کِلیدَر بلندترین اثر محمود دولتآبادی است که در سه هزار صفحه و ده جلد به چاپ رسیده و روایت زندگی یک خانواده ی کرد ایرانی است که به سبزوار خراسان کوچانده شدهاند. داستان کلیدر که متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم است بین سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روی میدهد. کلیدر نام کوه و روستایی در شمال شرقی ایران است.
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.
برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009 Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011 Nominated for Man Booker International prize 2011 برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013 Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013 Knight of the Art and Literature of France 2014
کلیدر رمانی که حتما باید خوانده بشه، هر چند که به نظرم ده جلد براش زیاد بود. از جلد دوم داستان جذابتر شد و بهتر برام پیش میرفت. با اینکه بعضی جاها خستهکننده میشد برام ولی خوشحالم که خوندمش... کلیدر روایت دردهاست، درد زن، معصومیت و تنهایی زنان، روایت ناکامیها و تعصبات و کینهتوزیها، دوستیها و دشمنیها، جنگ و نزاع، دعواها، خیانتها و تلخیهای دنیا ... و قهرمانانی دارد که شاید از دید ما قهرمان نباشند...
تموم شد... هیییی...یادم افتاد به اولین باری که داشتم کلیدر میخوندم و رسیدم به جلد ده: دوران اوج کووید بود. تک و تنها بودم توی دانشگاه سوت و کور...عزیزترین کسم برادرشو از دست داده بود و من نمیتونستم پیشش باشم... بابا و مامان کرونا گرفته و قرنطینه بودن و من نمیتونستم پیششون باشم...فشار درس ها و آزمون جامع و تنهایی و غم و ترس از دست دادن انقدر زیاد بود که وقتی جلد آخر رو تموم کردم، با صدای بلند زار میزدم...غم و ترسم با غصه گل محمدها به هم پیچیده بود و صدام توی راهروی خوابگاه خالی میپیچید و میپیچید...هیییی چه روزگار گندی بود! تنهایی و کرونا و درس و دانشگاه خالی و ترس و غصه... عصاره ای از این جلد ... عاشورا بود...عاشورا... برای هیچ کتابی به اندازه جلد ده کلیدر اشک نریختم... همین.
درباره این جلد چیزی نمیتوان گفت. حس میکنم هر حرفی بخشی از داستان را لو میدهد. ریویوی کل کتاب را برای نسخه مجموعه ده جلدی خواهم نوشت اما بعد از همه این مدت آدم حس میکند داستان وقتی اینقدر طولانی میشود باعث میشود تا آدم دلش برای شخصیتها تنگ شود. برای ستار و بیگمحمد. برای زیور که غافلگیری این جلد بود. برای تمام اتفاقات ریز و درشتی که بخشی زنده از تاریخ معاصر را پیش چشممان آورد. برای پرداختن به مساله مردم٬ مساله نگاهشان به ظلم و مساله رابطهشان با نیرویی که در برابر ظلم قصد ایستادن دارد. ممنون آقای دولتآبادی برای خلق تمام این لحظهها
دلی از سنگ بباید بر سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود
پاییز ۱۴۰۲ بود که اولین جلد کلیدر رو از کتابخونه دانشکده گرفتم. بالاخره بعد از چندین ماه و با وقفه های فراوان در شهریور ۱۴۰۳ تموم شد. بعضی از روزای قشنگ پاییز، تو محوطه دانشگاه مینشستم و میخوندمش، گاهی ام یواشکی وسط کلاسا به جای اینکه درسو گوش کنم کلیدر و باز میکردم و میخوندم. بعضی وقتا با یه چایی تو دستم کنار شومینه تو سرمای زمستون میخوندمش. خیلی وقتا پیش میومد که توی شلوغی امتحانا و درس چندین هفته توی کتابخونه ام بمونه و سراغش نرم. بهار که شد توی خیابون های انقلاب و توی پیاده روی هام قدم میزدم و کتاب صوتیشو گوش میدادم. الانم که سه صبح ۲۰ شهریور وقتی که همه خوابن و شب تو آروم ترین حالت ممکنه، زیر باد کولر نشستم و آخرین صفحه اش رو هم ورق زدم. حس عجیبیه که بعد از این همه مدت، به پایان شخصیت های کلیدر رسیدم و همزمان خاطرات روزهایی که کلیدر میخوندم به ذهنم میاد...بعضی روزها با شوق و بعضی روزها با خستگی. گاهی وقتا با خوشحالی و گاهی ام تو غمگین ترین روزهام... جلد اخرم میبندم و یکی از آخرین جمله های کتاب توی سرم اکو میشه و اشک رو تو چشمام میاره: رهایم کن، مارال...
