با هر حرکت بدنش،بیشتر آشوب میشدم .نیرویی داغم کرد و هلم داد جلو . چوب دستی به دست از بالای درخت آمدم پایین. پاورچین پاورچین بهش نزدیک شدم.چوب دستی را بردم بالا.تا خواستم بزنمش،تند و فرز جا خالی داد. چوب دستی فقط خورد به دمش.میوووی بلندی کرد و به سرعت باد غبش زد. بابا از ایوان روبه روی کلاس ها داد زد:«آهای بچه ،چه کار به کار این بدبخت بیچاره ها داری ؟چشمت به گربه میافته،قاتل بابات و میبینی انگار!» پام را محکم کوبیدم زمین.چوب دستی را پرت کردم طرف درخت و فریاد زدم:«قاتل بابام را نه،قاتل مرغ عشقام،قاتل عزیز ترین چیزی که داشتم .میفهمی؟!«
کار حال و هوای خاصی دارد. فضای کار بسیار به واقع گرایی نزدیک است و دنیای بچه های رمان، کاملا متفاوت با زندگی شهری ما نیست. در عین حال هر چند فصل یک بار، مخاطب با یک چیز شگفت مواجه می شود که احساس می کند داستان نگفتنی های زیادی با خودش دارد. این احساس واقع گرایی خوب در کنار سبک داستان های شگفت مورد علاقه نوجوانان نشسته. دوگانگی فضا جذابیت کار را بالا برده و کشش خوبی ایجاد کرده است. از آن طرف، یکی دیگر از خوبی های کار، پس پشت ماجراهای کتاب است. معمول داستان های نوجوان ما، با خوانده شدن تمام می شوند. به نوعی می شود گفت یک بار مصرف هستند. ولی چشمهای سبز هیهوهاما مخاطب را به فکر وا می دارد و ذهنش را درگیر مسائل بزرگتری می کند. انگار مخاطبِ انتهای کار، کمی با آنکه کتاب را اول بار در دست گرفته، تفاوت کرده است. چنین رفتاری با نوجوانان ظرافت بسیار زیادی می خواهد که به نظر می رسد ریحانه جعفری از پس آن بر آمده است.
عالی بود هم متناسب با دنیای تخیل و هیجان نوجوانی هم دارای ارزشهای انسانی و اخلاقی همراه با ارزشهای ادبی و هنری هم ادبیات مناسب نوجوان دارد نیالوده به بی ادبی، هم دور از طهارت مصنوعی و لوس و سادگی تهوع آور پاستوریزه گی فقر آبرومندش آنقدر واقعی و دور از ترحم و سیاهی است که فرعی گونه، اگرچه کم از نقش اصلی ندارد، آن گوشه مودبانه و آرام ایستاده و حرف و نهیبش را می زند. همسو با حس اراده محور نوجوانی. چه ترسیم خوبی از رابطه خواهر برادری در یک کلام: چه احترام صادق و واقعی به نوجوان