Jump to ratings and reviews
Rate this book

پیام آور تاریکی #1

مارش بانوی تاریکی

Rate this book
در دنیایی که نیروهای طبیعت تاریکی را حبس کرده، قدرتش را به بند کشیده و با تعادل کنار هم جهان را اداره می‌کنند، تاریکی تنها منتظر فرصت است.
وقتی ماریسْ یاقوتی سرخ را از زمین برمی‌دارد، قدرتی جادویی را وارد زندگی خود می‌کند که دنیایش را به هم می‌ریزد.
همه‌چیز را از دست می‌دهد و سر از تیمارستانی درمی‌آورد؛ یا توهمی که اصرار دارد او را قانع کند باید تاریکی را از زندانش آزاد سازند.
ماریس با اسیر شدن در بند مردان سفیدپوش عجیب‌وغریبی به این نتیجه می‌رسد که باید راه نجاتی برای خودش پیدا کند.
اما آیا این راه نجات تنها با آزادکردن قدرت تاریکی میسر می‌شود؟ آیا باید دنیایی را که می‌شناسد نابود کند تا خودش را نجات دهد؟

519 pages, Paperback

First published January 1, 2022

77 people want to read

About the author

Saba Khaledifar

1 book5 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
2 (12%)
4 stars
2 (12%)
3 stars
5 (31%)
2 stars
5 (31%)
1 star
2 (12%)
Displaying 1 - 8 of 8 reviews
Profile Image for Negar Taghizadeh.
53 reviews
May 4, 2022
طلسم ریویو نویسی رو بعد از مدت‌های طولانی، با ریویو "مارش بانوی تاریکی" شکستم. :))
قبل از خوندنش دوست داشتم امتیازی که بهش می‌دم حول‌وحوش ۵ باشه، اما حالا که خوندم و چند روز از تموم کردنش می‌گذره، فکر می‌کنم نهایت امتیازی که بتونم بدم با ارفاق به کاراولی بودن نویسنده، سه‌ونیم یا چهار باشه.

یکی از نکات مثبت که واقعا دوست دارم بهش اشاره کنم و بولدش کنم، پلات داستانیه.
همه‌چیز با یه علامت سوال و یه روایت شروع می‌شه و در نهایت، همه‌ی داستان‌ها، روایت‌ها و شخصیت‌ها می‌رسن به همدیگه. حتی اونایی که مردن. کاملا مشخصه که نویسنده می‌دونسته داستانش در پایان قراره کجا بره. قراره چی بشه، کی بمیره و کی زنده بمونه و پایان کتاب هم "یهویی جمع و جور کردن" نیست.
اما امان از کشش بی‌دلیل و بی‌جهت =)))
اطلاعات اضافه‌ای که بهشون احتیاجی نبود و حتی گیج‌کننده بود و از اون‌طرف چیزهایی که بهش زیاد بها داده نشد؛
ماریسی (شخصیت اصلی) که معمولا من سرسری از روی فصل‌هاش رد می‌شدم، چون حسابی حوصله‌م رو سر برده بود و شده بود شخصیتی که افتاده بود توی
لوپ شکنجه - غش - من خدای تاریکی‌ام و می‌تونم دنیارو بخورم - پشیمونی و ناراحتی و دوباره از اول.
حقیقتا یه‌سری از فصل‌هارو می‌خوندم که سریع‌تر تموم شه تا رها بشم... نمی‌دونم چرا، ولی بعد از مدت‌ها، این کتاب یکی از کتاب‌هایی بود که واقعا یه‌جاهایی حوصله‌م رو سر برد و خسته‌م کرد.
به‌جز یکی دوتا شخصیت، باقی به شدت سطحی بودن. هیچ حس خاصی بهشون نداشتم و هی منتظر این بودم که از این حالت تک-بعدی بودن دربیان. ولی از شخصیت‌هایی که صرفا برای واکنش به کنش‌های شخصیت اصلی ساخته شدن، فاصله نگرفتن.

