Paris, 1918: Amidst the cries of fanatic patriots bent on war, a tender relationship slowly develops between two young Parisians, beginning with a first shy encounter and growing into a passionate love that in the end falls victim to the psychological and physical destruction all around them. --- The great French writer Romain Rolland (1866-1944, winner of the Nobel Prize in Literature 1915) wrote his famous tragic love story "Pierre and Luce" at the end of World War I. Its protagonists recall the lovers of classical antiquity as well as those of the Middle Ages.
Varied works of French writer Romain Rolland include Jean Christophe (1904-1912), a series of satirical novels; he won the Nobel Prize of 1915 for literature.
The committee awarded him "as a tribute to the lofty idealism of his literary production and to the sympathy and love of truth with which he has described different types of human beings."
من دوست داشتم که صورت زیبایی را بر روی سینهام بگذارم وَ بمیرم اما نشد هستی خسیستر از اینهاست دردی که آدم حسی احساس میکند بیانتهاست
گرچه روحم تبلور ویرانی است اما، ذهنم غریبترین چیز است هر روز گفتنِ این چیزها برای من از روز پیش دشوارتر شده است
حالا نزدیکتر بیا و، کلید در باغ را از من بگیر نشانی آن باغ را روی کلید برای تو در اینجا نوشتهام من سالهاست دور ماندهام از تو و میروم که بخوابم من پرده را کنار زدم حالا تو با خیال راحت پروانهوار در باغ گردش کن.
پی یر و لوسی عاشقانه ی لطیف دو نوجووون از دو دنیای متفاوت و بازتاب افکار انسان دوستانه ی رولان ه که به سهم خودش دینش رو به دنیا در ستایش صلح ، عشق و دوستی با ادبیات ضد جنگ و شاعرانه اش ادا میکنه...
آدم از انسان بودنش خجالت میکشد... چه خوب است که بزودی میمیریم!... نفرتانگیزترین چیز این است که جزو آدمهایی شویم که به ویران کردن میبالند، به تحقیر کردن میبالند..
این اولین تجربهی خوانی من از رومن رولان هست. قلم رومن رولان را دوست داشتم و ترغیب شدم بیشتر ازش بخونم. داستان عشق پسر و دختری که در دل جنگ را روایت میکنه. روایت ساده ای داشت ومیشه در یک روز خوندش.
در میانهی جنگ جهانی و هجوم آلمان به فرانسه، دو جوان خام و پاک به هم دل میبازند، پییر از یک خانوادهی بورژوا و لوسی از خانوادهای فقیر. اولین دیدار در میانهی ترس و اضطراب در قطار شهری بدون رد و بدل شدن هیچ حرفی و رفته رفته شکل گیری یک عشق. در میانهی داستان نویسنده کمی راجع به انسانیت و اخلاق حرف زده که خسته کننده و گل درشت نیست. در مجموع جالب بود.ه
با اینکه از همون اول میشد این پایان رو حدس زد؛ ولی همچنان سر پایانش قلبم شکست..
-چه خوب است که بزودی میمیریم!... نفرتانگیزترین چیز این است که جزو آدمهایی شویم که به انسان بودنشان میبالند. به ویران کردن میبالند، به تحقیر کردن می بالند.
«ما آدمهای به دردنخور و خطرناکی هستیم آن هم با این ادعای مضحک و خلاف قانون که فقط به این خاطر زندگی میکنیم که کسانی را که دوستشان داریم دوست بداریم.»
خیلی زیبا بود. خوشنثرترین و پراحساس ترین همش در ۱۱۰ صفحه؛ هیچ صفحهای بدون خط کشیدن نموند و الان نمیدونم با میلِ رو دیوار زدن همشون چه کنم. عشق پاکشون، توصیف خیلی دقیق و درستشون از عشقی که میشه نیمهی تن و روحت و در عین حال تفاوتِ تفکراتشون باهم...آه این کتاب خیلی برام ارزشمندتر از این حرفا بود. روحیات و تفکرات رومن رولان خیلی برام نزدیک، مشابه و قابل لمسه و حس میکنم قشنگ تو کالبد و دنیای دیگهای من هم یه رومن رولان مقالهنویس/نویسندهام تو فرانسهی اوایل ۱۹۰۰.
