اصولا، هرجا که ملاصدرا بود، آنجا صدا هم بود، پچپچه هم بود، نگاههای غریب هم بود، شایعه و حکایت ـ تا مرزهای افسانه ـ هم بود. چرا؟ هیچکس نمیدانست. مکتب صدرا، بسته بود و محدود. وابستگان به آن، هر کسی را به درون این محفل راه نمیدادند. شاید به همین علت هم بود که شایعات، شکل میگرفت. چیزی که رویت نمیشود، به هر شکلی میتواند مجسم شود. هر چیز که حرکت میکند اما به نقطهی وضوح نمیرسد میتواند یک پرنده، یک پری، یا موجودی، حتی، باور نکردنیتر از پری دریایی باشد. در پس پردهی افتاده، چه دانی چه خبرهایی هست؟
من کتاب رو اولین بار در دوره ای خوندم که تازه داشتم چیز فهم میشدم و میفهمیدم چیزی به نام عرفان هم هست و هیجان و ولع زیادی به خوندن در این مورد داشتم. هر زنگ تفریح میرفتم کتابخونه ی دبیرستانمون و چند صفحه ای از کتاب رو می خوندم. خیلی حس خوبی داشت. مخصوصاً نثر نادر ابراهیمی که در اون دوره، کاملاً متناسب فضای روحی من بود. بعد از سه چهار سال که دوباره کتاب رو خوندم، میشه حدس زد که هیچ لذتی ازش نبردم. دیگه نثر خشک و تند همینگوی و فاکنر رو می پسندیدم. راجع به دوره های کتابخونی خودم باید بنویسم یه وقتی.
این کتاب شکی نیست که کتاب خیلی عجولانه است و اونم به خاطر اینه که خیلی از زندگی علما، مخصوصاً ملاصدرا، اطلاعات در دست نیست. این کوتاه و سریع بودن ماجرا رو نویسنده با شیوه ی روایت غیر خطی جبران کرده. داستان، کل زندگی ملاصدرا رو روایت نمی کنه؛ بلکه خط اصلی داستان، تبعید ملا و رسیدنش به روستای کهک در قم و بعد، برگشتن از تبعیده و در طی این خط اصلی، با فلش بک هایی نامنظم، بخش هایی (و نه همه ی) از زندگی ملا صدرا روایت می شه.
نکته ی دیگه اینه که اساس کار ملاصدرا و معجزه ش، ایجاد یه سیستم فلسفیه (معروف به "حکمت متعالیه" که چند نظریه ی بسیار مهم از جمله "اصالت وجود" و "حرکت جوهری" در این سیستم مطرح میشن.) که فلسفه ی اسلامی رو متحول کرد و اصلاً ملاصدرا با این فلسفه شناخته میشه. اما رمان به نظرم از دو جنبه در حق این فلسفه جفا کرده. اولاً از این جهت که اشاره ی خیلی خیلی مختصری به کارهای فلسفی ملاصدرا میکنه. (مثلاً حرکت جوهری رو فقط با مثال زدن به فرفره توضیح میده و توضیح بیشتری نمیده.) البته به نویسنده حق میدم. چون بسط این مباحث در رمان، خارج از حوصله ی خواننده هاست.
اما ثانیاً از این جهت که همون اشاره ی مختصری هم که به فلسفه ی ملاصدرا میشه، پر از غلطه. به نظر میرسه نویسنده اطلاعات کامل و صحیحی از این سیستم فلسفی نداشته و بعضی جاها، اصطلاحات رو اشتباه به کار میبره. (مخصوصاً بخشی که ملاصدرا با علمای سرزمین های مختلف بحث می کنه و "اصالت وجود" رو براشون شرح می ده، تصویری که نادر ابراهیمی از "اصالت وجود" ارائه میده، بیشتر به "اصالت وجودِ" ژان پل سارتر شبیهه و ارتباطی به اصالت وجود ملاصدرا نداره. همچنین توضیحش از "ماهیت" اشتباهه و ماهیت رو برابر "چرایی" میدونه، در حالی که ماهیت "چیستی" اشیائه. باز فکر کنم این اشتباه از خلط اصطلاح ماهیت در فلسفه ی ملاصدرا با ماهیت در فلسفه ی ژان پل سارتر ناشی شده. کلاً به نظر میرسه تشابه اسمی این دو مکتب باعث اشتباه نویسنده شده.)
