دنیایی که در آن، دیگر تصویری در آینه دیده نمیشود. سایهها، جهان آنسوی آینه را تسخیر کردهاند. حالا دیگر آینهها حکم گذرگاهی را دارند برای ورود مرگ و تباهی به دنیای ما. بازماندگانِ جهانِ آنسوی آینه که زمانی تصویر ما بودهاند، با عبور از گذرگاه، به اینسو پناه آوردهاند تا شاید از نابودی بهدست سایهها در امان بمانند. جنگی بزرگ در میگیرد. جنگی که به یک آخرالزمان ختم میشود. حالا پس از گذشت شش سال، زمین و ساکنانش با وضعیت جدید کنار آمدهاند و به ثباتی نسبی رسیدهاند. البته نه تمام دنیا، نه تمام ساکنانش... بلورا تنها فردی است که همچنان تصویر خود را در آینه میبیند و چسبندگی میان او و تصویرش از بین نرفته است. بلورا برای فرار از گذشتهی تلخ خود و پرده برداشتن از راز دختر آنسوی آینه، ناچار میشود که به دنیای آشوبزده سفر کند، اما حقیقت فراتر از چیزی است که او تصور میکند.
این کتاب بدون شک یکی از بهترین فانتزیهای تألیفیه که خوندم (شایدم بهترینشونه🤔) ایدهی کتاب بسیار بسیار خلاقانه بود و دنیاسازی داستان، کاملا قابل قبول بود؛ اتفاقات کتاب روند منطقی خوبی داشتن و طرح داستان خیلی منسجم و هماهنگ بود. گرچه این انسجام یه جاهایی به تعلیق و شکافهای داستان آسیب رسونده بود و یه سری اتفاقات رو کاملا قابل پیشبینی میکرد؛ گرچه پایان داستان همچنان غیرمنتظره و جالب بود. من دوست داشتم شخصیت پردازیها داستان بیشتر باشه و بیشتر راجع به شخصیتها بخونم، چون کتاب از اون کتابهایی بود که دوست داری بیشتر راجع بهشون بدونی و بیشتر توی دنیاشون فرو بری (یه طورایی مثل هریپاتر) ولی خوب شخصیتپردازی جزو نقاط قوت داستان نبود! در پایان هم انتهای کتاب یه طوری بود که به من نوید جلد دوم رو میداد ولی نمیدونم که جلد دومی در کار خواهد بود یا نه! اگر باشه که عالیه.... در کل خوندن این کتاب رو به همهی فانتزیخونها توصیه میکنم مخصوصا کسایی که طرفدار کتابهای پساآخرالزمانین👌 این کتاب هم سطح فانتزیهای جهانیه و یه سر و گردن از همهی فانتزیهای تألیفی که من تا حالا خوندم بالاتره👌
“این حرفهای تأثیرگذار نیستن که ما رو نجات میدن، آدمهای تأثیرگذارن.”
البته چهقدر ناامیدکننده که این کتاب فقط حرفهای تأثیرگذار داشت، و آدمهاش اونقدری باورپذیر نبودن که تأثیری روم بذارن. عرضم به حضورتون که من خیلی با انتظارات بالایی رفتم سمت این یکی، مشخصاً چون «مهآلود» رو واقعاً دوست داشتم و بهنظرم در نوع خودش چیز خیلی تمیزی بود. این شد که گفتم حالا هرچهقدر هم که این کتاب ضعف داشته باشه، قاعدتاً باید نقطهی قوت نویسنده توی کتاب قبلیش رو -که بهنظرم شخصیتپردازی بود- حفظ کرده باشه. منتها نه. یعنی، اصلاً نه. اعمالی که من از شخصیتها میدیدم (و این مختص کرکتر اصلی هم نیست فقط) کارهایی نبود که… بهشون بخوره. وقتی یه اتفاقی میافتاد، شخصیتها کاری رو که هر انسان نرمالی در اون موقعیت انجام میده انجام نمیدادن. انگار که واکنشهاشون مال خودشون نبود، اونی بود که نویسنده میخواست تا داستان رو باهاش ببره جلو. بعد همین باعث میشد که همهچی عین دومینو بریزه بههم. روابطْ مصنوعی بهنظر میاومد، دیالوگهای اضافی زیاد میشد، و کلاً هر شگردی که احتمالاً نویسنده واسه بهتر شناسوندن کرکترها به مخاطب بهکار برده بود منو اذیت میکرد. (الآن مثلاً چه لزومی داشت یه نفر به سه-چهار شکل مختلف شخصیت اصلی رو صدا کنه؟ بابا یکی رو انتخاب کنین دیگه جان جدتون :)) ) همهی اینها در کنار فکرهای کرکتر اصلی که اصن نصف جذابیت ماجرا رو گرفته بود. بلورا… بهعنوان کسی که داستان رو داره روایت میکنه خیلی فکر میکرد. :)) یعنی بیشتر همون بحث گفتن بود تا نشون دادن. هرچیز رو هم که چندین بار تکرار میکرد. حالا من نمیگم کتاب بهتر بود کوتاهتر باشه تا جذابیتشو حفظ کنه، موافقم که پتانسیل ایدهی داستان در حد همین پونصد صفحه بود، منتها پونصد صفحهای که واقعاً درستدرمون بپردازه به ایدهه. این یکسوم وسط داستان خیلی خستهکننده بود خوندنش. حالا این دیگه مشکل منه که وقتی شخصیتپردازی یه کتابی اذیتم میکنه بقیهش دیگه به چشمم نمیاد زیاد. ولی حالا این همه غر زدم بیاید از چیزهای زیباش هم بگم. اول اینکه من زیاد وارد بحث ‘خدای من چطور این به ذهن یک ایرانی خطور کرده’ و اینها نمیشم، چون به حد کافی گمونم بزرگان صحبت میکنن ازش، منتها بهنظرم خیلی ارزشمنده که کتاب فانتزیای توی ایران نوشته و چاپ شده که موضوعهای مهمی رو کاور میکنه که من اینجا نمیگم تا اسپویل نشه. ولی شما بدونید که خیلی ارزشمنده جداً. دوم اینکه من خودم بندهی جملات قصارم، و هرچهقدر وجودشون بهنظرم توی کتابهای یانگادالت (آیا این اصلاً یانگادالت بود؟ مطمئن نیستم.) دیگه از مد افتاده باشه، هرچند وقت خوندنشون رو دوست دارم و این کتاب واقعاً جملههای زیبایی داشت بعضی جاها. کتاب رو که میخوندم بهطور حتم حرفهای بیشتری داشتم که همهشون هم غرغر نبود، منتها الآن دیگه یادم نیست. پایانش یادمه فقط، که در عین معقول بودن تا حدی قابل پیشبینی بود، و چیزهایی از قبیل ویراستاری و اینها، که خب از کتابسرای تندیس داریم حرف میزنیم و من اصن چیزی نگم سنگینتره دیگه. :)) از اونجایی هم که نوشتن ریویوهای ایرادگیر(؟) واسه کتابهای ایرانی عین بمب ساعتی میمونه، اول نمیخواستم بنویسم اینو، اما خب هیشکی هم قرار نیست به اندازهی خودم ناراحت باشه از اینکه با کتابه حال نکردم. پس اینم از این.
خیلی قشنگ بید و یه حس ملکه سرخ گونه بهم داد شخصیت اصلی یه چیزی بین مر و جولیت بود . صحنه های فایتینگش نسبتا زیاد بود و زیبا البته. و درمورد پایانش هم صحبت نمیکنم که نزدیک بود کتابرو بکوبونم تو دیوار و گریه کنم
دختر آنسوی آینه رو دوست داشتم. به چند دلیل: روایت نابش و ایده زیباش، بومیسازی نسبتا خوبش و دنیاسازی جالبش. دلایلی که برای اتفاقات داخل روایت آورده میشد تا حدود زیادی قابل قبول بودن اما اما اما من دوست داشتم بلورا کمتر تحلیل کنه. دوست داشتم کمتر فکر کنه و با ما درمیون بذاره. شخصیتپردازیها رو هم دوست داشتم اما میتونستن لحن داشته باشن.(چیزی که در مهآلود میدیدیم.) بقیه چیزا رو هم قبلا گفتم و بعداً خواهم گفت. اما الان بگم به عنوان کسی که افتخار داشتم اسمم در مقدمه کتاب باشه، حقیقتا خوشحالم که در چنین کتاب زیبایی اسمم هست و امیدوارم در آینده کتابخوونهای بیشتری اسم الیستا رو بشنون و با آثار زیباش آشنا بشن.