دوست داشتم خیلی بیشتر بنویسم ولی از طرفی دوست ندارم بدون خوندن جلدهای بعدی تا تهش برم و برگردم؛
و با وجود تمام‌ این‌ موارد، به امید این‌که جلد بعدی بهتر باشه، من همچنان دوست دارم که جلد بعدی رو بخونم =))
Profile Image for Niloofar Gh.
19 reviews11 followers
May 13, 2023
«ما... خاندان سلطنتی و پادشاهان هیچی نیستیم... قدرت دست کسای دیگه‌سـت... یه آدم تا وقتی که حمایتی حس نکنه، تا وقتی نیازش به همراهی و تأیید حتی از طرف یه نفر پاسخ داده نشه، درونش جرقه‌ای واسه انجام هیچ کاری زده نمی‌شـه.»

مارش بانوی تاریکی داستانی با شروعی کمی گیج‌کننده، ولی پیشرفتی قابل توجه و خوب بود.
در ابتدای داستان با دختری به نام ماریس همراه می‌شیم. دختری ساده با موهایی به رنگ آبی. اما قصه به همینجا ختم نمیشه...

باید گفت داستان پلاتی خوب و زیبا داشت. اینکه در نهایت تمامی نخ‌های باز شده داستان به یک کل منسجم می‌رسه و پایانی خوب و منسجم ایجاد میشه یکی از نکات قوت کتاب بود.
پیچیدگی شخصیت اصلی و درگیری و کشمکش ذهنیش به انضمام کشمکشی که در ذهنش با بانوی تاریکی که در وجودش رخنه کرده بود داشت شاید می‌تونست خیلی خیلی قوی‌تر پرداخته بشه. یکم از لحاظ شخصیت‌پردازی ضعف داشت و همین مسئله باعث می‌شد نتونی کامل درک کنی کاراکتر رو و باهاشون همذات‌پنداری کنی.
این دقیقا همون نیمه تاریکی که هر انسانی در وجودش داره و شاید خیلی اوقات خود ما هم درگیر همین کشمکش‌ها هستیم اما سعی می‌کنیم تا جلوشو بگیریم و بروزش ندیم و من نتونستم این حس رو از کاراکتر اصلی کامل بگیرم.

با توجه به اینکه کتاب یک مجموعه سه جلدی هستش و این جلد اول داستانه نمیشه گفت که بخش زیادی از ماجرا رو دربر می‌گیره، بیشترین بخش این جلد حول محور ماریس می‌گذره. کمی زیادی از حد توضیحات داده شده، توصیفات انسجام کاملی ندارن و شاید بخش‌هایی از تصویرسازی دنیا مشکل داره.
شخصیت‌های زیادی توی داستان بود که هرکدوم قابلیت پرداخت بسیار زیادی داشتند ولی برخلاف شخصیت اصلی داستان خیلی خیلی کم به باقی شخصیت‌ها پرداخته شده بود.
شروع داستان کمی کند بود و یکم خسته‌کننده بود برای من اما رفته رفته بهتر شد. داستان زیبایی خاصی داشت و منتظرم تا جلدهای بعدی رو بخونم و ببینم که انتهای ماجرا به چی ختم می‌شه.
با تمام این تفاسیر به عنوان اولین کتاب نویسنده بسیار قابل قبول و خوب بود.
31 reviews3 followers
March 30, 2023
ایده ی کلی کتاب جالب بود ولی اونطور که انتظار داشتم پیش نرفت.
به نظرم فضاسازی خوب بود ولی توصیفات بیش از حد اضافه و کسل کننده بودن.شخصیت پردازی ضعیف بود و نقش اصلی از اول تا آخر گریه می کرد و من نمیتونستم درکش کنم.
با این وجود دوست دارم جلد بعدیشو بخونم و ببینم چه اتفاقاتی میفته.
Profile Image for Ali.J.
45 reviews
December 30, 2023
مرز مابین تاریکی و روشنایی؛
قرارگیری تنگاتنگ خوبی و بدی؛
دو مفهوم متضاد و به‌هم‌پیوسته‌،
دو جبهه‌ی مقابل هم که از نخستین دم تا واپسین، معیار سنجش اعمال‌ و گزینش رفتارمون هستن.
اما اونچه که این همراهان دیرینه رو مجزا از هم قرار داده یه خط صاف با چارچوب‌های مشخصه؟
به راستی امکان جدایی این دو از هم وجود داره؟
همون‌قدر که تاریکی و روشنایی بدون هم قابل تعریف نیستن،
نیکی و بدی رو هم جز در حضور دیگری نمی‌توان معنا کرد.
همون‌طور که روز بدون‌‌شب و شب بدون‌‌روز قابل تصور نیست.
نیک‌سرشتی و اهریمن‌خویی از کجا سرچشمه می‌گیره؟
خیر و شر بودن از آوای نخستین مویه‌ی طفل قابل تشخیصه؟
اون چیه که فرد رو به سمت بدی می‌کشونه؟
چیزی که آدمی رو به خوبی سوق می‌ده چیه؟
«من نشون دادم که هیچ فرقی بین من و بقیه وجود نداره!»
«یک روز بد کافیه تا عاقل‌ترین آدم‌ها دیوونه بشن. فاصله‌ی من با باقی دنیا همینه. فقط یک روز بد.»
خیر و شر مطلق؛
سیاه و سفید؛
چه کس یا چه چیزی ویژگی‌های هر یک رو مشخص کرده؟
کی تموم خصلت‌های مثبت رو به سفید اختصاص داد؟
کی تموم بدی‌ها رو به سیاهی سپرد؟
یینگ و یانگ؛ از ازل تا به ابد در حال چرخش.
دانه‌ای از تاریکی، لانه‌کرده در وجود روشنایی؛ و بذری از روشنایی خفته و نهان در بطن تاریکی؛ این دو نه متضاد که مکمل دیگری و لازمه وجود و بقای هم‌اند.
نظم و تعادل جاری به همون اندازه طالب روشناییه که خواستار تاریکی.
زمانی‌که یکی از این دو از صفحه روزگار برچیده بشه فقط یک پرسش برجای می‌مونه،
جدال بی‌پایان این دو بر سر اثبات برتری خود بر دیگری تا کجا پیش خواهد رفت؟