بينما كان الفتى " بيير " مُختنقاً بين الحشود داخل قطار الأنفاق إذ بفتاة تصعد القطار دخلت قلبه بكل ما فيها ثم أغلقت الباب خلفها... وبينما كانت صرخات خوف " باريس " تعلو على صوت أزيز الطائرات الحربية التي تغزو سماءها ، عند لحظة خارج الزمن تتشابك أيدي " بيير " و " لوس " وقد استسلم كلاهما لنداء الحب...الحب الذي ولد في خضم الموت... حمى الحرب العالمية الأولى تلتهم الأرواح بشراهة...تدفع الجميع إلى حافة الهاوية ، سلسلة كابوسية تمتد منذ أربع سنوات فمتى يدق ناقوس الحرب الجرس الأخير ؟ سيلتقيا مجدداَ ..اجل فالطفلان العاشقان عقدا اتفاقاً ضمنياً على أن يخلدا اللحظة الراهنة ويتجاهلا الواقع المحموم المثقل بالتهديدات الطائشة ، ودوي الانفجارات التي لا تنفك عن زلزلة الأرواح الساكنة فتسرع بالاختباء إلى حين ان تنقشع الغمام السوداء... كانا نجمتين في سماء مثقلة بسترتها الداكنة ، زهرتي هندباء تطفو في هواء خانق بالغازات السامة ، احتجبا عن مرأى القبح في محاولة للنسيان ...هو الملاذ الأخير..النسيان هل يتلاشى الموت والليل حول حبهما ؟؟... هو لم يُخلق ليصبح رجلاً يقتل..ويحرق..ويدمر...كان يشمئز من كل ما هو لا أخلاقي ولا انساني.... هى لم تُخلق لتتداوي جراح المتساقطين وتخيط مُزقاً او تنزلق دموعها على الدماء النازفة...هى لا تعرف سوى دموع الحب تتمازج مع الفرح والحزن ولم تأبه للخوف.... لقد آثرا أن يبقيا عاشقين على أن يجرفهما تيار حرب وحشية مُدمرة... وبالنهاية يسلم حبهما ولا يسلما هما من قبضة الحرب الغادرة... الكاتب الفرنسي " رومان رولان " بشاعرية موسيقية عذبة يسرد لنا حكاية حب لا تدري أكانت على هامش الحرب أم في قلبها... يتضح لك ان الكاتب كان رجلاً داعياً للسلام ، ينزع لحقن الدماء ويطالب الانسانية باسترداد وجهها الحقيقي ونزع قناع المسخ الذي لا يقنع إلا بعالم طاغٍ من القسوة والكراهية... ومازال القناع القبيح يُرتدى حتى اليوم والإنسانية وراء القناع تمتد أصابعها الهزيلة فى محاولة للتشبث بوجودها والحياة... لوس...ذلك النصيب الضئيل من السعادة..قولي لي أخيراً وجدناه.....
یه بار داشتیم راجع به این حرف میزدیم که آیا "نشونهها" حقیقت دارن یا آدما ترجیح میدن که بهشون اعتقاد داشته باشن؟ در نهایت هم به این نتیجه رسیدیم که حقیقی بودن یا نبودنشون مهم نیست. همین که یه چیزِ هرچند کوچیکی رو نشونه بدونیم و بهش چنگ بزنیم برای ادامه دادن، کافیه. و این کتاب برای من هم یه نشونه بود و هم یه یادآوری! من و این کتاب، در بهترین زمان ممکن همدیگه رو پیدا کردیم و نوری شد برای این روزهای تاریکی که دائما سردرگمم. این کتاب برای من معنایی عمیقتر از چیزی که خوانندههای دیگه باهاش مواجه میشن داشت.
بهنظرم هرچقدر که عشق در ادبیات روسیه اغراقشده و جنونآمیز و بیمارگونهست، در ادبیات فرانسه بسیار لطیف و پاک و شکنندهست. عشقِ پییر و لوسی اینقدر ساده و صادقانه و نرم بود که میتونم برای عشقشون اشک بریزم! من رو به یاد عشقِ "کوزت و ماریوس" در بینوایان میانداخت که حتی اون هم یه عشقِ فرانسوی بود :)))
کتاب اونقدر کوتاهه که حین خوندنش از اینکه قراره زود تموم بشه ناراحت بودم ولی در عین حال لبخندِ عمیقی با شعارِ "زندهباد جوانی" روی لبم بود و همچنان که کفِ اتاق نشسته بودم و بادِ خنک بعد از غروب از پنجره میوزید، غرق در لذت و شورِ جوانی بودم.
دوست دارم مُدام پاراگرافهای موردعلاقهمو بخونم و به یاد بیارم و یادآوری کنم.