امتیاز من به این کتاب: 5/4.5 چیزهایی که قبل از خوندن این ری ویو باید بدونین: یک. من صحرام دو. تا حالا از ادبیات تالیفی کتابی نخوندم سه. اما الآن گزینه دوم رو نقض کردم (این چه مدل نوشتنه دیگه؟ فکر کنم هنوز تحت تاثیر کتاب " گاهی دروغ میگویم" قرار دارم.)
اولین تجربه من از خوندن یه کتاب تالیفی، حقیقتا تجربه جذاب و نفس گیری بود. کتاب دختر آن سوی آینه با مضمون پادآرمان شهرش، کتابی بود که تونست که مسیر تاریک توجه به ادبیات تالیفی رو برای من روشن کنه. داستان از جایی شروع میشه که بلورا، شخصیت اصلی قصه برامون از دنیایی تعریف میکنه که توش هیچ آینه ای وجود نداره. شش سال از جنگی بزرگ و کابوسی بی انتها برای بلورا میگذره و اگر جایی آینه ای باقی مونده باشه، فقط یه دریچه و گذرگاهن. یه دریچه برای سایه هایی که جز مرگ، چیز دیگه ای برای ساکنان زمین پیشکش نمیکنن. توی این شرایط نا به سامان بلورا تنها فردیه که هنوز تصویرش توی آینه های آزمایشگاهی مشاهده میشه و چسبندگی بین و اون تصویرش از بین نرفته. اما راز این چسبندگی چی میتونه باشه؟ بلورای قصه، برای چه چیزهایی باید بجنگه و توی مسیر حرکتش باید چه چیزهایی رو از دست بده؟ گرفتن جواب این سوالها، فقط با خوندن کتاب میسر میشه. چون نوشتن بیشتر از دنیایی که بلورا توی اون زندگی میکنه فقط و فقط یه اسپویل بزرگه. پس، باز هم صحرا اینجاست تا نکات مثبت و منفی کتاب رو براتون موردی ذکر کنه:
• من همیشه زاویه دید دانای کل رو ترجیح دادم. دوست داشتم که از ارتفاع بالاتر همه چیز رو ببینم و خودم وسط مهلکه نباشم. اما خب بیشتر کتابهای فانتزی با زاویه دید اول شخص به نگارش درمیان. فکر کنم این اولین باری بود که خوندن یه داستان اول شخص، قلبم رو به خوبی لمس کرد.
• قسمت مورد علاقه ام توی کتاب، مخصوصا توصیفاتش بود. میدونین که من آدم توصیف پرستی هستم و عملا جونم رو برای خوندنشون دو دستی تقدیم نویسنده میکنم. باید بدونین که نویسنده این کتاب، نویسنده کار درستیه. چون توصیفاتش به قدری مملوس و زیبان که حین خوندنش، احساس میکردم دارم یه فیلم سینمایی رو با تمام جزئیات زاویه دوربین و صداگذاری های معرکه ش تماشا می کنم (تقریبا مثل حسی که موقع دیدن سری هانگر گیمز داشتم)
• اطلاعات ارائه شده از شخصیت بلورا، برای من قابل درک بود. جوری که مابین اتفاقهای گوناگون داستان، میشد به قلب و مغز و احساساتش سفر کرد. اثرات جانبی مشکلی که بلورا باهاش دست و پنجه نرم می کرد به خوبی به تصویر کشیده شده بود و با اینکه تقریبا تا اواخر کتاب، به طور مستقیم ازش صحبت نمی شد ولی میتونستی حدس بزنی که درباره چیه.
