Il y a le puissant général Shâdân qui disparaît dans d’étranges circonstances ; il y a l’odieux capitaine Crosly qui tyrannise le chétif colonel Djazâyeri. Il y a Mahi, la plus belle femme du monde, et le lieutenant Biltmore, le golden-boy qui perd la tête. Il y a le loup du mont Sabalân, l’égorgeur d’étrangers, et la fière Tahmineh Nasseri, révolutionnaire de la première heure. Et puis il y a Hossein, le malheureux interprète au service des Américains qui, après dix-huit ans de prison pour un crime qu’il n’a pas commis, se retrouve à la croisée des chemins. A travers les yeux de chacun de ces personnages défilent près de cinquante ans d’histoire, depuis les débuts de la « coopération » du Shah Réza Pahlavi avec les Etats-Unis, lesquels cherchent à enraciner leur influence au Moyen-Orient, jusqu’à l’arrivée au pouvoir de l’imam Khomeiny, après la Révolution de 1979. Paru sous le manteau en 1987 après que Réza Barahéni eut été emprisonné et torturé par ceux-là mêmes en qui tout un peuple harassé par deux mille cinq cents ans de monarchie avait cru, Les Mystères de mon pays bruit de mille voix et de siècles de culture persane. En même temps qu’il en retrace précisément les événements politiques et historiques fondateurs, ce roman culte, toujours systématiquement censuré et pilonné en Iran, a inscrit dans l’imaginaire de toute une nation certains de ses plus grands emblèmes. Déjà parus chez Fayard : Les Saisons en enfer du jeune Ayyâz (2000) ; Shéhérazade et son romancier (2e éd.) (2002) ; Elias à New York (2004), Lilith (2007).
رضا براهنی در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. خانوادهاش زندگی فقیرانهای داشتند و وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی به ناگزیر کار میکرد. در ۲۲ سالگی ازدانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد
اشعار
آهوان باغ (۱۳۴۱)، جنگل و شهر (۱۳۴۳)، شبی از نیمروز(۱۳۴۴)، مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)، گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)، ظل الله(۱۳۵۸)، نقابها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)، غمهای بزرگ(۱۳۶۳)، بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)، خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟، اسماعیل(۱۳۶۶)
رمان
آواز کشتگان، رازهای سرزمین من، آزاده خانم و نویسندهاش، ناشر: انتشارات کاروان، الیاس در نیویورک، روزگار دوزخی آقای ایاز، چاه به چاه، بعد از عروسی چه گذشت
نقد ادبی
طلا در مس، قصهنویسی، کیمیا و خاک، تاریخ مذکر، در انقلاب ایران، خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟، گزارش به نسل بی سن فردا (سخنرانیهاومصاحبهها)
جوایز برنده جایزه ادبی یلدا (۱۳۸۴)، برای یک عمر فعالیت فرهنگی در زمینه نقد ادبی
