کِلیدَر بلندترین اثر محمود دولتآبادی است که در سه هزار صفحه و ده جلد به چاپ رسیده و روایت زندگی یک خانواده ی کرد ایرانی است که به سبزوار خراسان کوچانده شدهاند. داستان کلیدر که متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم است بین سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روی میدهد. کلیدر نام کوه و روستایی در شمال شرقی ایران است.
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.
برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009 Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011 Nominated for Man Booker International prize 2011 برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013 Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013 Knight of the Art and Literature of France 2014
به نظر شما مهم ترین ایراد رمان های کلاسیک ایرانی چیه؟ پاسخ من، با توجه به مطالعات و برداشت های خودم اینه: اسطوره سازی اسطوره و قهرمان سازی و بزرگ و مقدس کردن شخصیت ها یکی از ویژگی های بارز رمان های قدیمی و با تار و پود تاریخی ایرانیه. البته باید حتما این نکته رو ذکر کنم که جناب دولت آبادی، یکی از قوی ترین نویسنده هاست در زمینه ایجاد شخصیت هایی با جزئیات و درونیات واقعی و انسانی است. و این ویژگی رو در تقریبا تمام شخصیت های داستان ایشون میتونیم ببینیم. ولی انگار از اینجا به بعد رمان توی این تله اسطوره سازی افتاده. قطعا برای خیلی از خواننده های کلیدر زمان خواندن این رمان این سوال پیش می آید: که مردان کلمیشی و گل محمد چگونه یک هو از بیچارگی و بیابان گردی به سرداری و قهرمانی رسیدند؟ چگونه به خان هایی بزرگ تبدیل شدند که از کوچک و بزرگ مردم همه برای حل مشکلاتشان در خانه آنها را میزنند. در این جلد خیلی پررنگ این قضیه رو میبینیم که گل محمد چقدر به جایگاه بزرگ و بالایی دست پیدا کرده و اینهمه تقدس و احترامی که این شخصیت ها به ناگاه در طی این یکی دو جلد پیدا میکنند توی ذوق میزنه. میتواند یک دلیلش این باشد که ماجراهای گل محمد در یکی دو جلد قبلی خیلی کم بزای ما بیان شده. با این وجود نویسنده تلاش کرده با بیان شک ها و دوراهی ها و ضعف هایی که در شخصیت گل محمد وجود داره باز هم داستان را واقع گرایانه و ملموس پیش ببرد که تا حدی این قضایا را قابل هضم تر میکند.
یاد مجموعه آتش بدون دود از نادر ابراهیمی میوفتم و گاهی آن کتاب را با کلیدر مقایسه میکنم. آتش بدون دود در جلدهای ابتدایی داستانی زیبا ملموس و شخصیت پردازی های بسیار قوی داشت. ولی حیف که از جلد سوم به بعد تمام داستان در نهایت اسطوره سازی و حماسی سازی قرار گرفت و داستانی به اون زیبایی و ملموسی تبدیل به یک مرثیه شد. امیدوارم که برای کلیدر چنین اتفاقی نیوفته.
از دیگر بخش های این جلد میشه به حضور دوباره مارال اشاره کرد که باعث میشه لحظه های احساسی و دلنشین رو دوباره در کتاب حس کنیم. از برگشت شخصیت های زن داستان به این جلد بسیار خوشحالم. باعث شده داستان بسیار زیباتر و دلنشین تر ادامه پیدا کنه.
داستان نجف ارباب هم که یکی از غیرمنتظره ترین و جذاب ترین بخش های کتاب بود.
این جلد رو دوست داشتم، بالاخره بعد از مدت ها شاهد دیدار دوباره مارال و گل محمد و کلمیشی ها بودیم(اینم بگم من ازشون خوشم نمیاد مخصوصا گل محمد به هیچ وجه یه شخصیت قهرمان برای من نیست، حداقل نه اونطوری که دولت آبادی ازش قهرمان ساخته و همه جا کلیدر رو با اسم گل محمد میشناسن،ولی داستانشون رو دوست دارم) بخش آخرش هم گفت و گوی گل محمد و ستار، من واقعا غرق شدم، توی حرف ها توی نثر و توصیف و کلا همهچیزش و این باعث شد این جلد تا اینجا توی رتبهی اول بین بقیهی جلدها قرار بگیره برای من.
من، نیست گشته است در هست و نیست؛ من نوسانی غریب دارد پیشتر نیز از نبوغ دولتآبادی در خلق شخصیتها گفتهام؛ خودگویههای گلمحمد در سراسر این جلد نمونهای از همان نبوغ است. این خودگویهها گلمحمد را برایمان تصویر میکنند: مردی ایلیاتی که به ناگاه بدل به قهرمانی شده است که همگان تحسینش میکنند. حتی با وجود آنکه در میان مردان خانوادهاش به سن و سال کهتر است، جایگاهی با قدر و منزلتی بالاتر دارد. این تناقضها خواننده را به این فکر وا میدارد که آیا دولتآبادی بر آنچه تصویر میکند آگاه نیست و خطاهایی از چشمش دور مانده است؟ غافل از آنکه او پیشاپیش سوالات ذهن مخاطب را میداند و با چیرهدستی این سوالات را به پرسشهای درونی شخصیت داستانش بدل کرده و مخاطب را همراه او به جستوجوی پاسخ در دل داستان میفرستد.