• داستانهای پادآرمانشهری، عموما با تکنولوژی یا علم سر و کار دارن. با اینکه من تقریبا از قسمت علمی تخیلی کتابها فراری ام، اما گشتن به دنبال مدینه فاضله همیشه برام جذاب بوده. چیزی که توی این کتاب مورد توجه ق��ار میگیره، اینه که تا سر بزنگاه در مورد اون مدینه فاضله تشنه نگهتون میداره
• و پایانش، آخ که پایانش برام منطقی ترین، میخکوب کننده ترین و راضی کننده ترین بود. پایانی که باعث شد حین اینکه قلبم براش ��ند تند میزد، مغزم به ریه هام دستور بده : آخیش حالا یه نفس راحت و عمیق بکش چون اگه تو هم جای بلورا بودی همون کار رو میکردی
(و یه نکته خیلی مهم که واقعا موقع خوندن کتاب خوشحالم میکرد استفاده درست از علائم نگارشی بود. گاها استفاده از یه ویرگول، یه نقطه ویرگول یا حتا بولد بودن یه کلمه بار معنایی جمله ها رو به قدری بیشتر میکنه که دلت میخواد از خوشحالی اشک بریزی. و من خوشحالترین بودم که قلم کسی رو میخوندم که به این بخش مهم، اهمیت داده بود.) در نهایت هم میخواستم از تصویرگر خوش ذوق کتاب، پریسا پورپروانه تشکر کنم که بلورا و دنیای آن سوی آینه رو جوری طراحی کرده بود که با اولین نگاه مجاب شدم یه قسمت از کتابخونه ام رو بهش اختصاص بدم.
دختر آنسوی آینه، دومین کار الیستا آقایی بود و اولین کاری که من از این نویسنده ی خوش قلم و خوش ذوق خوندم، باید بگم به عنوان یک کار دوم، واقعا شایسته ی کار دوم یک نویسنده بود، متن و قلم تمیز، پخته و خالی از کوچکترین ایراد بود (حداقل از دید من) گفتگو نویسی ها خوب انجام شده بود، توصیفات به اندازه بود و خلاصه که توی بحث قلم من امتیاز کامل رو به نویسنده میدم.
در بحث داستان، اول از همه اینکه وقتی ایده که پایه ی یک داستانه، متفاوت و خوب باشه، باقی راه هم به خوبی طی میشه (مشروط براینکه نویسنده توانا باشه) شروع و مقدمه چینیش رو دوست داشتم، شخصیت پردازی ها هم همینطور، میانه ی داستان و کشمکش البته یه جاهاییش رو نپسندیدم، مثلا تعیقب بلورا و ارمیا در جنگل توسط ربات ها و یک تنه در کسری از ثانیه هد شات شدن ۵ ربات، یه خورده دور از منطق بود. رفته رفته اما کشمکش هم بهتر شد، دگر آشوبان توی این داستان یکی از نکته های واقعا خوب بود و هیجان رو بالا برده بود. درمورد پایانبندی باید بگم صفحات نهایی یک گره گشایی عالی بود و شان پایانبندی لایق برای خواننده حفظ شد، البته یکی دو مورد پایانبندی که بخاطر اسپویل نمیتونم بگم، به سلیقه خواننده بر میگرده.
اگرچه داستان میتونست کوتاه تر هم باشه ولی چیزی نیست که من بخوام به خاطرش ایراد بگیرم، چون نکته های مثبت خیلی بیشتر بود و بین کارای تالیفی که دارم میخونم، دختر آنسوی آینه رو از خوب های ادبیات ژانر میدونم و خوندنشو به همه ی دوستداران این ژانر پیشنهاد میدم، نیاز داریم به کتاب های بیشتری توی این سطح، چون دیدگاه ها روی ادبیات ژانر تالیفی سوی منفی گرفته و امیدوارم کارای خوب بتونن این دیدگاه رو به سمت مثبت شدن هدایت کنن
دومین اثر الیستا، قطعا هم یک سر و گردن بالاتر از کتاب قبلیش است و علاوه بر آن میشود گفت میان فانتزیهای تالیفی که امروز به چشمم میخورد هم برتری دارد. نه اینکه بگویم بهترین است، اما میشود گفت یکی از کتابهای خوب و پر از ویژگی مثبت در ژانر فانتزی تالیفی است. شخصیتپردازی قوی، سیر داستانی جذاب و پرکشش، پایان فوقالعاده و تعلیق از نکات مثبت کتاب بود. نامش منو یاد کتاب لوئیس کارول میانداخت که آن، در اصل جلد دوم آلیس در سرزمین عجایب بود. فضای داستان هم شاید فضای کورالاین و فیلم پرستیژ را به یادم میآورد. البته نه اینکه تقلید از انها باشد یا از سوژههای تکراری استفاده شده باشد، اتفاقا داستانِ ناب و جذابی دارد و بیشتر جاهایش حس کلیشه به آدم نمیدهد. بجز یک قسمت که ماجراجویی در جنگل اتفاق میافتد و این قسمت از داستان بسیار شبیه داستانهای دیگر آخرالزمانی و شاید داستانهای حول محور زامبیها میشد که طبیعیست و خردهای به کتاب نیست به گمانم. امدادهای غیبی لحظهی آخر، چون به تعداد زیاد اتفاق افتاد و شروع کند هم بنظرم از ایرادات کتاب به حساب میآید. در کل خیلی چسبید و دوسش داشتم.
