Masoud Behnoud, (مسعود بهنود in Persian) a prominent Iranian journalist and writer, was born on July 27, 1947 in Tehran. He started his work as a journalist in 1964. During his long career he worked as an investigating journalist for different newspapers. He founded more than 20 newspapers and magazines, none of them are currently in publication.
Between 1971-79 he was the chief editor of the most influential and popular daily in Iran "Ayandegan". This newspaper was closed in 1979 on the orders of Ayatollah Khomeini and its editor and senior staff were all imprisoned. During 1972-79 he also worked as a producer, writer and speaker for the "National Iranian Radio and Television". In 1979 Massoud Behnoud became the chief editor of the weekly "Tehran-e Mosavvar", which was shut down by the Islamic government after 30 issues during the crackdown of all non-governmental and independent newspapers.
Between 1972 and 1979 Massoud Behnoud was one of the most important and active figures of the trade union of Iranian journalists.
در اولین جمله از مقدمهی کتاب میخونیم: «این کتاب تاریخ نیست، رمان هم نیست، شاید یک روایت تاریخی بتواند باشد، شاید.» که البته اون شاید هم خیلی حرف توشه، در واقع این کتاب از نظر من در هم آمیختن تاریخ و تخیل مسعود بهنود هست. اینکه مثلاً فلانی در دستشویی با خودش فکر میکرد که فلان کند تنها در صورتی روایت تاریخیه که مثلاً در آن لحظه مسعود بهنود شلنگ دستشویی بوده باشه! سرتاسر متن به وضوح کینه و نفرت مسعود بهنود از پهلوی به چشم میاد و حتی توی ذوق میزنه. من قلم مسعود بهنود رو دوست دارم و این سه ستاره به همین دلیله، در غیر این صورت حتما امتیازم به کتاب چیزی بین یک و دو بود. آیا توصیه میکنم این کتاب رو بخونید؟ بله، اما در خلال خوندن کتاب در مورد چیزهایی که نوشته شده تحقیق کنید و اطلاعات بیشتری پیدا کنید به سخنان مسعود بهنود اعتماد نکنید. حالا کتاب در مورد چیست؟ کتاب چیزی حدود شصت سال تاریخ ایران رو بیان میکنه با تمرکز بر سه زن و البته چون نقطهی اتصال این سه زن، پدرانشون هستند، پدران این سه زن هم نقش به سزایی در این کتاب دارند حتی شاید بیشتر از این سه زن. این سه زن چه کسانی هستند؟ اشرف پهلوی دختر رضاشاه، مریم فیروز یا مریم فرمانفرما دختر عبدالحسین فرمانفرما و ایران تیمورتاش دختر عبدالحسین تیمورتاش. ه
در دفاع از اثر بهنود تفاوت داستان با تاریخ در چیست؟ اگر شیوه روایت و ادعای بیطرفی را کنار بگذاریم (که بنظر باید کنار بگذاریم) مگر معیاری جز «واقعی» بودن یا نبودن باقی میماند؟ من نقدی در سایت راسخون خواندم که متن بهنود را نوعی «سهل نگاری» دانسته و آن را بخاطر عدم ارجاعات درون-متنی تقبیح میکرد. این نقد به جمله خود بهنود در آغاز کتاب ارجاع داده بود که «این کتاب تاریخ نیست. رمان هم نیست. شاید یک روایت تاریخی باشد» و گفته بود این توجیهی برای نثر شلخته و سهل انگارانه اوست که نباید وارد تاریخ شود. ولی این توصیه از کجا آمده است؟ شما به یاد دارید که کتابهای تاریخ ما در دبیرستان ارجاع درون متنی داشته باشد؟ یا از آن مهمتر، آیا افرادی که کتابهای مقدس را نوعی متن «واقع نما» و تاریخی میدانند این متون را «سهل نویسانه» میدانند؟ باید تفاوت مهمی را در این نقطه درک کرد: تفاوت میان داستان تاریخی و پژوهش تاریخی که هر دو جزو روایت های تاریخی محسوب میشوند اگر از بهنود بپرسیم «ماجرای اشرف، مریم و ایران واقعی بود یا ساخته ذهن تو؟» بنظرتان چه پاسخی میدهد؟ اگر بگوید من اتفاقات واقعی را با سبکی ادبی نوشتم، آنوقت اسم نوشته دیگر تاریخ نیست؟ پس بهنود تقریبا به درستی در مقدمه کتاب میگوید «این کتاب تاریخ نیست. رمان هم نیست. شاید یک روایت تاریخی باشد»؟ اثر بهنود دو تمایز بزرگ با آثار تاریخی رایج دارد: عدم ارجاع متن و نیز افزوده هایی که به ذهن یا خلوت شخصیت های خود مرتبط بوده و قاعدتا مرجعی برای ارجاع ندارد. به معنای دقیق کلمه میتوان گفت این متن یک پژوهش (آکادمیک) تاریخی نیست ولی باز نمیتوان گفت این اثر یک «روایت تاریخی» نیست. در اصل اثر بهنود بیشتر نوعی داستان تاریخی است که به عنوان نوعی خاص از روایت تاریخی و بدلیل صمیمیت و روانی، معمولا طرفداران بیشتری دارد. از جمله آثار بزرگی که با نحوه نگارش پژوهشی تاریخ فاصله دارد و در ایران بسیار محبوب بوده است میتوان به خواجه تاجدار و خداوند الموت (بخصوص بعد از ترجمه توسط مرحوم ذبیح الله منصوری!)، شبهای پیشاور و حتی تاریخ تمدن ویل دورانت اشاره کرد که همگی ارزش یک روایت تاریخی را (با فرض عدم قلب وقایع توسط مولف یا مترجم) دارند
در نقد کتاب بهنود کتاب «این سه زن» بهنود، به عنوان یک روایت تاریخی، تلاش مهمی در نگریستن تاریخ از نگاه زنان تاثیرگذاری مانند اشرف پهلوی و مریم فیروز بود. هرچند سهم ایران تیمورتاش در آن بسیار کمرنگ بود؛ ولی از آن مهمتر، بهنود نتوانسته بود این سه زن را از جایگاه خود این سه زن ببیند و مبنا و چشم انداز او،پدران آنها، رضا پهلوی، عبدالحسین فرمانفرما و عبدالحسین تیمورتاش بود. به همین دلیل هم بخاطر سهم عمده تر رضاخان و فرمانفرما، سهم عمده تری به اشرف و مریم رسید. جدا از این نقد بزرگ، بهنود با بغض شدید نسبت به خاندان پهلوی (به ویژه پدر و دختر) با فرمانفرما و دخترش بسیار نزدیکتر بود و این لحن را در داستان نشر داده و مانع از بسط ابعاد دیگر اشرف (و رضاخان) و حتی مریم (و فرمانفرما) شده بود؛ منظور من ابعاد دیگری جز خط مشترک منازعات آنهاست: ابعاد فرهنگی وسیعی که زندگی این سه زن دربر داشته است
پ.ن1: برای من بسیار عجیب است که چرا برخیها بهنود را متهم به پهلوی پرستی در این اثر میکنند!ر پ.ن2: بهنود در یکی از بخشهای هزارداستان خود که اخیرا منتشر میکند گفته است که ایده «این سه زن» از دل گفتگویی با شازده فرهاد معتمد (از آخرین نوادگان زنده ناصرالدین شاه) بیرون آمده است. او گفته بود که دختر رضاشاه (اشرف) و دختر فرمانفرما (مریم) از اول نوعی رقابت داشتند که ادامه پیدا کرد. بهنود میگوید حاصل تفکر من روی این حرف پیدا کردن نفر سومی بود که دختر تیمورتاش بود. جدای از اهمیت این گفته در پیدایش کتاب، این روایت میتواند تاییدگر خاستگاه غیرمستقیم و نسبتا غیراصیل «این سه زن» درمقابل آن سه مرد (پدرهایشان) در پرتیراژترین و پرفروش ترین اثر بهنود باشد
این کتاب برای کسانی که مثل من هیچگونه آشنایی که با تاریخ معاصر ایران ( از تاریخ کودتای اسفند 1299 تا انقلاب 1357 ) ندارند میتواند شروع خوبی باشد. البته چندان روایات این کتاب از وقایع تاریخی، تحلیلی نمیباشد، بلکه بیشتر روایتی است داستان وار از آنچه اتفاق اتاده است. گویی نویسنده ( بهنود ) با همین بیان سلیس خودش به شما بخواهد بگوید که چه کسانی تاریخ ایران را در این برهه رقم زدهاند. اگرجه اسم این کتاب سه زن است ولی در واقع روایت سه مرد است که هریک نقش بسزایی در تاریخ ایفا کردهاند: رضاخان، تیمورتاش و فرمانفرما. که این سه تن، داستان زندگی آن سه زن کتاب را به هم پیوند میدهند. به نظر میرسد که ترتیب قرارگیری تصویر این سه زن در پشت جلد، اتفاقی نباشد چرا که در خلال داستان آدم حس می کند که مریم فیروز بهرهی بیشتری را از نام کتاب نسبت به اشرف، و اشرف نسبت به ایران برده است. به نظرم برخلاف آنچه بهنود در ابتدای کتاب ادعا کرده، روایت داستان به گونهای است که بعضاً جهتگیریهای درونی نویسنده در آن به احساس میشود. البته شاید کمتر ایرانیای را بتوان یافت که در او حب به مصدق و بغض از کودتای 28 مرداد وجود نداشته باشد.
