رستخیز | بیست و چهار روایت از روضههایی که زندگی میکنیم؛ عنوان کتاب دوم از مجموعه «کآشوب» است که نشر اطراف بنا دارد هر سال در آستانهی محرم به مخاطبان عرضه کند. در این مجموعه نسبت تجربههای متفاوت فردی با عزای حسینی در همین سالها ثبت میشود.
اگر میخواهید بدانید چطور واقعه سال 61 هجری به سبک زندگی گروههایی از جامعه معنا میبخشد، مجموعهی «کآشوب» نشر اطراف نگاه جامع و کاملی در این زمینه به شما میدهد. خواندن روایتهای متعدد عزاداری حسینی فقط ما را با تنوع و گستردگی صداهای دیگر و سبکهای مختلف و منحصر به فرد سوگواری دینی آشنا نمیکند. تجربهی غمهای شخصی و خصوصی دیگرانی که هر یک به شکلی منحصر به فرد با رخداد عظیم روز دهم گره خوردهاند، معانی جدیدی برای بسیاری از مفاهیم انسانی خلق میکند. تاثیر این تکثر معنای زیسته، کم از خیمههای کوچک و بزرگ عزاداری که لابلای صفحات این کتاب برپا شدهاند، نیست. انسان امروز بیش از هر چیز نیازمند معناست تا نابسامانیهای زندگیاش را به مدد روایت مهار کند.
رستخیز کتاب جستجوگرانی است که تشنگی و نیزه و خون، عطششان را به فهم ابعاد این عشق بیمثال فرو نمینشاند و کنار سنتهای گرم و رایج محرم، و آن سوی معجزات و شفاها و اشکها و گرهگشاییها به دنبال روایت ماجرای عبور از رنجی هستند که سرچشمهی جوشان زندگی است؛ ماجرای گذر مردمان بزرگ از تنگنای مصیبت.
این کتاب شرحِ زنده شدن ذرهای از درون انسان در فراخوانِ هر سالهی محرم است. داستان شنوندههایی که از مجلس روضه، خردهای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک غنیمت بردهاند. در این اثر بیست و چهار نفر از تجربههایی نوشتهاند که در دل سنت عزاداری این روزها و در همین کوچهها و تکیهها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازهای با خودش آورده است. رستخیز روایت محشر هر ساله است که هنوز هم رستگاریهای کوچک و بزرگ میآفریند و ما را نو میکند.
بعد از «پاتیلها را لت میزنم» که آبروی این جلد بود، من روایتهای «نذر نبض دوم»، «آتش و موی» و «سیتارابین» را بیشتر از بقیه دوست داشتم. با «مقام مضطر» البته بیشتر از بقیه ارتباط برقرار کردم چون وجه مشترک بزرگی توصیف شده بود. مثل همیشه هم از دیدن اسم حبیبه جعفریان ذوق کردم و انتظارم را زیادی بالا بردم تا آنقدر که باید نتواند برآوردهاش کند اگرچه «هسته اندوه» هم مثل باقی روایتها از نیت تمیز نویسندهاش برق میزد و همین کافی است که دوستداشتنی باشد.
از شب هفتم که این جلد را خریدم رستخیز توی هیاتهای مختلف تهران از کیفم بیرون زده بود. توی راهها و حدفاصل نماز تا شروع مراسمها کتاب دستم بود و شد که چند نفر توی راه و توی هیات بگویند تعریفش را زیاد شنیدهاند و چند دقیقهای عاریت بگیرند و ورقی بزنند. توی ذهن من این میگذرد که نفیسه مرشدزاده چقدر هوشمندانه خودش را در خیمههای مختلف تکثیر کرده. زنده و ماجور و مقبول باشد.
