چاپ اول مجلات تهران چاپ دوم بهار ۱۳۵۷ محمود دولتآبادی: سلام عمو بهرنگ! صمد و کتابهای زنده دیار خود بهرام بیضائی: تعهد، در فاصله فکر تا عمل قدمعلی سرامی: صمد بهرنگی معلمی، همواره در کار آموختن احمد شاملو: ای کاش این هیولا هزار سر میداشت! اسد بهرنگی: برادرم صمد غلامحسین ساعدی: افسانهای تا دورترین آبادیها احمد بصیری: یادی از صمد صمد بهرنگی: ضرورت دگرگونی در ادبیات کودکان (بخشی از یک مقاله صمد بهرنگی) از لیلی و مجنون تا کوراوغلو (مقاله منتشر نشدهای از صمد بهرنگی) دو نامه از صمد بهرنگی راه برو بیآنکه خسته و تشنه شوی (اثر ناظم حکمت، ترجمه صمد بهرنگی) و چند اثر دیگر
دوستانِ گرانقدر، در این کتاب: احمد شاملو- غلامحسین ساعدی- محمود دولت آبادی- احمد بصیری- بهرام رضایی- قدمعلی سرامی و برادرِ صمد، یعنی اسدِ بهرنگی، در موردِ <صمد بهرنگی> چند خطی به عنوانِ مقاله نوشته اند و در پایانِ کتاب نیز، از نامه ها و مقاله هایِ او نیز برایِ آشنایی با وی، استفاده شده است --------------------------------------------- احمد شاملو در موردِ صمد مینویسد: تعهد اژدهایی است که از گرانبهاترین گنجِ عالم نگهبانی و پاسداری میکند.. گنجی که نامش آزادی و حقِ حیاتِ ملتها میباشد.. این اژدهایِ پاسدار، میباید از دسترسِ مرگ دور بماند تا آن گنجِ عظیم را از دسترسِ غارتگران و تاراجیان، دور نگاه دارد... میباید اژدهایی باشد بی مرگ و بی آشتی.. و بدین سبب میباید هزار سر داشته باشد و یک سودا.. ولی اگر یک سرش باشد و هزار سودا، چون مرگ بر او بتازد، گنج، بدونِ پاسدار میماند... صمد، سری از این هیولا بود. و اِی کاش این هیولا، از آنگونه سر، هزار میداشت.. هزاران میداشت ********************** غلامحسینِ ساعدی نیز چندخطی از صمد مینویسد و از تلاشِ او در آموزش ِ کودکانِ روستایی و کلاسِ اولی میگوید و از کتابِ الفبایِ او که هیچگاه چاپ نشد، سخن به میان می آورد ********************** محمد دولت آبادی، چندخطی از برخوردش در کتابفروشی و پارکینگ، با صمد بهرنگی میگوید و افسوس میخورد که چرا آن زمان، صمد بهرنگی را نشناخته است .. و سپس نقدِ کوتاهی از داستانِ صمد بهرنگی با عنوانِ بیست و چهار ساعت از خواب و بیداری مینویسد ********************** در بخشِ دیگرِ کتاب، از بچه هایِ روستاها و ده کوره هایِ اطرافِ دهخوارقانِ آذر شهر سخن میرود که صمدِ بهرنگی سالها در آنجا به عنوانِ آموزگار، به کودکانِ روستایی و محروم درس میداد و آنها را تشویق به خواندنِ کتاب میکرد ********************** صمدِ بهرنگی بر این باور بود که داستان و قصه، اسباب بازیِ بچه هایِ بزرگتر نیست که با آن سرگرم شوند و محیطِ اطرافشان را از یاد ببرند... او قصه را پُلی میدانست میانِ دو عالم: یکی عالمِ رنگارنگ و پُر طراوتِ کودکی و دیگری عالمِ واقعیت هایِ تلخ و شیرینِ بعدی... او میخواست بچه ها را وا دارد تا در موردِ رویدادها و مسائلی که در پیرامونشان پیش می آید، به خوبی بیاندیشند عزیزانم، زمانی که در زندگیِ صمد بهرنگی می اندیشم، نکته ای که توجهم را جلب میکند، این است که در زمانی که صمدِ بهرنگی زنده بود، کمتر کسی از این آقایان و خانمهایِ نویسنده، وی را میشناخت و یا او را در جلساتِ به اصطلاح روشنفکرانهٔ مسخره و حزبیِ خویش، دعوت میکرد.. جلساتی که عده ای اجنی پرست و استالین زادهٔ بیخرد در آن شرکت داشتند و دم از آزادی و روشنفکری در جامعه میزدند... حال سالها پس از مرگِ صمد بهرنگی، مُرده پرستیِ این موجوداتِ قبر پرست گُل کرده و از صمدِ بهرنگی سخن میگویند و هرکسی بهرنگی را مرتبط با حزب و گروهکِ خود به شمار می آورد.. در صورتیکه در آن زمان شاید یک یا دو تن بودند که میدانستند چنین کسی در فلان روستایِ دور افتاده در حالِ درس دادن به کودکانِ بیچاره است و بهرنگی برایِ چاپِ نخستین داستانش، باید بارها و بارها نامه نگاری میکرد تا بلکه کتابش چاپ شود --------------------------------------------- امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه <پیروز باشید و ایرانی>
احمد شاملو میگوید ارزش صمد، بیش از آنکه به خاطر والایی ارزشهای انکارناپذیر شخص او باشد معلول بی نوری و خاموشی جامعه روشنفکری ما است. صمد فرزند کارگری است در تبریز که پدر در دهسالگی خانواده را رها میکند و صمد نانآور خانه میشود. زندگی سختی داشته اما بازهم برمیگردد به همان روستاها و دهها تا به کودکان و نوجوانان آموزش بدهد. همه مقالات کوتاهند و خواندن کتاب یک ساعت طول نمیکشد. اما مقاله شاملو و برادر صمد بیشترین ارزش را داشت.
مقاله نیسان، روزهای باران در آذربایجان هم که در مورد گوشهای از فولکلور و ادبیات محلی آذربایجان است زیبا بود و دلانگیز