یک کتاب متفاوت با عنوان متفاوت. داستان کتاب دربارهی سرنوشت دو خانواده است که در خانهای قدیمی و کوچک زندگی میکنند و از لحاظ سلایق زندگی، وضعیت بسیار متفاوتی با هم دارند. براتعلی و نرگس و فرزندشان عابدین داخل اتاق شمالی زندگی میکنند و داستان در مورد عابدین پسر بچهی دوازده ساله ایست که هر روز نسبت به ایام پیش چاقتر میشود. تا اندازهای که وزن او به صد کیلو رسیده. برای آنکه او علاقهی بسیاری به خوردن شلغم دارد و زندگی اطرافیان را تحت تاثیر بیماری خود قرار داده، به صورتی که همه به فکر چاره افتادهاند …
علیمحمد افغانی از نویسندگان نامدار ایرانی متولد کرمانشاه و نویسنده نخستین رمان واقعی به زبان فارسی (شوهر آهو خانم) است. این رمان بسیار مورد استقبال مردم ایران قرار گرفت، هر چند که ناشران کتابش را منتشر نکردند و او با سرمایه خود کتاب را منتشر کرد. «شوهر آهوخانم» داستان ناتمام تبدیل زن ایرانی به ماشین تولید بچه، ارضاء کننده تمایلات جنسی مرد و مسئول پختن و روفتن خانه است. افغانی همچنین جزو سازمان افسران حزب توده بوده که در سال۱۳۳۳ دستگیر شده و در دورهٔ پهلوی ۵ سال را در زندان به سر برده است
آثار شوهر آهو خانم (۱۳۴۰) شادکامان دره قرهسو (۱۳۴۵) سیندخت شلغم میوهٔ بهشته بافتههای رنج (۱۳۶۱) بوتهزار محکوم به اعدام
چرا هیچ کسی، هیچچیزی در مورد این کتاب بینوا ننوشته . از بس که تو تاریخ ادبیات هی این کتابا رو تکرار میکردیم فک میکردم حتما کتاب معروف و جالبیه ولی تو گودریدز که هیچ ریویویی پیدا نکردم تو نت هم هرچی گشتم فقط خلاصه کتاب بود و بیوگرافی افغانی. ولی خوب از حق نگذریم خیلی هم تعجبآور نیست که این کتاب برای کسی جالب نبوده ،من که خودم صرفا از خود داستان لذت بردم و هیچ نتیجه ایی نگرفتم .نه میشه گفت درست حسابی زندگی اون دوره از مردمو نشون میده و نه اتفاق خیلی خاصی میوفته.اتفاقی هم که میوفته بی سر و ته و بدون پایانه . خلاصه که کاشکی یکی بیاد بهم بگه هدف از این داستان چیه و اون نکته ایی که نمیبینمش چیه.
پس از خواندن رمان شوهر آهو خانم که از بهترین رمانهای ایرانی بود که خوانده بودم، سعی کردم خیلی طرف سایر کتابهای علی محمد افغانی نرم چون میگفتند همگی با فاصله زیادی از شوهر آهو خانم قرار دارند. خوشحالم که این کتاب رو خوندم، بسیار نثرش رو دوست داشتم، دوستانی که اشاره کردند که چطوری مردمی از عوام اینقدر ثقیل یا فکورانه صحبت میکردند من لحن فکورانه ای در گفتگوهاشون ندیدم. به طور ملموس و جذابی در محاوراتشان نوعی حاضرجوابی وجود داشت که اگر در محاورات افراد مسن دقت کنید به وضوح و به دفعات متوجه میشید. ساختار کلی داستان بسیار هوشمندانه و عالی بود و در کنار لطایف و طنزهایی که در دیالوگهای افراد بود، اما تلخی سنگینی در داستان حاکم بود که به نوعی ژانر رو کمدی سیاه میکرد (خیلی داستان این کتاب من رو به یاد فیلم هیچ از عبدالرضا کاهانی انداخت) و این ساختار برای این داستان در زمان خودش و حتی الان بسیار عالیه. انتهای داستان نشون داد، احساس گناه فرو خورده که هیچ گاه حتی انسان به خودش هم اعتراف نمیکنه و یا تمام مدت با انسان هست و در ناخودآگاهش در تلاش هست که خودش را مبرا کنه بدون اینکه خودش هم متوجه بشه، در نهایت میتونه اینقدر اثر مخربی روی فرد بگذاره همانطور که گل عنبر رو به جنون کشید. من توصیه میکنم دوستانی که به رمانهای کلاسیک ایرانی علاقه مندند حتما این کتاب رو مطالعه کنند و از سبک مدرن در کنار ادبیاتی که کم کم داره فراموش میشه لذت ببرن.