این کتاب ماجرایی داره برای خودش. به محض اینکه از منتشر شدن این کتاب مطلع شدم و از نشر اطراف -اینترنتی- خریدمش، هوس کردم چند تا از روایت های جلد اولش رو بخونم. مشکل اینجا بود که قرض داده بودمش به دوست عزیزی. به فکر چاره بودم که متوجه شدم کاشوب در کتابخانه ی طاقچه هست و فاجعه از اینجا آغاز شد: عضویت ماهانه گرفتم! نتیجتا در هجده روز، دوازده کتاب خوندم -که بیشترشون مناسب میدل اسکولرها بودن- و رستخیز چندین ماه نیمه تمام رها شد. به علت فاصله ای که بین خوندن روایت ها وجود داشت، نمی تونم دقیق در مورد این کتاب اظهار نظر کنم. اما کلا احساس می کنم روایت های این کتاب، نسبت به کاشوب، بسیار معمولی تر بودن. شروع و پایان کاشوب بسیار درخشان و تکان دهنده بود. اما رستخیز کلا روایت درخشانی -برای من- نداشت. حداقل نه در حد کهنه شرم یا گیسوی حور در امین حضور و نه در این حد که چاپ کاشوب سوم وادارم کنه رستخیزو بردارم و مرور کنم.
نوشتم این کتاب تجربهای است در نثر فارسی نوشتم این کتاب خوب اجرا نشده که اگر شده بود میتوانست اثر موفقی باشد نوشتم راویان این اثر سردرگم هستند و تکلیفشان را نمی دانند نوشتم برخی از روایتها با هیچ چسبی به روضه و عاشورا نمیچسبند نوشتم که این کتاب در بستر روایت میتواند تجربه خوننده را ارتقا دهد ولی این کتاب ضعف هم زیاد دارد
بیش از هر چیزی فرم این مجموعه برای من جذابیت دارد و همین هم مرا به پیگیری جلد های بعدش راغب می کند مجموعه کاشوب صرفا یک اثر روایی نیست می تواند یک منبع شناختی باشد از رابطه یک عده مأموم با امامشان این که نسبت آدم ها با امام حسین (علیه السلام) و عاشورا چیست؟ وقتی از یک عده خواستند که چیزی در این رابطه بنویسند چه نوشته اند؟ ذهنشان به کجای ماجرا رفته؟ حسین (علیه السلام) را کجای زندگیشان می بینند؟ بعد از هر روایت می نشینم نسبت خودم را با امام می سنجم، یک بازبینی و بازخوانی رابطه ی امام و مأموم نسبت به کاشوب 1، روایت های کمتری را از این کتاب دوست داشتم اما حتی همان روایت هایی که چنگی هم به دل نمی زدند برایم مهم بودند، یک جور تلنگر...
من عاشق خوندن روایت آدم های مختلف، از فرهنگ ها و طرز فکر های مختلف، از یه موضوع واحد هستم. به معنای واقعی کلمه عاشق دونستن دیدگاه های مختلف در یک موضوع هستم. سری کآشوب واقعا همچین چیز لذت بخشی رو به من هدیه داد. واقعا دوستش داشتم و فراموشش نمیکنم.
"جلد دوم از مجموعهی کآشوب" این مجموعه روایتگر تجربهی آدمها از نفس کشیدن در هوای هیئت و و هرآن چیزیست که ما را به اباعیدالله علیه السلام گره میزند. خوب و دوستداشتنی بود.
