نویسنده این اثر در معرفی این کتاب نوشته: «خوب که نگاه میکنم ماموریت من در این دنیا نوشتن قصهها و داستانها است. داستانهایی که قرار است از زاویه دیگری به این دنیا نگاه کند و دنیا را جور دیگری ببیند و به آدمها یادآوری کند که دنیا آنقدرها که پشت سرش حرف است، بد نیست فقط کافی است کمی به آن فرصت بدهیم تا روی زیبایش را هم نشانمان دهد.کتاب «وریا» داستان دختر نوجوانی است که دلش میخواهد متفاوت باشد، متفاوت ببیند، متفاوت زندگی کند و حتی متفاوت لبخند بزند؛ اما این متفاوت بودن به همین راحتیها هم که خیالش را می کرد، نبود و کلی ماجراهای ریز و درشت برایش رقم میزند.ایده نوشتن «وریا» وقتی به سرم زد که فکر کردم، یک چیزی در در این دنیا زیادی میلنگد اول، اینکه مردم سرزمینم به شکل عجیبی و البته غمانگیزی کتاب نمیخواندند. دوم، شبیه هم شدن آدمهخای دور و اطرافم بود. یک روز بلند شدم و دیدم همه آدمهای دور و برم و حتی آدمهای توی خیابان و بانک و دانشگاه دارند شبیه هم میشوند. شبیه هم لباس میپوشند شبیه هم میخندند و شبیه هم خیلی کارها میکنند. این شبیه بودن آدمها هیچوقت برای آدمی مثل من که دلش چیزها و تجربههای جدید میخواست خوشایند نبود. پس «وریا» را نوشتم که از معجزه کتاب برایتان بگویم و اینکه کاش یک روز بلند شویم و به تعداد هفتاد میلیون نفر آدم جدید ببینیم. آدمهایی با فکرهای جدید و خلاقی که شبیه هم نیستند.»؛
در بخشی از این رمان میخوانیم: «به نظر من هر آدمی که پا به این دنیا میگذارد، همراه خودش یک برگه ماموریت دارد؛ ماموریتی که قرار است در زندگی برایش تلاش کند و حتی یک وقتهایی هم بجنگد تا به خواستههایش برسد. دقیقا شبیه این فیلمهای خفن خارجکی که نقش اول فیلم بعد از کلی دویدن و کشتن و زخم و خونریزی و توی سر و کله هم زدن، آخر فیلم با هیکلی زخم و زیلی که اتفاقا لبخند ریزی هم روی لبش است از کلی دود و آتش میزند بیرون! تازه همین که پایش را از معرکه بیرون میکشد، یکهو ماشینی پشت سرش میترکد؛ ولی او بدون اینکه حتی یک چین اخم توی ابروهایش بیفتد؛ خیلی محکم و استوار به سمت دوربین میآید. بعد هم تیتراژ فیلم میآید که یعنی ماموریت به نحو احسن اجرا شد …»؛
رمان «وریا» در ۱۵۱ صفحه با قیمت ۱۵ هزار تومان از سوی نشر آرما منتشر شده است؛
وریا یک دبیرستان دخترانه، که در آن اصلا جو مذهبی وجود ندارد. اما روزی یک معلم وارد این مدرسه شد. انگار آمده بود تا حجاب را معرفی کند. و آنجاست که یک چیز کوچک در دل دختر داستان ما تکان می خورد. آنجاست که می فهمد چیزی را در این معلم از عمق وجود دوست دارد... و از آن لحظه است که دختر، با کمک "وریا" شروع به جمع آوری دلیل برای بهتر شدن می کند...
