Tucholsky - Gesammelte Werke. Die Sammlung umfasst neben vielem Schloß Gripsholm Rheinsberg Geschichten Jonathan's Wörterbuch Das Lottchen Erotische Filme Enthüllung Ein Glas klingt Der Andere Kurt Tucholsky . ganz anders Selber popeln macht fett Kirchhofsmauer Der Bär tanzt Strasse gesperrt Militär Hoppla, Kurve! Achtung, Liebe! Unter anderem in den Pyrenäen Ein Pyrenäenbuch Dem Andenken Siegfried Jacobsohns
Lourdes Luftveränderung Halt auf dem Felde Die Kunst, falsch zu reisen Die Kunst, richtig zu reisen Tourist Das Stundenkonto Der Reisegott Zippi Wo sind meine Schuhleisten ? Der Bahnhofsvorsteher In der Hotelhalle Vom Urlaub zurück Park Monceau Das Siebente Das konservative Paris Der Erbfeind Der Ruf der Strasse Einer pfeift sich einen Das menschliche Paris 'Ah, M.!'
Kurt Tucholsky was a German-Jewish journalist, satirist and writer. He also wrote under the pseudonyms Kaspar Hauser, Peter Panter, Theobald Tiger, and Ignaz Wrobel. Born in Berlin-Moabit, he moved to Paris in 1924 and then to Sweden in 1930.
Tucholsky was one of the most important journalists of the Weimar Republic. As a politically engaged journalist and temporary co-editor of the weekly magazine Die Weltbühne he proved himself to be a social critic in the tradition of Heinrich Heine. He was simultaneously a satirist, an author of satirical political revues, a songwriter, and a poet. He saw himself as a left-wing democrat and pacifist and warned against anti-democratic tendencies—above all in politics, the military, and justice—and the threat of National Socialism. His fears were confirmed when the Nazis came to power in 1933: his books were listed on the Nazi's censorship as "Entartete Kunst" ("Degenerate Art") and burned, and he lost his German citizenship.
کتاب بامزهای بود، دوسِش داشتم! یه سری موضوعا و مسائل زندگی رو در قالبِ طنز، موردِ انتقاد قرار میده. منتها هکسره رو بعضی جاها رعایت نکرده و یه چنتا غلط املایی هم توش بود (مثلا سربهزنگا بجای سر بزنگاه)که بنظرم برای کتابی که چاپ هفدهمشه، چندان جایز نیست! یه ویرایش که این حرفا رو نداره. صدبار گفتم من رو امــــلا حســــااااســـــم :))
* هیچوقت دوستتو محک نزن. دوست دخترت رو هم همینطور! هیچکس رو! گاهی کسی یه عمر مراقب یه خورجین چرمیه که توش فقط پر از سنگای رنگارنگه. ولی اون تمام مدت خیال میکنه اون تو پرِ جواهره. چنین کسی آدمِ ثروتمندیه، حتی اگه تو خورجینش فقط سنگای شیشهای باشه. این آدم فقط حق نداره در خورجین رو باز کنه.
* یه عده از این حق برخوردارن که اجازه داشته باشن برای سرزمین آبا و اجدادی بمیرن. یه عدهی دیگه "اجازه دارن" برای یه حقوق بخور و نمیر کار کنن. اونوقت یه عدهی دیگه هستن که وظیفهی ناگواری به عهدشونه: اونا "مجبورن" بیستوچهار کرسی شورای نظارت شرکت سهامی رو عهدهدار شن :) حواست جمع باشه: اگه یه نفر سر تعیین کار و دستمزد حرف از افتخار و حقوق اخلاقی و وظایف عرفی به میون آورد، بدون که میخواد کلکی سوار کنه!