+به نظرم برای مطالعهی مناسبتی ماه صفر کتابهای این مجموعه خیلی خوبه ممنون از نشر محترم اطراف و خانم مرشدزادهی عزیز
کشکولی بود در نوع خودش! به نظرم کاشوب از رستخیز بهتر بود رستخیز روایتهای ضعیفش بیشتر بود بعضیهاشون که شبه داستان بود و خواننده بیشتر احساس میکرد داره داستان میخونه تا روایت مثل سیتارابین بعضیهاش روایت رو با مجلس روضه اشتباه گرفته بودن و برای خواننده روضه میخوندن!نه که با قلم و داستان خودشون برای مخاطب روضه تداعی کنن! خیر. رسما روضه. مثل اینکه بگی علی اصغر رو اورد تو میدون امام و فلان شد و بهمان شد! مثل گوشهی حسین بعضی روایتها هم یه داستان و اتفاق شخصی بود که مخاطب نمیتونه مثل نویسنده باهاش ارتباط بگیره و نویسنده هم این هنر رو نداشته که مخاطب رو با خودش همراه کنه مثل تراژدی شخصی
روایتهای عالی هم کم نبود البته مثل شیشه شمر. نابازیگری. نذر کردن نبض دوم
بعضی روایتها هم بودن که خواننده احساس میکرد نویسنده کلی به خودش فشار اورده و فکر کرده تا بتونه یه روایت محرمی که براش اتفاق افتاده بنویسه! و بیربط و باربط رو به هم وصل کرده که ... بگذریم
کتاب رو به همراه ۲ جلد دیگه از این مجموعه چند ماه پیش خریدم ولی خوندنش رو گذاشتم برای محرم که در این حال پ هوا بخونمش. چون جلد اولش دست داداشم بود از دو شرپع کردم. کتاب من رو یاد مجموعه همشهری داستان در زمان خانم مرشد زاده میاندازه. داستانهای کوتاه با محوریت عزاداری و محرم و امام حسین ع خوب و روان بود. البته همه داستانها در یک سطح نبود. فکر کنم نویسندگان خانم بهتر از پس کار برامده بودند😉
جلد دوی کآشوب. با کآشوب بیشتر ارتباط گرفتم اما روایت های رست خیز هم عالی و تاثیر گذار بودند. بنظرم روایت های پاتیل ها را بت میزنم احسان عبدی پور، جهت خواب دیدن رفتگان خانم شاهی، آتش و موی رکنی زاده، گوشه حسین خانم ابراهیم زاده بهتر از بقیه بودند. البته که این انتخاب وابسته به سلیقه و نوستالژی ها و تجربه های مشابه شخصی است. در رده بعد شیشه شمر طریقی، نذر کردن نبض دوم خانم علوی، مرد کویر کجا گریه می کند خانم کاردانی، للحروب رجالا کریمی راد و دم دیگ های سیاه علی رمضان برایم قرار دارند. اما دو روایت بودند که حقیقتا اضطرار و خواستن جالبی در آن ها تجلی داشت، مقام مضطر خانم پور آذر و سیتارابین خانم حسینی. رست خیز را بخوانید تا ارتباط و گره خوردن زندگی های افراد مختلف را که خودمان هم مشمول شان هستیم، با روضه و هیئت و امام حسین ببینید.
این کتاب جلد دومِ «کآشوب»ئه؛ روضههایی که زندگی میکنیم. که نشر اطراف هر سال یه جلد تازه از این سری کتابها رو منتشر میکنه. توی این سری کتابها افراد مواجههشون رو با محرم، روضه، امام حسین و عزاداری از زاویه نگاه خودشون و بیشتر در قالب خاطره بیان میکنند که به نظرم جذابه. در واقع خوندن این سری کتابها توی این حالوهوای محرم کرونایی، حالخوبکنه.
از خوبیهای دنیای مجازی اینه که خیلی از نویسندههایِ بیشتر روایتهای این جلد از کتاب رو میشناسم و کموبیش با قلم و طرز فکرشون آشنام. این نسخه از کتاب به جای اینکه کاملاً تجربهی یک فرد در قالب خاطره یا یادداشت از مواجههش با عاشورا، عزاداری، محرم و روضه باشه، روایتهایی داره که زاییدهی ذهن خلاق نویسندهست (سیتارابین) که من اصلاً دوستش نداشتم. به نظرم بیشتر روایتهای این کتاب کپشنهای اینستاگرامی طولانی هستند که ارزش اینکه توی کتاب نوشتهبشن رو ندارن. آخر کتاب هم که در فضای «شاتر آیلند»مانند به پایان میرسه.
خلاصه اگه مثل من دوست دارین محرم رو با خوندن بگذرونین و به این سری کتابها علاقمند هستین، این کتاب خوندنش بد نیست اما سطح توقعاتتون رو نسبت به این جلد اصلاً بالا نبرین.
