محسن عباسی(متولد 1343) در هفت داستان کوتاه مجموعه ی بی وزنی، گوشه هایی پنهان از زندگی شخصی و مناسبات خانوادگی آدم هایش را به تصویر می کشد. او موقعیتهایی را روایت می کند که در آن روابط عاطفی شخصیت هایش تحت تأثیر عواملی فردی یا اجتماعی آسیب دیده و آنان در پی ترمیمش برآمده اند.
تو زمینه¬ی رمان، خیلی¬ا می¬گن: همه¬ی رمان¬های ایرانی مزخرف¬ن و حرفی برای گفتن ندارن، آدم فقط باید بشینه رمان خارجی بخونه! من اصلن حرف اینا رو قبول ندارم، تو زمینه¬ی رمان و داستان بلند ایرانی¬ها معرکه نیستن، اما واقعن آثاری داریم که با معادل خارجی¬ش قابل برابری باشه. خود من دو تا رمان اول بین محبوب¬هام ایرانی¬ان! اما در زمینه¬ی داستان کوتاه! و وای بر داستان کوتاه! حسرت به دل¬م موند یه داستان کوتاه ایرانی بخونم، تموم که شد با خودم بگن به¬به! دست مری¬زاد! این داستان ارزش نوشتن داشت! حالا در این حد هم نه، مثلن بعضی از داستان¬های کوتاه رضا امیرخانی یا فرهاد حسن¬زاده دل¬نشین هستن، اما خب خیلی کمان. بیوزنی هم مثل بیشتر ایرانیها بود. از نظر تکنیکی قوی! جذاب! پرمفهوم! اما وقتی که داستان رو تموم میکنی، اصلن حس خوبی نداری. به نظر من این حس خوب، خیلی مهمه؛ در حدی که ترجیح میدم داستانی که میخونم اصلن فنی نوشته نشده باشه، اما وقتی که تمومش میکنم ته دلم از خوندنش راضی باشم؛ هر چی باشه داستان خوندنهای ما بیشتر احساسیه تا منطقی. همهی داستانها، زمینهی شبیه به هم، و تقریبن یکسانی داشتن، همه. مثل همیشه همه سیگاری بودن، دیگه داره حالم بههم میخوره! از بس که تو داستانهای ایرانی اینا سیگار میکشن آدم به سرفه میافته. باباجون من! چه طور بهت ثابت کنم برای ماندگار شدن اثر لازم نیست مادر خانواده رو نشون بدی که جلوی بچهها سیگار میکشه و خودش رو گم میکنه و فلان فلان! این همه شاهکار کلاسیک داریم، تو هیچکدوم هم خروخر سیگار در نمیآرن از جیبشون. البته از حق نگذریم، اگه بخوام بین داستان کوتاههای ایرانی که خوندم، به بهترین داستان کوتاه از این کتاب رتبه بدم، یه جایی بین سی درصد برتر قرار میگیره. آخرین داستان کتاب رو دوست داشتم، البته آن چنان هم کوتاه نبودش؛ از اون داستانها بود که اگه به ذهن یه رماننویس میافتاد، اوووونقدر میکشیدش تا یه رمان ازش در بیاد!