طنز تلخ تاریخ ینی مسعود بهنود توی همه ی کتابایی که ازش خوندم داره از انگلیس و دستکاریاش توی ایران بد میگه از کارشکنی و کودتا تا پول دادن به مخالفا و.... ولی خودش برنامه مرتب توی بی بی سی داره :/ هنوز نمیدونم کتابای بهنودا باید به چشم تاریخ نگاه کنم یا داستان . اگه تاریخی باشه من چیز زیادی نمیتونم بگم ولی داستان باشه یه هویی غیب زدن دختر سردار اعظم (طیمور تاش) از وسط کتاب واقعا به داستان طمه زده. همینطور تعداد زیاد شخصیتا یه مقدار فهمیدن داستانا سخت کرده بود. یه سوال از دوستان فهمیدین اخرش سر ایروم چی اومد؟ من احساس میکنم یه بیست صفحه از وسط کتاب نبوده کیفیت عکس ها خیلی در به داغونه ای کاش یکم این نثر سلیس و روان در خدمت یه مغز بدونه جهت گیری بود
روایت ژورنالیستی و آمیخته با تخیلات نویسنده از تاریخ معاصر ایران .. آقای بهنود! تاریخ رو تا جایی نوشتید که قابل چاپ شدن باشه؟؟! داستان خیلی قشنگی بود ولی از دیدگاه یه آدم حزبی .. جهت گیری های مشخص توی روایت و سیاه و سفید نمایی ادم ها که البته خودتون هم تووی مقدمه اشاره کردین که از تکنیک های ژورنالیستی استفاده کردین .. تاریخ رو با در نظر گرفتن "مصلحت ها" نوشتین و این جالب نیست .. شخصا میتونم بگم که چندان به گفته های شما و هم حزبی هاتون اعتمادی ندارم .. نمونه روشنش دوست لندن نشینتون آقای عطاالله! حرفاشون برای اینکه اسباب خنده ای برای جماعت منتظر مهیا کنه جالبه .. البته بهتر بود این رو هم به کتابتون اضافه کنین که خودتون دارین با همون سرویس ها و شبکه هایی کار میکنین که رمز کودتای بیست و هشت مرداد رو با رادیوهاشون به ایران مخابره کردن .. و به گواهی خودتون از شروع کار ناصرالدین شاه تا پایان کار پهلوی رد پاشون همیشه تووی سیاست ایران دیده شده .. همکاری و نزدیکی خودتون و دوستان گرامیتون با انگلیسا هم جالب و قابل تامل هست .. بهرحال کتابتون از نظر نگارش کاملا جالب و گیرا و دلنشین بود .. ولیکن تاریخ نویسی کار شما نیست .. با اینکه به توانایی های ادبیتون شک ندارم و کتابها و مقالاتتون رو همیشه تحسین کردم .. کتاب جالبی بود .. خوندنش لذت بخش بوود و درد آور ..
یکی از بهترین کتاب هایی که در حوزه تاریخ معاصر خواندم (کتمان نمیکنم که علاقه شخصی ام به مسعود بهنود بدلیل بیشترین قرابت فکری که به نسبت سایر شخصیت های این تیپی با او دارم هم در این لذت بردنم سهیم بوده). بدلیل سبک داستانی و علی الخصوص نثر فوق العاده دوست داشتنی جناب بهنود به راحتی می توان به هر نوع مخاطبی با هر سلیقه ای پیشنهادش داد. در مورد فکت های تاریخی و اثری که اتفاقات زندگی شخصیت های کتاب در دوران خود بر تاریخ ایران گذاشته اند در مقایسه با چیزی که نویسنده دوست داشته در کتاب نشان دهد البته می توان بسیار صحبت کرد. اما قطعا خواندنش جدای از لذتی که بوسیله همراه شدن با اتفاقات و پستی و بلندی های زندگی «این سه زن» بهتان می دهد از دید تخصصی هم بسیاری از جنبه های تاریک و البته مهم این دوره از تاریخ ایران را برایتان بهتر باز می کند و خلاصه توصیه میکنم بخوانیدش.
فکر میکنم پنج ستاره منصفانه باشد. و البته باعث شد بفکر زود تر اجرا کردن تصمیم قبلی ام برای خواندن بقیه کتاب های بهنود بعد از این کتاب بیفتم.
خب. تصویب شد. علاقهای به خوندن کتابهای تاریخی ندارم.
همیشه میدونستم که سبک تاریخی، سبک مورد علاقهٔ من نیست. ولی چون تقریباً هیچ کتابی از این سبک نخونده بودم، نمیتونستم خیلی با اعتماد این رو اعلام کنم. این کتاب با این که کاملاً هم یه کتاب تاریخی نبود و یه داستان بود که در بستر تاریخ روایت میشد، نتونست من رو اونجور که یه داستان باید جذب میکرد، به خودش جذب کنه.
البته از منظر داستانی برخی جاهاش (مخصوصاً اواخر کتاب) جریان خوبی پیدا کرده بود و خوندنش رو خیلی راحتتر کرده بود. همچنین اطّلاعات تاریخی خیلی خوب و جالبی از خوندن این کتاب دستگیرم شد که برام عجیب بود چهطور پیش از این نمیدونستم. مثلاً همیشه لفظ کودتای ۲۸ مرداد رو شنیده بودم، ولی به طور عجیبی چیزی از انقلاب سال ۱۳۲۰ ایران که مردم شاه رو از کشور بیرون کردن، نظام ایران به صورت رسمی به جمهوری تغییر کرد و مقدّمات انتخابات ریاست جمهوری برگذار شد نشنیده بودم.