بیشتر بخاطر پنجاه صفحه آخر، میتونم دوستش داشته باشم. ایدهاش برای من جذاب و تازه بود و مسیر تکامل و بلوغ شخصیت کاملاً مشخص بود، که همین خیلی تأثیرگذار بود. امّا امّا، واقعاً پونصد صفحه!؟ نویسنده تا جایی فقط میخواست داستان رو کش بده، چون موقعیت مناسبی برای اوج پیدا نمیکرد. تا پنجاه صفحه آخر. هرچند این همه توضیح و تفسیری که در کتاب بود واقعاً باعث شد جزوی از کتابهایی بشه که بگم توصیف و صحنه پردازی محشری داره. امّا اکثراً بیفایده.
و دومین کتاب از این نویسندهی خفن ایرانی، الیستا آقایی. پلات کتاب خیلی خلاقانه بود. با اینکه دربارهی دنیای آنسوی آینه و اینا یه داستان پردازی هایی شده، ولی این ایده که تو یگانه نیستی و یه آدم دقیقا کپی تو وجود داره، و اگر این دوتا دنیا باهم ترکیب بشن چه اتفاقایی میافته، همهی این داستان پردازیا جذاب بودن. ولی داستان عیب زیاد داشت. هم شخصیت پردازی به دلم ننشست(برعکس مهآلود که شخصیت پردازیای عجیبی و بینظیری داشت)هم منطق داشت یه جاهایی جور درنمیومد و میزد تو ذوق. من هرچی سعی کردم متوجه منظور نویسنده از اینکه توی اون "آینهی سکه مانند" میشه موقعیت جغرافیایی زمین در جهان آنسوی آینه رو متوجه شد نفهمیدم. *از اینجا حاوی یک کم اسپویله این نقد
یا مثلا بلورا واقعا دیر متوجه قضیهی ارمیا شد. نشونهها زیاد بود، زیادتر از حدی که بلورا متوجه نشه. منطق آخر داستان هم خیلی اذیتم کرد. با کشتن ارمیا ملورین و کژال نباید انقدر کول رفتار میکردن. من اتفاقا برای این رفتارهای ارمیای غیراصیل برای خودم توجیه های زیادی داشتم. درواقع این ارمیا برای بلورای آنسوی آینه برادر بود، نه برای بلورای اصیل! رفتارهاش(مثلا برعکس ملورین که با خود اصلیش فرقی نداشت)فرق میکرد، چون وابستگیش به اونیکی دنیا بود همچنان. ولی بااینکه خشم بلورا قابل درک بود، بااینکه این ارمیا برادر بلورا رو توی یه نبرد نامنصفانه کشته بود ولی این باعث شد بلورا به مینا برسه.
و یه چیز دیگه! برای چی پروفسور باید اون حرفو بهشون بگه(سرکاری بودن نجات شهر)وقتی میدونه دممرگه؟ امیدوار م جلد بعدی خیلی کلیشهای نشه(اینکه نجات شهر را ما خودمان با دستان خودمان بنا میکنیم و نجاتشهر از درون ما آغاز میشود:)) ) اسپویل تمام*
ولی این نویسنده کارشو واقعا بلده. با همهی انتقادام من این کتابو دوست داشتم و موضوعاتی که بهشون پرداخته شده بود و اینکه صرفا یه کتاب فان با ژانر فانتزی نبود، این نکات کتابو خاص میکنه.
اول از همه میخوام به بومیسازی خوب کتاب اشاره کنم. من کتابهای فانتزی تالیفی زیادی نخوندم اما همون چندتا هم که خوندم یا جهانی جدید داشتن و در این دنیا و این کشور نبودن، یا اگر بودن، نتونسته بودن به خوبی بومی سازی کنن و این تا حدی دلمو زده بود.