اواخر جلد ۹ که بودم از زیبا تمام شدن کلیدر ناامید شده بودم. بیشتر بنظرم میومد که اقای دولت ابادی بیشتر از اینکه داستان نویس باشن جامعه شناس خوبین ولی توانایی خلق یک تراژدی رو ندارند. اما جلد ده به حدی شاهکار بود که نمیشه وصف کرد. این کتاب و سه تفنگدار(ده جلدی) تنها کتابایی بودند که تونستند اشکم را دربیارند. فقط اخر نفهمیدم ماه درویش چی شد؟ کجا رفت؟ غم نادعلی هم از همه سنگین تر بود بدون صوقی، نادعلی بی کس ...
اشک میریزم؟ چرا نباید بریزم؟ کم پیش میاد با شخصیت هایی اینطور عجین بشم و باهاشون زندگی کنم! پس چه اشکالی داره اگه به خاطر جدا شدن از اون ها و سوگشون هم چندتا قطره اشک بریزم. هرچند فکرم باهاش زمین تا آسمون فرق داره، هرچند حداقل الان(تا به این سن و سال) معتقدم هیچ عقیدهای اونقدر مهم نیست که آدم بخواد به خاطرش بمیره چه برسه که بقیه رو بکشه ولی دلیل نمیشه برای مرگ حسینوار و کربلاگونهش اشک نریزم. و باز هم باید یادمون بیاد، این حماسه و این داستان اساطیری همیشه در حال تکراره توی هر دوره و زمونهای، ولی کیه که به ندای کسی هست که مرا یاری کند بپیونده؟ و زیور ، آخ زیور، معتقدم آقای دولت آبادی در حق زیور خیلی کوتاهی کرده، زیور عاشق بود و بار عشقش رو به دوش کشید و تا تهش با گل محمد موند، مارال اما اسم عشق رو روی خودش گذاشت و هرچند صحنههایی داشتیم که میخواست تا آخر خط بره ولی نه! اونقدری جربزه نداشت! (کلا از مارال از جلد دوم که دیدیم چه قدر نومزدش براش مهم بود بدم اومد و با این حال دچار پارادوکس شدم چون کلا اون پرده از داستان رو هم دوست داشتم ) و نادعلی عزیزم🥲 از شخصیتای به یاد موندنی بود برای من( و من نفهمیدم آخرش جیران همون سوقی بود یا به خیال نادعلی اینطوری اومده بود🤔) کسی که رنگ شادی ندید تو این کتاب کاش حداقل نادعلی به سوقیش میرسید😭 و ستار😭 و بیگ محمد(هرچند کلهش باد داشت و از اون جوونای رومخ بود خیلی وقتا ولی قلبم شکست وقتی عروسیش اونجوری شد و به جاش براش عزا گرفتن) و خان عمو از بلقیس چیزی ندارم بگم که خودش خیلی خوب نشون داد مادر بودن چه قدر سخته😢
و واقعا باید دست مریزاد گفت به تیم آوانامه که کتاب رو به بهترین شکل ممکن اجرا کردن که اگه اجرا نمیکردن من واقعا سردرگم میشدم بین شخصیتا و داستان کتاب و توصیفات و شاید هیچ وقت اصلا از کلیدر خوشم نمیومد و برای همیشه درش رو میبستم و میذاشتم توی کتابخونه.
This entire review has been hidden because of spoilers.
