پرسناژ مجنون که خب همیشه سمبل پایداری و استقامت در عشق بوده، از نظر من که آدمی هستم که جور دیگری زندگی میکنم، پرسناژ او کاملا مسخره است. او عاشق نه، یک بیمار بوده، آدمی بوده که مرتب میخواسته خودش را آزار بدهد. شما فکرش را بکنید وقتی لیلیهای دورهی ما توی ماشین کورسی سوار میشوند و با سرعت 120 میرانند و پلیس مرتبا جریمهشان میکند، آنوقت یک چنین مجنونهایی به درد این لیلیها نمیخورند. در حالیکه این مجنونها هنوز که هنوز است توی ادبیات ما زیر همان درخت بید نشستهاند و دارند با کلاغها و آهوها درد دل میکنند
فروغ در اینجا دست روی مطلب مهمی گذاشته. در حقیقت، اشعار عاشقانهی فارسی تقریبا به کلی ذیل شاهدبازی قرار میگیرند. آن اندکشماری هم که موضوعشان عشق میان زن و مرد است، مانند «لیلی و مجنون»، صبغهی آسمانی و تمثیلی دارند، نه زمینی و واقعی. اگرچه استثنای پراهمیت و حیرتانگیزی چون «ویس و رامین» هم در کار هست، قاعدهی عمومی را عوض نمیکند