در سیاره ای تخیلی به نام “رومز” که شباهت زیادی به زمین دارد، سه قاره به نام های “وینوروستاک”، “سناروس” و “لندرفان” وجود دارد و روی این سه قاره جمعاً هفده قلمرو پادشاهی بزرگ است که مرمان آنها هر کدام با آداب و رسوم و اعتقادات خاص خود زندگی می کنند. قلمرو “سانتیلان” متعلق به خاندان “روداواس” می باشد و در کنار این قلمرو، قلعه ای به نام قلعه ی سیاه وجود .دارد که حوادث جلد اول داستان تا حدودی تحت تاثیر آن شکل می گیرد
نقطه ی شروع داستان از سانتیلان است و آنجاست که یکی از شخصیت های پیچیده و طماع داستان به نام”کوادرا” که از طرف پادشاه سانتیلان به سرپرستی”قلعه ی سیاه” گماشته شده بود به خاطر حرص و طمع و سهل انگاری که داشت مورد هجوم هلرانتی ها قرار میگیرد و قلعه ی سیاه را از دست می دهد و به سانتیلان بر می گردد و طولی نمی کشد که به شکلی هدفمند دنبال غاری اسرارآمیز می گردد و در نهایت آن را نیز پیدا می کند. او پس از پیدا کردن غار با الماس های گرمی که در کنار تخم های موجودی به نام”عقاب اژدها” که هزاران سال پیش از بین رفته بودند، مواجه می شود و حس زیاده خواهی او و دیگر شخصیت های داستان برای تملک الماس ها و تخم ها باعث می شوند تا سرنوشت قلمرو سانتیلان به سمت و سوی نامعلومی کشانده شود در کنار اتفاقاتی که در سانتیلان در حال رخ دادن است، قلمرو انسترا نیز که فرسنگها با آن فاصله دارد، دستخوش تحولاتی می گردد. مردمان قلمرو انسترا در مسیر پرستش خدایان کوههای جهسار هستند و قدمت تاریخی آنها از عمق کوه های جهسار و ولانیس مشخص است. جد بزرگ آنها “شلروس” نام داشت که توانست با ابزار جادویی به نام “چهار آیینه” اعضا بدن خود را در کوه های ولانیس پنهان کند تا از گزند دشمنان محفوظ بماند و از این طریق نیز ششصد سال عمر کرد تا آنکه به شکلی اتفاقی با شمشیر جادویی “دارگال” کشته می شود و در کوه ولانیس دفن می شود. در قلمرو انسترا چند شئ جادویی و اثرگذار وجود دارد که بیشتر پادشاهان را برای به دست آوردن قدرت بیشتر به سمت توطئه می کشاند. یکی از این افراد،تدورا آردلان، نوه ی پادشاه ریکلاستا رنس آردلان است که با یک برنامه ریزی راه نفوذ خود به انسترا را باز می کند و به دنبال “چهار آیینه” یکی از با ارزشترین اشیا جادویی انسترا می گردد که بر اثر بی احتیاطی هایی که از او سر می زند، نیت او آشکار می شودو…
I was born in Iran, a land with a history that stretches back thousands of years. At the age of twenty-four, I came to America, carrying with me the stories, spirit, and soul of an ancient world. I call myself the daughter of Cyrus the Great—not by blood, but by legacy. Though I come from what many call the "third world," I see it as the very soil where my creative roots grew strong and deep.
I have always been drawn to the past—especially the Middle Ages. In my writing, I invite readers to step back in time with me, to explore forgotten worlds, to live among fierce heroes and quietly powerful women, and to walk through lush, untamed landscapes or bleak futures where hope still blooms defiantly.
My only true companion is a book. I cherish solitude, I live for history, and though I never long to leave my cozy library corner, I secretly dream of one day traveling to Mars.
Welcome to my world—a place where time folds, imagination reigns, and stories wait to meet their readers.