من قبل از این کتاب، خیلی حس خوبی به رمان های رئال ایرانی نداشتم. اما باید بگویم این رمان تقریبا اولین رمانی بود که با وجود اینکه از دور انگار که موضوع جذابی برای نوجوان های همسن من ندارد، اما به شدت توانست من را به خودش جذب کند. شخصیت اصلی داستان آنقدر خوب طراحی شده بود که من کاملا با او همراه شدم و حتی گاهی خودم را بجای او تصور کردم. با وجود اینکه من همه جا چادر به سر میکنم، احساس می کردم من هم همراه با او به دنبال دلایلی برای خوب بودن حجاب می گردم. احساس می کردم این من هستم که قرار است در نهایت انتخاب کنم:"حجاب یا بی حجابی" اما بر خلاف شخصیت دختر، اصلا با شخصیت وریا ارتباط خوبی برقرار نکردم. نقشش را در داستان درک نمی کردم و همینطور لزوم وجودش را. برخلاف دختر که آنقدر به من نزدیک بود، وریا را کاملا از خودم دور می دیدم. درصورتی که بخاطر نامگذاری داستان، توقع داشتم شخصیت پررنگ تری داشته باشد. و نکته آخر اینکه اگر قرار بود نامه ای به نویسنده کتاب بنویسم، حتما این نکته را به ایشان می گفتم که یکی از لزوم نوشتن یک کتاب عالی، داشتن اطلاعات کافی درباره موضوع است. که مشخص است ایشان تحقیق خیلی زیادی درباره موضوعشان کرده اند! چون از نظر من دلایلشان آنقدر جامع و کامل و منطقی و جذب کننده هستند که می توانند فقط با یک بیان درست، چندین نفر را به محجبه های واقعی تبدیل کنند!
من خواندن این کتاب را به همه دختر های نوجوان، چه محجبه و چه غیر محجبه شدیدا پیشنهاد می کنم!
احتمالا یکی از جذابیت های موجود در دنیا این است که نویسنده ای را چند سال بشناسی و بدانی دارد یک کتاب مینویسد، بعد یک روز که داری در کتابفروشی ها برای خودت میگردی یک دفعه چشمت بیفتد به کتابش! بعد همان جا در حالی که داری از خوشحالی بال در می آوری به دوستانت بگویی "ببینید! این کتابِ دوستمه که نویسنده ست.. ببینید چه قشنگه!" حتی دلت میخواهد موقع حساب به کتابفروش هم فخر بفروشی و بگویی که میشه لطفا کتابِ دوستمو حساب کنید؟ :) این حسی بود که من وقتِ دیدن وریا داشتم! البته نمیدانم خانم محمدی بنده را جزو دوستانشان حساب میکنند یا نه اما همین که مدتی وبلاگ یک دیگر را میخواندیم و گاهی هم حرف میزدیم باعث ایجاد این احساسِ خوشحالی بود. در ضمن یکی دیگر از افتخارات من(😅!) این بود که خانم نویسده دو فصل از کتاب را قبل از چاپ برایم فرستاده بودند تا به عنوان یک نوجوان بخوانم و نظرم را بگویم! این هم خیلی حس خوبی است که یک کتاب را قبل از چاپ بخوانید.
و اما.. وریا ! وریا صمیمی بود، صداقت داشت، آینه ذهنِ پر دغدغه و خلاق و کتاب خوانِ نویسنده بود، نویسنده خودش بود، ادای کسی را در نمی آورد، سعی نمیکرد از خودش مهربان تر باشد یا اظهار دانایی بیشتری کند، حتی کتاب هایی که در متن به آنها اشاره شده بود از کتابهایی بود که میدانستم خانم نویسنده با دقت خوانده و چقدر دوستشان دارد و معرفی شان میکند. همین صمیمیت کتاب را دوست داشتنی میکرد!