من این کتاب و 120 صفحه خوندم اما اون چیزی که می کردم نبود همونقدری که به تاریخ علاقه دارم به تاریخ معاصر علاقه ای ندارم مخصوصا ازدوران احمد شاه تا محمدرض و گاهی تا انقلاب ! برام جذابیتی نداره این کتاب و برادرم پیشنهاد داد دو 2 سری تلاش کردم بخونم اما نتونستم باشد در آینده شاید خواندم
برای کسی مثل من که تاریخ دوست دارد، این کتاب پر است از تصاویر زنده. پر است از شخصیت و حادثه. بهنود با قدرت تمام زندگی قجری فرمانفرما ها و تیمور تاش ها را به تصویر می کشد. چقدر ارام ارام ما می فهمیم که رضاخان چه شخصیتی داشته و به چه کسی تبدیل شده است. برای فهمیدن اینکه عاقبت نصرت الدوله چه می شود تند تند ورق ها را می خوانیم، و گهگداری برای امپراطوری فرمانفرما غصه می خوریم! کاملا می فهمیم که رضا خان چقدر دور از تشبثات و تشریفات درباری بوده و چقدر از درون خود را حقیر می دیده که اینقدر از اطرافیانش وحشت پیدا می کند. برای چون منی شیفته ی تاریخ، این کتاب خواندنی بود. ای کاش بهنود رفرنس می داد، که شما جزییات را که می خواندی می توانستی تفکیک کنی که بخش داستانی را می خوانی یا این ها توی تاریخ هم جایگاهی دارد! آنقدر مریم فرمانفرما در ذهن من چهره گرفته بود که بعد از هر فصلی که می خواندم و عکس هایی که می دیدم (در انتهای فصل ها) در اینترنت هم کنجکاوانه به جستجوی ابعاد حقیقی چهره ها بودم. مستند ؛دختر فرمانفرما؛ را هم برای علاقه مندان به این کتاب توصیه می کنم. از این چهره ها تصویر روشن و درک دقیق تری پیدا کردم: عبدالحسین و ایران تیمورتاش، عبدالحسین و مریم فرمانفرما، رضا، محمدرضا و اشرف پهلوی، محمد مصدق، قوام السلطنه، سید ضیا طباطبایی و آیت الله کاشانی، حزب توده و نور الدین کیانوری و تاج الملوک
هرگاه فیلمی تاریخی ساخته میشود، بحث در میگیرد که این فیلم چقدر با تاریخ تطابق دارد و چقدر متفاوت است! در مورد کتاب ها چون مخاطب کمتر است این بحث کمتر شکل می گیرد و محدود میشود به یک بحث کلی! خود بهنود هم میداند که نه تاریخ مینویسد و نه رمان! به همین خاطر خودش میگوید روایت تاریخی! به همین خاطر ممکن است بعد از خواندن کتاب، همدل شوی با مریم یا ایران یا حتی اشرف؛ آن هم فقط به دلیل آنست که نویسنده خود همدلانه و در جهت خط دراماتیک داستان، آن ها را عزیز میکند برای خواننده! پ.ن. اگر بشود کتابهای بهنود را با صدای وی همراه کرد، چه میشود! در طول خواندن کتاب، صدای بهنود در ذهنم بود موقعی که در یک مستند در مورد مریم خانم صحبت میکرد.
روایتش گیرایی داره ولی اعصابم بهم میریزه از اون دوران و اتفاقا، بعدم بیشتر حالم بد میشه چون باید سرچ کرد خیلی و شواهدو پیدا کرد دیگه بدتر، تا نصفه گوش دادم صوتیشو
این کتاب روایت تاریخی مفصلی از انتهای حکومت قاجار تا اواسط حکومت محمدرضا پهلوی ارایه میکنه. گرچه رسما با انقلاب ایران تموم میشه ولی در مورد اواخر دوره پهلوی جزییات خاصی ارایه نمیشه. این سه زن که اسم کتاب از اونها قرض گرفته شده نه تنها قسمت کوچکتر کتاب به اونها اختصاص داده شده بلکه حتی تو اون قسمت کوچک هم سهم یکسان ندارن. به طوری که عمده مطالب در مورد مریم فیروز هست و از ایران تیمورتاش خیلی کم میشنویم! هرچقدر شروع کتاب با جزییات و سر حوصله است پایانش خیلی سریع و سرسری بسته میشه اگر صحت مطالب ارایه شده و بیطرفی در نقل تاریخ دغدغهمون نباشه (به شخصه اطلاعات جامع ندارم که بخوام نظر بدم) کتاب بسیار خوش نگارش و جذاب نوشته شده و میتونه خواننده رو تا آخر بکشونه تعداد شخصیتها و اسامی بسیار زیاده و شاید بد نباشه با پیشرفت قصه روی یک برگه کاغذ اسامی و درخت ارتباطیشون (چه ارتباط خانوادگی و چه حزبی و فکری و شغلی) رو رسم کنیم. نسبت به کتاب قبلی که از بهنود خوندم (خانوم) سه زن رو خیلی خیلی بیشتر پسندیدم و قصد دارم یک بار دیگه با دقت بیشتر برای فراگیری جزییات (اسامی افراد و نقش هایی که داشتن) این کتاب رو بخونم
اين كتاب پر از غلط املايي و دستور زبان است كه نشان ميدهد قبل از چاپ حتي يك بار هم تصحيح نشده است! كيفيت چاپ و عكس ها بسيار ضعيف است . شبيه چاپ جزوه هاي دانشگاهيست! گذشته از اشكالات چاپي، خود روايت هم بر خلاف گفته خود آقاي بهنود،اصلا بي طرفانه نوشته نشده است. نميدانم چه اصراري هست كه اسم بيشتر كتاب هاي آقاي بهنود اشاره به زنان داشته باشد در صورتي كه لااقل در مورد اين كتاب، سه زن اشاره شده ، بيشتر در حاشيه داستان كلي قرار دارند تا در متن آن!خلاصه كه چنگي به دلم نزد!