خب، بالاخره تمومش کردم و کلی حرف واسه گفتن دارم. امیدوارم همشون یادم بیاد و چیزی رو از قلم نندازم.
اول از همه وزن سنگینش خیلی اذیتم کرد ولی باز میشد باهاش کنار اومد، ایکاش رنگ نوشته های کتاب مشکی بود چون خوندنش رو خیلی آسون تر می کرد. (اینا موارد ظاهری بودن.)
برسیم به خود داستان و شخصیتا ... با داستان پیچیده و پر از اتفاقی مواجه بودم که مشکلش نبود ربط خوب و روان وقایع مختلف بهم بود. حس میکنم دنیای رومز خیلی جای مانور و کار داشت، حداقل من به توضیحات بیشتری در رابطه با دنیا نیاز داشتم، یا حداقل اول کتاب مثل رمانای خارجی یه نقشه داشت که تکمیل کننده بود. یا از اهمیت خاندانای مختلف یکم حرف زده میشد و این جور مسائل...
از همون چند صفحه اول کتاب معلوم شد که این تخم های اژدها رو میخوان تحویل عقاب ها بدن اما حدودا هفتصد صفحه یا بیشتر طول کشید تا واقعا یه اتفاقی برای این تخما افتاد و از هر جهت بهش نگاه میکنم واقعا زیاد و گاهی الکی کش پیدا کرده بود، همش میگفتن این تخما از اهمیت بالایی برخوردارن ولی دلایل زیادی برای اهمیتشون بیان نشده بود. ربط یه سری وقایع بع روند داستان رو هم درک نکردم، شاید اضافه بودن شاید تو کتاب بعدی سرنوشت ساز باشن.
داستان از دیدِ شخصیتای زیادی نوشته شده بود (که هم یه نکته مثبته و هم منفی) مثبت از این نظر که میشه از دید بقیه هم به وقایع نگاه کرد و بهتر با شخصیتشون ارتباط برقرار کرد، منفی از این نظر که این پرش از دیدِ یه شخصیت به شخصیت دیگه به قدری زیاد بود که من واقعا نتونستم با هیچ کدومشون اونجوری که باید ارتباط برقرار کنم، یعنی حتی اگه یکیشون یا همشون (بجز ادوارد) میمردن اصلا برام مهم نبود.
یه ویژگی دیگه که هم دوستش داشتم و هم نه این بود که یه تاریخچه گاهی کوتاه و گاهی بلندتری از خانواده شخصیتا تعریف میکرد که بعضی هاشون به قدری جذاب بودن که به نظرم میتونن داستان رمان های مستقلی باشن (در این حد پتانسیل داشتن)، حالا همین ویژگی تا جایی خوب بود که از تقریبا همه شخصیتا تاریخچه گفته نشه و به اسم بردن از شخصیتی که خیلی هم توی روند داستان نقش نداشت اکتفا بشه، هم اطلاعات اضافی به آدم نمیداد و هم کلی اسم دیگه به اسامی قبلی اضافه نمیشد که نشه هیچ کدوم رو به خاطر سپرد.
از بخشای دراماتیک داستان خیلی سریع رد شده بود و بخشای بی اهمیت تر کندتر جلو رفته بودن. تقریبا دویست صفحه آخر داستان از بهترین قسمتاش بودن چون خیلی اتفاقای زیاد و پرهیجان تری افتاده بود و بالاخره این تخم ها رو یه حرکتی دادن. یه مورد دیگه هم اینکه واقعا چجوری باید داستان این کتاب رو توی چند جمله تعریف کرد برای کسی که مشتاق به خوندنش بشه؟! چون من هیچ ایده ای ندارم داستان دقیقا چی بود، اگه تخم ها بودن چرا این همه طول کشید تا اتفاقی براشون بیافته، اگه جنگ و خونریزی و این جور چیزاست چرا انقدر بی سر و ته، اگه شمشیر دراگاله چرا بازم اواخر داستان یه ذره دربارش حرف زده شد. واقعا خودمم موندم.