بخش یکم-ناخوشی) رمانِ بلندی ست. حوصله می خواهد. خونِ دل دارد خواندنش. یک جاهایی کلافگی دارد بسیار. و مانند دیگر داستان و شعرهای براهنی عده ای بر آنند که کتابِ بی نتیجه ای ست و دیگر عده که می گویند درجه یک و ناب. نمی شود قضاوتی کرد جز خواندن و بعد اینکه آیا می شود با آن همراه شد یا نه. رازهای سرزمین من، جانِ آدم را درمی آورد اما جان هم می دهد. سوای تکنیک. سوای ساختار و سوای موضوع و البته مجموعِ همه ی اینها. و باز اینکه اساسن براهنی را خواندن یک بیماری هم هست. یک مرضِ بی درمان. ناخوش می شوی. می افتی توی جا. چشم هایت کم سو می شود. ریتمِ قلبت به هم می ریزد. روحت مریض می شود. شاید کلمه ها از تو امید بِبُرند. اصلن یک وقت به خودت می آیی و تو نمی فهمی و نمی بینی که مرده ای و دارند رویت کلمه می ریزند. مدفون؛ بازگشت همه به سوی اوست، در آغاز کلمه بود بخش دوم-یک روایتِ کابوس وارِ یک مالیخولیای دو جلدی) حالا پس از سی و چهار سال من آمدم پی رمانِ براهنی. حالا که خونها خشک شده اند و حتا دیگر نقشی ازشان روی خاک نمانده. حالا که جای گلوله، نقشِ سرب دیگر روی دیوارهای قدیمی ی شهر نیست. حالا که گلوله های پلاستیکی ی مرغوب دسترس هست! حالا که دوستان همه دشمنانند و دشمنان مایه ی دریغ و تقدیسِ دوباره! عجب! حالا که روزگارِ آقای ایاز دوزخی تر از همیشه است و ما ملتِ مفعول یکسره در لجه ی نکبتِ فراموشی. پس رازهای سرزمین من، بازگشودنِ تاریخی ست فراموش شده، زنگار گرفته و خشک شده و تُرد؛ آماده ی فرو ریختن. براهنی راوی ی بی همتایی روزها و لحظه هایی ست که باید مکتوب می شدند و او که با رنجی بی پایان بی گمان دست به گردآوری این داستانِ تاریخ برده است یکهزار و دویست و شصت و دو صفحه، تو را مرعوب که نمی کند هیچ، که نمی خواهی اصلن تمام بشود. تو در دلِ حادثاتی. در گونه ی داستانی چند زبانی(پلی فونیک) و مطلوبِ نظر و وفادار به سیاقِ نویسنده. پُر از آدم ها، مکان ها، شکل ها، گفتگوها، چگونگی بیان و همه ی اینها شکلی از روایتِ تاریخی که حالا خواندنش عجب هم می آورد. عجب از اینکه چگونه ما به دستِ خویش و آگاهانه توانسته ایم گذشته ی خود را پس بزنیم. کنار بگذاریم. فراموش کنیم و خلاص کنیم خودمان را از دنباله ای که هر آن به آن مراجعه می کنیم و فریاد می کشیم از فرهنگِ مفعولیت خودمان. به همین آسانی مجالی که پیش می آید خیالم را آسوده می کند که یک نفس و یکباره می توانم واردِ روایت شوم و تا پایانِ برگِ آخرین پیش بروم. می دانم که این بار هم خواندن یک رمان(و این رمان به ویژه) از رضا براهنی یعنی شورشِ مطلق و وارد شدن به میدانِ نبرد. این داستان های شورشی این بنده و توصیف های شورشی، این شکل های شورشی! می دانم جان می کنم تا تمام کنم و جانم در می آید هی و مدام در هر بخش در هر فصل، صفحه، بند! اما باید پیش بروم و بسوزم که بیایم بیرون شاید سیاووش وار اما نه از آتش و شاید مانند ابراهیم اما نه از گلستان که از دوزخِ دروغ ها و خودفریبی ها. خودم را فریب بدهم و بگویم که نه اینا واقعیت نیست. حقیقت این نبوده است. نه نمیشود، نمی تواند این گونه باشد، اما هر بار و هر نوشته از براهنی برای من یعنی همین. همین سیلی به صورت زدن ها و دست در حلقِ ذهن کردن ها و بالا آوردنِ همه ی دانسته ها و نادانسته ها. مغرورِ نشئه ی ندانستن با سر به جدول خوردن و خون پاشیدن به آسفالتِ داغ و مغزی له شده آن میان و رهگذرانِ متعجب و خوشحال حالا رمان به پایان رسیده است. مواجهه با شکلِ روایت، صد پارگی متن، داستان تو به تو، زاده شدن شخصیت ها در بستر همه ی اینها می شود ضربه ای مهیب. موجی بلند که توی در ساحل نشسته را ناگهان در خود می کشد. تو که در آغاز بر روی ماسه، برهنه پا می بینی آب دارد نزدیک می شود و نزدیک تر و بُرده شده ای به میانِ دریا. سرت را که نمی توانی بالا بیاوری و مغروقی در میانِ روایت و متن و کلمه ها بخش سوم-ورق پاره ها) بریده ها