چند ماه پیش اتفاقی یه فایل از پییر و لوسی پیدا کردم و شروع کردم به خوندن. چند صفحه خوندم و دیگه ادامهش ندادم چون انقدر ازش خوشم اومد که دلم نیومد که توی گوشی بخونمش و منتظر موندم تا نسخهی فیزیکیش رو بخرم. امروز صبح توی مترو دوباره از اول شروع کردم به خوندنش و حالا تمومش کردم. فکر میکنم داستانهایی که یه بخش از اونها مربوط به عشق در زمان جنگ هست رو با وجود غمگین بودنشون خیلی دوست دارم؛ چه در فیلمها و چه در کتابها. به وجود اومدن عشق در زمانی که دنیا پر از ناامیدیه و زمانی که همهچیز داره نابود میشه خیلی عجیبه.
Přesně jedna z těch knížek, o kterých nám se zápalem vyprávěla moje milovaná (ne, to není ironie :)) češtinářka, jedna z těch mnoha, které bychom si měli přečíst, a taky knížka, jejíž vyprávění děje bylo doprovázeno salvami smíchu od mých fakt - omezených? - spolužáků...Dva lidi, co se do sebe zamilujou za války v Paříži, rozhodnou se spolu vyspat, než bude muset kluk odejít na frontu, ale kvůli nešťastné nehodě, která je oba pohřbí zaživa, to nestihnou? No vážně, kterýmu puberťákovi by to nevystačilo na posměšky až do zvonění, za předpokladu, že aspoň poslouchal. Co to prej sakra je za knížku?
No...pro mě po přečtení skoro srdeční knížka. Knížečka. Sotva 100 stráneček, na kterých je VŠECHNO. Knihy, vyprávějící o období světových válek, jsem nikdy nevyhledávala, ale ani se jich nestranila, konec konců, koho hodiny literatury zajímají, nevyhne se jim. Ty války tu prostě byly, a tím pádem jim patří nemalé, i když smutné, místo v dějinách literatury. Někdo se s tematikou vypořádá několikasetstránkovým románem, někdo své pocity vměstná do zdánlivě nicneříkající poezie, která toho však skrývá spoustu a spoustu, pan Rolland zachytil atmosféru čtyři roky trvající první světové války do útlého příběhu o lásce.
A právě takové popisy lásky moje duše ve všech podobných příbězích přímo hltá, a ne, fakt by se sem do té věty nehodila jiná fráze, protože tak to prostě cítím. Přemýšlím o způsobu, jakým mladí lidé tenkrát přemýšleli, o jejich možnostech, o tom, jak jim muselo být...a nechci, aby to teď vyznělo nějak sadisticky nebo krutě, ale přemýšlím o tom ráda. Na druhou stranu jsou to pro mě náměty skoro posvátné, jsem dost citově založený člověk, a proto, i když mi to jindy problémy nedělá, mám teď potíž se kloudně vyjádřit.
A proto už radši jen zbývá dodat, za co šla dolů ta hvězdička z plného počtu - za závěr. I když v tom vidím symboliku osudu, který vždy přichází tak znenadání, jen občas se sebemenším varováním předem, tak zničující a neodvratný, stejně bych si ten závěr přála maličko rozvinutější...
A PS, proč jsem se k Petru a Lucii dostala až teď? I když byla literatura můj oblíbený předmět, rozhodně jsem nebyla ten šprt, který by hned po zadání běžel do knihovny a četl vše, o čem byla řeč, jen proto, aby se tím potom mohl chlubit. U spousty knih jsem si v duchu poznamenala, že si je potom někdy přečtu, až budu "moct" a ne "muset", až si ke mě najdou samy cestu. Petr a Lucie si ke mně našli cestu včera v antikvariátu u zastávky metra Staroměstská, a já toho vážně nelituju. :)
_ با شنیدن نام رومن رولان ناخودآگاه به یاد دو اثر معروفش یعنی ژان کریستوف و جان شیفته می افتیم. رولان رمان ترجمه شده دیگری در ایران دارد که به ندرت دیده و خوانده شده آن هم همین پی یر و لوسی است. در اندیشه های رولان می توان همیشه آرمان گرایی را دید یک مدینه فاضله که انسان دوستی و مهربانی و محبت و عشق در آن لبریز است، این تفکرات و دیدگاهها به وضوح در کتابهایش از جمله این کتاب نمایان است. در فرانسه بورژوایی، پی یر عضو یکی از این خانواده های بورژایی است، در خانه ای که پدر در پی اخلاقیات و مادر در پی پرستش مسیح و خدا. پی یر در ابتدای بلوغ جسمی و فکری است، شانزده سالگی، سنی که همیشه در