چه به خدا ایمان بیاری، چه ازش نا امید شی، چه به یه زن اعتقاد پیدا کنی، چه ازش دلسرد شی، چه تمام فلسفه ها رو نهی کنی، چه با دو تا زن هم زمان زندگی کنی، چه خودت رو غرق زندگی دنیوی کنی، چه از این عالم برحذر شی، یا حتی اگه بری دکتر، بهت خبر بده که سرطان معده داری و چهار سال دیگه بیشتر دووم نمی آری...همه این حالت ها رو یه نفر قبل تو هم داشته. قبل تو هم یه نفر باور داشته، شک داشته، خندیده، گریه کرده، تو فکر که بوده دستش رو توی دماغش کرده، درست عین تو، همیشه یه نفر قبلا همه ی این کارا رو کرده. به حال تو فرقی نمی کنه. می دونم. تو دفعه ی اولته. برای تو همه ی اینا مث برف پا نخورده س . اما برف پا نخورده وجود نداره
توخولسکی با مجلات مصور کمونیستها همکاری میکرد اما در عین حال معتقد بود زمان آن فرا رسیده است که «به این کلهشقها گفته شود که نمیتوان مارکسیسم را مثل یک کلاه شق ورق روی دنیا دمر کرد. مارکسیسم تمام دنیا را نمیپوشاند. شماها مارکسیسم را به یک مذهب جزمی تبدیل کردهاید. چنین چیزی برای ما پذیرفتنی نیست.» و در جای دیگر: «باید به چپ نگاه کنیم، به جایی که مارکسیستهای کله شق خیال دارند با یک نظریهی مسلما بزرگ تمام دردها را درمان کنند: بیماریها و البته محرومیتهای روحی واقعی را که هر یک از ما گرفتارش هستیم، روانپریشیهایی را که ریشه در اقتصاد دارند، و اختلافات موجود در محیط کار را که به قدمت جهاناند. هر اشاره به اینکه ممکن است بیرون از دایرهی مارکسیسم چیزی در خور توجه برای انسانها وجود داشته باشد، با خشمی تعصب آلود مردود اعلام میشود و آدم را به یاد تلاش نومیدانهی کلیسای کاتولیک میاندازد که میکوشد حریف دنیایی بشود که هر روز چیز تازهای میزاید. مارکسیستهای کله شق فلسفهی مسلک خاص خود را دارند!» ادبیات و انقلاب (نویسندگان آلمان)، یورگن روله، علی اصغر حداد، صفحات 43-44 کتاب «عامهی مردم یه نفر رو میخوان که از هر خطایی مصون باشه و هیچ وقت مرتکب اشتباه نشه» ص 7 کتاب جنگ در نهایت یعنی آدمکشی مجاز. وقتی آدمایی که راس کارن، گیر میکنن و دیگه نمیدونن چه سیاستی رو پیاده کنن و مشکلات اقتصادی رو چه جوری حل کنن، از پشت پستو عروسک میهن پرستی رو در میآرن. کفش و کلاهش هم میکنن تا مترسکشون جور جور شه: آخه مترسک میهنپرستی یه پاپوش به اسم دشمنخونی و یه سرپوش به اسم شهامتطلبی لازم داره. معلومم هست که بعدش همه شون میگن راهشون راه حقه و پای خداهاشونو میکشن وسط. ص 14 کتاب آدمیزاد دو تا پا داره و دو تا اعتقاد: یکی برای وقتی که حالش روبراهه و یکی هم برای موقعی که حالش خرابه. اسم این دومی رو گذاشته دین. ص 16 کتاب فامیل تشکیل میشه ازیه مشت آدم با جنسیتای مختلف که وظیفهی اصلی شونو فضولی کردن تو کارای تو میبینن. ص 30 کتاب نذار ابهت هیچ آدم خبرهای تو رو بگیره. اون بهت میگه که:«دوست عزیز من بیست ساله که این کارمه!». آدم ممکنه کاری رو بیست سال تموم هم غلط انجام بده. ص42 کتاب منتظر چیزی نباش. همین زندگی امروزتو بچسب. ص 59 کتاب
هیچ وقت دوستتو محک نزن!دوست دخترتم همین طور! هیچ کس رو، گاهی کسی یه عمر مراقب یه خورجین چرمیه که توش فقط پر از سنگای رنگارنگه، ولی اون تمام مدت خیال میکنه اون تو پر از جواهره.چنین کسی آدم ثروتمندیه حتی اگه اون تو پر از سنگای شیشه ای باشه. این آدم فقط حق نداره در خورجین رو باز کنه. خدایا این دوستی رو از ما نگیر ! آأم تقریبا باورش میشه که تنها نیست.