و بالاخره تمام...! رمان کلیدر از رمان های مهم معاصر است که به پیروی از آن آثار دیگری نیز نوشته شد. این اثر من را به یاد سووشون دانشور انداخت. رمانی رئالیستی با موتیف جامعه گرایی سیاسی و تاریخی! دو موضوع اصلی رمان جنگ و عشق است. نثر داستان جذاب بود همانطور که دولت آبادی در جای خالی سلوچ به شاعرانگی روی می آورد در اینجا نیز کاملا این ویژگی ها ملموس است! اما آنچه که گاهی این رمان ده جلدی را خسته کننده می کرد اطناب ها و پرگویی های نویسنده درباره ی بعضی شخصیت های فرعی بود که لزومی نداشت مخاطب آن همه اطلاعات راجع به آن شخصیت بداند. از نکات مهم قابل اشاره ی دیگر در این رمان، عدم تطابق گفته های افراد با شخصیت آنان بود. "نویسنده از یاد می برد که نباید بعضی حرف های درشت را در زبان آدم های معمولی داستان بگذارد."
طولانی بودن این رمان باعث میشه ادم با تک تک شخصیت ها زندگی میکنه..وقتی به صفحه اخر رسیدم..چند دقیقه ای فقط سکوت کردم. میتونم بگم هم میخواستم تموم شه هم میخواستم تموم نشه. ممنونم جناب دولت آبادی.. برای همه ی این لحظاتی که مارو جدا کردی از الان و با خودت همراه کردی توی اون سال ها. با اون گویش ها و رسم ورسوم و دولت. با نگاه مردم و ارتباط و برخوردشون با اونی که قرار بود حقشونو بگیره. با عباسجان و تفکراتش. با قدیر. با لالا. با بلقیس. با مارال. با شیرو.با گل محمدها. با زیور. با همه ی اون مردم عادی. با بابقلی بندار .شیدا.. جایی این لالایی خوندم. این لالایی «ننه گل ممد» ،زنان عشایر برای بچه هاشون میخوندن بعد مرگ گل محمد..
▪︎چشمهایم کور شدند. دیگر نمیتوانم زندگانی را ببینم.
▪︎هی جوانی، جوانی. تو لابد خودت نمیدانی چقدر مانند جوانیهای خودم هستی. تو خود من هستی. من میخواهم بمانی و زندگانی کنی. من میخواهم که باز هم در جنم تو زندگانی کنم. من میخواهم که با تو بمانم و زندگانی کنم. زندگانی، آی زندگانی. بیگ محمد، زندگانی خوب نعمتی است. زندگانی با همهی ستمها و دردهایش نعمت پربهایی است... آخر برای کشته شدن هم امید لازم است. پس تو بمان بیگ محمد. بگذار وقتی کشته میشوم باز هم در این زندگانی باقی باشم. میخواهم باقی داشته باشم. آی بیگ محمد، برای عمویت بمان. میمانی؟
▪︎آدم به آدم است که زنده است. آدم به عشق آدم زنده است. خان عموی تو، گل محمد تا امروز به تو زنده بوده است. به عشق تو زنده بوده است. پس نیاید آن روزی که بی تو زنده باشد عموی تو، گل محمد.
حاوی اسپویل!
آخ سینهام سنگین شده. عجب دردی داشت این کتاب... لحظه وداع، جنگ، مرگ... قتلگاه... عجب صبری دارن این زنان.
عجب خنجرهایی از پشت خوردین. آخرش چقدر همه وحشی و نمک نشناس شدن... وای بندار
بیشتر از همه دلم برای بیگ محمد سوخت، چشمهای خان عمو، دومادیاش...
سبک نوشتن دولت آبادی خوبه ولی (شاید) مناسب این کتاب نبود. توصیفاتی که تک تکش لذت بخشه ولی داستان جلو نمیره. سه چهار جلد پی دی اف خواندم باقیش کتاب صوتی که از جلد ۶ راوی بی سوادی داشت.