پی آنیم که سؤالهایمان پاسخ داده شوند حتی اگر این سؤالها خلاف باور اکثریت باشند آنگاه نه تنها بیان آن که حتی مخالفت با آن چیزی که باور همگان است غیر ممکن است. جنگ و جنگیدن در برابر ملت های دیگر در فرانسه امری همه پذیر بود. پی یر به جنگ فرا خوانده می شود ولی فرصتی شش ماهه تا روز اعزامش دارد. روزی پی یر درمترو تصادفا با دختری به نام لوسی برخورد می کند که از روی غریضه انسانی برای فرار از ترس و بمباران به هم پناه می برند. این رابطه کم کم ادامه پیدا می کند که آنها به هم دلبسته می شوند ولی رابطه و عشق آنها بی ریا و کاملا پاک و زلال است. در اطرافشان همه در غم جنگ و تکاپوی جنگ اند ولی پی یر و لوسی فارغ از جنگ از با هم بودنشان لذت می برند، لوسی دختری از از قشر ضعیف و پی یر از قشر بلندمرتبه ولی این مسئله هیچ خللی به نوع ارتباط آنها وارد نمی کند. پی یر می داند که روز اعزامش نزدیک است ولی آن ها در لحظه زندگی می کنند به دور از هیاهو، می دانند شاید فردا و آینده ای برایشان متصور نتوان شد و همین دلیلی دیگر برای این لذت با هم بودنشان است. در جایی از کتاب پی یر خطاب به لوسی از شغل مادرش می پرسد و لوسی در جواب می گوید که در کارخانه مهمات و اسلحه سازی کار می کند. این جواب پیر را دچار بهت و حیرت می کند که مگر می شود انسانی برای کشتن همنوع خود گلوله و اسلحه بسازد و جوابی که داده می شود این است: انسان برای زنده ماندن و ادامه حیاتش به هرکاری دست می زند،این همان خود جنگ است که در باطن پوچی محض است ولی انسانی که مجبور باشد، برای زنده ماندنش جان کسی را هم می گیرد. شاید در این کتاب خیلی به بورژواها نقبی زده نشده ولی همچنان در کتاب آنها مغرور و متظاهر و فخرفروش معرفی می شوند و دارای تزهایی پوچ و توخالی. خب در این نوع کتابها پایان بندی شاید مهمترین بخش داستان باشد و مخاطب کنجکاو که سرانجام وصالی در راه است یا خیر. پایان کتاب هم وصال است و هم جدایی.
This is a beautiful story about first love. Not a word is overdone. Feelings are allowed to reach the reader in the most delicate and precious way. Rolland's words ...
... "Through the portals of his eyes into his heart she entered, she entered all complete; and the door closed. Noises from without fell to nothing. Silence. Peace. She was there."
... "She did not look at him. In fact she did not even know as yet of his existence. And yet she was there inside him. He held her image there, speechless, crushed in his arms, and he dared not breathe for fear that his breath might ruffle her."
... "both of them were in accord as to a mute resolve not to look into the future"
Rolland's works held a special place in the hearts of young people in the 1920s and 1930s wanting to love and survive in the midst of the constant threat of war and evil worse than war. I am planning to have the German boy in my novel-in-progress read "Pierre and Luce" at a time when he is separated from the girl he loves, maybe forever, is confused and conflicted by his life, and is looking for a way to understand and come to peace with his feelings. He won't find peace but I believe he will find the effort worthwhile.
در هر نوجوان شانزده تا هجده ساله اندکی از روح هملت یافت می شود. از او نخواهید که جنگ را درک کند. (این باشد برای شما مردان روزگار دیده) . داستانی کوتاه با ترجمه ی خوب خانم مشیری عزیز. در عشق و جنگ. دوساعته نهایتا میشه خوندش. داستان عاشقانه ی دلپذیری، همراه با نظرات ضد جنگ همیشگی رولان در مورد صلح و بیهودگی ریختن خون انسانها. . در مورد نقاشی روی جلد کتاب(اثر پیکاسو اگر اشتباه نکنم ) ، جالبه این نقاشی رو روی جلد چندین کتاب که موضوعیت جنگ دارن دیدم(نان و شراب، قربانی و این کتاب، چندتا دیگه هم هست که الان حضور ذهن ندارم)، فک کنم دیگه یه نشونه شده برای حدس زدن محتویات داستان داخل کتاب، که مربوط به جنگ هست یا نه؟ . . یه طرح دیگه هم هست که خیلی تکرار میشه روی جلد کتابا، نمیدونم دیده باشین یا نه، یه تکه سنگ بیضی معلق در آسمان(جلد کتاب تمرین مدارا)، اونم خیلی دیدم.