بلورا خیلی خیلی شخصیت اول بهتریه نسبت به حوا. نحوه ی فکرکردنش با مغزم یکم بیشتر از حوا جور درمیاد اما همچنان رشتههای دراز افکارش اذیتم میکرد. اما حس میکنم اگر بگم کتاب باید کوتاهتر میبود بلورا توش ابراز نمیشد. برای همین میخوام حرفم رو اینطوری بزنم که امیدوارم الیستا در آینده شخصیتهایی رو بنویسه که نحوه فکر کردنشون کوتاهتر و در عین حال پرمحتوا باشه.
دنیاسازی کتاب رو دوست داشتم. خط داستانی خیلی خیلی قوی بود طوری که دفعه اولی که داشتم میخوندمش، با اینکه از روی صفحه لپتاب بود و منم یه کنکوری، آروم و قرار نداشتم و توی چنگ کتاب بودم.
شخصیتسازیها پررنگ و بلند بودن. این رو هم درمورد شخصیتهای اصلی و هم درمورد فرعیها میشه گفت. قلم خوب و فضاسازی هم کنارش باعث میشدن کاملا خودت رو در اون دنیا حس کنی.
چهار ستاره دادم چون هنوز کتاب موردعلاقهم از الیستا نیست. یکم شخصیه اما یه خصوصیاتی رو که دوست دارم ببینم این تو ندیدم و میخوام وقتی اون خصوصیاتو خوندم توی یکی از کتابهاش (در آینده) اونوقت امتیازش رو بهش بدم.
پس ۴/۵ و به عنوان یه فانتزی خوب و قوی (+تألیفی) بهتون پیشنهادش میکنم.
پایان منطقی و خوبی داشت. به نظرم اول و آخر داستان خوب بود اما روی داستان بیشتر از اینا می بایست کار می شد. من کشته شدم تا آخرش رسیدم. بعضی جاها اینقدر اطناب داستان و توصیفات زیاد و غیر ضروری بود که سرسری رد کردم. بگذریم از ،ظلمی که در حق یک دختر اهل دنیای خیالی آخرالزمانی میشه رو ما داریم با گوشت و پوست و خونمون تجربه اش میکنیم. در کل بیس داستان خوب بود اما من شاخه گیری داستان رو نپسندیدم. گره داستان برای من خیلی زود در یک سوم داستان کامل باز شد و داستان برام لو رفت. نویسنده می بایست یا شخصیت داستان رو باهوش تر نشون بده یا کلید های گره داستان رو دیرتر دست ما بدهد. پنجشنبه ۱۹ آبان ساعت ۱۲.۲۲ بامداد خسته و سرمازده در مکان همیشگی تخت همیشه سبزم💚
به شدت لذت بردم. ایدهش واقعا ناب بود. طوری که شروع کتاب میخکوبم کرد. توصیفات و دنیاسازیش خوب بودن راحت مینشستن. و تالیفی بودنش باعث شده بود مشکلاتی که شخصیت اصلی توی ذهنش باهاشون درگیره، کاملا ملموس باشه. هیجان و بالا و پایین شدن داستان به اندازه و راضیکننده بود. باعث میشد ریتمش کند یا تند نباشه. و فقط لطفا یکی بهم بگه که قراره ادامه داشته باشه:)
خب،درمورد این کتاب باید بگم واقعا خوب بود..داستان قوی ای داشت..شخصیت هاش خوب بودن و روابط بین شون(خصوصا ملورین و بلورا) قشنگ بود..صحنه پردازی هاش خوب بود و به عنوان یه اثر تالیفی،واقعا عالی و در حد کتابای خارجی بود.. ولی من یه سری مشکل دارم باهاش...اول اینکه من اون اوایل که میخوندم به اسم های ایرانی و مکان های ایرانی و اینا دیدن توی کتاب عادت نداشتم که خب به مرور حل شد..بعدی اینکه همه ی داستان های تالیفی،چه رمان های اینترنتی یا هرچی،یه حسی دارن که من اسمشو گذاشتم حس یه جورایی لوس..نه اینکه بد باشه ولی من خوشم نمیاد از حسه و این و همون اسم و اینای فارسی،در اوایل باعث میشد حس کنم دارم رمان اینترنتی میخونم ( درحالی که داستان عمیقا خوب بود..فقط حسه دیگه)..ولی خب این احساسات به مرور رفع شدن و دیگه از یه جایی به بعد نبودن. حالا درمورد داستان بگم. به نظرم همه چیزش خوب بود و ایده ی باحالی داش و این حرفا..ولی مرگ(اسپویل شدید) ارمیا به نظرم خیلی سرسری و سریع و بی دلیل بود و بلورا اشتباه کرد به نظرم و کلا غیرمنطقی و یه جورایی غیرقابل باور بود مرگش..و واکنش ها به مرگش و کلا بخش مردنش و اینا.. و اینکه ریتم داستان،آخر کتاب خیلییی تند شد و یهو توی دو صفحه داستان تموم شد که البته من مشکلی نداشتم باهاش و همین جوری گفتم..ولی خب اگه یکم بیشتر پرداخته میشد به پایان،بهتر بود..انگار سریع میخواستن تموم شه کتاب.. جز اینا واقعا عالی بود و به نظر از بهترین های تالیفیه..واقعا اون حس لوسی که گفتم توی این کتاب انقد زیاد نبود و حس کتابای ترجمه شده ی خارجی رو میداد و کلا من خوشم اومد و لذت بردم ازش :)
This entire review has been hidden because of spoilers.