همین بس که وقتی با عشق به ملاصدرا کتابـو وا کنی و ببندی، چیزی جز " محشر بود" نمیتونی بگی. روایت جستارگسیختهای داشت که مکمل هم دیگه بودن و این، هوشمندی نویسنده رو نشون میده. دیالوگا.. دیالوگا اصن فوقالهاده بودن.. واقعاً چی میتونم بگم؟ اگه ایرادی هم داشته باشه، نمتونم ببینم.
خیلی از خوندن این کتاب لذت بردم ، تجربه لذت بخشی بود. قلم آقای ابراهیمی اینجا واقعا هنر خودش رو نشون داد. فقط افسوس می خورم که چرا اینقدر مختصر و کوتاه؟! چرا بیش از این پرداخته نشده بود؟ دلم نمی خواست اینقدر زود تموم بشه. اون حکایات کوتاه ته کتاب رو می شد شرح و بسط داد و .... با این همه بابت این تجربه ناب ممنون آقای ابراهیمی هستم
آخ! آخ و حیف که تموم شد! آخ و حیف که تموم شد و چه سعادت مندم که خوندم این کتاب رو! آخ که چقدر کتاب خوبی بود! آخ که چقدر نادر ابراهیمی معجزه وار نوشته! واقعا انگار واژه ها رو به رقص دراورده! طوری کتاب خوب نوشته شده که الان حس می کنم یکی از مریدهای ملاصدراام، و حتی فکر این که برم عرفان یا الهیات بخونم درونم شکل گرفته!! آخ خدای من چه کرده این آدم با واژه ها!...
بعد از ده سال دوباره خوندمش. قشنگ بود و نقاط ابهامش خیلی کمتر. ولی علاقهم هم بهش کمتر از قبل شده بود. نه از جهت نوشتار، که از جهت موضوع. :)) و بیحسیم درمورد تیکههایی که خط کشیده بودم زیرش عجیب بود واقعا. :)) جالب بود دیدن تغییراتم.
———
ریویوی قبلا:
خیلی خیلی تجربهی خوبی بود برام خواندنش. دلم میخواست که 4.5 بدهم بهش، حیف که نمیشود. دوستش داشتم! دوستش داشتم... و بعدا دوباره میخوانمش :) هرچند که بنظرم این مرد، هرگز در تبعید نبود :دی
"اما حالا...حالا...زبان خواص، فقط برای خواص است....حال آنکه خواص, به دلیل همان خاص بودنشان اصولا احتیاجی به زبان خواصِ دیگر ندارند."
"سلاطین می آیند و می روند، فرهیختگان آفریننده می آیند و می مانند. آنها شهوتِ ماندنِ شان هست و نمی مانند؛ اینها شوق رفتن شان هست و نمی روند." از سری کتاب هایی که شیفته سبک نگارش و محتوا و مفاهیم پر مغزش شدم
در وصف احوالات ملاصدرا در وصف قلم نادر ابراهیمی و در وصف حال و هوای خودم در هنگام به جان نوشیدن کتاب فقط همین یک جمله را می گویم از خود کتاب: فوران عقل بود و غلیان عشق ...
ملّاصدرای شیرازی، امّا، سیمرغی بود که دیگر یادِ صیّاد را هم در سر نداشت. نه تیر مسألۀ او بود نه تیرانداز. تعالی، نیاز او بود و آرزوی او، و هرچه بالاتر میرفت، نور، بیشتر، او را مجذوبِ خود میکرد...
تعالی نیاز او بود و آرزوی او، و هرچه بالاتر میرفت، نور بیشتر او را مجذوب خود میکرد. _ملّا! اینطور بهخورشید خیره نشو! شدت نور تو را کور خواهد کرد. _هم به شدت بستگی دارد هم به ظرفیت. شدتی که تو را کور میکند، شاید برای من فرجی باشد...