Krok číslo jedna. Vezměte si slovník spisovné češtiny a otevřete ho na libovolné straně. Poté vyberte náhodných pět slov, jež nikdo nezná a které v knize použijete, abyste se mohli cítit chytře vy i vaši čtenáři.
Krok číslo dvě. Klíč k psaní filozofického a existenciální Hloubání, Dloubání a Fňukání (HD&F) hlavních hrdinů vězí v tom, že nikdo doopravdy netuší, o čem to mluvíte, ale všichni rádi předstírají, že vás chápou a rozumí vám. Pro ty hloupější z vás - je to, jako když se sejde banda šestnáctiletých chlapců v hospodě nad pivem a diskutuje o fotbale. Nebo skupina fandů Malazské knihy padlých na legii. Nezapomeňte ve filozofických pasážích zahrnout časté otazníky (nejlépe v kombinaci s vykřičníkem při proklínání nespravedlnosti světa). Rovněž by měla vašim hrdinům ukápnout nejedna slza, protože kdo by vás bral jinak vážně?! Pokud je váš HD&F faktor dostatečně vysoký, s velkou pravděpodobností jste na cestě k napsání naprosté klasiky.
Krok číslo tři. Nikdy a za žádných okolností nezahrnujte ve vaší knize zábavné pasáže! Text zásadně nečleňte do odstavců a přímou řeč vkládejte jen občasně, místo toho se zaměřte na popis záclon, nádobí a výše zmíněné HD&F.
Krok číslo šest. Buďte nepředvídatelní. Nebojte se vašim hrdinům v půlce knihy shodit na hlavu pařížský kostel. Zbylých sto stránek poté zaplňte popisem ptačího trusu na nyní již rozbořených střechách chrámové budovy.
Krok číslo sedm. Tvařte se důležitě. Intelektuální odpad na papír tiskněte s nejvyšším sebevědomým a hořkým (z toho smradu) úsměvem na tváři.
Krok číslo osm. Nechte uležet čtyřicet, padesát let a využijte válečného období k publikaci knihy.
این رمان کوتاه اولین اثریست که از رومن رولان خواندم و دارم فکر میکنم چقدر دلم میخواد بیشتر از او بخوانم. بعد از خواندن پییر و لوسی باز هم میرسیم به اینکه میشه زندگی رو در ادبیات پیدا کرد و یاد گرفت. روایتِ جذاب عاشقانهای که مربوط به زمان جنگ آلمان و فرانسهست. روند داستان جذابه و شما رو دنبال خودش میکشونه. اگر عاشقید، اگر عاشق نیستید، اگر دلشکسته اید و اگر نیستید، اگر انسان هستید این کتاب رو بخونید که عشق رو یاد بگیرید و با معجزهی عشق آشنا بشید.
یک داستان کوتاه درخشان و شگرف رومن رولان، خواننده رو در این داستان شگفت زده میکنه.نویسنده در صف��اتی کم، در بستر داستانی به ظاهر ساده، از عمیقترین ومهمترین دردهای انسان و جامعه حرف میزند.همچنین تصویرسازی ها، تشبیه ها و توصیف ها در این داستان درخشان هستند. در این داستان خواننده متوجه میشه جنگ تا چه حد مخرب و ویرانگره و صرفا مرگ انسان ها تنها نتیجه ی جنگ نیست توصیه میکنم این داستان را در فضایی آرام و با تمرکزی بالا بخوانید نکته: اگر میخواهید بدون پیش زمینه ی قبلی به سراغ داستان بروید از این قسمت به پایین را نخوانید ------------------------------------------- داستان در ۵۹ روز اتفاق میفته.از غروب ۳۰ ژانویه تا ۲۹ مارس ۱۹۱۸.یعنی تقریبا هفت ماه پیش از پایان جنگ جهانی اول در پس زمینه ی داستان دردی عمیق حضور داره؛چهارمین سال جنگ جهانی اول، نفوذ روز افزون آلمان ها به خاک فرانسه، پاندمی تیفوس و آنفولانزا، یاس و نومیدی مردم و درنهایت فرسایش و اضمحلال اخلاق در جامعه (که نتیجه ی انکارناپذیر جنگ است)
فردا!... برای آیندگان به آسانی قابل تصور نیست که این واژه در چهارمین سال جنگ تا چه حد تداعیگر یاسی گنگ و ملالی بی پایان می نمود ... ملالی وصفناپذیر! بارها و بارها امیدها بر باد رفته بود! صدها فردا که بهدنبال یکدیگر آمده بودند،همچون دیروز و همچون امروز، هریک چون دیگری محکوم به نیستی و انتظار، محکوم به انتظار نیستی.زمان دیگر نمی گذشت. (صفحه 41)
در این روزگار وانفسا، خواننده با پییر،نوجوانی در دوران بلوغ و اوج بحران های روحی و روانی،همراه میشه.اتفاقاتی دست به دست هم میدن و عشقی شکل میگیره.عشقی پاک و معصومانه یا به عبارتی دیگر عشقی فرازمینی.عشقی که دو نوجوان مانند طنابی نجات بخش بهش چنگ میزنند و ...