صرف نظر از سانسورهای بیش از اندازه ای که داشت-دوستی گفت که چاپ اولش رو خونده و اونطوری که تعریف میکرد تقریبا نصف کتاب سانسور شده-داستان کوتاه جالبی بود...مخصوصا مناسب برای وقتی که سرماخوردی و هیچ کاری جز توی تخت موندن و سرفه کردن نداری🤧 همین.
داستان جالبی بود با پایانی عجیب دوست داشتم ادامه پیدا میکرد پایان بهتری داشته باشه. نسخهی صوتی کتاب خیلی خوب بود. بعد از رمان شوهر آهو خانم به قلم نویسنده علاقهمند شدم و اومدم سراغ بقیه کتاب هاش که کمی ناامید شدم.
یه داستان ساده بی شیله پیله کوتاه و شیرین🤌🏻🍓 زندگی مردم عادی در زمانی نه چندان دور و گفتارهای ساده و قشنگ شون توی این کتاب خیلی خوش نوشته شده بود. شخصیت های ساده و بدون پیچیدگی، در کل کتاب پیچیدگی نداشت که شخصیت هاش داشته باشن؛ همه چیز مثل کف دست صاف و روشن بود🤲🏻 و اما نگاه عوام به بیماری که چیزی ازش نمی دونستن و سعی در ربط دادنش به شلغم خوردن، بیشتر از این که خنده دار باشه، گریه دار بود؛ چون که جهل همیشه گریه داره و جایی برای خنده باقی نمیذاره.
داستان بسیار بسیار روان بیان میشود. از آن "غیر قابل زمین گذاشتن"ها است! کوتاهی داستان هم البته که کمک میکند به این خاصیت کتاب. اما خودِ داستان چیزِ "خاص"ی نیست. در کنار خاص نبودن البته، آنچه این کار را برای من جذاب کرد، نشان دادنِ تبعاتِ عجیب و غریبِ فقر بر زندگی مردم، مردمِ خیلی معمولی، مردمی که ممکن است یادمان برود چقدر زیادند. و درست در حالی که روتینهای فقیرانه را با دندان بر جگر روز پشتِ روز سپری میکنی، ناگهان حادثهای از راه میرسد که دیگر نمیدانی چه کنی. به همین سادگی، به همین تلخیِ محضِ دردبار؛ نمیدانی چه کنی؛ انتخابی میان زجر و زجر. این کتاب تصویرِ لُختی از فقر است، تصویری از درون. ما با خواندن این کتاب، فقر را نه فقط "درک"، که "زندگی" میکنیم. داستانی دردآور، با پایانی که دردِ خُرد خُرد طی شده را یکجا جمع میکند و میترکاند در صورتت. و همه اینها بر هنرِ علیمحمد افغانی در داستانگویی صحه میگذارد.
در میان آثار علیمحمد افغانی، "شوهر آهوخانم" یک رمان نمونه است، و شخصیت "سید میران" و همسرش "آهو خانم"، از شخصیت های به یاد ماندنی رمان کلاسیک فارسی اند. با وجودی که علیمحمد افغانی رمان های دیگری هم نوشته، اما هیچ کدامشان از هیچ لحاظی با "شوهر آهو خانم" قابل مقایسه نیستند. "شلغم میوه ی بهشته"، چیزهایی ست در مورد ننه عابدین و براتعلی چراغساز، و عابدین که شلغم می خورد و چاق می شود، گل عنبر زن سبزی فروش که عاشق (دیوانه ی) هرمز (نقاش و شاعر و نمی دانم دانشجو) می شود... یک حکایت که از هیچ روی "رمان" محسوب نمی شود. "سیندخت" مبالغی حرف است در مورد آقای مهندس بهمن فرزاد مدیر فنی کارخانه ی روغن موتور اهواز و منشی اش خانم سیندخت که قبلن شوهر داشته، و نامه ی بلند بالایی از اندوه و رنج و درد زندگی اش برای آقای مهندس می نویسد و... بالاخره قضایا به خوشی و خوبی تمام می شود. "دکتر بکتاش" هم به نوعی در ردیف "شلغم میوه ی بهشته"، و ادامه ی "سیندخت" است؛ دختری که قبلن ازدواج ناکامی داشته، منشی تازه ی دکتر بکتاش می شود و با وجودی که دکتر تحصیل کرده و خارج رفته و از این حرف هاست، و زن انگلیسی دارد، و منشی هم چند بار قرار است با کس دیگری ازدواج کند، بالاخره