مهم ترین چیزی که از ده جلد این کتاب میشه یاد گرفت اینه که زندگی همیشه چیزی جز رنج و غم نبوده حتی تو پدران ما. چقدر غم داشت :((. این جلد آخر شخصیت پردازی گل محمد هم دیدیم بالاخره. کاش دولت آبادی کمی باهوش تر میبود حیف شد داستان پتانسیل خیلی بیشتر از این ها داشت
به نظرم دولتآبادی در گرفت و گیر سرگذشت واقعی کلمیشیها بوده و نتوانسته است داستان را پیرنگ بسازد و سردستی پایان میدهد. در میان این ده جلد کمرمقترین و بیمایهترین همین پایان داستان است. چهقدر احساسگرایی نابهجا هست و از توان شخصیتها بهره درستی گرفته نشده است. برای نمونه خانمحمد میتوانست نقش موتور پیشبرنده این جلد بوده باشد و جای آن همه احساسات اضافی، با کینخواهی داغ دل خواننده را فرو بنشاند. گمان میکنم پیرو داستان واقعی دولت آبادی میخواسته یک جلد دیگر بنویسد و همه را بیچاره کند! روی هم رفته کلیدر اثر سترگی و سادهای است که کمتر نویسنده ایرانی بدین مایه توانسته است هم در پیشبرد داستان هم در پروراندن شخصیتها موفق باشد.
. بیشتر از یک سال با گلمحمد، زیور، مارال، بلقیس، شیرو، بابقلی بندار، غدیر و ... زندگی کردم. برای غم زیور و دلاور گریه کردم، به مارال و قرهآتش غبطه خوردم، صدای چگور بیگمحمد رو از صفحات کتاب شنیدم. خشم و کینه خان محمد رو انگار احساس میکردم. سرخوشی خان عمو به منم منتقل میشد. بلقیس رو تحسین میکردم، منتظر کلامی از زبان ستار میموندم. تو گیر افتادن شیرو تو خونه بابقلی بندار و اسیر دست شیدا شدن، نفسم بند میومد. برای شترهای کربلایی خداداد، برای ماهدرویش، برای سرگشتگی نادعلی، برای جوانمرگی مدیار، برای صوقی، برای موسی، اکبر و... غمگینم. کلیدر پر از بازی زبانیه، پر از توصیف، پر از تصویر. جدا از داستان پردازی و زندگی کردن با آدمهای کتاب، از خود متن میشه لذت برد. دولتآبادی فقط داستان تعریف نکرده، داستان رو تو اوج زیبایی ادبی به تصویر کشیده و باز هم من رو از اینکه فارسیزبانم و میتونم از از زبانم لذت ببرم دچار غرور کرده. تمام شخصیتهای کتاب پیشینه دارند. کسی نمیاد و بره که تو ندونی این آدم چجوری فکر میکنه، منش رفتاریش چیه، چرا اینطور رفتار میکنه و قدم بعدیش رو برای خودت پیشبینی نکنی. تو این کتاب جزئیات به قدری اهمیت دارند که یک جلد فقط به شرح یک مراسم عروسی گذشت و نمیشد کلمهای رو ازش حدف کرد. گاهی از خوندنش خسته میشدم، ولی لذتش به خستگیش میارزید.
راستش با این که معلوم بود ولی انتظار نداشتم انقدر تلخ و حتی انقدر خشن تموم بشه. اشک ریختم و بدرود گفتم و آرمانهای بربادرفتهم رو مرور کردم (بیشتر برای ستار). باید بگم اون زنستیزیای که تو جلدهای اول کتاب تو چشم میزد رفته رفته جاشو به ارزشمند و قدرتمند بودن و همپا بودن زن داد و این برام جالب بود. سرنوشت بعضی آدمها گم شد. مثلاً از ماهدرویش دیگه هیچ حرفی زده نشد. یا از بعضی آدمها اکتِ بیشتری انتظار میرفت مثل بلخی و علی خاکی امّا نظارهگر بودن فقط. و این عجیب بود. و البته مؤید همون حرف که این مردم فقط دنبال یکی میگردن که بیاد حقشون رو براشون بگیره و از جون و توانش بگذره امّا خودشون دست به هیچی نزنن. و در عین این که با مرگ تموم شد، امّا در ستایش زندگی بود. در ستایش آدمهایی که عاشق زندگی ان و به مرگ جز برای زندگی نزدیک نمیشن.
This entire review has been hidden because of spoilers.