عاشق داستان های حاشیه جنگم اما وقتی پای عشقی در میونه حقیقتا از درون میشکنم داستان برای من به اون شکل چشمگیر نبود اما چیزی بود که غمگین و عصبانیم کرد و حقیقت از همون لحظات اول این پایان رو در راه میدیدم اما نمیدونم چرا هیچ وقت به اون حس اولیه اعتماد نمیکنم و کوتاه نمیام
-از اینجا اسپویل داره- گرچه باید به عرض شما برسونم که از دید من عشق این دو در نهایت پایانی جز جدایی نداشت چراکه ناگهانی اتشین و بدون دلایل کافی بود اما این ها نظر منه و شاید در ادامه پییر و لوسی باقی میموندن نه نظرات گهر بار من -پایان اسپویل -
من رو یاد هملت انداخت و رولان واقعا کارش خوبه امتیاز اصلی سه و نیمه اما بخاطر اینکه شایسته امتیاز میانگین بالاتری میبینمش چهار دادم
کتاب،ماجرای عشقی لطیف و پاک بین دو نوجوان در خِلال جنگ جهانی اول است.پییر از خانواده ای مرفه است و لوسی از خانواده ای فقیر.اعزام به جنگ و خطر کشته شدن در یک قدمی پییر است اما پییر و لوسی تصمیم می گیرند در لحظه زندگی کنند و از دوست داشتن هم لذت ببرند.
نویسنده خیلی زیبا و پراحساس تصویری از عشق به نثر در آورده بود طوری که به خودت می اومدی و می دیدی داری لبخند میزنی.جملاتی داشت که قلب و روح رو نوازش می کردن🤭 اما تاثیری که جنگ بر روح و روان یک نوجوان و حتی کل اجتماع میذاره به خوبی حس میشد:) و آخرش،که از همون اول معلوم بود ولی....😭 و اگر بخوام جمله ای بگم که کسی راغب بشه کتاب رو بخونه اینه که پییر و لوسی، هملت مدرنه🥲✨️
کتاب های عاشقانه هیچوقت برام جذاب نبود و تقریبا هیچوقت هم نتونستم تمامشون کنم اما این کتاب چون درون مایه ای ضد جنگ داشت برام جذاب شد در کنار قصه عاشقانه این کتاب که داستان عشق اول دو نوجوان هست در بحبوحه جنگ... ادما امکان داره چند بار عاشق بشن ولی همیشه عشق اول فرق میکنه چون حس های اول و تجربه های ابتدایی همیشه به ذهنم ادم میمونه و اینکه تقریبا تجربه عشق اول همه ادما شبیه هم هست... در مدت خوندن این کتاب تماما انگار خاطرات خودم رو دوباره میخوندم و لوسی کاملا در ذهنم شکل گرفته بود و مجسم شده بود... حس های اول همیشه در ذهن ادم زنده خواهد بود و هیچوقت فراموش نمیشه و دوباره این شعر کیارستمی به ذهنم اومد (البته نقل به مضمون)
رمان کوتاه پییر و لوسی به عشق پاک دو دلدادهی جوان در بحبوحهی جنگ جهانی اول میپردازد. پییر از خانوادهای مرفه و با ایمان و لوسی از طبقهی ضعیف جامعه است که صورتشان را با سیلی سرخ نگه میدارند؛ ولی این امر خللی در احساس آنها ایجاد نمیکند و چون میدانند ممکن است فردایی نباشد قدر لحظات با هم بودن را به خوبی میدانند.