شاید اگر جای بلورا بودم، راه دیگه ای رو انتخاب میکردم.. البته تصمیمی که گرفت نشون میده دیگه وابستگی ای به هیچکس نداره، ولی بازم.. نمیدونم.. بینهااااااایت این کتابو دوست داشتم:) خیلی خیلی زیاد دوستش داشتم.. و حس و حال جدید و باحالی رو توی این هفت روز باعث شد داشته باشم و منتظر جلد دومشم:) در حال حاضر هم در مرحله ی افسردگی پس از پایان کتاب قرار دارم🚶♀
داستان پسا آخرالزمانی در ایران دوست دارید بخونین این داستان رو بهتون پیشنهاد میدم سرنخ ها به جا داده میشد و شما رو مجبور می کر تا ته داستان بخونید تا بفهمید چه اتفاقی افتاده بوده من بعد از خوندن کتاب فهمیدم کتاب اول نویسنده نبوده تنها چیزی که توی داستان برام گنگ بود ارجاع به اون تتوها بود تنها دلیلی که میبینم همزادپنداری شخصیت اول با اونا بود... چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه
☆finally, i read a book i didnt expect myself to read: a post-apoloclypse fantasy book written by a native author in my country. i usually read hyped books written by mostly american or brittish authors; so it was a first for me and im glad that i tried it☆
◇the chapters were short and written beautifully and did not include too-much unnecessary details that helped u progress more in the story and lose how many pages u read in an hour.◇
♡overall i enjoyed the book and i recommand the book to my fellow persian speakers (im not aware of any translation available) and i hope u guys enjoy it as well♡
ایده به شدت جالبی داشت و واقعا تا لحظه آخر شوکه ام کرد. اینکه میدیدم بالاخره بعد از مدت ها کتابی دستمه که شخصیت اصلیش دختره و نویسنده به زور ،یک نفر رو عاشقش نکرد خیلی خوشحالم میکنه نوع نگارش کتاب خیلی هوشمندانه و قویه و معلومه نویسنده علاوه بر اینکه ایده خوبی داشته، نگارش خوبی هم داره تنها نقدی که به کتاب دارم، اینه که تقریبا سه یا چهار بار به بلورا و ارمیا و بعد به اردوگاه دیگران حمله میشه و با اینکه این هیجان کتاب رو می بره بالا، ولی بنظرم میشد از خطرات دیگه ای هم استفاده کرد ولی درکل داستان به شدت قوی ای داره و تا لحظه آخر شما رو شگفت زده میکنه
This entire review has been hidden because of spoilers.
اتمام : دقایق پایانی سال ۱۴۰۰ فصل های آخر خیلی غمگینم کرد ولی واقعا به عنوان یک اثر تالیفی واقعا ایده نابی داشت دوستش داشتم ❤️ آخرین کتاب قرن هم به پایان رسید
دختر آن سوی آینه یه کتاب واقعا متفاوت و جذاب بود . داستان روند تکراری نداشت و یه داستان کاملا جدید و جذاب رو دنبال کرده بود . به نظرم روند داستان خیلی عالی بود فقط پایانش من دو غمگین کرد