دو از پنج آماده بودم بنویسم «به خوبی جلد قبلی نبود. خود نویسنده و درونیاتشون تو این جلد خیلی پررنگتر بود. هر چند این جلد هم روایتهایی داشت که می���تونست وسط بانک هم جلوی ملت اشکتون رو در بیاره و...» که صبح با خودم فکر کردم شاید در آوردن اشک ما اصلا هدف خانم مرشدزاده نبوده باشه...
تقریباً ۳ ستاره رو بیشتر به خاطر مقدمهی کتاب و نیت نگارش این مجموعه دادم وگرنه از جهات مختلف بسیار کمتر از کاآشوب به دلم نشست. البته بعضی از فصلها عالی بودن ولی کلیت کتاب –شاید بهدلیل نداشتن ذهنیت مشترک با موضوع بیشتر روایتها– برای من به اندازهی جلد اول، ملموس نبود.
کتاب با "پاتیلها را لت میزنمِ" احسان عبدیپور شروع شد که قبلا شنیده بودم و حقا که یکی از بهترین داستانهایی است که در تمام زندگیام خوانده/شنیدهام. به جز آن، داستانهای "گوشهی حسین"، "مرشد و اشقیا" و "سیتارابین" را از بقیه دوستتر داشتم. پارسال که کآشوب را خواندم دلتنگ قم و جمکران و تجریش شده بودم و دور بودند ازم. امسال که رستخیز را خواندم، دلتنگ خانهی روستا و تعزیهی بینظم تخماقلو شدم و دور است ازم. تعزیهای که اگر زن باشی، از آن بالا نه چیزی ازش میبینی و نه میشنوی. شانس بیاوری گرد و خاک میدان و دایرههایی که میدانی سر شبیهخوانهاست. شانس نیاوری هم کلهی زنهای جلویی را میبینی و سیاهی چادر یا روسریشان را. آخرش هم دلت خوش است که برای خودت تعزیه رفتهای.
_دستم را گذاشتم روی دلم. با عربی دست و پا شکستهام راز برملا شدهام را با او در میان گذاشتم. گفتم "انا حامل..." منمنکنان داشتم دنبال کلمهای میگشتم تا قانعش کنم که نمیتوانم وارد مارپیچ بشوم که مرد خادم، فهمیده و نفهمیده، دیوار کوتاهش را برداشت و با صدای بلند رو به خانمهای پیروزِ مسیر که به ورودی رسیده بودند گفت "خانومها، این زن بارداره. بهش رحم کنید." زنی خودش را به صدا رساند، دستهاش را دورم حلقه کرد و جملهی مرد را تکرار کرد. حالا فقط چند قدم راه مانده بود تا خود ضریح. از داستان نذر کردن نبض دوم
کاشوب با همه ی روایت های دوست داشتنی ش انتظارم را برده بود بالا و این کتاب نا امیدم کرد. چون کلی روایت در این کتاب بود که انگار چون کلمه ی هیئت و محرم درشان زیاد به کار رفته بود انتخاب شده بودند و فقط صفحات را پر می کردند. سه امتیاز دادم فقط به خاطر روایت فوق العاده ی اول و غمم تو بودی و زشت گریه کردن آقای عبدی پور و همین طور چند تا روایت مرتبط دیگرش. +مرد کویر کجا گریه می کند و نذر کردن نبض دوم
نمی دانم چرا حسین فکر کرد نقل کنکور است که همان سال قبول شدم. باید پیش بیاید که ببینمش و بگویمش به خاطر هیچ چیز نبود که دیوار را گرفته بودم گریه می کردم و می رفتم سمت خانه مان. من دلم برای تو سوخته بود. غمم تو بودی.
بالاخره تمامش کردم . و چه تمام کردنی . چه روایت های عمیق و درخشانی داشت .چه ایده هایی و چه سرنخ هایی برای پی گیری موضوعاتی مثل رابطم با سنتم بهم میداد. واقعا به خوندنش توصیه میکنم ..خلاصه اوصیکم بلاطراف!
