهنه و جا افتاده است که نویسنده دارد به ستونهای قطور آن، بمبهای کوچک میبندد و اینکار را با قرار دادن همان علامتهای سوال در انتهای جملاتش انجام میدهد.
کتاب در هر بخش، با بیان پیشفرضهای ریشه دوانده در ذهن ما آغاز میکند و رفته رفته، جرئت پرسشگری را در خوانندهاش زنده میکند. شدت حمله او با پیشروی کتاب بیشتر و بیشتر میشود، گویی ذهن خواننده در حین مطالعه صفحات گذشته آماده پذیرش اخبار تلخی شده است که در بسط گفتههای نویسنده میآید و در نهایت خواننده در انتهای هر بخش، در اوج استیصال و بیپاسخی، میان زمین و هوا معلق میماند.
«پرسیدن مهمتر از پاسخ دادن است»، که روی جلد آن عبارت «درآمدی بر فلسفه» هم ذکر شده، نمونهی قوی و قابل توجهیست برای آغاز و تقویت تفکر نقادانه و پرسشگرایانه. با تخریب حصار نامرئی مخاطبش آغاز میکند اما همانطور که در عنوان آمده، قفس دیگری برای او نمیسازد. در تلاش است اذهان را با لذت پرسیدنِ فارغ از جواب آشنا کند. لذت معلق بودن، لذتِ ابهامِ ممتد.
اگه از روحِ دینناباور سایهانداخته به کتاب بگذریم، یا فصلِ ضعیف و خاماندیشانهای مثل فصل «اررشها» رو -که دو مؤلّف توش به طرز سادهانگارانهای پیشنهاد حذف نظام ارزشها (و نتیجتاً داوری اخلاقی) رو میدن- نادیده بگیریم، «پرسیدن مهمتر از پاسخدادن است» یه کتاب مسألهبرانگیزه برای فلسفیدن/ تَفَلْسُف؛ موضوعائی مثل زمان، مکان، تجربه، معرفت، خدا، مرگ، معنا و... دستمایهی چالش نویسندهها با خواننده میشن و به تفکّر دوباره و شکستنِ توهّمِ دونستن دعوتاش میکنن... ونهایتاً هم ترجمهی حمیده بحرینی و ویرایش هومن پناهنده متنِ کتابُ خوندنی و دقیق به فارسی برگردونده
نویسندگان این کتاب، فلسفهورزی را نوعی ورزش فکری معرفی میکنند که از راه پرسیدن سؤالهای عمدتاً بیجواب صورت میگیرد. افتادن در این راه البته برای بیشترِ آدمیان که در پی پاسخهای سرراست و قاطعانهاند، حاصلی جز سرگشتگی ندارد. بااینهمه، انسان اندیشهگر اگر بخواهد این توانایی خود را به کار بگیرد، راهی ندارد جز اینکه با پیچیدگیهای سرگیجهآور جهان روبهرو شود و بهقدر توان خویش بکوشد امور را سنجشگری کند.
این اثر سربهسر پرسش است و نادانیها و ناتواناییهای آدمی را در مواجهه با امور مختلف نشان میدهد؛ اموری مانند چیستی جهان، کیستی انسان، چندوچون زمان، جبر و اختیار، شناخت، خدا، واقعیت، آگاهی، مرگ، معنا، اخلاق، ارزش. بااینحال، احتمالاً پس از خواندن کتاب، روزنههایی برای تفکر متفاوت بهروی مخاطب گشوده میشود.
از بین فصلهای کتاب که بهراستی یکی از یکی خواندنیتر است، فصل «ارزشها» با نکتههایی که درباب دوری از ارزشداوری در آن به میان آمده، برای من آموزندگی بیشتری داشت. نویسنده در این فصل مخاطب را فراخوانده است به اینکه تا میشود، از بیان ارزشگذارانهی امور بپرهیزد و در گفتهها و حتی اندیشههایش، به بیان واقعنگرانه و خالی از ارزشداوری پایبند بماند. بهاینترتیب، به آتش جدل و نزاع نمیدمد و فرصتی برای اندیشیدنِ بیطرفانهتر به امور فراهم میکند. این بیگمان کار دشواری است؛ اما در دنیای پرمناقشه و سراسر آشوبِ این روزها مهارتی است ضروری و شایستهی یادگیری.
کیفیت نثر فارسی اثر نیز در نوع خود مثالزدنی است. ترجمه بهقدری روان و خوشخوان است که گویی با نوشتهای ترجمهشده روبهرو نیستیم؛ بلکه اثری را میخوانیم که در اصل بهفارسی نوشته شده است.