روزی که ماریس مروارید سرخ را از میان شن‌های ساحل چنگ زد و در دستان خود گرفت هیچ گمان نکرد تاریک‌ترین سیاهی‌ها از بطن فریبنده‌ی آن گوی گلگون در وجودش رخنه می‌کند و نفس‌به‌نفس با هر ضربان او را به نیروهای شومی از لحظه آفرینش وجود داشته‌ند فرامی‌خواند تا به قرن‌های متمادی حصرش پایان بخشد و باری دیگر سایه‌ی شوم خود را بر هرکجا پراکنده سازد.
بیدار شو، برخیز
آن‌گاه که زمین زیر پایت می‌لرزد
بیدار شو، برخیز
زمانی‌که موج‌ها خروشانند
بیدار شو، برخیز
وقتی‌که باد و آسمان سر به طغیان گزارده‌ند
بیدار شو، برخیز
هنگامی که بانوی تاریکی قیام می‌کند...
.
مارش بانوی تاریکی؛
کتمان نمی‌کنم که فصل صفر داستان به اندازه‌ای برام جذاب و گیرا جلوه کرد و به مسیری که پیش‌روم بود امیدوار شدم که آماده بودم تا زنگ طلایی رو براش به صدا دربیارم، اما همون‌طور که مرز بین تاریکی و روشنایی یه خط صاف نیست، این مسیر هم به دور از فراز و نشیب طی نشد.
صرف‌نظر از داستان، چیزی که مثل مروارید سرخی توجه خواننده رو به خودش معطوف می‌کنه، نثر دلنشین و جملات آراسته و مزین متن هستش که با فضای کمابیش حماسی داستان خو گرفته و اون رو بیش از پیش ملموس‌تر می‌کنه.
و چون‌که قله در نبود حفره و گودی معنای خودش رو از دست می‌ده، در مقابل نثر شیوای متن، دیالوگ‌های مبادله‌شده مابین شخصیت‌ها بود که از دلچسبی همراهی با این مسیر و ماجرا کم می‌کرد.
نحوه گفتار شخصیت‌های مختلفی که شرایط زندگی و جو محیطی کاملا متفاوتی نسبت به همدیگه رو تجربه کرده بودن تفاوت چندانی با دیگری نداشت و تقریبا همگی از یک شیوه بیان بهره می‌بردن، فرقی نمی‌کرد که آهنگری در یک روستای دورافتاده باشی یا فرمانده‌ای در سرزمین‌های ناشناخته.
درون‌مایه دیالوگ‌ها در ادامه، چندان به اقتضای شرایط داستان و دو طرف گفت‌و‌گو پیش نمی‌رفت و مواقعی این تفکر القا می‌شد که متنی با جملات قصار صرفا از برای استفاده‌شدن، صرف‌نظر از اینکه مناسب فضا و جو گفت‌و‌گو بوده یا نه، در متن جای داده شده بود.
اگر بخوام به خود داستان ورود کنم،
تصور جهان اسکا تاحدودی برام چالش‌برانگیز بود. شاید پرداخت و توضیحات مفصل راجع‌به دیوانه‌خانه و راهب‌های عجیب و در یک جمله سعی در عمق‌گیری و شناخت هرچه بیشتر شخصیت، به اقتضای داستانی که درحال روایت هستش، لازمه‌ی پیشبرد اون باشه، اما در چنین جهانی که همچنان اسب و شمشیر حرف اول رو می‌زنه، به‌شخصه اطلاعات کمی از شرایط سرزمین و پیشینه‌ش در ذهن داشتم و جز شهر و دریای مثلثی، قصر خون در پایتخت و سرزمین ناشناخته‌ی پشت کوه‌های آتلانتا، ذهنیات دقیق و کاملی از شهرها و مکان‌های دیگه‌ی واقع در اسکا برام ایجاد نشد؛ که امیدوارم همون‌طور که در انتهای داستان به اعماق جنگل‌های از یاد رفته قدم گذاشتیم و بیشتر در قلب اسکا کاوش کردیم، در ادامه هم بتونیم اطلاعات بیشتری ازشون به‌دست بیاریم. به‌خصوص راجع‌به مردم آنسوی کوه‌ها که سلسله‌مراتب و نحوه زندگی‌ نوین و جالبی داشتن و همچنان رمز و رازهای زیادی درباره‌شون باقیه. حتی به‌شدت علاقه‌مندم که زاویه‌دید تازه‌ای رو از شخصیتی که در اون سرزمین به دنیا اومده و بزرگ شده دنبال کنم.