بعضی از فعلا و فاعلا هم بهم نمیخوردن و استفاده بیش از حدی از کلمه "علی رغم" شده بود، دیگه از یه جایی به بعد میخواستم با خوندن این کلمه سرم رو بکوبم به دیوار.
همه اینا رو نوشتم ولی باید اینم بگم که داستانی نبود که بخوام نخونده ازش بگذرم، در حدی جذاب بود که برای ۸۰۰ صفحه منو با تمام کاستی هاش با خودش همراه کرد و حوصله ام سر نرفت. به نظرم خیلی پتانسیل زیادی داره ولی شاید باید یه قسمتایی بهش اضافه و یه قسمتایی ازش کم بشه. و حتما کتاب دومش رو هم میخونم، اونم فقط و فقط بخاطر چهار تا کلمه آخرش 😍😱😍😱😍😱😍😱😍😱 اون چهار تا کلمه تاثیر خیلی خیلی خیلی زیادی روم گذاشتن، فقط مشکلی که میمونه اینه که تا کتاب دوم منتشر بشه و من تو مودش باشم که بخونمش، دیگه هیچی از این دنیا و شخصیتاش یادم نمیمونه. 🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
خلاصه که از من می شنوید بهش یه فرصت بدید و خودتون تجربه اش کنید.
*و این رسما طولانی ترین ریویویی هست که تا به حال نوشتم.*
واقعا کتاب فوق العاده ای هست و با قاطعیت میتونم بگم که سرآمد کتاب های فانتزی فارسی هستش. ابتدای امر باورم نمی شد که یه نویسنده ی ایرانی بتونه تو حوزه ی فانتزی حرفی واسه گفتن داشته باشه و کتابی با این حجم رو بنویسه اما وقتی این کتاب رو خوندم نگاهم عوض شد و بر ذهن خلاق نویسنده ی این داستان صدها درود و تحسین فرستادم. کتاب بی نظیر بود و وقتی شروع به خواندن کتاب کردم اونقدر غرق کتاب شدم که اصلا متوجه گذر زمان یا اینکه قسمت اعظمی از اون رو خونده بودم، نشدم. طلسم پادشاهان رومز تمام استانداردهای یک رمان رو داشت. قلم قدرتمندی داشت و نگارش داستان بسیار قدرتمندانه و پخته و منسجم صورت گرفته بود. فضای داستان بسیار عالی بود و داستان به صورت سکانس های پی در پی ای نگارش شده بود که بیشتر حالت فیلم نامه داشت. نویسنده با ظرافت تمام به فضاسازی داستان و خلق صحنه های هیجان انگیز پرداخته بود و اگرچه داستان به صورت بخش بخش یا سکانس طراحی شده بود اما حوادث و اتفاقات داستان با مهارت هرچه تمام و به صورت ممتد و مرتبط با هم روی یک نوار زمان جلو رفتند به گونه ای که خواننده ارتباط منطقی و معقول حوادث داستان رو متوجه می شد و مثل بقیه ی داستان های بی سر و ته نبود که به حواشی و بیهوده گویی بپردازه یا کنترل داستان از دست نویسنده خارج بشه. در کل باید بگم که از خواندن این کتاب واقعا لذت بردم و به عنوان یک ایرانی به داشتن چنین نویسنده ای افتخار می کنم. کتاب فوق العاده زیبا بود و به دوستان اهل قلم و علاقمندان پر و پا قرص داستان های فارسی فانتزی پیشنهاد میکنم که حتما و حتما این رمان فوق العاده زیبا رو مطالعه کنین و مطمئن باشین که پشیمون نمیشین.
