رژه بر خاک پوک داستان تخیلی سرزمینی بدوی و خرافی است که جز حاکمان اندک شمارش، همه در نکبت وهمی ترسبار غوطهورند. این سرزمین به مرور وارد عرصه مدرنیته میشود، اما ورودی که سبب سلطهی خرافهها، به رژه رفتن بر خاک پوک شباهت دارد. انواع تناقضها جامعه را مشوش و متلاطم میکند تا جایی که شیرازهی امور از هم میپاشد …
(Shams Langeroody) محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میدهد.
رژه بر خاک پوک داستان مواجهه و رویارویی سنت و تجدد است، دگردیسی و تقابلی که جامعه سنتی را دچار آشفتگی می کند. شمس لنگرودی با نثر خاص خود قصه ی خیالی مردمان سرزمین ناریانه و پال را روایت می کند. سرزمین اشباح، مردگان و پرندگان، سرزمین جنگیرها و جن زدگان و جادوگران. سرزمین مردمانی که دچار ترس، نادانی، دیر فهمی، کج فهمی و عقب ماندگی هستند
مردمان این سرزمین با آمدن شخصی به نام چیستا (نماد مدرنیسم) از ناکجا آباد و دایر کردن مدرسه ای در ده کوره پال و بواسطه آشنایی با طرز فکر، علوم و ابزار نو، از خرافه و خرافه پروری و سنت خویش فاصله گرفته و به سوی برپایی جامعه ای نو قدم بر می دارند
نویسنده در پیچ و تاب داستان به خوبی جزئیاتِ رویارویی هایِ دو قشر سنتی (به نمایندگی کورو، پسران و زار) و مدرنیسم (به نمایندگی چیستا، مانیاک و ژرف) را متصور می شود. در حین خواندن رمان، ذهنْ به طور پیوسته، به دنبال مصداق های واقعیِ (تاریخی-سیاسی) تشبیهات و روایت های خیالی داستان می گردد، که در صورت نداشتن حافظه ی تاریخی و آگاهی مناسب (نسبت به اتفاقات یکی دو قرن گذشته کشورمان)، ممکن است جاهایی از داستان برای شما کسل کننده شود
خیلی از آن سال ها گذشته و بسیاری از آن ماجراها هم از یادم رفته است. من چه می دانستم روزی مجبور می شوم خاطرات آن همه سال را بنویسم: سال هایی عجیب، جادویی، پیچیده در مه و سم اجنه و دریا. می دانم خاطرات فقط وقتی ارزش گفتن دارند که مشکلی از مشکلات را حل کنند، و وقتی که به صورت مشتی ماجراهای عجیب و غریب و افسانه وار در می آیند که خود من هم الان به زحمت باورشان می کنم نوشتن شان هیچ گونه ارزشی ندارد، اما نمی دانم چه چیزی یا چه کسی مرا به یاد آن خاطره ها می اندازد، و آن روزگار مثل جریان آبی در روحم بخار می شود؛ چشم و دهانم را باز می کند، و با دست هایی که نمی دانم تا امروز کجا بوده اند وادار می شوم که این چیزها را بنویسم.
...کشورمان کشور ترس، نادانی، دیرفهمی، کج فهمی و واپس ماندگی است. قرن های قرن این مردم در هجوم انواع و اقسام مرگ های منتظر و نامنتظر لرزیدند و همین جنگیرها و جادوگران نجاتشان دادند. و همین پناه بردن و سپردن مشکلات به شخصی دیگر، روز به روز آن ها را نسبت به حل مشکلاتشان تنبل تر کرده است... دوستان عزیز، همه ما جزء همین مردمیم. همه مان جن زده و ترسوییم. ما هم قادر به حل مشکلمان نیستیم که به خارجیان پناه می بریم... (ص211، از سخنان دکتر پهلو) رمانی خواندنی، متفاوت، جادویی، مارکزوار، صدسال تنهایی وار، و با این همه، دچار نوعی از هم آشفتگی و پراکندگی خطی است. از خواندنش لذت بردم هرچند گاهی کم کشش بودن روایت مانع روانی این لذت می شد :)