کتاب در مقابل وقت کمی که خوندنش از آدم میگیره، مطالب سودمندی رو که هممون میدونیم و باهاش آشنا هستیم اما هیچ وقت به روی خودمون نمیاریم رو برامون بازگو میکنه. خوندنش رو توصیه میکنم.
از متن کتاب: وقتی آدمایی که رأس کارن ،گیر میکنن، و دیگه نمیدونن مشکلات اقتصادی رو چجوری حل کنن،از پشتِ پَستو عروسک میهن پرستی رو درمیارن. کفش و کلاهش هم میکنن ، آخه مترسک میهن پرستی یه پاپوش به اسم دشمن خونی و یه سرپوش به اسم شهامت طلبی لازم داره! معلومم هست که بعدش همشون میگن راهشون حقه و پای خداهاشونو میکشن وسط.... . . . ترجمه این کتاب عالی بود و طنز تلخ نویسنده رو به خوبی منتقل کرده بود.
خوندن این کتاب بیشتر از دو ساعت وقتتون رو نمیگیره یه ترجمه عالی داره...اون قدر عالی که حین خوندن شاید حتی حس نکنید این متن برگردونده شده از یه زبان دیگه س نویسنده با انتخاب زبان طنز از نوع تلخش و کنایه و در قالب چندین نوشته ی کوتاه به یه سری مسائل سیاسی و اجتماعی آلمان می پردازه البته قابلیت تعمیم دهی موضوعاتش به هر جامعه ای بالاست
به شخصه با داستانهای "ادمیزاد" و "فامیل" خیلی خندیدم از "ماهیگیر متدین " هم خوشم اومد هرچند در مجموع همه داستان هاش جالب بودند
کتاب جالبیه! اما فراموش نکنید که هرگز با این پیش فرض که قراره یه اثر ادبی بزرگ رو بخونید سراغ این کتاب نرید! گرچه ممکنه تعداد دفعات زیادِ تجدید چاپ کتاب کمی گول زنک باشه اما من بیشتر از این که حس کنم دارم یه کتاب از این نویسنده می خونم ، حس کردم که نویسنده مثل یه دوست داره باهام گپ میزنه! دوستی که خیلی از حرفهاش واقعا شنیدنی ست و قابل تامل!
"آخه مترسک میهنپرستی یه پاپوش به اسم دشمن خونی و یه سرپوش به اسم شهامتطلبی لازم داره "
طنز کتاب بینظیر هست. برای این چند روز که شاید دل و دماغ خوندن هرچیزی داشتم غیر طنز، خیلی خوب بود. مترجم کتاب تو شکستهنویسی و استفاده از کلمات محاوره موفق بوده و خیلی کم پیش میاد که احساس کنی داری کتاب ترجمهشده میخونی. شاهکارشم تو همین خط بالایی هست که چطور قسمت آخر جمله رو از تیغ قیچی نجات داده. کمی به قسمت آخر جمله دقت کنین .
کتاب واقعا عالی بود. مخصوصا با نوشتار سلیس و گفتار عامیانهاش، خوندنش رو جذابتر میکرد. این کتاب منو یاد کتاب صدای پای عزرائیل نوشته ابوالقاسم حالت انداخت. یه سری داستان برپایهی طنز اجتماعی که اگه درکش نکنی، فقط میخندی، ولی امان از وقتی که درکش کردی. یه تلخی خاصی میپیچه تو وجودت. با خودت میگی واقعا چرا؟؟؟ بعد از این همه سال، هنوز هم...؟؟؟؟ چرا....؟؟؟؟؟
به گفته کورت توخولسکی"آدمیزاد دوتا پا داره و دو تا اعتقاد، یکی برای زمانی که حالش مساعد و اون یکی وقتی حالش نامساعد، که اسم دومی رو دین گذاشته" جملاتی داشت که انسان ناگزیر بود به گذشته و اعمال خودش برگرده و فکر کنه که آیا این حالات رو تجربه کرده یا نه؟!هیچوقت نباید تصور کنیم که راهی که ما انتخاب کردیم عین برفی هست که پا نخورده.اصلا شما برفی رو نمیتونی پیدا کنی که پا نخورده باشه همیشه قبل شما یک نفر وجود داشته که همون راه شما رو طی کرده منتها با جزئیات متفاوت تر.همین تفاوت ها باعث میشه ما انقدر بلندپرواز و خودخواهانه فکر کنیم.