پی یر و لوسی رومن رولان داستان های فرانسه_قرن20 پی یر هملت مدرن است،افسرده،ناامید و سرخورده از جهانی که در آن زندگی میکند. با دیدن لوسی جهان معنایی متفاوت برای او به ارمغان می آورد. عشق پاک و پرشور این دو در بحبوحه جنگ جهانی اول. نثر کتاب بسیار شیرین و خاصه. حجم کمی داره اما اصلا دلم نمی خواست کتاب رو تمام کنم میخواستم توی فضای داستان باشم و از پی یر و لوسی دوست داشتن رو یاد بگیرم. قبل از شروع جان شیفته یا ژان کریستوف این کتاب پیشنهاد میشه،رولان شما رو مشتاااق خوندن آثار بزرگش میکنه. ترجمه خانم مشیری بی عیب ونقصه همراه با پی نوشت های بجا. نشر نو با تمام فکر و خلاقیتش این کتابو چاپ کرده از رنگ برگه های کتاب گرفته تا تصویر روی جلد که نقاشی "گِرنیکا" از پابلو پیکاسوست. این نقاشی خودش جای کلی حرف داره،نقاشی که سال1937طی حمله به روستایی طی همین نام در اسپانیا طی جنگ داخلی کشیده شده.از معدود کارهایی از پیکاسو که سیاه و سفیده. برای درک بهترش باید جزبه جز بررسی بشه چون هر تصویر بیانگر نماد خاصیه. از متن کتاب: "تنها چیزی که میتوان ازآن اطمینان داشت همین زمان حال است.زمان حالِ هر دومان و بهتر ان که تمام سهمیه ابدی و ازلی مان را در همین زمان حال سرازیر کنیم."
•ترجمه مینو مشیری نشر نو امتیاز گودریدرز3.63 از 5 با 3666 رای قیمت چاپ سوم 1398: 16تومان 110صفحه•
عاشقانه ای در زمان جنگ جهانی اول، پی یر ،پسر ۱۷ ساله ای که مدت کمی به زمان اعزامش به جنگ مونده ،به دنبال کمی امید و دلخوشی عاشق دختری به نام لوسی میشه... اینکه جنگ چطور همه امیدها رو از بین می بره و انفعال جمعی ای که به وجود میاره ،حس از دست دادن قدرتت و سپردن خودت به دست سرنوشتی که سیاستمدارها تعیین کردن همیشه یکی از غمناکترین بخش های کتاب هایی با موضوع جنگ هستند. این کتاب هم همینطور بود،نا امیدی نه تنها در شخصیت اصلی کتاب بلکه در اعضای خانواده و اجتماع هم حس میشه و یکی از قوی ترین کتاب هایی بود که خوندم با اینکه موضوع لطیفی مثل عشق روایت میشد. یکی از چیزهایی که من رو در این کتاب خیلی تحت تاثیر قرار داد رابطه پی یر و برادرش فلیپ بود ،وقتی که برادرش از جنگ برگشته بود،تغییری که کرده بود و اون حس غبطه ای که نسبت به برادرش پی یر داشت ،و در آخر وقتی که پی یر میگه من میدونم که وقتی عازم به جنگ شدم کسی رو نمی کشم و لبخند غمباری که برادرش می زنه ... احساسات در زمان جنگ... تغییر کردن آدم ها... همه این ها خیلی برام ناراحت کننده هست، در آخرم جمله هایی از کتاب رو که دوست داشتم اینجا میگذارم ʕ·ᴥ·ʔ
آه! لحظاتی هست... که آدم از انسان بودنش خجالت می کشد...
. این مذهب نوین طالب همه چیز بود و به کمتر رضایت نمی داد: تمام وجود آدمی را می خواست، جسمش را، خونش را، زندگی اش را، ذهنش را. و به ویژه خونش را .
بی انصافی محض است که گفته شود مؤمنان از این اوضاع رنج نمی بردند. رنج می کشیدند، اما ایمان داشتند. ای وای برادرانم که رنج برایتان گواه الوهیت است!... خانم و آقای اوبیه چون دیگران رنج می کشیدند و چون دیگران ایمان داشتند. اما از یک نوجوان نمی شد انتظار چنین ایثار قلبی و احساسی و منطقی ای را داشت. .