اما ... ای گل محمد! به راستی با من بگو چه بر تو گذشته است که این چنین در خود گره خوردی ؟ از چه این اندیشه ،وسوسه -همچو زهری که در خون - به جانت دویده و تو را به خود واداشته است؟ از چه به جان آمدی ؟بی تابی از چه؟ خوی کرده ای بهانه می جویی برانگیختگی ات از چیست ؟ از کدام درد ؟ به کدام خواست ؟ با من راست بگوی ای مرد !
این جلد زیباترین جلد بود، شخصیت پردازیها هم فوق العاده جذاب بودند مخصوصا که انگار شخصیتهای اصلی به پختگی رسیده بودند، توصیفات مو به تن آدم سیخ میکرد و آدم انگار در همه نقطههای کوه و کنار چشمه با گل ممدا بود… و بلقیس چقدر زیبا زن بود…چقدر زیبا مادر بود و چقدر تصویر آشنایی بود…
فوق العاده لذت بردم. کلیدر فقط یک رمان تک جلدی نیست. زندگی های زیادی رو توی خودش داره که مخاطب با همشون زندگی میکنه و تلنگرهایی به فلسفه، روان شناسی و... عالی بود. دوست نداشتم تموم بشه
کاش حافظمو از دست میدادم و یکبار دیگه لذت خوندن کلیدرو با صدای آرمان سلطان زاده تجربه میکردم،فوق العاده ساده ترین کلمه ایه که برای این تجربه پیدا میکنم 😢😢😍
کلیدر را خواندم و لذت بردم و آرزو کردم همینطور ادامه میداشت و تمام نمیشد و گلمحمدها نامیرا بودند و داستانشان هم با خودشان ادامه مییافت و دولتآبادی هم مینوشت و ما هم میخواندیم و لذت میبردیم و مثل همیشه تاریخ، و مثل رعیتهای داستان، مثل مردم روستای خرسف، مثل مردم قلعه چمن فقط از شجاعت آنها لذت میبردیم و وقتی بهمان تشر میزدند که آخر مگر سیبزمینی هستید که هرچه بالادستیها بر سرتان میآورند نفستان در نمیآید، سر به زیر میانداختیم و مثل ماهدرویش نفسمان در نمیآمد و خیلی زور که میزدیم، مثل قدیر فحش بالا و پایین مردان حکومت را میدادیم و در نهان دلمان آرزو میکردیم روزی مانند او به کاری گمارده شویم و نان چربی در سفرهمان ببینیم. چقدر تلخ است که یک حرف را هزار بار به آدم بگویند و آدم هم بداند که حق است، اما جراتش را نداشته باشد که تایید کند یا اگر تایید کرد، طبق آن عمل کند. اینجور وقتهاست که خدا خیلی ��ه درد میخورد. واگذارشان میکنیم به خدا و خیال خودمان را راحت میکنیم به اینکه در آن دنیا و سر پل صراط، پایشان بلغزد و بیفتند در چاه ویلی که بعید میدانم خیلی با آنچه ما با آن دستبهگریبانیم فرق کند. اما چه میشود کرد؟! اگر روزنه امیدی هم باشد، همین حرفهاست که اگر اینها هم نباشد، یعنی رسما مردهایم. اگر توان اعتراض نداریم، لااقل در قصههایمان بگوییم که یک نفر بود که اعتراض کرد و چنین و چنان شد. حالا اگر آن قهرمان، واقعی باشد که چه بهتر! یعنی واقعا یک نفر بوده که اعتراض کرده؟! یک نفر بوده که حرف زده؟! نفسش بالا آمده؟! توانسته بپرسد چرا؟! باورش سخت است، اما ظاهرا حقیقت دارد! گلمحمدی بوده و برادرانی داشته و خانعمویی و همهشان شیرپاکخورده بودهاند و جگر داشتهاند و توانستهاند یکجایی بلند شوند و سرشان را بالا بگیرند و بگویند اینطور که نمیشود! آخر ما هم آدمیم! ما هم حق داریم! ما هم حالیمان میشود! شاید اگر بخوانیم برای خودمان و در گوش کودکانمان، فردا روزی،خدا را چه دیدی، یک نفر از میان خود ما و شاید حتی من یا تو بلند شد و شد گلمحمد و دیگری هم توانست بشود ستار و به جرات قدمهای گلمحمد، ستارها هم به راه افتادند و حداقل اگر هم نتوانستیم حقمان را بگیریم، حرفش را زدیم و به خودمان بدهکار نماندیم.