مسلما قبل ما هم یک نفر بوده که کسی رو دوست داشته بعد فهمیده چه اشتباهی کرده، باوری داشته و بعداً متوجه ایرادات باورش شده، کارهایی کرده که نباید میکرده، راه هایی رو رفته که نباید میکرده، در لحظه ای خنده رو تجربه کرده، در لحظه دیگری گریه رو، به زندگی نا امید شده، شک کرده، احساس بیحالی و کسلی رو تجربه کرده، از روزمرگی هاش خسته شده، به نقطه کوری در زندگیش رسیده، به خلأ درونیش پی برده و سعی کرده اون رو پر کنه و....ما هیچوقت تنها نبودیم، ما تنها کاری که میکنیم اینه که اجازه نمیدیم خودمون رو به دیگران توضیح بدیم همیشه دلمون میخواد اطرافیانمون خودشون پی ببرن که ما چه حسی درباره هر چیزی که اطرافمون هست داریم.البته که ما انسان ها فقط10درصد شخصیت ها و رفتارهای همدیگر رو میبینیم و90درصد بقیه در سایهِ تاریک وجودِ ما قرار داره که بدیهیه.
به جز یه سری طنز جالب و تعبیرات نغز، کتاب یه کتاب شعاریِ بواقع بیمزّه بود که گوش آدمو کر میکرد؛ در بیشتر جاها. ترجمهٔ محاورهایِ مترجم هم در کم شدن لذت من از کتاب بسیار نقش داشت. ترجمهٔ آهنگین شعر هم که وامصیبتا.
2- برای مطالعه کتاب الزامی ندارد ترتیب صفحات را رعایت کنید، اینگونه لذت بیشتری هم خواهید برد. اما اگه وسواس گونه تمایل به مطالعه از ص 1 تا آخر دارید، کمی حوصله کنید، بزودی نوشته ها آشناتر با حال و احوالتان میشوند و دلچسب تر خواهد شد برایتان.چرا که تعدادی از نوشته های ابتدایی کتاب بدلیل ارجاعات فرامتنی کمی برای خواننده ایرانی، غیر قابل لمس است اما در ادامه وضعیت شدیدا بهبود می یابد.
3- مجموعه ای شامل چندین نوشته از دغدغه های اجتماعی، سیاسی و ضد جنگ و ... با بیان ویژه نویسنده: طنز از همه گونه اش. گاهی به دل مینشیند وگاهی نه! اما درون مایه اکثرشان موضوعات انسانی است، از نوع طنز آلمانی که گاه از زبان ونه گوت آلمانی-آمریکایی هم می شنوید(در کتاب " مرد بدون وطن")
سوال من اینه که چرا تمام کتاب به صورت گفتاری و عامیانه ترجمه شده؟ از همون ابتدای کتاب که یادداشت مترجمه تا آخر کتاب. به عنوان نمونه این جمله "عامه ی مردم یه نفر رو میخوان که از هر خطایی مصون باشه و هیچوقت مرتکب اشتباه نشه " نباید اینطوری ترجمه بشه : "عامهی مردم یک نفر را میخواهند که از هر خطایی مصون باشد و هیچوقت مرتکب اشتباه نشود"؟ ��میدونم متن اصلی کتاب چجوریه اما فکر میکنم این مدل ترجمه درست نباشه. در مورد خود کتاب هم اینکه نویسنده یک نگاه انتقادی به واقعیت آدمها داره که در قالب یک مجموعه داستان و به صورت طنز دیدگاهشو بیان میکنه که به نظر من در بعضی از داستانهاش این دید زیادی منقیه.