120=وقتی تیمسار با ززنش بیرون می آمد 121= به قول خودمان آلوده می شدند 130= در تبریز هر زنی خوشگل باشد 142= به نظر من 294= خط کشی 304= بین قره سید و کفترها 305=کشش درونی من ماجراجویی عمیق منو شیفتگی من به چیزهای نامفهوم 320=محبت جنسی پدر بزرگ 350= یک حس عمیق بیزاری ... 351= بی معنا بود 359= توصیف زن تسخیر شده در اتاق بالایی 364= بر خلاف گفته ی معروف... 365= چقدر بد گذشت 376= به این نتیجه رسیدم 394= شهوت زمین در مغان غوغا می کند 426= باور کن جهل بزرگ ترین 428= شما هم امروز خوب نباشید 466= ناراحتی من از این نیست 492= آدم ها نمی فهمند... بگو بیایند بگیرند 546= دو راه در برابر مردم هست... 547= تا پایان بند نخست 554= چند روز پیش پدر پفیوز ملت ایران رفت 583= شما چرا دست از... 584= به خود آیید 701 تا 702 715= روح روابط 737 814= شانه هایم ستون فقراتم... به من محبت بکند 847= زنده ها احساس گناه می کردند 902= سرنوشت چند طرف دعوا... این منطق کور تاریخ بود 903= همه را فقط از طریق تحمیق همه می توان کشت... 905= چکاندن ماشه رسیده اند 974= زن زیبای اندوه زده، حتمت به اندازه ی زن زیبای خوشبخت، زیباتر از لحظه های معمولی زندگی اش است 979= اگر کشور ما نیازمند یک تصفیه... هم لازم است 1199= بزرگترین عیب بوروژوازی
کم پیش میاد بین خریدن و خوندن کتابی اینقدر فاصله بندازم، اما کتابها دقیقا تو زمان درستشون ما رو صدا میزنن. این روزهای عجیب، درستترین زمان برای خوندن این کتاب بود. روایت بینظیری که از سال ۱۳۲۰ شروع میشه و تا چندماه ماه بعد از بهمن ۱۳۵۷ ادامه پیدا میکنه. تمام اتفاقات داستان حول محور پیروزی انقلاب میچرخه و تو یکی از طولانیترین بخشها تمامی اتفاقات ۲۱ و ۲۲ بهمن رو به بهترین شکل و با جزئیات توصیف میکنه. (شاید بهترین روایتی بود که از اتفاقات منجر به پیروزی انقلاب خونده بودم) چیزی که بنظرم این داستان رو جذاب کرده شکلیه که براهنی قصهاش رو تعریف میکنه. داستان راویای متعددی داره و هر بخش تو زمان متفاوت و از زبان شخص متفاوتی روایت میشه. در انتها همهی این بخشها مثل یک پازل بهم می پیوندن و گرههای قصه رو باز میکنن. من واقعا از خوندنش کیف کردم. شاید بعضی جاها احساس میکردم بیش از اندازه طولانی شده یا شرح بعضی قسمتها ضروری نیست، اما در نهایت تا به انتهاش رسیدم دلم براش تنگ شد. رضا براهنی از اون نویسنده هاست که تا به الان هرچی ازش خوندم خیلی دوست داشتم. و قطعا مشتاقتر شدم برای اونهایی که نخوندم و فک میکنم قراره شگفتزدهام کنن!
ممکن است با بیشتر عقاید و نظرات سیاسی، اجتماعی یک شخص مشکل داشته باشید اما آثار ادبی او را درخشان بدانید. از تناقضهای جالب در ادبیات. عقاید براهنی چه دربارهی سیاست و چه اجتماع را نمیپسندم اما با هیچ نگاهی نمیتوان کیفیت ادبی او را نادیده گرفت. رازهای سرزمین من براهنی مانند خطاب به پروانهها مهمتر از زیبایی و غنای اثر اهمیتاش در ایجاد امکانات جدید برای هنر ایران است. رازهای سرزمین من در کنار همسایهها علاوه بر روایت درخشان و بیمانند دوران سختی و اسارت پیش از انقلاب و روحیات انقلابیون و درباریان توانستهاند به زبانی دست یابند که زبان رمان است. گلشیری در نقد کلیدر میگوید زبان زبان رمان نیست مرگ زمان است. و این دو رمان اینگونه نیستند. بیدلیل نیست که براهنی و محمود (به نظر من) تنها نویسندگان ادبیات فارسیاند با بیش از سه رمان عالی.