خب خب اول که دستم گرفتم گفتم وای این کتاب چقدر قطوره چطور بخونم؟اما... از لحظه ای که شروع میکردم منو بزور از رو کتاب بلند میکردن🥲 عاشقشممم عاشق طرح جلد و نوع کاغذش عاشق داستان خفنش.. من فانتزی خون نیستم اما رسما با این کتاب وارد دنیای فانتزی شدم چون فهمیدم دنیای فانتزی خیلی خفن تره. اما دلم میخواست تو تیزری که برای کتاب درست شده همه ی شخصیت هارو نشون میداد تا میشد قشنگ تر تصور کنم🥲 خلاصه که این کتاب از نظر من خفن بود و بس
«نقطه ی شروع داستان از سانتیلان است و آنجاست که یکی از شخصیت های پیچیده و طماع داستان به نام”کوادرا” که از طرف پادشاه سانتیلان به سرپرستی”قلعه ی سیاه” گماشته شده بود به خاطر حرص و طمع و سهل انگاری که داشت مورد هجوم هلرانتی ها قرار میگیرد و قلعه ی سیاه را از دست می دهد و به سانتیلان بر می گردد و طولی نمی کشد که به شکلی هدفمند دنبال غاری اسرارآمیز می گردد و در نهایت آن را نیز پیدا می کند. او پس از پیدا کردن غار با الماس های گرمی که در کنار تخم های موجودی به نام”عقاب اژدها” که هزاران سال پیش از بین رفته بودند، مواجه می شود و حس زیاده خواهی او و دیگر شخصیت های داستان برای تملک الماس ها و تخم ها باعث می شوند تا سرنوشت قلمرو سانتیلان به سمت و سوی نامعلومی کشانده شود»
خب!!! طلسم پادشاهان رومز - عقاب اژدها (۱)
جذابترین قسمت کتاب برای من جهان سازیش بود. خیلی جهان گسترده و خلاقانهای داشت و من خیلی جذب فضای داستان شدم و توصیفای داستان آنقدر از جزئیات خوب بود که میشد کامل همه چیز رو تصور کرد. ولی انقدر تعداد قلمرو ها و تنوعش زیاد بود که من واقعا به یه نقشهی کامل نیاز داشتم چون یه جاهایی یه کم گیج شدم. شخصیت پردازی داستان خوب بود، کاراکتر ها توی داستان جریان داشتن، من از همه بیشتر تگزام و روداهانس رو بیشتر از بقیه دوست داشتم. شکلی که توی داستان بودن، شکلی که خودشون رو بروز میدادن خیلی خوب بود. دلم میخواست یه لیست یا یه شجرهنامهی کامل از کاراکترها داشتم. (انگار لیست به چاپ جدید اضافه شده) سرعت داستان در مجموع خوب بود، سر صحنه های اکشن خیلی ماجرا کش پیدا نمیکرد و جزئیاتش به اندازه بود. جای اتفاق ها و چینش اونها خیلی کشش خوبی داشت. من زبان داستان رو دوست داشتم. دلم میخواست بیشتر در مورد بعضی شخصیت ها و سرگذشت اونا بدونم و یه کم راحت از این ماجرا رد شده بود. همینطور یه کم بیشتر در مورد خود الماس ها و کلا تاریخچهی جهانش اما از یه طرف هم فکر میکنم چیزایی که من حس کردم زیاد بهش پرداخته نشده یه جورایی ground work ماجرای جلدهای بعد بودن. تقریباً ۱۰۰ صفحه آخر رو از همهی داستان بیشتر دوست داشتم و پایانش خیلی خوب بود. به شدت دلم میخواد بدونم چی میشه، امیدوارم جلد بعد زودتر بیاد. در کل به عنوان جلد اول مجموعه داستان خیلی پایهریزی خوبی داشت. امیدوارم دنیا بابایی عزیز هر روز موفق تر از روز قبل باشه.
پ.ن من یه مشکل جدی هم با وزن این کتاب داشتم که جلد و کاغذش خیلی سنگین بود و اصلا از دلایلی که آروم میخوندمش همین بود که انگار دیدم توی چاپ جدید شومیز هم داره.