هر کس که پیوسته می اندیشد، به ناچار، با محیط خویش و روزگار خویش درگیر می شود و مشکلی پدید می آورد که حل ناشدنی ست؛ چرا که انسان پیوسته اندیشمند، از زمان و زمانه ی خویش درمی گذرد و به فراسوی زمان خود می رود و چنین است که صاحب منصبان عصر او، او را ادراک نمی کنند و بر سخنانش صحه نمی گذارند. او را می آزارند و از خویش می رانند و اگر بدانند که او سوای ساختنِ چیزی نو، پیله می کند که کهنه ها را در هم بکوبد، آن گاه، مرگِ او را طلب می کنند...
+ زبان کتاب در عین این که کمی سنگین بنظر میرسه روان و قابل فهمه و راحت میشه باهاش ارتباط گرفت. جمله بندی ها خیلی جاها دلچسب و تاثیرگذاره و شیوه روایت حوادث و اتفاق ها هم جالبه و جذاب. در کل کتاب خوبی بود.
نثر کتاب خیلی خیلی به دلم نشست، شیرین بود واقعاً و داستان هم بسیار زیبا و به دور تخیلات نویسندگی و بسیار شبیه به تاریخ واقعی زندگی ملاصدرا. بعد از مدتها یه کتاب خوندم که به دل و جونم نشست. دلم میخواست یه نفس عمیق تو فضای کتاب بشکم.
عالی بود چقد به دلم نشست این کتاب. چه خوبه که یه نویسنده ی توانا انقد قشنگ زندگیه ملاصدرا و تفکراتشو بیان کنه هرچند جزیی و مختصر، بدون اینکه خسته بشی و برات سخت باشه....
کتاب به لحاظ نوشتار خیلی زیبا و گیرا بود ولی لذت کافی رو نبردم و از یه جایی به بعد احساس میکردم یک حرف تکراری مدام در قالبهای مختلف گفته میشه، اونم خاص بودن و باشهامت بودن و مورد حسدواقعشدن ملاصدرا.
کتابی با نثر فوق العاده. خیلی دوستش داشتم. شاید نادر ابراهیمی حکمت ملاصدرا رو اونطور که باید بیان نکرد، چون واقعا نمیشد در قالب یک رمان بیان کرد اما با نثر روانش آدمی رو که چیز زیادی از ملاصدرا و حکمت نمیدونه هم مشتاق به خوندن میکنه. این کتاب رو استاد درس حکمت و هنر اسلامی بهم معرفی کرد. خیلی متاسفم که دیر شروع کردم به خوندنش و دیر حکمت رو شناختم.
کتابیست به خمخانهمانند که در آن قدح جانفُزای ملاصدرا به شراب نادر تر گشته است... در وصف این کتاب همین یک نکته و بخشی از آن به گمانم کفایت کند که هر کور عصا به دستی را که خود بداند «مخاطب» است این «کتاب» نعمت بیداریست...
«و این تبعیدیست ابدی برای آنکس که خواهان قربت است... مردان و زنان راه حق، چه سلاطین اراده کنند چه نکنند، پیوسته در تبعید خویشتناند...»
بعد از خوندن ابوالمشاغل نادر ابراهیمی، واقعا دلم نمیخواست کتاب دیگه ای از ایشون بخونم. ولی به توصیه یه کتابفروش، خریدم و با اکراه شروعش کردم. حقیقتا دلم رو برد این کتاب. هرچند بعضی از بحث های ملاصدرا رو نمیفهمیدم، ولی روایت فوق العاده ابراهیمی ، واقعا کشش ایجاد میکرد. از نظر حجم کتاب هم، هرچند جای روایت بیشتری بود، ولی به نظر همین مقدار کافی بود.
