"Voilà les preuves : le croqueur a été trouvé dans les bois, juste à côté de la maison. Du sang coulait encore à la lisière de ses gencives. Quand on l'a arrêté, il n'a montré aucune résistance ; il avait les yeux vides. Il ne s'est pas révolté."Du XIIᵉ au XVIIIᵉ siècle, les hommes jugeaient les animaux.Avocats, juge, famille éplorée, témoins, tous entendent faire régner la justice face à un criminel dont l'acte est indéniablement barbare, mais qui, privé de la parole, est incapable de se justifier, encore moins d'avouer. Coupable, c'est certain. Mais est-il seulement responsable ?
داستانی کوتاه، ولی بسیار خواندنی، با درونمایة کهن محاکمة حیوانات که ریشهاش به زنبورهای آریستوفان و دعویگران ژان راسین بازمیگردد. همچنانکه از عنوان اثر پیداست، ماجرا دربارة خوکی است که باید به دلیل «جنایت» خود در پیشگاه قانون حاضر شود، ولی طبیعی است که خواننده به سادگی میتواند ماجرای این محاکمه را به نمونههای انسانی نیز تعمیم دهد. آنچه بیش از همه بر مخاطب تأثیر میگذارد القای این حس است که در سرتاسر فرایند محاکمه و مقدمات و پیشامدهای متعاقب آن، گویی تنها دغدغهای که در دل هیچکس نیست، دغدغة برقراری عدالت و بسامانتر شدن کار جهان با این محاکمه است؛ گویی محاکمه و دادگاه فقط محملی هستند برای انتقام، ارضای عطش خشونتورزی و قدرتنمایی، و حتی بدتر از آن، مایة سرگرمی و تفریح مردمانی سنگدل، که کل این فرایند برایشان در حکم نمایش است. صحنههای تأثیرگذار و توصیفات زنده، و البته ترجمة روان کتاب، سبب میشود که خواننده کتاب را یکنفس و با لذت بخواند
تا حالا هیچ کتابی باعث نشده بود که با خط به خط خوندنش از انسان بودن خودم بیزار بشم.. بی رحمی؛ احمق و نادون بودن و درنهایت پستی انسان ها توی این کتاب خیلی بی رحمانه توی صورت ادم میخوره.. واقعا حیف.. حیف دنیایی که داره اینطوری نابود میشه. میتونم بارها و بارها قسمت اجرای حکم خوک رو بخونم و قلبم از این همه بی رحمی تیر بکشه..
حقیقتش این کتاب رو توی طاقچه بینهایت دیدم و از عنوانش خوشم اومد یک ذره اولش رو هم خوندم خیلی جالب توجه بود. ولی بعدش هرچی بیشتر خوندم بیشتر پشیمون شدم و از وسطاش به بعد فقط به شماره صفحهها نگاه میکردم که کی تموم میشه. بنظرم در بهترین شرایط میشد یک داستان کوتاه در حاشیه یک مجله یا روزنامه باشه.
داستان راجع به محاکمه حیوانات هستش که واقعا در تاریخ قضایی فرانسه در گذشته اتفاق افتاده. خوکی که صورت یک نوزاد چند ماهه رو، که مادرش چند لحظه اون رو برای رسیدگی به کار دیگهای زمین گذاشته بوده، گاز میگیره و منجر به مرگ نوزاد میشه. واقعا ناراحتکننده است. اما چیزی که برای من خیلی جالب بود میزان قانونگرایی و قانونمداری مردم فرانسه در اون ایام بود که اینجا دیگه از حد گذشته بود و بعضا مسخره و بیمعنی به نظر میومد.
اینکه چطور خوک مذبور بازداشت میشه، بهش وکیل اختصاص داده میشه، دادگاهی میشه و نهایتا به شکنجه و اعدام محکوم میشه. اینها رو البته نویسنده ما از روی حس طنز نمیگه. از سر افسوس و مراعات نکردن حقوق حیوانات میگه! و اینکه این محاکمه در عمل خیلی به دنبال اجرای عدالت نیست. درست هم میگه. همینطوره. اما چیزی که نویسنده ما درک نمیکنه اینه که نهادینه شدن یک مساله در یک جامعه بدوی کار سرراستی نیست و اینکه اگر احترام به قانون الان اونجا امری بدیهی محسوب میشه بخشیش بخاطر همین مراسمهای احمقانه است. چه بسا همین الان، تو کشور ما هستن خیلی کسایی که بدون اینکه خودشون بدونن و با احترامی به مراتب کمتر از اونچه که برای اون خوک حین بازداشت قائل شدن، دستیگر میشن و بدون محاکمه علنی و بدون وکیل محکوم میشن. چنین چیزهایی احتمالا برای نویسنده ما ماجراهای غریبیه که شاید تو مخیلهاش نمیگنجه. خوش بحالش.