کتاب را محرم و صفر پارسال خواندم و محرم و صفر امسال (۱۴۴۶ قمری) فرصت شد آن را مرور کنم و برایش ریویو بنویسم. «رستخیز» که قسمت دوم مجموعهی کآشوب است، شامل بیست و چهار روایت متنوع از نویسندگان مختلف میشود. این تکثر مثل مجموعهی قبلی زیباست، اما همهی روایتها کیفیت یکسانی ندارند. در بعضی از آنها زوایای دید تازهای مطرح میشد که شفافیت و خلوص راوی دلنشینشان میکرد. برعکس، مواردی مثل آخرین روایت هم بود که راوی در میانهی راه ادعا میکرد در پژوهش علمی صادقانه پیش نرفته و به سادگی اسم آن را شیطنت دانشجویی مینامد! به خصوص چون این مسئله با روش تحقیق علوم اجتماعی گره خورده بود، عصبانی و متعجبم کرد. بعضی موارد دیگر را به خاطر آشنایی با نویسنده یا خاطرهای از آنها دوست داشتم؛ مثل روایت خانم پورآذر که چند سال پیش در هیئت مدرسه برایمان خوانده بودند. بعضی روایتها هم معمولی بودند و نکتهی درخشانی نداشتند. به نظرم از بین همهی روایتها، پنج مورد به ایدهآلی که میتوان برای این مجموعه تصور کرد نزدیکتر بودند: پاتیلها را لَت میزنم، شیشهی شمر، مقام مضطر، گوشهی حسین، نذر کردن نبض دوم. در کل با اینکه در ذهنم میانگین امتیاز روایتهای کآشوب بالاتر از رستخیز بود، اما این کتاب هم تأثیرگذاری ماندگاری برایم داشت.
روایت نوزدهم: تراژدی شخصی/ یاسین کیانی هنوز نمیدانستم. نمیدانستم که پیرمرد فقط پای روضهی قاسم ابن الحسن است که عین مادرهای داغِ جوان دیده ضجه میزند. نمیدانستم که باقی ماجرا مال او نیست. هنوز نمیفهمیدم که هیچ کس همهی قصه را تاب نمیآورد. آن همه اوج و فرود، آن همه حبس نفس، آن همه خوف و رجا، آن همه حماسهی پیدرپی، آن همه تراژدی موازی... نه، هیچ کس تاب تحمل همهی داستان را ندارد. آدمها اندازهی خودشان غم میخواهند. غمهای کوچک قابل حملی که بشود با خود برد، که بتوان سنگینیاش را عمری با خود کشید. دردهای آشنا. دردهای اهلی خانگی. دردی که با آن، یاد موهای وزِ پسر دوازده سیزده سالهشان را نشان کنند، یاد چروک صورت مادرشان، یاد صدای برادرشان. نمیدانستم که هر کسی گوشهی کوچک خودش را پیدا میکند در این میدان. هر کسی لحظهی خودش را دارد. یک بار برای همیشه. آن گوشه را، آن لحظه را که پیدا کرد، تا عمر دارد توی این تالار خواهد ماند؛ تالاری که نه چراغهایش خاموش میشود، نه پردههایش میافتد...
فکر نمیکردم روایتهای پایانی را وقتی در قرنطینه هستم بخوانم. نه آنقدر که فکر میکردم خوب بود، نه آنقدر که دیگران میگفتند بد بود! متوسط. یک چیزی بینابین خوب و بد. بهترین روایت کاکلی بود. جذاب و خیالانگیز.
کتاب رست خیز، ادامه کتاب کاشوب است -به تعبیری روضه هایی ست که ما زندگی می کنیم- نویسنده های این کتاب و داستان روضه هاشون به نسبت کاشوب، بنظرم ضیعف تر بودن. کلیت کتاب به دلم ننشست . با این حال داستان «گوشه ی حسین از خانم زینب ابراهیم زاده »و«نذر کردن نبض دوم از خانم فاطمه علوی یگانه» فوق العاده بود و باعث شد خیلی پشیمون نباشم از خوندن این کتاب!