طلسم پادشاهان رومز ، کتاب فوق العاده ای بود. این کتاب فانتزی میتونه هر خواننده ای رو تا ساعتها به روی خودش نگه داره این آشوبی که به جون آدم میندازه خیلی خوبه ازاینکه همش منتظری ببینی بعدش چی میشه مدتها بود با هیچ کتابی این حس رو نداشتم و این چند روز برام زنده شد و در این حد پتانسیل داشت و مشکل کتاب سنگینیش بود که، نمیدونم هدفشون چی بوده که کتاب خیلی سنگین بود و ورود به سایت نویسنده نمیشه کرد .در کل ،که باید بگم خوشحالم بی برقی این روزها بیشتر ماها رو به کتابهای نخونده کتابخونمون میکشون
کتابی سر تا سر هیجان و پخته عالی بود وبا این همه مشغله کاری منو به دنبال خودش کشید واقعاً نیاز داشتم به این کتاب خوشحالم از خوندنش ، شخصیتها ش ، دلم برای ادوارد خیلی سوخت، جلد دوم کی میاد؟ قلمتون مانا باشه بانوی سرزمینم.
خیلی خوب بود من چندبار صفحه آخر رو خوندم ،کتاب شخصیتهای زیادی داره که خیلی با مهارت همه چیز چیده شده کنار هم ، ذهن نویسنده خیلی خلاق بوده که چیزی از قلم نیفتاده. پایانش خیلی عالی تموم شد
نمیشه باور کرد ، من تو خواب هم این شخصیتها رومیدیدم و گاهی با ترس از خواب میپریدم ، همه چی خیلی واقعی بود ، حتی تنوع شخصیتها، این که نویسنده خودشو جای این همه شخصیت گذاشته و از زبون و احساس اونا نوشته برام خیلی جالب بود ،تا نخوانید نمی فهمید جه میگم !
رومز سیارهای خیالیه که داستان کتاب از اونجا آغاز میشه.
بر اثر بیلیاقتی "کوادرا" که به دستور پادشاهِ "سانتیلان" فرماندهی "قلعهی سیاه" رو برعهده داره، قلعه به دست "هلرانتیها" میفته. کوادرا به هدف پیدا کردن تخمهای یه موجود افسانهای به اسم "عقاب اژدها" به سانتیلان برمیگرده تا تخمها و الماسهای همراهشون رو بفروشه، غافل از اینکه تخمها برای سرزمینی که توی اون پیدا میشن، میتونن ویرانگر باشن.
از طرف دیگه، قلمرو "انسترا" نیز دست خوش تغییراتی قرار گرفته. جد بزرگ مردم انسترا به اسم "شُلروس" جادوگر قدرتمندی بوده که اشیا جادویی زیادی رو توی این قلمرو پنهان کرده که همواره افراد زیادی در پی به دست آوردنشون بودن. یکی از اونها وسیلهای به اسم "چهار آیینه"ست که جوونی به اسم "تدورا آردلان" که نوهی پادشاه "ریکلاستا"ست به قصد دزدیدنش وارد انسترا میشه ولی گیر میفته و روابط دو پادشاهی متشنج میشه و...
طلسم پادشاهان رومز یه رمان تو ژانر فانتزی حماسی از یه نویسندهی ایرانی هست.
داستان به طور عمده حول قلمروهای سانتیلان و انسترا و ماجراهای خاندانهای سلطنتی اونا میچرخه.
من اواخر کتاب رو بیشتر از اولش دوست داشتم.
بخش عمدهای از کتاب (به خصوص اوایلش) به معرفی کاراکترها و پیشینهی سرزمینها برمیگرده و همین باعث شده توصیفات تاریخی کتاب خیلی زیاد بشه. با توجه به اینکه کتابِ اول بیشتر آشنا کنندهیما با کاراکترها و فضای داستانی کتابه، این موضوع قابل درک و پذیرشه ولی باعث شده روال داستان یکم کند بشه.