پینوشت: ۱. آقای دولتآبادی! دستتان را از دور میبوسم. ۲. ترانه فولکلور «ننه گلممد» درد دل مادر گلمحمد است. ۳. کتاب صوتی کلیدر را از دست ندهید.
پنج ماه با گل محمد ها زندگی کردم و نمیدونم از کجا باید ریویو نوشتن رو شروع کنم هنوز داغدارم زیور شخصیت زن موردعلاقه ام بود و علی الرقم تمام تلاش های کتاب مارال منفور ترین زن بود برام ستار و بیگ محمد از مردهایی بودن که دوستشون داشتم از جوری که یهو شیدا و قدیر و بقیه رها شدن توی داستان زیاد خوشم نیومد کاش توی اتفاق اخر بیشتر نقش افرینی داشتن البته شاید هم واقعا جاش نبود باب قلی بن دار منفور ترین شخصیت بدون پس و پیش متنفرم وقتی کسی که هر دو جناح رو داره به خواسته هاش میرسه وقتی خوندم بعد از مرگ گل محمد ها بلقیس مشاعیرش رو از دست داده قلبم مچاله شد… اینکه بچه گل محمد در واقع دختر بوده اما پسر توی کتاب توشته شده تحریف خیلی بی جا بود و شدیدن بهم برخورد! یه سری کاشت ها و المان های کتاب قشنگ و کاری بودن مثلن قرات که تا اخر کتاب برام یاد اور دلاور و خیانت مارال بود…یا مدیاری که تا اخر کتاب فراموش نشد و اخر اسمش رفت روی پسر گل محمد(ولی اخه واقعن سه جلد بی اسم بود اون بچه که اسمش بشه مدگل!؟:))) از اینکه زیاده گویی های کتاب که بگذریم که واقعن یه جاهایی شدیدن بی مورد بود یه سری اتفاقات هم خارج از منطق بودن هنوز هم تو کتم نمیره زندان بقل خونه مندلو بود! یا عروسی اصلان چه نقشی توی قصه داشت!؟ اینکه تضاد مرگ کربلایی خداداد و شادی عروسی رو داشته باشیم؟ اصن چطوری یک روز کامل جنازه تو خونه بود و نه قدیر فهمید نه عباس جان! واقعن ناراحتم که از صحنه شاهکار اخر جلد اول تقریبن دیگه هیچ خبری نبود توی بقیه کتاب هیچ صحنه ای به اندازه اون برام پررنگ نیست ما وجود تمام انتقاد هایی که دارم اما نمیتونم دوسش نداشته باشم تجربه بی نظیری بود برام و نمیدونم چقدر قراره داغدار بمونم واقعن… ممنونم از آویسا عزیزم که بهم گفت همراهش شم براش خوندن این کتاب:)
This entire review has been hidden because of spoilers.
زیور، زیور عجب با شهامتی تو! کاملاً غافلگیر شدم. ممنون آقای دولتآبادی برای خلق تمام این لحظهها، تسلطی که به زبان وادبیات کهن فارسی، ادبیات بومی و اقلیمی دارین و ساختارهای زبانی و قلمِ منحصربفرد و جادوییتون. قشنگ توصیفات شاعرانه بود. من این اثر رو به صورت صوتی در آوانامه شنیدم. این کتاب صوتی به سرپرستی گویندگی آرمان سلطانزاده، همراهی بیش از 100 گوینده زبده و باسابقه و قطعاتی از آلبومها و اجراهای کیهان کلهر تهیه شده. مثل یک نمایش رادیویی، وقتهایی هم که میتونستم همزمان صفحات کتاب رو هم میخوندم و خودم دیدم کتاب صوتی هیچ دخل و تصرفی توی داستان نبرده. خود استاد محمود دولتآبادی هم به عنوان گوینده افتخاری در بخشهای از این کتاب صوتی حضور دارند. از جمله این گویندگان میتوان به؛ فریبا متخصص، محسن بهرامی، بیوک میرزایی، ناهید مسلمی، ارشیا شریعتی و .. اشاره کرد. موسیقی این اثر از بخشهایی از اجراها و آلبومهای کیهان کلهر - کمانچهنواز و موسیقیدان برجسته ایرانی - استفاده شده از دیگر نقاط قابل اشاره در خصوص صداها و نواهای این اثر باید گفت که تمام صداهای پسزمینه آن در منطقه سبزوار، نیشابور، روستای کلیدر و دیگر روستاهای آن مناطق ضبط شده. این صداها نیز کمک میکنه شنونده این اثر خودش را در صحنه رویدادها و حوادث حس کنه و فضای حاکم بر داستان را به خوبی درک کنه. کتاب کلیدر اثر محمود دولتآبادی یکی از ماندگارترین آثار در ادبیات معاصر فارسی است.