رضاشاه: «هنوز فروردین به پایان نرسیده بود که دوران خوش رضاخان هم پایان گرفت. آتریاد همدان با منتفی شدن فرارداد 1919 دیگر محلی از اعراب نداشت. رضاخان باید از شبهای آسبازی کاروانسرای دروازه قروین چشم میپوشید، چنان که از مواجب هم. او باید دوباره بهعنوان رضا شصتتیر، نیروهایش را بردارد و زیر نظر افسران قزاق راهی شمال و جنگ با میرزاکوچکخان شود. پس اندک پولی به تاجالملوک داد، «ممل جان» را بغل کرد، از زیر حلقهی یاسین گذشت و مطابق معمول به تیمورخان سفارش کرد که مواظب زن و بچههای او باشد و بهراه افتاد. شب را در اردوی قزاق گذراند و صبح زود حرکت بهسوی قزوین.»
فرمانفرما: «انگلیسیها نیروئی برای حفاظت از چاههای نفت در جنوب تدارک دیده بودند و قصد داشتند، علیرغم آن که معاهده 1919 به تصویب نرسیده بود، این نیرو، توسط مقامات دولت ایران به رسمیت شناخته شود، سایکس فرمانده تیزهوش این نیرو، که شش هزار نفر تفنگچی ماهر و کارآزموده در اختیار داشت، به هر بهانه فرمانفرما را به میان میکشید... انگلیسیها فرمانفرما را برای تجزیه جنوب اغوا میکردند، اما او عاقلتر از آن بود که خود را درحد خزعل قرار دهد.»
تیمورتاش: «عبدالحسینخان که لقب معززالملک را همراه نام خود کرده بود، در چنین زمانی وارد تهران شد. او نیز میباید به یکی از دستههای حاضر بپیوندد. دمکراتها پرشور بودند 27 نماینده در مجلس داشتند تقیزاده، حکیمالملک، شیخ محمد خیابانی، سلیمانمیرزا اسکندری و حسینعلی نواب از آنها بودند. اینها با افراد میانهرو و مستقلی مانند مستوفیالممالک و صنیعالدوله کنار میآمدند، ولی با شاهزادگان و حکّام پیر که از نظر آنها مرتجع بودند، مانند فرمانفرما، عینالدوله، سردار اسعد و سپهدار هیچ مناسبتی نداشتند.»
کودتا: عارف قزوینی در تعریف از سید ضیاء: «ای دوست حق پشت و پناهت باز آ/ چشم آرزومند نگاهت باز آ» ملکالشعرای بهار: «ای اجنبی پناهت باز آ/ لعنت به کابینهی سیاهت باز آ» و نیز «آخر بهجای پول فرمانفرما/ پر شد کلاه از اشک و آهت باز آ»
اتحاد: «رضا خان با پیروزی در سرکوب غائله سمتیقو و سر و صدایی که با این پیروزی در کشور بهراه انداخت موقع را مغتنم شمرد که نظمیه را هم به وزرات جنگ منتقل کند، ولی قوامالسلطنه مقاومت کرد. به درخواست او، مجلس نیز پایان حکومت نظامی را خواستار شد. جنگ علنی شده بود، سردارسپه که وضعیت خود را مناسب دید بعد از نطق مدرس علیه او در مجلس، استعفا داد.»
آرزوهای بزرگ: «عروسی در خانه ابتهاجالسلطنه مادربزرگ عروس برپا شد. اگر ازدواج با تاجالملوک مصادف با گرفتن درجه سرهنگی و ترقی در قزاقخانه بود، این ازدواج مصادف شد با گرفتن فرمان نخستوزیری همراه با فرماندهی کل قوا، در کشور بدون شاه و بیمجلس.»
سرخوشی: «چنین بود که یک روز، وقتی مدرس از مجلس بهسوی مسجد سپهسالار میرفت، ناشناسی شروع به شلیک گلوله کرد، فقط خونسردی مدرس باعث نجاتش از مرگ شد. او دستهایش را در عبایش کرد و بالا گرفت و سه تیر به دستش خورد و سرش مصون ماند.»
