منوچهر احترامی (۱۳۲۰ تهران - ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ تهران) طنزپرداز از قدیمیترین نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان بود، که مجموعهٔ کارهای «حسنی نگو یه دستهگل» او از دههٔ ۶۰ تا امروز، با مجموع تیراژ چندمیلیونی همچنان یکی از محبوبترین کتابهای کودکان بهشمار میرود.
احترامی در مدارس مروی و دارالفنون دوران تحصیل را طی کرد و از دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. وی سالها به عنوان طنزنویس با نشریات مختلف همکاری داشت و طی چندسال گذشته اغلب آثارش را در مجله گلآقا به مدیریت کیومرث صابری فومنی (گل آقا) چاپ میکرد. ویطنزنویسی را به طور جدّی از سال ۱۳۳۷ با مجله توفیق آغاز کرد و با مطبوعات دیگر و نیز رادیو و تلویزیون هم همکاری داشت. امضاهای مستعار، «م.پسرخاله»، «الف ـ اینکاره» و ... از امضاهای اوست.
احترامی مجموعهای از این آثار را درکتاب «جامع الحکایات» منتشر کرد و چاپ بخشی از داستانهای طنزش را در مجموعه «بچه ها، من هم بازی» تدارک دید. منوچهر احترامی تاکنون بیش از پنجاه عنوان کتاب برای کودکان نوشته و منتشر کرده که «حسنی نگو یه دسته گل» و «خروس نگو یه ساعت» و «خرس وکوزه عسل» و «دزده و مرغ فلفلی» و... از آن جملهاند.
آخرین مصاحبه احترامی به همت مینو صابری و توسط سایت خبری رادیو زمانه انجام گرفت.
وی در روز چهارشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ بر اثر نارسایی قلبی، در یکی از بیمارستانهای تهران درگذشت.
اولین کتابی که خوندم این بود یه روز که خیلی خسته بود کنج اتاق نشسته بود یه دزد رند ناقلا شیطون و بدجنس و بلا اومد و یک کیسه آورد کاکلی رو دزدید و برد تنگ غروب که فلفلی رفت به سراغ کاکلی نه آب بود و نه دونه بود نه کاکلی تو لونه بود
قلب مننننن تك تك واژه ها و تصاويرش تا عمر دارم توى ذهنم حك شده و فراموش نميشه...هنوز هم هروقت به يكى از اون شهرها و بناهاى تاريخى ميرم به ياد نقاشى هاى اين كتاب دوست داشتنى ميفتم كه خيلى ظريف و زيركانه شهرهاى ايران و سوغات هاشون رو بهمون ياد ميداد❤️
اقر به خير، مگه با ما قهري فلفي؟ عازم شهر فلفلي؟؟:))
چن بار اين كتابو خونده باشم تا سير شده باشم؟:) خيلي واسه الانم خاطرهانگيز و واسه دوران بچگي من كه ميخوندمش هيجانانگير... كه فلفلي به مرغش ميرسه يا نه؟:)
بعضی چیزا اینقدر آن را دارند که جزوی از وجودت میشن. کودکی عضو لاینفک وجود ما آدماست. مخصوصا ما ایرونی ها که زندگی هامون سخت بوده همیشه. بدتر از اون بچه های دهه 60 و 50 که هراس جنگ تو وجودشون هنوز هم هست. آدم بعضی وقتا یادش می ره که تو همون دوران سخت و تلخ هم، یک چیزهای قشنگی وجود داشتن که می تونست دنیایت رو عوض کنه. مهدی منتصری عزیز اینا رو بهتر از من، تو کتاب قشنگش، یادتونه مطرح کرده. این کتاب هم برای بروبچ دهه 60 و 70 یکدست یادآور زیباترین خاطراته. در اون دوران سخت، دلمون به همین چیزا خوش بود. به نظرم، بهترین کتابی که جغرافی یادم داد همین کتاب بود. همش، هزارجور کتاب جغرافی خوندم و یادم نموند، اما هنوز یادم مونده که : رفت و رسید به دامغان، پسته خرید فراوان، و........ یادش بخیر. ماها چه کودکی بهتری داشتیم. بچه های الان به چه چیزای معمولی دل خوش کردن. حیف....
فکر نمیکنم توی بچگیم کتابی رو بیشتر از این کتاب دوست داشتهبودم... مصداق بارز این جمله که میکن کتابش رو هممممهجا با خودش میبرد... حتی یادمه یه بار کنار منقل کباب بردهبودمش و یه جرقه آتیش هم افتادهبود روش😅🤦🏻♀️
حقیقتش وقتی وقتی مبخواستم این کتاب و3،2تا کتاب دیگه توی همین رده سنی رو به مجموعه کتابام اضافه کنم یه نگاهی به دور و بر انداختم کسی نباشه!!ولی با این وجود اضافه اشون کردم چون فکر کردم همین کتابا آروم آروم علاقه من و امثال من رو به کتابخونی شکل دادن ،اینکه الان شیفته شعرم و ازتلفیق عکس+ نوشته و شعر اینقدر لذت میبرم به خاطر همین کتاباست،این کتابها رو دوست دارم چون تو سیر کتابخونی من مهم بودند و پر رنگ.
جديدا دوباره خوندمش و واقعا ازش لذت بردم. يكي از دوستان هم اتاقيم براي برادرش خريده بود. دستش كه ديدم گرفتم كه ورقش بزنم ولي يهو شروع كردم با صداي بلند براي هم اتاقيام تا تهش خوندم. اصن نميشد وسطش نيمه كاره ول كرد.
بچه که بودم به غایت دوست میداشتم این کتاب رو :دی یادمه یه دیدِ ایرانگردیِ خوبی بهم داد و باعث شد عاشق کلوچه شم! و هیجانانگیزترین بخشش هم وقتی بود که میرفت اصفهان، چون نصفِ خاطراتِ کودکیم اون جاست.