چه به خدا ایمان بیاری، چه ازش نا امید شی، چه به یه زن اعتقاد پیدا کنی، چه ازش دلسرد شی، چه تمام فلسفه ها رو نهی کنی، چه با دو تا زن هم زمان زندگی کنی، چه خودت رو غرق زندگی دنیوی کنی، چه از این عالم برحذر شی، یا حتی اگه بری دکتر، بهت خبر بده که سرطان معده داری و چهار سال دیگه بیشتر دووم نمی آری...همه این حالت ها رو یه نفر قبل تو هم داشته. قبل تو هم یه نفر باور داشته، شک داشته، خندیده، گریه کرده، تو فکر که بوده دستش رو توی دماغش کرده، درست عین تو، همیشه یه نفر قبلا همه ی این کارا رو کرده. به حال تو فرقی نمی کنه. می دونم. تو دفعه ی اولته. برای تو همه ی اینا مث برف پا نخورده س . اما برف پا نخورده وجود نداره
با خواندن «بعضیها هیچوقت نمیفهمن» توخولسکی، یه چیزه ساده و پیشپاافتاده معلوم میشه. این که:آزادی رنگوارنگه و شکلهای مختلف داره دیکتاتوری همهجا یه شکله. زمان و مکان فرهنگ و نژاد... هم سرش نمیشه. دیکتاتورها و مردم تحت دیکتاتوری همهشون یه لباس تنشونه.
مسیحی گفت: من یه چیزو نمیفهمم: چطور یه آدم تحصیلکرده میتونه باور کنه که یهودیها از وسط دریای سرخ رد شدن!
یهودی در جواب گفت: شاید حق با شما باشه، اما آدم چطوری میتونه باور کنه که عیسی مسیح مرده رو زنده میکرده و بعد از مرگ دوباره زنده شده؟!
مسیحی گفت: این قضیهاش فرق میکنه، حقیقت هم داره!
نظر من بسیار ساده روان و تامل انگیز بود نگاه فلسفی و عمیق به مسائل روز مسائلی مثل جامعه شناسی- روانشناسی و مذهب و خرافات من کتاب را دوست داشتم نگاه متفاوتی به مسایل دست و پا گیر انسانها داشت
"سوال اینجاست که اونا تو مدرسه به ما چی یاد دادن؟هیچی. حتی بهمون یاد ندادن درست فکر کنیم،درست ببینیم،درست راه بریم.هیچی بهمون یاد ندادن هیچی.
تو مدرسه سر ما کلاه گذاشتن و وقت و جوونی مون رو ازمون گرفتن.ما نه معلم به معنای واقعی کلمه داشتیم و نه راهنما.یک مشت کارمند بودن که میومدن درس میدادن.تازه کارمندهای خوبی هم نبودن.
حالا ما موندیم و آثار وخیم این اموزش مسخره ای که تو مدارس دیدیم.حالا ما موندیم و آثار وخیم این چیزی که فقط اسمش اموزش بود."
کتاب از یه سری داستان خیلی کوتاه تشکیل شده (گاهی اندازه نصف صفحه) و خیلی کتاب کم حجم و با نمکیِ.. می شه بین کتابای سنگین و عمیق خونده بشه به عنوان زنگ تفریح :D
هیچ وقت دوستتو محک نزن!دوست دخترتم همین طور! هیچ کس رو، گاهی کسی یه عمر مراقب یه خورجین چرمیه که توش فقط پر از سنگای رنگارنگه، ولی اون تمام مدت خیال میکنه اون تو پر از جواهره.چنین کسی آدم ثروتمندیه حتی اگه اون تو پر از سنگای شیشه ای باشه. این آدم فقط حق نداره در خورجین رو باز کنه.
خدایا این دوستی رو از ما نگیر ! آدم تقریبا باورش میشه که تنها نیست.
مقدمه جالبی داشت کتاب بدی نبود اما خوبم نبود این یکی از قسمتایی که دوس داشتم: اگه ادم بعد از پنج روز اشنایی با یه نفر بهش بگه اقا شما از چنین وچنان خصلتی برخوردارین درنتیجه دچار چنین و چنان سرنوشتی می شین طرف حرفاتونو باور نمیکنه اما اگه ادم بیاد برای یارو کف بینی کنه و همه این حرفارو بهش بگه، باورش می شه