ابله داستایفسکی را خواندهاید؟ انگار نویسنده تنها یک رمان زمان داشته پیش از مرگش. انگار تنها چند ماه تا مرگش مانده و باید هر چه میداند را روایت کند. داستایفسکی در ابله راوی انسان است با تمام پیچیدگیهایش. بدون هیچگونه مقایسهای رازهای سرزمین من همچین رمانیست. انگار براهنی تنها یک رمان فرصت داشته تا تمام نگاهش به انقلاب و انسانیت را روایت کند.
شریفترین مرگی که در ادبیات فارسی میشناسم برای ابراهیم آقاست. ابراهیم مردیست رئوف و همدل. کسی که تمام اطرافیان بر زیبایی روح او صحه میگذارند. رازهای سرزمین من این روایت جنگ و شکنجه و درد مرگهای زیادی را روایت میکند. مرگ جوانانی با آرمانهای بزرگ، اعدامهای اشتباه، اعدامهای دروغین، قتلهای سیاسی و ... . اما تکاندهندهترین مرگ کتاب برای ابراهیم است. ابراهیم بعد از دیدن مرگ جوانان بارها تکرار میکند که چرا اینها باید بمیرند. دیگران سوال او را نمیفهمند. حتی نویسنده هم همراه او نمیشود. او هفده ساعت میگرید و دق میکند. در روزی که بسیاری در نبرد تن به تن با ارتش کشته شدهاند او از دیدن مرگ جوانان دق میکند. هر ایرانیای که زبان و ادبیات فارسی برایاش اهمیت دارد باید این کتاب و شخصیتهای آن را ببلعد.
رازهای سرزمین من، از چهارده بخش تشکیل شده، کتاب با کینهی ازلی شروع میشه، داستانی که تا نیمهی کتاب ظاهراً مثل یه داستان کوتاه و بیربطه اما کمکم همهی این قسمتها شبیه قطعههای پازل کنار هم قرار میگیرن و کتاب رو تشکیل میدن.
بعد از کینهی ازلی وارد داستان اصلی میشیم، محور اصلی کتاب تقابل یک به چهارده به علاوه یک یکه؛ یک سروان آمریکایی کشته میشه (چجوری و توسط کی؟) و برای ریخته شدن خونِ سروان، چهارده نفر اعدام میشن و یکی حبس ابد میگیره، حبس ابد میگیره و میشه حسین میرزای قصهگوی کتاب. و همهی آدمایی که تو کتاب هستن، به طرز عجیب و قشنگی، یه جوری مستقیم یا غیرمستقیم به این اتفاق، ارتباط پیدا میکنن. حسین تنظیفی
حسین میرزا یا همون حسین تنظیفی هیجده تا بیست سال از عمرش رو توی زندان سپری کرده، هفتصد و پنجاه صفحه از کتاب از قول حسین میرزاست، حسین میرزا سال ۱۳۱۴، تبریز تو یک خانواده فقیر متولد میشه و تشابه براهنی و تنظیفی که نمیتونه اتفاقی باشه باعث میشد نویسنده این اطمینان رو بهم بده که خیلی از فضاهایی که به واسطهی حسین میرزا توصیف شده رو زندگی کرده شخصیتها
رازهای سرزمین من یکی از پرشخصیتترین رمانهای ف��رسیه و چیزی که کتاب رو متمایز میکنه روایت داستان از نگاه شخصیتهای مختلفه، قلمِ براهنی تبدیل به همسایهی تیمسار شادان، مترجم، بیلتمور، سرهنگ جزایری، حسین میرزا، ماهی و هوشنگ میشه و کنار اینا، گرازش، بازجویی و نامه هم داریم، نقطهی قوت کتاب اینه که وقتی کتاب رو از نگاه یه شخصیت میخوندم، میتونستم کاملا همراه و عاشق شخصیتی بشم که قبلتر، منفور بود، کنار این دوگانگی قشنگ حجم اطلاعات خواننده گاهی بیشتر از راوی کتابه و باید وقتی وارد کالبد راوی میشه اطلاعات قبلی رو فراموش کنه. سانسور