در چند صفحه ی آخر رمان، معلوم می شود این دو نقر همدیگر را از اول می خواسته اند و درغیاب زن دکتر، با هم ازدواج می کنند و دکتر زنش را طلاق می دهد، و سر و ته قضایا بهم می آید. در "بافته های رنج"، مردی که زنش پا به ماه است، در یک خانه ی مشترک با برادر و زن برادرش زندگی می کنند. دو جاری با همدیگر سازش ندارند و دو برادر هم میانه ی خوشی ندارند. روایت را مثلن برادر بزرگ تر، "رضوان" تعریف می کند، از کودکی تا ایامی که زنش در حال زایمان است، در کرمانشاه خانه ی خاله و شوهرخاله اش... برگشت به تیران نجف آباد (در اطراف اصفهان)، مرگ پدر و کوچ مادر و بچه ها به اصفهان و کار در کارخانه و بالاخره برگشت به "تیران"، بعد از کودتای مرداد 1332 و.... قالی ای که زن در حال بافتن است هم زمان با قصه ی رضوان تمام می شود و زن درد زایمانش می گیرد و... "شادکامان دره ی قره سو" هم یکی دیگر از همین روایت های بی سر و ته؛ رمان هایی پر از پند و اندرز، به ویژه از پیران به جوانان، و حکایات خنک جوانان عاشق، که سرشار اند از فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی های آبکی، همه "پاک" و "جوانمرد" و...در مقابل ضد قهرمانانی که چرثومه ی ناپاکی و بد طینتی اند. "بدبخت ها" و "بیچاره ها"، از بیماری و وقایع ناگهانی و بهر دلیل و نادلیلی می میرند، اتفاقاتی که هرگز سراغ "ثروتمندان" نمی آیند. آنها درعوض چاق می شوند و هارتر. و عشق هایشان ظاهری و آبکی اند! ناداران همه عیار و جوانمرد، و دارایان همه تجسم پلیدی و زشتی، حتی فرزندان و خغانواده هایشان، نفرین ولعنتی که نثار ثروت می شود، در مقابل هورایی که برای فقر کشیده می شود؛ شهادت طلبی و انتظار ناداران، که سبب لکه دار شدن روزگار دارایان و زورمداران می شود، همراه با یک سری شعارهای تکراری و دستمالی شده، که برخی خوانندگان فارسی قرن هاست می ستایند.. سفیدی در مقابل سیاهی، نور در مقابل ظلمت، روشنایی در مقابل تاریکی، اهورمزدا در برابر اهرمن، خدا در برابر شیطان ... و نهضت ادامه دارد.
این کتاب اولین کتابی بود که من از علی محمد افغانی خواندم. نویسنده ای که به واسطه اثر معروفش شوهر آهو خانم چهره شناخته شده ای است. دریک کلام این کتاب چیز جذابی به نظرم نیامد . نه از لحاظ نحوه نگارش نه داستان. داستان در مورد دو خانواده است که با هم در یک خانه قدیمی و کوچک مستاجر هستند. درکنار دعواهای همیشگی میان زنان دو خانواده، مساله بیماری یکی از بچه ها بروز می کند که به طرز مرموزی با خوردن شلغم چاغ می شود! در انتهای داستان هم یکی از دو زن آن خانه دیوانه می شود! از لحاظ نگارشی هم �� نویسنده از زبان انسان های عامی و بی سواد ، جملات سنگینی را بیان می کند که گاه از یک استاد دانشگاه هم بر نمی آید!
اصلا داستان رو درک نکردم. نمی دونم چرا. توقعم بیشتر بود. هنوز فرصت نکردم کتاب شوهر آهو خنم رو بخونم اما این کتاب همه انگیزه من رو برای خوندن اون کتاب هم گرفته. نه نثر دلنشینی داشت نه داستان جذابی و نه موضوع قابل توجهی. حتی یک خط از کتاب هم من جذب نکرد. اصلا توصیه نمی شود.
کتاب، نثر زیبایی دارد، با جریانی آرام از وقایع. بهنظرم علیمحمد افغانی در این داستان توانسته بهخوبی درهمتنیدگی پنج پدیده/برساخت را ترسیم کند: جهل، استیصال، تروما، شرم، و جنون.