شخصیتپردازی در مورد بعضی کاراکترها خیلی خوب و در مورد بعضی دیگه ضعیفه. تعدادشون هم به نسبت زیاده و اوایل من یکم افراد خاندانهای سلطنتی رو قاطی میکردم ولی کم کم دستم اومد که کی به کیه.
دیالوگها تنها چیزی توی روال داستان هستن که من با خیلیهاشون ارتباط برقرار نمیکردم. انگار همشون طوری بودن که فقط داستان رو پیش ببرن، نه اینکه تو داستان واقعا حل شده باشن. یه جور مصنوعی طوریای بودت بعضیاشون.
کاش واسه تلفظ اسامیِ داستان یه راهنمایی چیزی بود. بعضیاشون رو واقعا نمیتونستم راحت بخونم و تلفظ کنم.
ویراستاری متاسفانه ضعیف عمل کرده بود. مثلا یه جایی "در عین ناباوری" رو نوشته بودن "در حین ناباوری" یا "آب راکد" رو نوشته بودن "آب راکت" و غیره که کم هم نبود. امیدوارم تو چاپهای جدید کتاب رفع شده باشن اینا.
با اینکه داستان فانتزیه ولی تا یه بخش زیادی از کتاب به جز تخمهای عقاب اژدها، خبری از المانهای ژانر فانتزی نیست. ولی از یه جایی به بعد پیداشون میشه که من اون بخشهای کتاب رو خیلی دوست داشتم.
یه چیزهایی از داستان خیلی قابل پیشبینی بودن. من خیلی چیزا غافلگیرم نکرد تو روال داستان ولی در کل فراز و فرودهای خوبی هم وجود داشت.
اواخر کتاب ضربآهنگ داستان تندتر میشه و هر کدوم از کاراکترها بالاخره داستان رو پیش میبرن و سر جای خودشون قرار میگیرن. سر و کلهی عناصر فانتزی هم پیدا میشه که به جذابیت داستان اضافه میکنن.
در کل تو قسمت پایانی داستان من خیلی خیلی بیشتر با کتاب و کاراکترها ارتباط برقرار کردم. همین باعث شده نسبت به جلد دوم خوشبین باشم چون دیگه قراره داستان پیش بره و کتاب جای حساسی هم تموم شد.
کتابیه که من تقریبا دوسش دارم ولی میتونست خیلی بیشتر با خودش درگیرم کنه. امیدوارم جلد دوم این کار رو بکنه.
طلسم پادشان رومز حتی اسمش سنگینه چه برسه وزنش !! این کتاب جلد اولش رو خوندم بسیار بسیار عالی بود. .درسته وزن کتاب سنگین بود و نوشته های قهوه ای چشم رو میزد ولی این نمیتونه دلیل این باشه تا من پایان کتاب رو فراموش کنم چووون عالی تموم شد فضاسازی روش خوب کار شده بود و روند داستان نه کند بود نه سریع این یعنی این که نویسنده میدونه چکار داره میکنه . ممنونم برای خلق این اثر خانم بابایی عزیز
طلسم پادشاهان رومز ، برای من تجربه ی تازه ای بود . دوسش داشتم .البته منتظر جلد دومم امیدوارم اونم رایگان تو پیج بزارید چون ماهایی که ایران نیستیم بتونیم بخونیم ، بازم ممنونم از این کتاب بسیار هیجان انگیز ، یه مشکلی که تو کتابای دیگه هست و تو این کتاب نبود ، پایان کتاب خوب بود که خیلی عالی نوشته شده بودوخیلی حال کردم .