نژاد سانتولان؛ موجوداتی که در هر دنیا وظیفه حراست در برابر نیروهای تاریکی رو برعهده دارن. اگرچه که قابلیت‌های سانتولان برام همچنان کمی مبهم و گنگه، مشخصه‌های ظاهری که به نحوی امضای اون نژاد بودن برام جذاب جلوه کردن. بااین‌حال سوالی که درباره سانتولان پیش می‌آد اینه که جز وظیفه و ظاهرشون، چیزهای دیگه‌ای که درباره اون‌ها ازشون مطلع هستیم چی هستن؟ سرچشمه و قالب کلی قدرت‌های سانتولان به شکله، سرحدشون تا چه مقداره، ضعف و قوت‌هاشون به چه صورته؟
از سری موارد دیگه‌ای که درباره سانتولان کنجکاوی‌برانگیز بود، تفاوت بین دو گروهی بود که در دو سوی کوه زندگی می‌کردن و هرکدام به پادشاه خود گزارش می‌دادن. پیشینه‌ی اونچه که بین این دو گروه رخ داده از جمله چیزهاییه که مایلم در ادامه مسیر ازشون مطلع بشم.
قبل از اینکه سراغ شخصیت‌ها برم، به رسم همیشه اشاره کنم که فلش‌بک‌‌ها از داستانی که در زمان حال جریان داره برام جذاب‌ترن.
پرده‌برداری از اتفاقاتی که در گذشته برای فرد رخ داده و ازشون جون سالم به در برده تا رسیده به امروز و شخصیت کنونیش رو شکل داده، جور دیگه‌ای توجهم رو به خودش جلب می‌کنه. و اینجا هم می‌تونم بگم شاید از محبوب‌ترین بخش‌های داستان بودن برام.
اتفاقی که برای کودک آواره‌ی شاگرد آهنگر افتاد و ماجرایی که فرماندار شهر مثلثی از سر گذروند، موجب دید تازه‌ای به اون فرد شد و تبدیل شد به یکی از معدود شخصیت‌هایی که تونستم دردشون رو بچشم اگرچه که هیچوقت در شرایط مشابهشون نبودم. بااین‌حال حضور و نقش این فرد در ادامه‌ی مسیر کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شد تا اینکه به صفر رسید. این‌ تفکر شکل گرفت که دلیل این زمینه‌چینی‌ها و کندوکاو در گذشته این شخص چی بود، اگر قرار نبود مسیری طولانی‌تر رو با اون طی کنیم. از جمله کسانی که مشتاقم در ادامه مسیر داستان بهش گره بخوره و مجددا حضور پیدا کنه این شخصه.
مورد دیگه‌ی فلش‌بک‌ها که سعی بر نمایش روند تغییرات شخصیتی شاهزاده لیگو رو داشت، گاه حضور حساب‌شده و به‌جایی از خود نشون می‌داد و گاه موجب ابهامات ریزی می‌شد و علامت‌های سوالی پیش می‌آورد که بسته به دید خواننده می‌تونست مشوق ادامه باشه یا دچار ابهامش کنه. با در نظر گرفتن این موارد و در یک جمله شاید بشه لیگو رو شخصیتی در نظر گرفت که کامل‌ترین سیر و روند از ابتدا تا انتها رو نسبت به باقی دارا بود.
Profile Image for شیما.
139 reviews13 followers