لا اسفندیاری گفت:پس تو را به چه کار آفریده اند؟ - به درد کشیدن به خاطر حق و تا آخرین نفس پیمودن راه حق-با درد و اندوه -از درد و اندوه تو، چه سود مردمان را عاید میشود؟ -خدا داند و بس. ما را به دانستن اعتبار درد و اندوه نیز نیافریده اند" مردی در تبعید ابدی برای من خاطره ای ماندنی رقم خورد. کتاب رو در همین سایت گودریدز شناختم. برای خریدنش حداقل به چهار کتاب فروشی در سطح شهر سر زدم اما همگی بهم گفتن که کتاب رو تموم کردن. شیرینی خواندن کتاب زمانی چند برابر شد که یکی از خوب دوستان کتاب رو بهم هدیه داد. برای من خوندن کتاب کمتر از یک هفته طول کشید که البته اگر فشردگی کار اجازه میداد در مدت زمانی بسیار کمتر تموم می کردم نوشتن در باره شخصیتی همچون ملاصدرا کار بسیار مشکلیه که به نظرم نادر ابراهیمی به خوبی از پسش براومده متن کتاب به شدت هنری است و نشان از قلم بسیار قوی نویسنده داره داستان هم بسیار خوب و به اندازه تقل شده و اصلا دچار پرگویی نیست. مفید و مختصر امتیاز من به این کتاب 4.5 هست که به پایین گرد کردم مردی در تبعید ابدی در واپسین روزهای 2017 شروع شد و تبدیل به اولین کتاب 2018 شد برای من سالی که نکوست از بهارش پیداست. "بدانید که هر کس پیوسته می اندیشد به ناچار با محیط خویش و روزگار خویش درگیر می شود و مشکلی پدید می آورد که حل ناشدنی است؛ چرا که انسان پیوسته اندیشمند، از زمان و زمانه خویش در میگذرد و به فراسوی زمان خود می رود و چنین است که صاحب منصبان عصر او، او را ادراک نمی کنند و بر سخنانش صحه نمیگذارند." یا حق 2 likes
امتیاز خوانش دوم : ۴ ستاره امتیاز خوانش اول : ۴ ستاره
زندگینامه محمد قوام شیرازی ، ملاصدرا معروف به صدرالمتالهین از فیلسوفان نامدار قرن دهم و یازدهم (قرن شانزدهم و هفدهم میلادی در عصر روشنگری اروپا) و هم عصر با بزرگانی چون میرداماد، شیخ بهایی و میرفندرسکی
هر کس که پیوسته می اندیشد، به ناچار با محیط خویش و روزگار خویش درگیر می شود و مشکلی پدید می آورد که حل ناشدنیست. چرا که انسان پیوسته اندیشمند ، از زمان و زمانه ی خویش در میگذرد و به فراسوی زمان خود می رود و چنین است که صاحب منصبان عصر او ، او را ادراک نمی کنند و بر سخنانش صحه نمی گذارند. او را می آزارند و از خویش می رانند و اگر بدانند که او سوای ساختن چیزی نو ، پیله می کند که کهنه ها را در هم بکوبد ، آنگاه مرگ او را طلب می کنند
هر کس که در خدمت درباریان ، بیشتر کمر خم کند و بالاتر بجهد، برجسته تر به شمار می آید. و اینجا ، میدان عمل عنتران است و دلقکان . پس ، اگر به دنبال دین و شرف هستید ، هرگز تن به نوکری اربابان و حکام نسپرید و از صراط مستقیم منحرف نشوید
من هیچی از فلسفه نمیدونم! حتا تو دبیرستانم رشتم تجربی بوده و یه کتاب فلسفه هم نخوندم. و خب، موقع خوندن این کتاب خیلی مشکل پیدا کردم بخاطر همین. چون تقریبا جاهاییش که درمورد تقدم ماهیت بر وجود بود_با اینکه خیلی تلاش کردم!_ ولی چیزی نفهمیدم. اما کتابو خیلی دوست داشتم. قلم نادر ابراهیمی عالی بود. قبل از این یک عاشفانه ی آرامو هم خوندم ولی کامل نه. اونو به این اندازه دوست نداشتم. شیوه ی روایت داستان، مکالمه هاو شخصیت ملاصدرا_که قبل از این فقط اسمشو شنیده بودم_ عالی بود و دوست داشتنی. بهش پنج میدم :)
«مردی در تبعید ابدی» قصه گویی هنر مردان رنج کشیده است. با این چنین قلمی در «اینک آن یتیم نظر کرده» آشنا شده بودم، اثر ارزشمندی که نه ادا در می آورد و نه چندان مغلق گویی کرده بود تا مزه از صفحات کتاب رخت بربندد. روایت باید بر حیرتت بیافزاید، چاکر درگاه ادب آفریننده ات کند و فاصله تا قلم استاد را تمام رخ در نظرت عیان کند.