این دومین کتابی بود که براهنی خوندم، کتاب اول روزگار دوزخی من بود و خوندن همین دو تا کتاب کافی بود که بفهمم براهنی قدرت زیادی برای ترسیم تصاویر اروتیک و نامتعارف داره. وقتی روزگار دوزخی آقای ایاز رو خوندم، خیلی عجیب نبود چون کتاب سانسور نشده بود اما اینجا من با یک کتاب که سال ۱۳۸۷ توسط انتشارات نگاه چاپ شده بود مواجه بودم و برام عجیب بود که چجوری مسائلی که حتی هنوز تو یک جامعه مدرن تابو محسوب میشن رو براهنی خیلی سال پیش نوشته، از سد سانسور رد شده و هنوز هم چاپ میشه، اما وقتی کتاب از نیمه گذشت به این نتیجه رسیدم احتمالا نارضایتی و فساد خانوادههای درباری، و نشون دادن آدمهای انقلابیِ خوب و فداکار باعث میشه سانسورچی یکم از موضع سانسور کردنش بگذره و خیلی سخت گیری نکنه (توضیح اضافه: اولین چاپ کتاب، تقریباً سیصد صفحه سانسور میشه اما نسخهی امروز و نسخه سانسور شدهای اول تو دهه شصت، دیگه فرقی نداشتن با هم) نزاعه للشوی
از سورهی معارج میترسم و فقط به خاطر نزاعه للشوی، همین آیهی دو کلمهای که براهنی میدونه چجوری بکار ببره که حتی وقتی اعماق بیاعتقادی به همه چی رو زندگی میکنی، از همون منشأ بیاعتقادیت بتوسونتت.
لذت بردم.این صادقانه ترین و بهترین حرفی است که میتونم از تجربه خوندن این کتاب بگم.رضا براهنی طی بازه زمانی سال 32 تا چند ماه بعد از انقلاب 57 داستانی جذاب و پر کشش با شبکه ای از شخصیتهای مختلف و راویان گوناگون رو خلق کرده که من خواننده ی اثر از هوش بالای نویسنده شگفت زده شدم.متاسفانه سواد نقد ادبی ندارم و صرفا برای معرفی این اثر سترگ و ارزشمند موضوعاتی که به نظرم جالب اومد رو به اشتراک میذارم: 1-تحقیر:حس تحقیر شدن از بدترین احساساتی است که به یک انسان،جامعه و سیستم میتونه دست بده.در داستان شاهد حضور تحقیرآمیز مستشاران آمریکایی در ارتش ایران هستیم،براهنی به خوبی توانسته در عین نوشتن اثری ضد آمریکایی،حس تحقیر شدن عزت نفس نظامیان ایرانی رو به تصویر بکشه.حس تحقیرآمیزی که منجر به اتفاق مهمی در داستان میشه. 2-خلاصه داستان:حسین تنظیفی مترجم یکی از همین مستشاران آمریکایی است،حسین شاهد قتل و ترور مستشار آمریکایی بوده و به حبس ابد محکوم میشود در ماه های منتهی به انقلاب بعد از تحمل هجده سال زندان آزاد میشود.پس از آزادی به دنبال پیدا کردن تهمینه ناصری میفتد.و اتفاقاتی که در این مسیر رخ میده. 3-انقلاب:بخش قابل توجهی از داستان که راوی آن حسین تنظیفی است مصادف با ایام منتهی به انقلاب پنجاه و هفت و اتفاقات مهمی مثل فرار شاه و پیروزی انقلابه.همپوشانی اتفاقات انقلاب و ماجرای اصلی قصه،بسیار خوب از آب در آمده و براهنی به خوبی توانسته شور و حال و هوای مردم اون زمان رو به تصویر بکشه.اینقدر خوب که اطنابی که در این بخش بعضا باهاش مواجه میشیم رو میتونیم تحمل کنیم و ما رو از داستان دور نکنه. 4-راویان مختلف:قصه از زبان چند راوی گفته میشه.البته که اکثریت داستان چیزی حدود هشتصد نهصد صفحه از زبان حسین تنظیفی است اما دیگرانی مثل هوشنگ،تهمینه،ماهی و سایرین قولهایی رو به خودشون اختصاص دادند.گاهی برگه بازجویی،گاهی نامه و گاهی یادداشتها بخشهای مختلف کتاب رو تشکیل میده و رازها و مجهولات داستان طی همین بخشها برملا و حل میشود. 5-رضا براهنی:مصاحبه ای از براهنی خوندم که گفته من این کتاب رو با درد نوشتم و این دردها همراه من هستند.آقای براهنی!من خواننده اثر این درد شما رو درک و حس کردم چون قدرت قلم و داستان نویسی شما فوق العاده و ستودنی است.روحت شاد. پ.ن1:براهنی چند وجهی است،براهنی نقاد،شاعر،رمان نویس.به دو بخش اول شناختی ندارم ولی براهنی قصه نویس برای من از قله های قصه نویسی این مرز و بومه که همیشه به دیگران پیشنهادش میدم. پ.ن2:چه نسبت به انقلاب و چه شخص براهنی موافق یا مخالف باشیم ،انکار عظمت و ارزشمندی این رمان رو کار درستی نمیدونم.