November 8, 2023
کتاب رو حدودا ده روز پیش تموم کردم، اما گفتم کمی صبر کنم تا ریویویی که مینویسم عادلانه یاشه.
امتیاز کلی کتاب: ⭐⭐⭐
نقد و بررسی:
ایده داستان: ⭐⭐⭐⭐
ایده اصلی داستان، ایده خیلی جالبی بود و در کل همین ایده جالب باعث شد که من داستان رو بخونم. به نظرم فکری که پشت داستان بود خیلی تازه و و خارج از کلیشه‌های نبرد خیر و شری بود که زیاد راجع بهشون خوندیم. توجه داستان به نیروهای طبیعت و تعادل بین اون‌ها واقعا نگرش و نقطه شروع خوبی بود.
شخصیت پردازی: ⭐
ضعیف‌ترین بخش داستان شخصیت‌پردازیش بود. شخصیت‌ها به شدت سطحی بودن و احساسات، پیشینه و یا افکار عمیقی نداشتن؛ از اول تا آخر داستان ما هیچ شخصیتی رو اونطور که باید نمی‌شناختیم وهمین باعث می‌شد اتفاقات داستان، غیرمنطقی و عجیب به نظر بیان. بیشترین نمود این مشکل هم در شخصیت اصلی داستان و همچنین کاراکتر لیگو بود. این سطحی بودن شخصیت‌ها باعث شده بود که رابطه‌ی بین شخصیت‌ها (مخصوصا روابط عاشقانه‌شون) لمس‌ناپذیر و بی‌محتوا باشه؛ این مسئله مخصوصا در 50 صفحه آخر کتاب، به اوج خودش می‌رسید. به طور کلی ارتباط با شخصیت‌ها به شدت سخت و درک اون‌ها، به دلیل نبودن محتوای کافی راجع بهشون، تقریبا غیرممکن بود.
طرح داستان: ⭐⭐
یکی دیگه از مشکلات داستان، نامنسجم بودن طرحش بود. قسمت عمده‌ای از کتاب در شرح وقایع و اتفاقاتی می‌گذره که هیچ تعامل و یا فایده‌ای برای کتاب ندارن و اگر هم دارن، نویسنده فایده و تعاملشون رو برای ما مشخص نمیکنه. تعداد زیادی از صفحات کتاب در تیمارستانی می‌گذشتن که اتفاقات درش، با اینکه به نظر میومد ارزش معنایی برای داستان دارن، اما ارزش معنایی برای داستان نداشتن. شخصیت اصلی در نیمه اول کتاب، چیزهایی می‌دید که با اینکه به نظر می‌رسید این توهمات و یا بینش‌ها باید اشاره به چیز دیگه‌ای داشته باشن و یا حداقل سرنخی به خواننده بدن تا باهاش چیزی رو کشف کنه، صرفا توهماتی بودن که انگاره‌ی جنون رو منتقل می‌کردن. در نهایت یک فاصله زمانی بلند (فکر می‌کنم ده سال) در یک سوم پایانی کتاب وجود داشت که اگر اون فاصله زمانی رو، از داستان حذف می‌کردیم، باز هم در داستان تغییری ایجاد نمی‌کرد. این پرش زمانی داستان، صرفا برای این وجود داشت که در پایان داستان با یکسری اتفاق خواننده رو غافلگیر کنه اما مسئله اینجاست که این غافلگیری بیشتر شبیه خلق ناگهانی بود تا پیچش طرح و plot twist و با توجه به زاویه دید داستان (و اینکه ما تا حدود زیادی احساسات شخصیت‌ها رو از زاویه دید خودشون می‌دونستیم) صرفا این حس رو ایجاد می‌کرد که نویسنده قسمتی از داستان رو حذف کرده،.
متن داستان: ⭐