در این کتاب با عناوینی از قبیل اختیار، تجربه، خدا و... رو به رو هستیم که بهطور قطع، جزء بنیادیترین مباحث پیش روی بشر هستند. نویسندگان این کتاب به شیوهی دیالکتیک سقراطی پیش رفته و تمامی چیزهایی را که خواننده احتمالا تا به لحظهی مطالعهی کتاب بدیهی برمیشمرده با ظرافتی که در بحثهای سقراط مشاهده میشود زیر سوال میبرند. کتاب از نظر من، یکی از بهترین آثار فلسفی ترجمه شده به فارسی هست و میتونه برای کسانی که در ابتدای جادهی فلسفه قرار دارن یه شروع خوب باشه، از نظر من جذابیت کتاب پس از فصل سوم بیشتر میشه و همین جذابیت تا انتهای کتاب همراه خواننده خواهد بود. بارها پیش اومده، زمانی که احساس بدی داشتم، با مراجعه به این کتاب و خوندن یک یا چند فصل اون برای مدتی از اون حس بد و از دنیای بیخود تحت سیطرهی جبر و قوانین زیستی رهایی یافتم. از نظر من یک بار خوندن این کتاب برای همهی انسانها لازمه.
به گمان جامعه ما به این مساله نیاز دارد تا کمبودهایاش را بشناسد. مولفان معتقدند ما گرفتار مجموعه پاسخهایی هستیم که کار ما را در فلسفهورزی سخت کرده و باید آنها را کنار بگذاریم و این سوالات را به شکل دیگری از خودمان بپرسیم. حسن کتاب در این است که ما را وامیدارد هم در پرسیدن دقت کنیم و هم در پاسخ دادن. آنها معتقدند که قصدشان انکار دانش مخاطبان نیست بلکه میخواهند به مخاطب بیاموزند که این دانش را از کجا آورده است. جامعه ما به این پرسشگریها نیاز دارد چون ما هم گرفتار این پاسخها هستیم و بسیار با قطعیت درباره مسائل حرف میزنیم. نیاز جامعه ما این است که جزماندیشی و با قطعیت سخن گفتن را ترک کنیم و در بعضی از موارد با تامل بیشتری سخن بگوییم
مجموعهای از بنیادیترین سؤالات فلسفی درباره هستی و زندگی. به نظرم اگر مطالب کتاب با رفرسنهایی جهت مطالعهی بیشتر همراه بود، بسیار خوب بود. ترجمهی کتاب هم بسیار روان و دلنشین بود.
"كلمات مفاهيم اند و مفاهيم وجودشان وابسته به ذهن است." كتاب نجيبيه اين كتاب! نميدونم كلمه نجيب مناسب باشه براي توصيف يك كتاب اما اين كتاب اينطوريه! يعني نويسندش اينطوريه. يجورايي مثل معلم هاي دلسوز دوره دبستان ميمونه. سوال مطرح ميكنه. سوال رو از اين دليل برتر از پاسخ دادن ميدونه كه معتقده اگر صحيح سوال بپرسيم و هي فقط سوال صحيح بپرسيم به پاسخ هايي ميرسيم كه از اول مشخص نيستن. عناوين هر بخش كتاب فقط يك كلمه هست! و كتاب مثل يك هرم برعكس طراحي شده. هر بخشي مقدمه و لازمه مبحث بعدي هست. به شدت توصيه ميشه خونده بشه. از حجم كم و عنوان ساده اين كتاب داخلش معلوم نيست
گیریم مراجع بدانند که در درازمدت آنچه آدمیان را به مقصد شایسته میرساند همین کاری است که آنان میکنند؛ اما چگونه از این نکته خبردار شدهاند؟ پاسخی از قدیمالایام باقی مانده است، و مهمترین سنگر دفاعی مراجع است، این است که بگوییم از سوی «خدا» خبردار شدهاند. اوست که حقایقی را درباره شکل مطلوب زندگی بشر به آنان آموخته است. و حالا وظیفه ما این است که تحت تعلیم آنان حقایق الهی را بیاموزیم. اما چرا همیشه خدا برای انتقال حقایق آنان را برگزیده است، همانها که در جایگاه قدرت هم بودهاند، و نه شما را؟
زندگیم به قبل و بعد از خوندن این کتاب تقسیم میشه. :)) فکر کنم دوم دبیرستان بودم. رفتم کتابفروشی مولی که زیاد دوسش نداشتم و کتاب رو که قبلاً معلم فلسهمون معرفی کرده بود رو برداشتم. یه آقایی هم که بغل دستم بود و یه کم تپل بود برگشت گفت که خیلی کتاب خوبیه و حتماً بخون و گفتم باشه چشم. و خوندم. و به نظرم در جای درستی از زندگیم سر و کلهش پیدا شد، و کمک کرد در ادامه دادن مسیری که انتخاب کرده بودم.
یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم. با خوندنش قرار نیست چیز خاصی یادبگیریم، فقط سوالهای فراموش شده ای رو که به عمد و از سر تنبلی همواره مخفی می کنیم رو از ما می پرسه و از ما می خواد خودمون هم همین کار رو بکنیم و با پاسخ های آماده خودمون رو فریب ندیم. عالی بود
همیشه یک ستارهی کتاب را به این میدهم که برای خواندنش نتوانم صبر کنم. متأسفم که کتابی با چنین عنوان جذابی اینطور نبود و بین مطالعه فصلهای مختلفش فاصله افتاد. . هدف کتاب آشنایی علمی و بیان فلسفی مفاهیم نیست. نویسندگان خیلی ساده ما رو با خودمون و باورها و آنچه باهاش مواجه هستیم روبرو میکنند. در مقدمه کتاب نویسندهها میگن «فلسفه یک فعالیت است، نه یک مجموعه دانش و مانند هر فعالیت دیگری به مهارت نیاز دارد. اما چه نوع مهارتی؟ در یک کلام توانایی دیدن خود و جهان از دیدگاه متفاوت» و ضمنا توضیح میدن که بنظرشون مانع اصلی ما در فراگیری فلسفه این نیست که خیلی نمیدونیم، دقیقا مشکل اینه که زیادی میدونیم و باید برگردیم به آموزهی اصلی سقراط که «حکمت ندانستن» بود و این فعالیت فلسفی رو پیش ببریم تا این رو بفهمیم. در همین راستا هم سه تا پرسش رو در سه فصل اول کتاب مطرح میکنن: کجا؟ کی (چه وقت)؟ و کی (چه کسی؟) این سه سوال رو کمی بسط و توضیح میدن درباره خودمون که کجا هستیم، در چه زمانی هستیم و چه کسی هستیم و نگاه و باورمون به اینها رو به چالش میکشند. و با این پیش زمینه وارد بقیه فصول کتاب میشن و به اون مفاهیم و باورهای ما نسبت بهشون میپردازند. . مفاهیمی از جمله جهان، مرگ، آگاهی، اخلاق و... که فکر میکنیم فهم دقیق و مشخصی ازشون داریم رو به چالش میکشن و سؤالاتی پیش روی ما قرار میدن که نسبت به تمام آنچه مطمئن بودیم نامطمئن خواهیم شد. . این کتاب قرار نیست هیچ جوابی به ما بده ولی دید ما رو به آنچه از خودمون و پیرامونمون میدونیم وسیعتر میکنه و تازه مثل سقراط متوجه میشیم که چیزی نمیدانیم و این سرآغاز دانایی است.
ترجمهی نسبتا غامضی داشت. برای دریافت شفاف مفهوم برخی جملات، کاملا نیاز به چند مرتبه خواندن متمرکز هست که این امر پیشروی در متن کتاب را با کندی رو به رو میکند. شخصا دو بخش آخر کتاب ( معنا و ارزشها) برای من بسیار جالب توجه و قابل تامل بود. مستقل از ترجمهی سخت و نسبتا نامفهوم در برخی نقاط کتاب، یک بار مطالعهاش قطعا پرلطف و قابل تامل خواهد بود.
آیا پاسخ هایی که به یک سری سوال هایی که شاید بنظرمان ساده وپیش پا افتاده میدهیم واقعا درست است؟ کتاب کمک میکنه از چارچوب فکری که شاید خودمان شاید پیشینیان و جامعه برای ما درست کرده خارج شیم و بهتر ببینیم و فکر کنیم کتاب خیلییی توب و قابل تاملیه
این کتابها خوب است هر چندسال یکبار بازنگری و باز نویسی شوند. این کتاب سال ۱۹۹۰ نوشته شده. مثالهایی از علم مطرح کرده که تاریخ مصرف آن روز را داشته اند.دانش هر روز و هر ساعت نو میشود و به پرسشهایی پاسخ میگوید و پرسشهای جدید مطرح میکند. پرسشهایی مطرح میکند و به آنها پاسخهایی میگوید و بر اساس آن پاسخها نتیجه گیریهایی میکند. در حالی که ممکن است پرسشها، پاسخهایی دیگر هم داشته باشند...و نتایج دیگری... در کل خواندنش بهتر از نخواندنش بود. بخصوص بخش آخر کتاب که درباره ارزشها و قضاوت کردنها و نکردنها و ارزش داوریها حرف میزد.
توی این کتاب به مسائلی و سوالاتی پرداخته شده که هر انسانی توی زندگیش باهاش درگیر هست. شاید نحوه ادای اون مسائل متفاوت بوده. در حقیقت هیچ جوابی به سوالهای مکرری که پرسیده میشه نمیده. اما جرقهای رو روشن میکنه که در صورت علاقه برای هر فصل میشه به منابع بیشتری رجوع کرد. درکل کتاب خوبیه برای کسانی دنبال مبانی فلسفه هستند.