داستان پردازی و قدرت قلم براهنی به قدری جالب توجه هست که حتی اگر در بخش هایی از کتاب، مخالف سرسخت باورهای نویسنده باشین، باز هم با ولع تمام به خواندن ادامه میدین. پس نباید از این گذشت. چیزی که بعد از خوندن این مدل کتاب ها برام مثل یک حسرت موندگار میشه اینه که چرا وقتی چنین نویسندگانی با چنین توانایی هایی تو نوشتن داشتیم، کسی مردم خواب زده ی دوران انقلاب رو تلنگری نزد، چرا کسی نتونست کاری بکنه که اوضاع این طور نشه. مگر نه این که نویسندگان و هنرمندان یک جامعه رهبران جنبش های آزادی خواهی اند؟! خطر اسپویل: از همه این اوصاف بگذریم، برای شخص من تنها رابطه ای که به طرز واقعی و بی نهایت تاثربرانگیز توصیف شده بود رابطه سرهنگ جزایری با ماهی بود. استحاله ی عشق جزایری به ماهی در وجود حسین تنظیفی شاهکار داستان پردازی بود، کسی که به قدری محروم و دور از زندگی مونده بود که عشق و نفرت سرهنگ هم زبان خودش رو تبدیل به انگیزه ای برای یافتن پاسخ سوال های بی جواب خودش کرده بود. چیزی که تو طرح داستان برام جا نیافتاد چرخش حسین از ماهی به تهمینه بود! چی می شد اگر حسین به دنبال ماهی می رفت، چه تناقضی، چه فرصتی، چه شباهتی به واقعیت حوادث پس از انقلاب خلق می شد.
This entire review has been hidden because of spoilers.
به پاس اتصال تصاویر ذهن براهنی از طریق کلمات به ذهن من، برای مدتی شاید مدید:
در ابتدای کتاب نویسنده به تخیلی بودن تمام وقایع داستان تاکید می کند. در اواسط جلد اول متوجه شدم که این حوادث نمی توانند تخیل صرف باشند؛ من با اثری نیمه مستند رو به رو بودم. نیمه مستند به لحاظ تسلط آمریکایی ها بر ایران، حال و هوای انقلاب و زندگی اشراف و به طبع سقوطشان؛ و صد البته به علت رئالیسم جادویی که در بیداری و نیمه هوشیاری شخصیت های داستان اتفاق می افتد.
گویا براهنی هزار و سیصد صفحه داستان را یک نفس نوشته است؛ ریتم بی نقص داستان، تاریخ ها و وقایع جدا از هم اما در بطن به هم پیوسته، این ذهنیت را به من القا کردند.
به جرئت بگویم که با اتصال داستانی بومی به رمانی ملی، اگر با بزرگترین رمان تاریخ ادبیات ایران رو به رو نباشیم، قطعا با یکی از بزرگ ترین ها رو به رو هستیم.