چه کرده او؟ مگر غیر از کارهایی که هر کدام از شما به طریقی کردهاید یا میکنید؟ اضافه شدن دوباره مارال و بلقیس، فضای مردانه داستان را که در جلدهای پیشین با آن روبهرو بودیم، تعدیل کرده است. در این جلد، دولتآبادی قلم خود را اندکی به سود زنان چرخانده و آنان را در موقعیتهایی تحسینبرانگیز قرار داده است؛ آنجا که مارال از زنی صرفا زیباروی به زنی جسور بدل میشود که سقف خانه را برای خود کوتاه میبیند و پیشنهاد همرکابی با مرد خود را میدهد(لازم به ذکره هنوز از مارال خوشم نمیاد :||) و یا آنجا که بلقیس در دفاع از دخترک بیپناهش، انگشت اتهام خود را به سوی مردانش گرفته و پناهگاه بودن زن را به وضوح به تصویر میکشد.
رفتارهای گلمحمد تو این جلد یک حال مزدکطوری داره...
و ضمنا: این چند وقت زیاد میبینم که یه عده راه افتادن به تخریب کلیدر و «واااای زنستیزی داره» گفتن. از همینجا اعلام میکنم که کاش حداقل یک بار بخونید بعد دهنتون رو باز کنید. انگار نه انگار همین چند سال پیش پدری سر دخترش رو با داس برید و شوهری سر همسرش رو. این که صد سال پیش یک خانوادهای دخترشون رو تو قبیله راه ندادن نهایت روشنفکریه. بگذریم از همه چیز مارال و بلقیس و حتی خود شیرو
گونه دیگری از پختگی قلمش را محمود دولت آبادی در این جلد به رخ میکشد. دو جریان موازی که یکی در بطن حوادث جاری است و دیگری در ذهن گل محمد - نویسنده - که تغییر حالتهای درونی را موشکافی میکند. یعنی با تجربه جدیدی از حدیث نفس در انتهای جلد هفتم روبرو هستیم که در سایر داستانهای نویسنده هم پیش از این ندیده بودم. گرچه ممکن است کمی حال و هوای این گفتگوهای درونی ملال آور و گاه خسته کننده به نظر آیند اما برای من از جنس به یادگار گذاشتن گونه ای تفکر و همچو پلانی از نمایشنامه ای روانشناسانه بودند که جایی برای خودشان در رمانی سترگ باز می کنند و به خواننده گوشزد میکنند که انتظار آنچه در ذهنت کم کم شکل می گیرد را از شخصیت ها و حوادث نداشته باش. کنجکاوم بدانم این برگهای پایانی را در چه شرایطی و با چه ذهنیتی نگاشته اند
▪︎چه کرده او؟ چه کرده او مگر؟ مگر غیر از کارهایی که هر کدام از شما به یک طریقی کردهاید یا میکنید؟
این جلد کلا درباره گل محمدها بود. توی نظرات گفته بودن این جلد نیاز نبود، موافقم:/ از همون اول اصلا نفهمیدم چرا باید گل محمد برای خانواده و اطرافیانش منحصر بفرد باشه؟ چرا باید از اون اجازه بگیرن و ازش حساب ببرن؟ درحالیکه پدر و برادر بزرگتر داره😐
ریتم این جلد خیلی بهتر بود بالاخره گل محمد و مارال برگشتن و انفاق طوفانی اول کتاب که به اسم گل محمد ها انبار یونجه اتیش زدن ببینیم در ادامه چی میشه کم حاشیه تر بود این جلد و کم تفره رفت
جلد اول رو که شروع کرده بودم زنستیزی و مردسالاری داستان و بعضاً تفکر خود نویسنده، اذیتم میکرد. امّا کم کم نقش زنها پررنگتر شد و تو این جلد به اوج خودش رسید. از تقاضای همپایی و همگامی مارال تا دفاع بلقیس از شیرو با این جمله خطاب به پسرهاش که «مگه کاری غیر از کارهایی که شما میکنید کرده؟» استاندارد دوگانهٔ تلخ امّا آشنای همیشگی.
This entire review has been hidden because of spoilers.
اما ... ای گل محمد! به راستی با من بگو چه بر تو گذشته است که این چنین در خود گره خوردی ؟ از چه این اندیشه ،وسوسه -همچو زهری که در خون - به جانت دویده و تو را به خود واداشته است؟ از چه به جان آمدی ؟بی تابی از چه؟ خوی کرده ای بهانه می جویی برانگیختگی ات از چیست ؟ از کدام درد ؟ به کدام خواست ؟ با من راست بگوی ای مرد !