آغاز رنجها: «مریم یکبار در دارالمعلمات مقالهای درباره «آزادی نسوان» نوشته بود، خانم صدیقه دولتآبادی، به معلمهایش گفته بود که این دختر در آینده گامی بزرگ برای زنان ایران برمیدارد. یادش میآمد، انشایی که در مدرسه ناموس درباره «حرمت زن» نوشته بود و در آن به تاریکی و ظلمت زندگی زنان محبوس در قلعههایی که مردان پاسدار آن بودند اشاره کرده بود، طوبیخانم مدیر مدرسه، آن انشا را در کشو میز خود نگهداشته بود و هر فرصتی برای این و آن میخواند. مبصر همیشگی و شاگرد اوّل کلاسی که ذکاءالملک فروغی به او نمرهی ممتاز داده بود، با دویست سیصد جلد کتاب فارسی و فرانسه به خانهای رفت که شبیه همان قلعههایی بود که در مقالهاش نوشته بود، طبع ماجراجوی او تاب نمیآورد. از مجالس زنانه و رفت و آمدهای خانوادگی بیزار بود، و حالا میدید که در آن خانه جز اینها از او نمیخواهند.»
نوعی از آزادی: «در این زمان، درست هفده سال از روزی که مدرس و فرمانفرما در یک اتاق در باغشاه زندانی بودند میگذشت، پیمانی که آن دو با یکدیگر بستند و بر اساس آن زندگی سیاسی فرمانفرما و نصرتالدوله دیگرگون شد، سرنوشتی را برای مدرس و نصرتالدوله رقم زد که سرانجام، در فاصلهی چند ساعت، هردو را به یک ترتیب به دیار عدم فرستاد. بی هیج شباهتی در گذشتهشان و نوع زندگیشان.»
آغازی دیگر: «اما حادثه بزرگتر وقتی رخ داد که فرستاده کاخ ملکه مادر (تاجالملوک) از زنان و دختران فرمانفرما دعوت کرد که در سفرهای که روز تولد شاه (چهارم آبان) بر اساس نذر قدیمی او در کاخ برپاست شرکت کنند، و باز در روز موعود کسی از خانهی کاخ، فرمانیه یا رضوانیه به سفره نرفت.»
انتقام: «ایران، چندان ماجرا را پی گرفت تا سرانجام محکمه حکم اعدام پزشک احمدی را صادر کرد و او را بهدار زدند. او تا آخرین لحظه میکوشید با فرستادن بستگان خود به در خانه رضایت ایران را جلب کند. کاری که بدان موفق نشد.»
فریاد: «تابستان سال 25 اوج موفقیت حزب توده بود. نخست این حزب با حزب ایران که گروهی از افراد ملی و خوشنام مانند اللهیار صالح و مهندس فریور در آن بودند ائتلاف کرد و بعد سه وزیر به کابینه قوامالسلطنه فرستاد... با ورود حزب توده به کابینهی ائتلافی قوام که ترفندی باز جانب وی بود برای تضمین عملیات خروج ارتش سرخ از کشور، حزب دمکرات قوام نیز آغاز به فعالیت کرد.»
درد و شادی: «سران جبهه ملی در کاخ و مشغول مذاکره با شاه بودند که قوام تلفنی اجازه شرفیابی خواست تا چنان که دور و بریها میگفتند بتواند شدت عمل بیشتری بهکار بیاندازد، غافل از آنکه شایگان و رضوی بهاندازهی کافی دل شاه را خالی کرده، و از جمله به وی گفته بودند تهدید کاشانی عملی شده و «لبه تند انقلاب بهسوی دربار» است. شاه چنان خود را باخته بود که سخن دکتر هومن رئیس دربار را نشنیده گرفت و دستور داد از رادیو فرمان برکناری قوام را بخوانند.»
فرار: «اینبار صدای لرزان جنتلمن پیر میگوید «آقا همه به من خیانت کردند. شما اگر کاری از دستتان بر میآید بکنید. شما به وظیفه ملی خود هرطور میدانید عمل کنید». کیانوری میگوید آقا لطفا پیامی برای مردم بدهید. کمک بخواهید. ولی تلفن قطع شده است... این درست موقعی است که از پشت دیوار اصل چهار به ساختمان خانهی مصدق شبیک میکنند. جز آن چند وزیری که در راه گیر افتادهاند، بقیه تیم دکتر مصدق در همانجا هستند، زیر بمباران و رگبار گلوله... دکتر مصدق فریاد میزند بروید، من آرزو دارم در همینجا شهید شوم.»
کین: «در برلین، مریم هم گوش به رادیو داشت. در خانه تنها بود. کیانوری باز دنبال حزببازی. او نیز با شنیدن صدای رادیو ایران از جا پرید «این صدای انقلاب ملت ایران است» به یاد روزی افتاد که در بالاخانه احمد قاسمی، در 28 مرداد رادیو را میشنید که خبر از پیروزی کودتا میداد.»
مسعود بهنود در این کتاب قصد کرده که قصه ی زندگی به هم پیوسته ی سه زن رو شرح بده: ۱- ایران،دختر تیمورتاش ۲- مریم، دختر فرمانفرما ۳- اشرف، دختر رضا پهلوی
خوندن این کتاب به دلیل نگاه نویسنده ش برای من جالب بود. طبیعتا همه ی ماجراها اونطوری نیست که من قبول داشته باشم، اما جزئیات ظریف و زیادی رو هم شرح میده که در کتابها و منابع دیگه تایید شده.