دیر زمانی است که اندیشیدن و درنگ در جهان درون و برون شب و روز را از ما گرفته بود، به قول استاد م.م قهرمانان خود را در دنیای فلاسفه و حکما می جستم و در پی کشف هرچه بیشتر این در هم تنیدگی وجودی راز آلود، مرغ خیال را بر فراز دشت ها، صحراها و جاده های انتظار به پرواز در می آوردم.
خزیدن به کنج عزلت، بیگانگی و حس غریبانه تنهایی در مجمع حضار ارمغان ناگسستنی این سلوک درونی است. بله جانم! راه دراز است و تنگ و تاریک. تنها سفر باید کرد و همسفر را در راه به راهت می نشانند. گاه منکوبت می کنند و به خلا تناقضات معنایی فرو می روی و در کار سرنوشت می مانی�� اما شک منزلگاه نیست و معبری باید جست. شجاعت می خواهد درگیر شدن با خود، با یگانه ابزار راه شناسی ات، در هم ریختن شالوده های فکری که با پوست و خونت عجین شده و خود ناآگاه ثانوی ات را تغذیه کرده سخت که نه «محال عادی» است.
بگذریم! صدرا طلوعی بود بر اکثر زوایای تاریک مجادلات علم و فلسفه و دین. به هزار شرح تفسیرش کرده اند و روح مجروح و خسته از بیابان گردی هایش هنوز به منزل گاه «وصل فهم» و «فهم وصل» نرسیده است.جالب اینجا که متهم اش کردند که پایانی بوده بر تفلسف و میخی بر پیکره اندیشیدن! حجاب معاصرت تو هنوز به سر نیامده که باید همچون بو علی تنت هزارساله پوسد تا در کلامت را به هزار مرارت صید کنیم که ما مردمان آماده خوری نیستیم!
اولین کتابی بود که از نادر ابراهیمی خوندم و البته قلم روان و گیرایی داشت. خدایش بیامرزد.و بعدشم که درسته من اهل فلسفه و...نیستم اما از ملا صدرا خوشم اومد. خیلی.یک تشنگی و یک خیره سری هست در تمام نوابغ که هم جسارت بهشون میده و هم اونا رو از خشکی روح نجات میده. ملا صدرای این کتابم این جوری بود. آگاه به علم خویش و جهل رقیب و مرد میدان مبارزه و یار عاشق مهربان.
((معلوم نیست چرا هر چی از دانشمندا به ما گفتن چیزی در حد همون بچه درس خون بودن و ...بوده و هیچ چیزی از این باب دیگر سخنی به ما گفته نشده؟ آدم اینجوری قصه شونو می خونه یه هو می بینه عاشق همه ی اون دانشمندایی شد که تا حالا فک می کرد عصا قورت دادن و لای کتاب علوم و فلسفه زندگی می کنن.))
اگه بپرسن پیچیدهترین متفکر دنیای اسلام کیه، همه میگن ملاصدرا حالا شما فکر کن یکی بخاد بیاد دربارۀ این شخصیت پیچیده رمان بنویسه و بگه که یه نفر چه سیری رو طی کنه ملاصدار میشه آخ آخ آخ.. یعنی نادر ابراهیمی یه کاری توی این کتاب کرده، کارستون دیوونه میشد از خوندن کتاب مخصوصاً از شروع بینظیرش * بعد از خوندن این کتاب، هرجا حرف از ملاصدرا و فلسفۀ مشا و اسفار و اینها میشه، حس میکنم یه چیزهای بارمه! درحالی که جز این داستان بینظیر، هیچ چیزه دیگهای از ملاصدرا نخوندم
حدود سه یا چهار سال از روزی که این کتاب رو خوندم میگذره و با اینکه تو این سه سال بیشتر از همه ی عمرم کتاب خوندم، هنوز هم که هنوزه نتونستم کتابی محشر تر از این کتاب -حتی بین کتاب های خود نادر ابراهیمی- پیدا کنم!
آپدیت: اسپویلر آلرت: گالان و سولماز چنان معرکه بود که اصلا این کتاب رو از یاد بردم. مجموعهی آتش بدود دود اصلا قابل قیاس نیست حتی با این کتاب. :)) متاسفم زهرای کوچک.