شلغم ميوه ي بهشته. علي محمد افغاني. نشر نگاه داستان اين كتاب كم حجم عجيبه: قصه چاق شدن هولناك يك بچه معصوم با خوردن شلغم هاي زن همسايه گل عنبر خانم. مثل شوهر آهوخانم اينجا هم شهوت و نظربازي زن جوان و كلا خيانت موضوع پررنگيه. افغاني نويسنده خوبيه ولي كمي زيادي موضوع رو كش ميده وحرفايي از زبون مردم عادي ميگه كه كاملا بعيده. به هرحال كتاب عجيبي بود و هرچقد گشتم نقد خاصي در موردش پيدا نكردم😐😊
اصلا چیز چشمگیری نداشت جز معرفی چندی از رسوم و آداب ایرانی. از لحاظ داستانی آدم را جذب نمی کرد، چیزی که باعث شد کتاب را تمام کنم این بود که بیاید توی رزومه م. فقط همین.
اولین کتابی که از اقای افغانی خونده بودم شوهر آهو خانوم بود که نثر خیلی خوبی داشت اگر چه داستانش جالب نبود. ولی این کتاب رو اصلا دوست نداشتم و اصلا متوجه نشدم قضیه چی شد.
براي علاقمندان به گويش و آداب رسوم ايراني هاي دهه ٥٠ كتاب خوبي است، اما حرف تازه ابي براي گفتن ندارد، پاياني هم براي كتاب در نظر گرفته نشده و سوْال هاي خواننده بدون پاسخ مي ماند
اونقدر ناگهانی و بی سر و ته تموم شد کهفکر کردم نکنه انتشارات کتاب من (انتشارات نگاه) اشتباهی چند صفحه آخر رو جا انداخته :)) خداروشکر که اونقدر طولانی نبود که بعد از تموم شدن حسرت بخورم.
داستان بسیار روان بیان می شود و از آن دست "غیرقابل زمین گذاشتن ها" ست. البته حجم کم کتاب هم باعث میشه سریعتر پیش بری. فقر، خرافه و حس گناه رو خیلی خوب بیان می کنه...
انگار در حین خوندنش داشتن یک فیلمفارسی تلخ و سیاه و در عین حال جذاب رو میدیدم. امان از بدبختی و نفهمی و نداری. به قول بیژن الهی تف به این مرز و بوم، تف به این مردم.
داستان عامیانهی عجیبیه، داستانی که ازین دست به دست گذشته و با کلی حذف و اضافات از اصل کار به گوش شنونده رسیده، برام تجربه دلنشینی بود، غم موهومی در بطن اتفاق رخ داده برای خونواده فلک زده بود، اکثر رویوها گفته بودن نفهمیدیم جی شد و چه اهمیت داشت که بشه، راستش در داستان هم هیچکس هم نفهمیده و نمیفهمه، نوشته بود روایتی از دوره ی خودش نیست، بلکه هست، روایت نفهمیدن و اهمیت ندادن به حوادثه، در حال حاضر کمتر بیماری و رویدادی هست که طولانی بشه و حتی دکتری نفهمه چی شده، توی این داستان خانواده ی نه چندان تهی دست از هزینه کردن برای بیمارشون هم به بهونهای شونه خالی میکنن، قضاوتی بهشون نیست، روایت جوریه که در دور خونواده بلا دیده میگرده و نمیگرده، پایانش موجی از تموم ناتوانیهای تخلیه نشده توی داستانه، طغیان ناشی از نخواستن و به نوعی انجام نابخشودنیه ازین روایتاست که مثلش رو در برخوردهای نصیحت گونه مادرم شنیدم، نصیحتی که دلیل قابل بیانی پشتش نیست و صرفا یک داستانه یک رویداد تلخ برای دیگری که نتونسته دلیلی برای غم خودش پیدا کنه، همیشه انگشت به دهان تا ته داستان با سیلی از سوالات بیپاسخ باقی میموندم و همینجاهم باقی موندم، مرض بچه شاید با چنتا ازمایش ساده هورمونی و خون تشخیص داده میشد و اگه علاجی براش نبود مثل حرف نویسنده حداقل متوقف میشد ولی امیزه از نخواستن و نتونستن مانعی برای فهم همیشگی چرایی میشه، در کنار این نخواستنها بحث رسوایی ای هم درمیون که کم بهش پرداخته شده، عشقی ریشه در هوس شاید که دور از داستان و رویدادهای معمولش رشد کرده و کمتر بهمون نشون داده میشه. قلم نویسنده رو خیلی دوست دارم، بعد از شوهر اهو خانم توان دورشدن از آرایه های نوشتاریش رو نداشتم و کتاب دیگه اش رو در دست گرفتم که بازهم خرسندم کرد و با رضایت دوچندان میخکوبم کرد تا سراغ کتابهای دیگش برم.
