ماندانا گفت: "من جسدش رو پیدا کردم، کنار دریاچه، از اون مهمتر اینکه رازیان برگشته. همهی نژاد های جادویی متحد شدن و امشب قراره لایه های زمانی یکپارچه بشن." -ماندانا، هیچ کدوم از اینها حقیقت نداره.اینجا دنیای واقعی نیست. این حرفش مسخره بود. ماندانا به خنده افتاد. کیانیک گفت: "اینجا دنیای ایدهآل من نیست، ولی حاضرم برای همیشه همینجا بمونم."
مریم سال هشتادوپنج لیسانس شیمی محضش را گرفت و از زمستان هشتادوهشت تا دو سال بعد از آن را هم زبان انگلیسی یاد گرفت.
مریم سال هشتادوشش نوشتن در ژانر فانتزی را شروع کرد. مریم مجموعهرمانی ششجلدی به اسم دشت پارسوا برای نوجوانها و جوانها نوشته و تا حالا دو جلد اول آن به نامهای حومهی سکوت و پیشگویی سپیدهدم منتشر شده است.
مریم یک داستان کودک هم به نام چشم شب برای نشر هوپا نوشته است.
مریم کتاب هم ترجمه میکند و تا الان که تابستان نودوپنج است، علاوه بر این رمان یک رمان نوجوان به نام پسری در برج هم برای نشر هوپا ترجمه کرده است.
مریم در مشهد زندگی میکند، عاشق طبیعت و پیادهروی و موسیقی و کتاب و سینما است، از جن و روح و شبح نمیترسد و از دیوها و اژدهاها و کتابخوانها خیلی خوشش میآید و آنهایی را که کتاب نمیخوانند یا حیوانات را اذیت میکنند، هیچ دوست ندارد.
دو ریسمان جادویی چهارمین کتاب مجموعهی دشت پارسواست. بعد از اتفاق غیر منتظرهای که در پایان کتاب سوم افتاد، ابتدای این کتاب هم با چرخش داستانی شروع شد که مرکزیت اون ماندانا بود و شروع اتفاقاتی که مثل رویا برای دشت پارسوا پیش میاد. و باز چرخش داستانی و شرکت دوبارهی چهار قهرمان دشت پارسوا در مسابقات جادوگری در مصر. داستان جذاب و گیراست اما من یک احساس دوگانه دارم نسبت به کتاب در عین حال که به نظرم داستان اصلی که در مجموعه جریان داره کند پیش میره، اما داستانهای جزئی هر کتاب خیلی سریع سر هم بندی میشه، مثلا مسابقهی جادوگری در مصر با حضور ۸ جادوگر برتر جهان باید خیلی بیشتر آب و تاب داشته باشه اما هر مرحله سریع تموم میشه. در مجموع از خوندن این مجموعه راضیم اما.ه
من این جلد رو خیلی دوست داشتم حالا نمیدونم به دلیل حال و هوایی که در حال حاضر دارم تجربه میکنم یا چی .... ولی در کل به نظرم خیلی این رشد و بهبود پیدا کردن شخصیت ها و همینطور روابط دوستانه ای که بینشون شکل گرفته بود دلپذیر بود و حس میکنم تو طول این مجموعه هممون با شخصیت ها رشد کردیم و شخصیت ها هم خیلی بزرگتر شدن درسته فقط ۵ ساله ولی این دردسر ها و ماجرا هایی که پشت سر گذاشتند و میزارن برای هر کدوم چه بزرگ و چه کوچک، چه سخت و چه راحت همشون رو تغییر داده و همشون محبوب تر شدن حداقل برای من. در کل چیزی که خیلی مجذوبم کرد اون دردی که ماندانا می کشید، اون تلخی که نریمان تجربه میکرد و اون عمق عشقی که بین چهارگانه هست بود.
دشت پارسوا؛ دو ریسمان جادویی✨ در وصف دشت پارسوا و قلم زیبای خانم عزیزی باید بگم که هربار انقدر غرق داستان میشم که وقتی به صفحهی آخر میرسم، افسوس میخورم که چرا به پایان رسید. هرچند هم جلد های بعدی وجود داشته باشن، باز هم فکر تموم شدنش ناراحتم میکنه. این جلد برای من کمی متفاوتتر بود، شاید بخاطر این بود که بعد از ماهها صبر کردن برای چاپ شدنش بالاخره تونستم داشته باشمش. توی این جلد من با هامین بیشتر آشنا شدم و با قهرمانان دشت، به سرزمین مصر رفتیم تا از پس مسابقات مرگباری که برای اونها طراحی شده بود، بربیایم. مثل همیشه کیانیک عزیزم با زیبایی ظاهری و باطنیش و همینطور ثابت کردن رفاقتش باعث شد از قبل هم بیشتر دوستش داشته باشم✨💗 نکتهی قابل توجه برای من در کلیت دشت پارسوا گسترده بودن شخصیتهاست که یکی از دلایلیه که انقدر دوستش دارم! هیچوقت از شناختن شخصیتهای جدید با گذشتههای متفاوت و متنوع و نوع برخورد و فرهنگی که هرکدوم دارن، خسته نمیشم و هربار برام تازگی داره.🍃⭐️ امتیاز من ۱۰/۱۰ و برای خوندن بقیهی جلدها، هیجانزدهام🫧✨
This entire review has been hidden because of spoilers.
"آرامش پایدار تنها خواستهاش بود و سر در نمیآورد این چه حکایتی بود که جهان با تمام عظمتش توان برآوردن یگانه آرزوی او را نداشت. همیشه حادثهای بود. همیشه رازی بود. همیشه دستی وجود داشت که نظم را بیرحمانه پس میزد و به یادش میآورد که او فقط ارباب خوشبختیهای کوچک است، نه ذرهای بیشتر و نه ذرهای کمتر."
کیانیک خنجر همراه ویگرات را از غلافش بر کمر او بیرون کشید: خوشبختی همیشه پیش روی ماست، ولی فقط وقتی متوجهش میشیم که دیگه از دسترس خارج شده باشه... یکی از ریشهها را قطع کرد و خنجر را به اون برگرداند: اما این بار باید بهش چنگ بزنیم و اجازه ندیم از دستمون فرار کنه. :)