پی یر مایل بود لااقل بداند چه چیزی او را آزار می دهد. چه پرسشها که در درونش شعله میکشید و نمی توانست آنها را به زبان آورد! زیرا همه این پرسشها با این آغاز می شد که: «اما اگر اصلاً آن را باور نداشته باشم چه!» ـ که کفر محسوب می شد. نه، نمی توانست چیزی به زبان آورد. به او با تعجب و هراس، با خشم و غضب خیره می شدند؛ و با اندوه و شرم. و چون او در آن سن شکل پذیری بود که روح هنوز پوسته ای بیش از حد لطیف دارد که با هر که از بیرون می وزد چروک برمی دارد و زیر انگشتان پنهانکارشان می لرزد و شکل می گیرد، خود پیشاپیش احساس شرم و اندوه می کرد. شگفتا! چه ایمانی داشتند! (اما آیا به راستی همه شان ایمان داشتند؟) چگونه می توانستند؟ کسی جرأت این پرسش را نداشت. اگر در میان جمعی که همگی ایمان دارند شما به تنهایی ایمان نداشته باشید، به کسی می مانید که عضوی از بدن را ندارد، شاید عضوی بی مصرف، اما عضوی که دیگران همه دارند؛ و آنگاه با خجلت می کوشید این فقدان را از چشم دیگران پنهان دارید. .
در هر نوجوان شانزده تا هجده ساله اندکی از روح هملت یافت می شود. از او نخواهید که جنگ را درک کند! (این باشد بر شما مردان روزگار دیده!) برای او همین بس که زندگی را درک کند و بتواند خشم خود را از وجود آن فرو خورد. معمولا او خود را در رؤيا و هنر مدفون می کند تا زمانی فرا رسد که به این زیست جدید خو گرفته باشد - زمانی که نوزاد حشره گذار مرارت بار از کرمینگی به حشره بالدار را طی کرده باشد. و در این روزهای پر اشوب بهار بلوغ، أو چه سخت نیازمند آرامش و تعمق است! اما آنها - آن نیروهای کور و حیوانی و کوبنده - در اعماق نقبش به دنبالش می آیند، او را که هنوز در پوسته تازه اش ظریف و آسیب پذیر است می یابند و از تاریکی بیرون می کشند و به میان بشریت بی رحم رها می کنند؛ و از همان آغاز از او انتظار دارند حماقتها ونفرتهای آن را بی آنکه بفهمد بپذیرد و، نه تنها بپذیرد، تقاص آنها را هم پس بدهد.. .
گاهی پیش می آید که یک آکورد ناقص موسیقی موجب صدایی گردد، روح را نا آرام کند، تا اینکه یک نت به آن آكورد افزوده در این اجزاء متنافر یا بیگانگان سرد و خشک را، مانند مهمانانی که یکدیگر را نمی شناسند و منتظر معرفی شدن هستند، به هم پیوند می دهد. آنگاه یخ می شکند و تفاهم میانشان به وجود آن موجب این تفاهم روحی، تماس گرم و انی دست دادن است. پی پر از علت این دیگرگونی آگاهی نداشت؛ نمی خواست تجزیه و تحلیلش کند. اما احساس می کرد از شدت خصومت معمول وقایع بناگاه کاسته شده است. . زمانی که چشم مسحور تناسب دلپذير خط و رنگ می شود، یا در گودی لذت بخش صدف بازی آکوردهایی را می شنویم که طبق قوانین هارمونی نخست یک به یک و سپس به هم گره می خورند، وجودمان آرام و غرق در شادمانی می شود. اما این پرتو درخشان از برون به ما می رسد، چنانکه گویی پرتوهای خورشیدی دوردست ما را مسحور ساخته و بر فراز زندگی آویخته باشد. این حالت دمی بیش نمی پاید؛ سپس از تو سقوط می کنیم. هنر هرگز چیزی بیش از فراموشی گذرای واقعیت نیست. .
پی یروی طفلک من، ما برای این دنیا ساخته نشده ایم، دنیایی - که فقط بلدند در آن «مارسه یز» بخوانند!... پی یر می گوید: اقلا کاش درست می خواندند!... ـ ما ایستگاه را اشتباه گرفتیم. زود پیاده شدیم. پیپر می گوید: شاید ایستگاه بعدی از این هم بدتر باشد. عزیز دلم، آیا می توانی ما را در جامعه آینده مجسم کنی؟ در کندویی که به ما نوید می دهند، کندویی که هیچکس حق زندگی نخواهد داشت جز برای زنبور ملکه، یا برای جمهوری؟ -
بله این یک اثر عاشقانه بود ولی برای من یک داستان عاشقانه بین دختر و پسری نوجوان نبود داستانی فراتر از عشق دو انسان به هم یک عاشقانه درباره بشریت بود عشقی که رو به فراموشی میره کتاب تامل برانگیز و باشکوهی بود بنظرم طوری که جرئت نمیکنم وقتی دارم به فردی معرفیش میکنم بگم داستان درباره دختر و پسر نوجوانیه که در بحبوحه جنگ دوم عاشق هم میشن... چون نیست داستان ماست.