نثر کتاب یک جاهایی شیرین و جذابه، یک جاهایی هم خسته کننده و حوصله سربر میشه. اسم های فراوانی این جا و اونجای کتاب پاشیده شدن و انتظار میره که خواننده بدونه همه ی اینا کی هستن و چکاره بودن. این قضیه خودنش رو سخت میکنه اما اگر در کنار کتاب بهتری مثل خاطرات فردوست خونده بشه، مشکلی نیست.
والا یک هم از سرش زیادیه اگر کتاب تاریخی هست پس چرا داستان سرایی کرده و از چیزایی که خبر نداره نوشته اگر داستان ذهن خود بهنود هست چرا از این اسامی استفاده کرده
پر از غلط املایی... کلافه کننده بود اما کتاب کتاب خوبی بود علاوه بر روایت تاریخ جذابیت داستانی هم داشت. بی ربط: کاش اطرافیان مصدق پشتش رو خالی نمیکردن؛ و خدا کنه تاریخ تکرار نشه!ممکنه؟؟ البته من مدرس ضد زن رو هم دوست داشتم به خاطر ساده زیستی و رک گوییش و البته اون فرمانفرمای عیالوارو که به نظرم در تربیت فرزند عالی عمل کرده
آقای بهنود قلم بسیار خوب و جذابی دارند و در داستان پردازی خیلی خوبند من کتاب را دوست داشتم اگه جهت گیری سیاسی نداشت و بیطرفانه تر بود خیلی خیلی بیشتر دوست داشتم
کتاب رو دوست داشتم مخصوصا قسمتهای مربوط به رضا شاه و فرمانفرما و تیمورتاش چون شخصیت پردازی ها خوب صورت گرفته بود اما از قسمت های بعد که مربوط به دختران این سه میشد شخصیت پردازی ها ضعیفتر شد و بیشتر سلسه مراتب دولتیان و وزرا و رجال سیاسی عنوان شده بود کتاب یکجور رنگ ویکی پدیایی به خود گرفته بود
سرنوشت چيز غريبى ست. برخى را از فرش به عرش و بعضى را از عرش به فرش ميندازد. اما در نهايت اين ماييم كه با انتخابهاى خود زندگى را رقم ميزنيم. گاهى از سر كين و با هدف انتقام كل لذت مسير زندگى را از دست ميدهيم.
من به طور کلی مسعود بهنود رو دوست دارم و تقریبا همه کتاب هاشو خوندم اطلاعاتی که میده همیشه باعث میشه خوندن داستان هاش لذت بخش تر شه حالا جدای از قلم فوق العادش اما این کتاب به نظر من خیلی جاها زیادی کش داده شده و حوصله سر بر میشه شاید اما همچنان اطلاعاتی که میده عالیه
این کتاب عالی بود. در آغاز وقتی مقدمه کتاب را خواندم به این فکر کردم که بهنود چطور میخواد این سه داستان را با رعایت پیوستگی تعریف کند. کار بهنود و موضوع عالی بودند
این کتاب ۲۷۰ صفحه اولش بیشتر در مورد زندگی رضاشاه از کودکی تا به قدرت رسیدن و مرگش و در عین حال هم اشاراتی به این سه زن میکند. فصل های پایانی کتاب در مورد اتفاقات بعد از رضاشاه است. اقدامات این سه زن و تاثیراتی که ایران تیمورتاش ، اشرف پهلوی و مریم فیروز بر سرنوشت دولت پهلوی و کشور دارند. مخصوصا اشرف که تا سالهای اول بعد از مرگ رضاشاه مملکت را اداره میکرد.
به نظرم هنر مسعود بهنود در این کتاب این است که وقایع تاریخی-سیاسی را با چاشنی تحلیل روانشناسانه ترکیب کرده است. با وجود اینکه خواننده بعضا متوجه میشود نویسنده موافق یا مخالف چه اشخاصیست ولی به خواننده کمک میکند هر ماجرایی را از دید افراد مختلف ببیند و بتواند تا حدی تصمیمات آنها را درک کند.