از کتاب شوهر آهو خانوم باید حدس میزدم که بیشتر کتابهای این نویسنده توی همین مایههاست. . به قول یه دوستی که درباره این کتاب ریویو نوشته بود نباید انتظار پایان معنیداری داشت صرفا باید از مسیر داستان لذت برد. . دقیقا کاری که کردم همین بود. کلا اون تیکههای گل عنبر و ننه عابدین به هم خیلی جالب بود :)) البته توی اوایل داستان و قبل ازاتفاقات. احساس میکنم تنها آدمی که یکم بهش امید داشتم و میفهمید گلعنبر بود که خب نشد که بشه. اصلا درکی ندارم اسم کتاب چه ربطی به موضوع داستان داشت. بیشتر میخورد اسمش شلغم میوه جهنمه باشه. . امان از این چاییهای بی دلیل و پی در پی که توی این داستانهای ایرانی هست واقعا عاشق هر لحظهای ام که شخصی�� داستان تو اوج گرفتاری، بدبختی بلند میشه یه چایی میریزه برای خودش :دی. . ضربالمثلها و اصطلاحاتیام که استفاده شده بود جالب بودن. درهرصورت برای یک برکآپ بین کتابهای سنگین میتونه انتخاب خوبی باشه. . .خواستم برداشتامم از کتاب اضافه کنم چون طی چندتا ریویویی که دیدم نشد که نگم به نظرم اون قسمتی که مشدی محرم برمیگرده میگه گذاشتم با بچهها بگرده !!و خوش بگذرونه تا غمی که داشت یادش بره این یکم مشکل داشت دیگ احساس میکنم گل عنبر اونقدر که باید برای اتفاقی که افتاده بود سوگواری نکرد و اینجوری یهو !همه چی رو ریخت به هم و زد بیرون البته این چیزها برای زمان ما صدق میکنه .وگرنه که توی اون دوره خیلیام اتفاق عادی و طبیعی بوده
موقعی که شروع کردن به خوندن این کتاب فکر نمیکردم خیلی جذب داستان بشم. اما رفته رفته متوجه محتوای عمیق کتاب میشدم و لذت میبردم. جدای از نثر داستان که به خوبی فرهنگ و دوره ای که داستان درش قرار داره رو نشون میده، به نطر من راوی داستان درگیری های ذهنی گلعنبر رو با خودش نشونمون میداد و با وجود اینکه راوی سوم شخص بود جریانات رو از دید گلعنبر بیان میکرد. فکر میکنم نویسنده میخواد نشونمون بده که طرز تفکر یک انسان (که قطعا تحت تاثیر محیط هست) چطور میتونه روی برداشت های اون فرد از اتفاقات و نقشش در اون ها تاثیر داشته باشه. حتی اگر منطقا رخ دادن اتفاقات وابستگی به اون نداشته باشه و اصلا اتفاقات آنچنان که او فکر میکند وحشتناک نباشند. اما اون فرد خودش و تصمیماتش رو مقصر میدونه و چنان احساس گناه میکنه که همه چیز رو بد تر از آنجه که هست میبینه و درنهایت دچار جنون میشه. به طورکلی کتاب به نظرم درون مایه قوی داشت و سبک پرداختنش به موضوعات و یه جورایی ابهامش روبسیار دوست داشتم.
موضوع داستان سریع شروع میشه و میره سراصل مطلب اما بعد خیلی کش پیدا میکنه! همش منتظر بودم مثلا یه مدت شلغم نخوره ببینیم لاغر میشه یا نه یا مثلا این پسره که دانشجوی پزشکیه یه راهی پیدا کنه یا چیزی بگه ولی اصلا داستان بدون پرداختن به سرنوشت عابدین تموم میشه. دیوانه شدن گل عنبر برام قابل قبوله ولی این که این پایان بندی کتاب باشه خیلی یه جوری بود. در کل دوستش نداشتم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
ننه عابدین ... حال و روزمو ببین ...😀 مثل بقیه کتاب های آقای افغانی نثر شیرین و گیرایی داره اما متاسفانه تو این کتاب ایشون با این نثر شیرین از خواننده ها و طرفدارای کتاباشون سواستفاده کردن! میگم سو استفاده شاید چون نفهمیدم نفهمیدم چرا اسم کتاب اصلا اینه بیماری عابدین چی بود و چی شد اوجیی... چی بود که هی میخواست بگه عابدین...
در مقايسه با شوهر اهو خانم ، ضعيف تر بود. ولي گفتگوهاي معمول بين شخصيت هاي داستان و ضرب المثل هايي كه نويسنده توي داستان به كار ميبرد ، مثل شوهر آهو خانم، شيوا و دلنشين بود. من خودم بعد از خواندن شوهر اهو خانم، تمام كتاب هاي افغاني رو گرفتم كه بخونم، ولي فكر نكنم هيچكدوم به پاي اون برسن