گ��ه این خلجان فکر در من میلولد که زندگی آن هم در این کشور کم بدبختی است زن بودن هم قوز بالای قوز. هم دیدهام هم شنیدهام؛ اخر به کدام گناه شیرو رانده میشود؟ سیمای دولتآبادی در ذهنم همیشه آدمی سنتی و سخت و ترشرو بوده است و با این شکاندن و باز آوردن شیرو هماهنگی تمام دارد. هیچ نمی توانم بپندارم در واقعیت درباره این مسایل چگونه رفتار میکند.
ستار شخصیت فوقالعادهایه و بهنظرم خیلی هم داره بهش کمتوجهی میشه…. خیلی دوستش دارم نوع نگاه و تحلیلاش نسبت به آدما منو یاد خودم میندازه و یکی از عمیقترین شخصیتهاییه تو کتاب دیدمش.
کلیدر را خواندم و لذت بردم و آرزو کردم همینطور ادامه میداشت و تمام نمیشد و گلمحمدها نامیرا بودند و داستانشان هم با خودشان ادامه مییافت و دولتآبادی هم مینوشت و ما هم میخواندیم و لذت میبردیم و مثل همیشه تاریخ، و مثل رعیتهای داستان، مثل مردم روستای خرسف، مثل مردم قلعه چمن فقط از شجاعت آنها لذت میبردیم و وقتی بهمان تشر میزدند که آخر مگر سیبزمینی هستید که هرچه بالادستیها بر سرتان میآورند نفستان در نمیآید، سر به زیر میانداختیم و مثل ماهدرویش نفسمان در نمیآمد و خیلی زور که میزدیم، مثل قدیر فحش بالا و پایین مردان حکومت را میدادیم و در نهان دلمان آرزو میکردیم روزی مانند او به کاری گمارده شویم و نان چربی در سفرهمان ببینیم. چقدر تلخ است که یک حرف را هزار بار به آدم بگویند و آدم هم بداند که حق است، اما جراتش را نداشته باشد که تایید کند یا اگر تایید کرد، طبق آن عمل کند. اینجور وقتهاست که خدا خیلی به درد میخورد. واگذارشان میکنیم به خدا و خیال خودمان را راحت میکنیم به اینکه در آن دنیا و سر پل صراط، پایشان بلغزد و بیفتند در چاه ویلی که بعید میدانم خیلی با آنچه ما با آن دستبهگریبانیم فرق کند. اما چه میشود کرد؟! اگر روزنه امیدی هم باشد، همین حرفهاست که اگر اینها هم نباشد، یعنی رسما مردهایم. اگر توان اعتراض نداریم، لااقل در قصههایمان بگوییم که یک نفر بود که اعتراض کرد و چنین و چنان شد. حالا اگر آن قهرمان، واقعی باشد که چه بهتر! یعنی واقعا یک نفر بوده که اعتراض کرده؟! یک نفر بوده که حرف زده؟! نفسش بالا آمده؟! توانسته بپرسد چرا؟! باورش سخت است، اما ظاهرا حقیقت دارد! گلمحمدی بوده و برادرانی داشته و خانعمویی و همهشان شیرپاکخورده بودهاند و جگر داشتهاند و توانستهاند یکجایی بلند شوند و سرشان را بالا بگیرند و بگویند اینطور که نمیشود! آخر ما هم آدمیم! ما هم حق داریم! ما هم حالیمان میشود! شاید اگر بخوانیم برای خودمان و در گوش کودکانمان، فردا روزی،خدا را چه دیدی، یک نفر از میان خود ما و شاید حتی من یا تو بلند شد و شد گلمحمد و دیگری هم توانست بشود ستار و به جرات قدمهای گلمحمد، ستارها هم به راه افتادند و حداقل اگر هم نتوانستیم حقمان را بگیریم، حرفش را زدیم و به خودمان بدهکار نماندیم.
پینوشت: ۱. آقای دولتآبادی! دستتان را از دور میبوسم. ۲. ترانه فولکلور «ننه گلممد» درد دل مادر گلمحمد است. ۳. کتاب صوتی کلیدر را از دست ندهید.
با وجود اینکه داستان خاصی در این جلد پیگیری نمیشود و برخلاف نظراتی که اینجا خواندم، به نظرم توصیفات این جلد برای داستان ضروری بود. سیر فکری شخصیت اصلی داستان و جدال درونیاش شایستهی طول و تفصیل این جلد بود. از اواسط کتاب به نظرم آمد که شاید این جلد به عنوان یک پینوشت بعد از اتمام داستان به مطالب اضافه شده باشد. درونیات گل محمد، داستان ستار پینه دوز و رویارویی شیرو و برادرهایش و حتی ورود مارال به عرصه، مواردی بود که شاید در سیر ماجراهای دیگر نمیگنجید و نیاز به پرداخت جداگانه داشت. در نهایت، سیر خطی این جلد، مقداری خواندن و ارتباط گرفتن با آن را به نسبت جلدهای دیگر سخت کرده بود.