سلام چند ماه پیش این کتاب رو خریده بودم ،خوندمش کتابی فوق العاده است و پتانسیل فیلم سازی بالایی داره البته اگر جلدهای بعدش همین طور پیش بره من خیلی کتاب فانتزی خوندم ایرانی ،اما این شاهکار ه هیچ حفره ای نویسنده باقی نگذاشته توضیحات و شخصیتها کافی بدون نقض بودن وفضا سازی ها و اتفاقاتی که شکل گرفت بینظری بود واقعا افتخار میکنم به ایشون . لطفاً بگید جلد دوم کی میاد؟ نگذارید زمان زیاد بگذره
کتابتون خیلی بی نظیره واقعا،همش درحین خوندن تو ذهنم تجسمش میکردم که این خیلی لذت بخشه ویه حس خوبی به آدم میبخشه…درکل خیلی ممنونم واسه وقتی که روی کتاب گذاشتین،حرف نداره ..باآرزوی موفقیتای بیشتر ؛لبتون خندون ،تنتون همیشه سلامت باشه .❤️🌱
This entire review has been hidden because of spoilers.
شاهکارادبی بود این کتاب فضاسازی بینظر بود و جاهایی ایراد نگارشی داشت ولی خوب از خیلی از ژانرهای دیگه بهتر بود و من فقط نگران لیلیام ساوی نخورتش ، هاهاهاهاها، نکته دیگه این که جالبه خیلی ها ازحسادت به .این کتاب دارن میترکن و جالبتر اینه که همه هم یه مشت خانم هستند ، بابا از جنس خودتون این کتاب رو نوشته ، کمتر عقده ای باشید
این کتاب رو از چند جهت میشه بررسی کرد: 1. قدرت نویسنده در شخصیتپردازیهای و توضیح دقیقی که از شخصیتهای داستان ارائه میدهد. نویسنده از همان ابتدای کتاب با توضیح کامل در مورد شخصیتها خود را برای یک داستان چند جلدی آماده میکند. 2. کتاب در اپیزودهای مختلف روندِ چرخشیِ بسیار منظمی را دنبال میکند که میتواند برای تمامِ داستاننویسها و رماننویسها الگوی بسیار خوبی باشد. هیچ اپیزودی از کتاب بیدلیل نیست، حتی همانهایی که موقعِ خواندنِ کتاب فکر میکردم اضافه است بعد از مدتی متوجه میشدم که دلیلی داشته است. 3. نگاه به زن در این رمان بسیار جالب است و میتواند توسط روانشناسان مورد کاوش و بررسی واقع شود. 4. نویسنده در مقدمه گفته است که در حالات روحی متفاوتی کتاب را نوشته و انگار تمام اتفاقات برای او یک الهام است، از جایی به بعد در داستان این جدایی از زمین کاملا نمایان است و به نظر من بسیار به زیبایی داستان افزوده است. 5. این داستان قابلیت این را دارد تا به صورتِ سریالی چند فصلی چندین سال مورد استقبال بینندگان واقع شود. 6. نامگذاری برای شخصیتها نیز بسیار با دقت صورت پذیرفته، چرا که انگار نامها به سیارهای یا دنیایی دیگر تعلق دارند. 7. نظراتِ نویسنده از دهانِ شخصیتها به بهترین شکل ممکن بیان میشود که در بعضی موارد دردهای نهفتهای از بشر را به تصویر میکشد و آدمی را با تمام وجود به فکر فرو میبرد.
8. جلد اول در جایی بسیار حساس به پایان رسیده که این نیز از تیزهوشی نویسنده خبر میدهد.
خلاصه اینکه من با این کتاب هم خندیدم و هم گریه کردم. خواندش را هم به خوانندگان و هم به نویسندگان و فیلمسازان توصیه میکنم.
با درود بر نویسندهٔ گرامی، سرکار خانم دنیا بابایی.
سلام ، من کتاب رو به اسرار یکی از دوستانم خوندم و راستش به ژانر فانتزی علاقه ندارم ، تو تعطیلات عید خوندمش ، اما باید اعتراف کنم محشره این کتاب ، مخصوصآ چند جمله آخرکتاب.... .....