متن داستان به شدت عجول بود و هیچ چیزی رو اونطور که باید پردازش نمی‌کرد. من به شخصه قلم نویسنده رو دوست داشتم، توصیف‌ها تازه بودن و جاهایی که نویسنده به خودش اجازه پردازش داستان رو می‌داد، متن خیلی زیبا و حوادث خیلی گیرا بودن؛ سمت عظیمی از داستان به بخش‌هایی اختصاص داده شده بودن که می‌تونستن نباشن و به جاش خود داستان و جهان‌سازی اون بیشتر پرداخته بشه. به طور کلی متنی که برای هر فصل داستان نوشته شده بود بیشتر شبیه یک بدنه و layout بود که هنوز باید گسترش داده میشد.
جهان سازی داستان: ⭐⭐⭐
جهان سازی کتاب، جزء نکات مثبتش بود؛ جهان سازی کلی داستان با اینکه ایده‌ی جدیدی رو دنبال نمی‌کرد، روش جدیدی رو برای معرفی ایده قدیمی جهان‌های چندگانه در پی گرفته بود و تونسته بود این ایده رو به وضوح بیان کنه؛ ایرادی که رد این قسمت می‌شد به کتاب گرفت، نبودن نقشه‌اس. به نظرم وجود نقشه برای کتاب‌هایی که انقدر وابسته به مکان هستن (کشورها، شهرها، دنیاها) ضروریه تا کتاب گیج کننده نشه و خواننده یک ایده کلی از داستان داشته باشه.
حوادث: ⭐⭐⭐
نمیشه این کتاب رو حادثه‌محور و یا حتی شخصیت‌محور دونست (چون داستان اونقدر پردازش نشده بود که محوریت خاصی به چیزی بده) اما حوادث داستان خیلی بهتر از شخصیت‌پردازی‌ها، پردازش شده بودن و تنها ایرادی که بهشون می‌شد گرفت در راستای نقص طرح داستان هست؛ یعنی نبود سرنخ‌ و foreshadowing در داستان، حوادث رو بی‌دلیل یا درک‌نشدنی یا ناگهانی (نه به معنای مثبت کلمه) جلوه می‌دادن. اما در کل قلم نویسنده در نوشتن حوادث، خوب و خیلی روان بود.
در کل:
به نظرم داستان همچنان خیلی جای کار داشت و باید با صبر و حوصله بیشتری بررسی می‌شد تا حق این ایده‌ی خاص و تازه ادا بشه.
Profile Image for Sara Behnam.
54 reviews3 followers
August 8, 2022
انتظار نداشتم انقدر ناامید بشم، داستان می‌تونست روند بهتری داشته باشه و همین‌طور شخصیت‌پردازی قوی تر، شخصیت اصلی داستان پرداخته نشده بود و ما به هیچ عنوان باهاش ارتباط نمی‌گرفتیم.
جزییات به شدت زیاد و حوصله سربر و بی فایده داستان رو از ریتم انداخته بود، تا ۳۵۰ صفحه تقریبا ما هنوز نمی‌دونستیم با چی روبه‌رو هستیم و چی قراره پیش بیاد و داستان از صفحه‌ی ۴۰۰ به بعد هیجان‌ گرفت. فضاسازی به نسبت قابل قبول بود ولی در کل کتاب ضعیفی بود.
Profile Image for Mohaddese Saberi.
17 reviews1 follower
August 4, 2023
ایده ای جالب، داستان غیر قابل پیش بینی، پلات های زیبا،شخصیت پردازی قابل قبول اما با دنیا پردازی ضعیف و توصیفات بیش از حد💕
Profile Image for Haniyh Mir.
236 reviews3 followers
August 24, 2023
داستان هر فصل جذاب تر از فصل قبل میشد و پیش‌بینی کردنش خیلی راحت بود:))) اما این پیش‌بینی ها درست از آب در میومدن؟:))
کتاب هر لحظه خواننده رو غافل گیر میکنه:)
واقعا کتاب عجیب و جذابی بود.
Displaying 1 - 8 of 8 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.