من کتابِ نوجوان زیاد خوانده ام اما کتابی که دغدغه مند و غیر کلیشه باشد زیاد ندیده ام ، بیشتر کتاب های نوجوانی که خوانده ام فقط سرگرمی محض است، برایت یک قصه جذاب تعریف میکند و تمام! بدون آنکه به فکر وادارت کند یا چیزی یادت بدهد. در آخر به عنوان کسی که مدتی با نوجوان ها سر و کله زده ام میدانم که طرح جلد برایشان خیلی مهم است، حتی بیشتر از محتوا! مثلا دلشان میخواهد کتابشان صورتی و گلگلی باشد! یکی از خوبی های وریا این است که هم صورتی است هم گلگلی! به عنوان هدیه به نوجوان های فامیل، مخصوصا دختر ها و مخصوصا تر کتابخوان هایشان توصیه میشود + آنهایی که دلشان نوجوان است :)
دیروز و امروز را به خواندن کتاب وریا گذراندم. خواندن یک کتاب با جلد صورتی عجب به آدم میچسبد. روز اولی که بستۀ پستی را باز کردم و کتاب را بیرون آوردم، مهریماه نگاهی چپ چپ به کتاب انداخت و گفت: «ببینین جلدش صورتیه. پس مال منه.» هنوز هم وقتی میآید و توی اتاقم سر و گوشی آب میدهد، میرود و کتاب را از قفسۀ کتابها بیرون میآورد و با چشمهای قلبی کتاب را نگاه میکند. هنوز هم اصرار دارد که کتاب باید مال خودش باشد. چون جلدش صورتی است و صورتی دخترانه است. صحبت از طراحی جلد کتاب شد. اینکه نه همین لباس زیباست نشان آدمیت، درست. اینکه کتاب را نباید از طرح جلدش قضاوت کرد هم قبول. اینکه بعضیها کتاب را برای قشنگی میخرند هم صحیح. ولی خب رنگ رخساره هم خبر میدهد از سر درون! این جاست که وقتی وریا را دست گرفتم، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد طرح جلد جذابش بود. کتابی که برای نوجوانان نوشته شده و مخاطب اصلیاش دختران نوجوان هستند، باید طرح خوبی هم داشته باشد که وریا دارد. نقطه مقابل این طراحی؟ مثلاً میتوانم به طراحیهای روی جلد نشر چشمه اشاره کنم که یک دیوار آجری زشت روی همۀ رمانهای ایرانیاش تکرار شده! برای مثال اگر بند محکومین کیهان خانجانی را به اجبار نخوانده بودم، صد سال سیاه هم سمتش نمیرفتم! به خاطر همین طرح روی جلدش. هرچقدر طراحی روی جلد کتابهای خارجی جذاب و متناسب با محتوای کتاب صورت میگیرد، در ایران کمترین توجه را به طرح روی جلد کتابها میکنند. دوست دارم بیشتر از وریا بنویسم؛ ولی فعلاً همین را بگویم که دلم میخواهد روزی روزگاری این کتاب را به دخترک هدیه دهم. همین.
من این کتاب رو دوس داشتم ولی اگه نوجوون بودم حتما بیشتر دوسش میداشتم و ازش لذت میبردم. در کل برای سن پایین مناسب تر میدونم نویسنده در بستر یک داستان زیبا مسیله حجاب رو بررسی کرده https://taaghche.com/book/128263/وریا
برای نوجوانهای حالا روش صحیح فکر کردن و تصمیم گیری مهم ترین چیز است. در واقع مهم ترین چیزیست که نه خودشان یاد میگیرند، نه کسانی که با نوجوانها در ارتباطند برایشان مسئله است که به نوجوانها یاد بدهند. وریا سعی میکند همین خلا را پر کند. اما مصداقی که برای این مسئله انتخاب میکند(خودآگاه یا ناخودآگاه) دغدغه اصلی کتاب را به حاشیه میبرد و "مسئله حجاب" پررنگ میشود. کما اینکه در ریویوهایی که ازش خواندم نیز همین مسئله به چشم میآید و اغلب این کتاب را کتابی درباره حجاب معرفی کردند. علاوه بر آن بنظرم دیالوگهایش خوب به جان داستان ننشستهاند و من با وجود اینکه خیلی راحت خودم را به نویسنده میسپارم و گاردی برای همذات پنداری ندارم واقعا برای ارتباط گیری با شخصیتها دچار مشکل بودم. با این وجود مخاطب این کتاب نوجوانها هستند و این نقدها تا از زبان مخاطب اصلی خارج نشود اعتبار زیادی ندارند.
دقیقا اونیه که باید باشه!! یک کتاب جذاب با داستانی درست و حسابی که یکی از مهمترین و پرچالش ترین مسائل روز یعنی حجاب رو به دور از کلیشه در دل داستان بیان کرده. واقعا کتاب ارزشمند و اثرگذاری مخصوصا برای نوجوونا است. اما همه هنرنمایی نویسنده در بیان مفاهیم و قصه پردازی به کنار، پرداختن به این همه کتاب به بهانه های مختلف در دل داستان واقعا برام جذاب و خاص بود. بیشترشون رو خونده بودم ولی چندتایی رو نه که لیست کردم خیلی زود برم سراغشون.
متن کتاب دوست داشتنی بود و خیلی برای دخترهای نوجوان که دوست دارن درباره حجاب بدونن خوبه ! یه ستاره هم کم دادم چون اون بخش گردونه دار پیر به نظرم یکم بی ربط به موضوع بود و انقدر نیاز به روایت مفصل نداشت . به هر حال قلمشون رو دوست داشتم 💕✨