نسبت به کآشوب شاید امتیازش از ۳ هم کمتر بود ، بعضی روایت ها واقعا عالی بود مثل “پاتیل ها را لت می زنم” ، “ دم دیگ های سیاه” و “مرد کویر کجا گریه می کند” و بعضی روایت ها هم کاملا بی ربط
رستخیز شامل روایت هایی مرتبط با اقیام امام حسین (ع) و روز عاشوراست. روایت هایی درباره آدم هایی که اعتراف میکنند گاهی در مجالس عزا بر رنج های خود گریه میکنند و نه بر فقدان امام سوم شیعیان. روایت هایی از عزاداری در دل اروپا در مسجدی که قبل از داخل شدن به آن شال خود را از کیف دراورده و به روی سر می کشند. از عزاداری مهاجرین افغان تا مراسم های سنتی در روستاهای دور افتاده ایران از زبان همسر طلبه سخنران در آن مراسم. در میان این روایت ها چندین بار خودم را پیدا کردم شاید هر کس در میانه ی روایتی از این کتاب خودش را پیدا کند. بخشی از روایت نذر کردن نبض دوم: میلیونها نفر بودیم. بزرگترین ازدحامی که به چشمم میدیدم. اولش مسیر از بین خانه های حاشیه ی شهر می گذشت و این زیباترین قسمت سفر بود. خانه ها همان خانه های داخل شهر رودند اما هزار برابر مهربان تر و دست و دل بازتر. انگار خانه هایشان را پشت و رو کرده باشند . همه جای خانه ها میتوانست مال ما باشد. همه ی خوراکی ها، حمام و دستشویی حتی ماشین لباسشویی. مالکیت رنگ باخته بود. هیچ چیز برای هیچ کس نبود و همه چیز برای همه بود تنها راه تشخیص صاحب خانه این بود که ببینی چه کسی بیشتر از بقیه در تکاپوست
كتاب در ميان روايت هاي خوبش، چند روايت تكان دهنده دارد كه به تمام كتاب و خيلي كتابهاي ديگر مي ارزد. روايت اول كتاب، هم ميخنداند و هم ميگرياند. نميشود بدون لهجه جنوبي خواندش. آنقدر عسل است كه قند و شكر باقي روايتها جلوش رنگي ندارد. روايتهاي ديگرش هم خوبند البته. امسال روضه خانگي من با اين كتاب بود. اين مجموعه تا حالا اينقدر خوب بوده كه منتظر جلد سومش باشيم. منتظريم #حب_الحسين_يجمعنا
سه چهار داستان-خاطره عالي... چند تايي معمولي و چند تا هم كتابخرابكن... مهمترين ويژگي كتاب رستخيز آشنايي زدايي از نگاه به عزاداري و ادابي ست كه خيلي هامان ترجيح ميدهيم در موردش صحبت نكنيم و به شيوه معمول و عادت مالوف برگزارش كنيم حتي اگر ندانيم فلسفه اش چيست و چرايي اش! نوشته احسان عبدي پور كه سر برد تيم ايران برابر استراليا قبولي در كنكورش را در برابر خدا قرباني ميكند و بعد پاي امام حسين را وسط مي كشد و نوشته رويا پوراذر كه در روضه ها اشكش در نمي ايد و نهايت تلاشش را براي اسيب شناسي و رفع اين مشكل به كار مي گيرد، قطعا ارزش خواندن دارند. و در نهايت داستان كاكلي نوشته علي زند كه درجه يك و عجيب تاثيرگزار است
این کتاب شرحِ زنده شدن ذرهای از درون انسان در فراخوانِ هر سالهی محرم است. داستان شنوندههایی که از مجلس روضه، خردهای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک غنیمت بردهاند. در این اثر بیست و چهار نفر از تجربههایی نوشتهاند که در دل سنت عزاداری این روزها و در همین کوچهها و تکیهها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازهای با خودش آورده است. رستخیز روایت محشر هر ساله است که هنوز هم رستگاریهای کوچک و بزرگ میآفریند و ما را نو میکند. داستانهایی که دوستشان داشتم: پاتیل ها را لت میزنم مرشد و اشقیا سیتارابن للحروب رجالا شهید شد عباس محترم یک شب خدمت نذر کردنِ نبض دوم آتش و موی