این کتاب کتابی ست که به ظاهر از حوادث حکومت پیشین سخن می گوید؛ در حالیکه تمام تاریخ ایران را در خود جای داده. من زاده ی سال های بعد از انقلاب هستم. حاصل امید های جوانان آن دوره و اشک شوقی که از پیروزی انقلاب بر صورت مردم جاری میشد، کنون در چشم هم نسلان من تلخ جلوه می کنند... به قول اکبر رادی (در نامه ای به براهنی): «راز های سرزمین من تقطیر تلخ ترین عصاره های جان است در جام رنگین یک رمان...و این شیوا ترین و غمناک ترین آوازی ست که از حلقوم گرم ایران درآمده.»
و این شیوا ترین و غمناک ترین آوازی ست که از حلقوم گرم ایران شنیده ام...
تا حدودی اسپویل کتاب : کتاب رازهای سرزمین من کتابی است معمایی از اعدام چهارده نفر از نظامیان اردبیل و قتل تیمسار شادان و ماجراهای تسلط امریکایی ها بر ارتش شاهنشاهی و فساد مقامات بالای کشوری. کتاب به روایت چندین نفره که حسین تنظیفی مترجم سروان کرازلی بخش عمده اون رو روایت میکنه و داستان های انقلاب هم در خلال روایتش بیان میشه و در ادامه بعد ازادی حسین میرزا از زندان ، او بدنبال ماجرای اعدام و قتل های اتفاق افتاده گذشته و حل پازل افراد مربوط به ماجرا می افته.
اما نظر شخصی من : درباره اینکه براهنی بزرگ این کتاب رو با عقایدی نوشته که خیلیا نمیتونن این سبک رو دوست داشته باشن و بپذیرن کاری ندارم ولی نقدم به کتاب فقط به اطنابه. داستان حسین میرزا و کودکیش گزافه گویی زیادی داشت. درست که اطلاعات خوب اجتماعی و فرهنگی از زمانه و منطقه آذربایجان و اردبیل میداد ولی جزئیات بی اهمیت زیاد بود و بعضی اتفاقات هم چند باره برای اشخاص تعریف میشد که واقعا حوصله سر بود. اتفاقات مربوط به به انقلاب ۵۷ هم به نظرم ریادی به تفصیل نوشته شده بود .اما بعضی قسمت ها واقعا خوب بود و قوی مثل چند فصل اول و چند فصل آخر.. در کل حال من تو خوندن کتاب متغییر بود گاهی مجذوب و گاهی دلزده و خسته! قصدم این بود که سه ستاره بدم ولی جلد دوم نظرمو عوض کرد.به عنوان اولین تجربه از رضا براهنی راضی بودم
This entire review has been hidden because of spoilers.
ولی خاک تو با او مهربان باش. اگر آتش با او مهربان نبود. اگر زندگی، اگر مرگ با او مهربان نبود. اگر انسان های دیگر با او مهربان نبودند، خاک، تو با او مهربان باش.
برایم این کتاب بیشتر از این جنبه اهمیت داشت که «چرا انقلاب کردیم؟» داستان کتاب را نمیدانستم و بار اولی که شروع کردم نصفه رهایش کردم. بار دوم اما به زور خواندم و خواندم تا به اصل ماجرا رسیدم. اوایل داستان کمی خستهکننده و شاید بیربط برسد اما صبور باشید. به اصل ماجرا هم میرسید. ماجرا در اصل روایت پسری است که بزرگ میشود و به ماجراهای انقلاب ختم میشود. روایت داستان تکانذهنده و قلم نویسده دقیق و درست است. اما با یک چیزی مشکل دارم. نویسنده انگار گاهی شخصیتش را هل میدهد تا حرفهایش را بزند و بدتر این که نفرت خودش (نویسنده) را با غربیها (امریکایی) اینجا نشان دهد. حالا که چهل سالی از انقلاب میگذرد (زمان انتشار داستان را نمیدانم) و کتاب را میخوانم گاهی نفرت این شخصیت گل درشت است و رفتارها و حرفهایش بیشتر شبیه طعنههای سیاسی است. یک چیزهایی شبیه این که شاه و آن دوران همگی بد و اَخ بودند.