مسعود بهنود خودش درباره این کتاب اینطور می گوید: این کتاب تاریخ نیست رمان هم نیست .شاید یک روایت تاریخی بتواند باشد ،شاید . فکر اولیه آن حدود بیست سال پیش در سرم آمد . نه به این شکل ، بلکه فقط به قصد نوشتن سرگذشت ایران تیمور تاش . و آن هم به اتفاق پروانه و بزرگ حائری و هرمز فرزین در پاریس ،در آن آپارتمان قدیمی به دیدار زنی رفتم که از بچگی درباره او شنیده بودم. وقتی او را در میان تصاویر پدرش دیدم و هنوز پس از چهل سال که از قتل تیمور تاش می گذشت در گفتگوی او ، به سرم افتاد داستان زندگی این زن را بنویسم . رژیم پهلوی در کار بود و نمی شد . بار دیگر ، در زمان جنگ که ایران به ایران اومده بود ، خیالام را باز گفتم . دوسه باری پای خاطره گوئی هایش نشستم . ولی رفت که با مدارک وعکس و اسناد برگردد که برنگشت . یادداشت هارا در قفسه کار ها ناتمام گذاشتم . از دیگر سو، در همه این سالها که با تاریخ ، روزگار میگذرانم . باها قصد آن را داشتم که در باره فرمانفرما بنویسم . جز آن که نوشتن در باره رضا خان ماکسیم که شاه شد هم سالها در سرم بوده است اما ، اعتراف می کنم درباره خانم مریم فیروز همین اواخر ، و بعد از آن که کتاب ((خاطرات کیانوری )) را خواندم و به سرم افتاد . فکر به هم پیوستن قصه این سه زن ( مریم فیروز ، ایران تیمور تاش و اشرف پهلوی ) سال پیش و ضمن گفتگو با یکی از نوادگان ناصر الدین شاه ، جرقّه زد . چون دستم بر قلم رفت ، لازم رفت که پدران این سه زن را بشناسانم.واین کار دشواری بود ، چرا که قصد روایت داشتم و روایت نه قهرمان پروری می طلبد و نه تحقیر و دشنام .و در حالی که این همه _ سه زن پدرانشان _ معاصران ما هستند و حبّ و بعض در باره آنها ساری و جاری ، کار آسان نبود . به ویژه که سفید و سیاه کردن و مطلق کردن ، از تکنیک های متداول ماست و آنها که در کار فیلمسازی هستند خوب میدانند ، ساختن فیلمی که سی چهل سال گذشته چقدر دشوار است و ساختن از گذاشته های دور چندان سخت نیست . این ها همه وقایعی است که نیمی از جعمیت ما ان را در خاطر دارند و تکلیف خود را نسبت به این وقایع و ادمهای دخیل در آن معّین کرده اند . خوب یا بد . و پا گذاشتن در این وادی رفتن به جنگ باورها و مطلق هاست . اما ، ورای این ها ، کتاب حاضر بدان می ماند که عکسی شلوغ و پر نفر را برداشته ام و در آن سه تن را بزرگ کرده، زیر زره بین نهاده ام .تصویر آن سه زن را آنها که هیچ شباهتی به هم نمی برند ، از جهاتی شبیه به یکدیگرند.. هر سه پدری داشته اند که به او می بالیدند،و هر سه در ایت خیال ببودند که داد پدر رابستانند و هرسه بیش از برادران خود موفق تر شدند .و این همه در یک مقطع تاریخی رخ داد .پس دوتن آنها ، لا محاله در مقابل دیگری قرار گرفتند . یکی (ایران تیمور تاش ) هفت تیر برداشت و تا انتقام خون پدر را از قاتلان نگرفت آرام ننشست . آن دیگری (مریم فیروز) علیرغم خواستگاه طبقاتی خود توده ای شد و ماند. بی آن که از کمونیسم چیز زیادی بخواند و بداند، این راه را برای انتقام از پهلوی ها برگزید. و آن سومی ( اشرف پهلوی ) که در مقابل اینها قرار گرفت در شهریور 20 باز اصفهان به تهران آشوب زده بر گشت ، تا ارثیه پدر را که سلطنت بود حفط کند و خود را محکم تر از برادر دو قلویش میدید و بود . مقطعی که این هرسه مستقل و رها شدند، شهریور 20 بود. رضا شاه برای هرسه ی آنها قفس ساخته بود و رژیم اختناق آور او ، ای هر سه( حتی دخترش را) به نوعی در حبس کرده بود که با سقوط وی هر سه بال گشودند . رقابت ها و کین خواهی های این سه زن ، بر تاریخ ایران اثر ها نهاد . قربانی ها گرفت از پزشک احمدی، آیرم ، محمد مسعود ، احمد دهقان و ... هرسه آنها برداران و کسانی داشتند که از رفتار بازشان می داشتند و هرسا اهل خطر بودند در زمانی که این کتاب نوشته می شود ازآن میان ، ایزان تیمور تاش در گذشته و آن دو دیگر زنده اند .و این دو که زنده اند خاطراتی را نوشته اند که هر کدام به دلیلی در برگیرنده همه داستان زندیگشان نیست. و همه آن چیزی را نمی گویند که گفتنی است. کوشش نویسنده برای بازگویی حقایق – به دور از جهت گیری ها- او را، در جاهایی به جنگ در باره باور ها می برد . چنان که در سرگذشت رضا شاه ، و با آنچه که دوستان و دشمنان آنان نوشته اند در تضاد قرار میدهد . از همین رو نویسنده باید آماده شنیدن انتقاد ها باشد که هست چگونه میتوان ادعا کرد که نوشته ای چنین ، خالی از خطاست ؟ دسته کم نویسنده این روایت ، چنین تصوری ندارد . این قدر هست که به بهانه نقل این روایت ، بار دیگر تاریخ معاصر ایران ورقی می خورد ، نوشته و خوانده میشود ، به فکر می اندازد و خوانندگان زا فرصت میدهد تا در آینه عبرت نگاهی به گذشته های نه چندان دور بیندازند . همین مرا بس.
خواندن تاریخ سیر پیوستگی امروز را بگذشته منماید انانکه تاریخ نمیخوانند انچه را امروز میبینند معیار قضاوت خام خود قرار میدهند.تاریخ پختگی در نگاه ایجاد میکند .این کتاب بیان روایت گونه از تاریخ است که بکسانی که حوصله خواندن تاریخ را ندارند کمک میکند