نگاه نویسنده به زنها خیلی جالب نبود ؛ انگار که زنها موجوداتی ضعیف و بیارادهاند که سرنوشتشان دست مردهاست.
در مورد شخصیتپردازی هم باید بگم که تحول گلمحمد برایم باورپذیر نبود. او بدون طی کردن یک مسیر منطقی، ناگهان به یک قهرمان ملی و اسطورهای تبدیل میشود، چیزی که بیشتر شبیه آرزوی نویسنده است تا یک رشد طبیعی شخصیتی. این موضوع به ویژه در جلدهای پایانی به چشم میآید و باعث میشود داستان از حالت واقعگرایانهی اولیه فاصله بگیرد.
هرچند به دلیل اهمیت تاریخی و فرهنگیاش خوشحالم که این کتاب را خواندم، اما اگر کسی بخواهد از من توصیهای بگیرد، قطعاً کلیدر جایی در لیست پیشنهادیام نخواهد داشت. برای خواندن رمانهای عمیق، صادقانه و تاریخی، گزینههای بسیار بهتری وجود دارد.
ده جلدی کلیدر بلندترین اثر ادبیات فارسی و دولت آبادی تجربهی یک داستانِ واقعی طیِ دو سال از اتفاقات خاندان کلمیشیها، بلوچها، کردها…در فضای مسموم اجتماعی سیاسی سال ۲۵ ایران… داستانِ تکراریِ ایستادگی و مقامت در برابر ظلم؛ داستانِ تکرارِ تاریخ ، تکرار و تکرار و تکرار…. گویی امروز سال ۱۴۲۵ است و ما اینجا گ ایستاده ایم به تماشای نمایش اعدام ، نمایش سربریده، نمایش مرگ…. و تکرار و تکرار و تکرار پس کی اتمام؟
چندسال پيش كليدر و شروع كردم به خوندن ولى تا جلد ٥ بيشتر نخوندم و رها شد تا اينكه كتاب صوتى آوانامه رو باسرپرستى آرمان سلطانزاده و موسيقى كيهان كلهر يافتم و بسى لذت بردم . كليدر براى من مثل يك سفر بود . واى از بلقيس و اقتدارش كه در اين كتاب صوتى با صداى فريبا متخصص عزيز شنيدم . بهتون توصيه ميكنم حتماً كتاب صوتى كليدر و گوش كنيد و لذت ببريد .
کلیدر با تمام فراز و نشیبی که داشت تمام شد. بعد از سه چهار روز هنوز نتوانستهام کتاب بعدی را دست بگیرم، حواسم پیش گلمحمدها است. کتاب از نظر من شاهکار بود، نوشتن رمانی در این حجم و ساخته و پرداخته کردن شخصیتها اصلا کار آسانی نیست. پژوهش گستردهی نویسنده را میشد از جای جای داستان متوجه شد. ستایش برانگیز بود. البته این به این معنا نیست که اثر خالی از نقاط ضعف است؛ بعضی اوقات در فضای ذهنی شخصیتها دچار اطناب میشد و بعضی شخصیتها مدت زیادی از داستان دور میماندند. برای من کشش داستان به حدی زیاد بود که نقاط ضعف مانعی برای ادامه دادنم ایجاد نکند و در کل با وجود غمی که داشت، فوق العاده لذت بردم.