با یک جستجوی ساده به نتایج عجیبی راجع به محاکمۀ حیوانات در قرون وسطی خواهید رسید. نویسنده به یکی از بینهایت نقاط تاریک تاریخ بشر نور تابانده: محاکمۀ تمام عیار یک خوک به جرم قتل. در لایههای زیرین اثر، انتقاداتی به سیستمهای قضایی وارد شده که این لذت خواندن کتاب را دوچندان کرده
3.5 ⭐️ نثر کتاب رو دوست داشتم. نویسنده سعی کرده علارغم شرح یک اتفاق تاریخی حقیقی، فرم ادبی روایت رو رعایت کنه و با طنز سیاهی که داره، این واقعه و انسانِ اون زمانه رو نقد کنه. علارغم کوتاه بودنش، کافی و به اندازهست. سعی شده به جوانب و دیدگاههای مختلف پرداخته بشه که قابل قبول بود. در کل که جالب و عجیب ولی خواندنی بود.
4.5 تعجب و تحیر، نفرت و غم. اول از هرچیز روایت زیبایی داره و داستان و زاویه دید، خیلی برام جالب و جدید بودن.
این رمان کوتاه داستان محاکمه یک خوک هست. محاکمهای عجیب و غریب، دور از منطق و وحشتناک. محاکمهای که در یک طرفش خانواده نوزادی رو داریم که مرده(کشته شده) و در طرف دیگه خوک (قاتل) که طبیعتا نمیتونه از خودش دفاع کنه و حرفی بزنه و همچنین وکیل مدافع داره...(گاهی چقدر آدمیزاد بیرحم میشه.) و البته داستان اشاره به حوادث عجیبی که در قرن سیزدهم میلادی رخ داده و در اون حیوانات رو دقیقا مثل انسانها محاکمه میکردن، داره. داستان همچنین جایگاه حیوان و انسان رو تلفیق میکنه به حدی که قسمتهایی از کتاب شک میکنیم کدوم طرف انسان و کدوم خوک هستن... توصیفاتی که از زندگی یک خوک و همچنین احوال و دیالوگهای مادر بعد از مردن بچهاش داشت، خیلی خوب و غمانگیز بودن و یک پایان هولناک.
|تکه کتاب|
زندگی او را تصور کنید. او برهنه در جادهها سرگردان است. او را زدیم، بیرونش کردیم. تمام عمرش تحقیر شده بود. او هرگز لایق محسوب نمیشد و اکنون او را شایسته قضاوت می دانند! نه خوب نیست. ما هرگز آن را در نظر نگرفتیم. او با حماقت خود، با تمام ضرباتی که مردها به او وارد میآوردند، تا جایی که میتوانست سعی میکرد زنده بماند. پس اگر لایق زندگی مسالمت آمیز نبود، لایق زندگی مجرمانه هم نیست.
📓محاکمه خوک 🖋اسکار کوپ_فان
چه چیزی را میتوان تحمل کرد که قویتر از خود مرگ باشد؟
📓محاکمه خوک 🖋اسکار کوپ_فان
خوکهای کوچولو نگران نباشید. هنوز وقت شما فرا نرسیده است. این دیگری است که رنج خواهد برد.
فک میکردم داستان جذاب تری باشه ولی خب! چیزی که نویسنده میخواست بگه رو نتونستم بفهمم ولی فکر کنم مشکل دوطرفه بوده باشه منم با چشمای خواب الود اخراشوخ خوندم. فقط چیزی که تا حالا بهش دقت نکرده بودم، این بود که چرا ولگرد های خیابونی که قانون شکنی میکنن و دستگیر میشن رو از همون ابتدا بهشون رسیدگی نمیکنن؟ حتما باید دچار قتلی ، سرقتی چیزی بشن تا زندون رو خونه امن خودشون بدونن؟
جنايتي فجيع و وحشتناك مانند تكه پاره كردن صورت يك نوزاد و خورده شدن اون رو در نظر بگيريد! حال عامل اين جنايت رو فردي در نظر بگيريد كه هيچ درك و ترسي از محاكمه ، زندان،شكنجه،جنايت ، داغ عزيزان و ... نداره. اين صحنه آشنا نيست؟!؟
اين شخص در كتاب يك خوك است .
كتاب كنايه اي تلخ و هولناك به بشريت و حماقت زيستي اون بود ، به نمايش اعدام ، به اجراي عدالت.
تناقضي جالب و كنايه آميز در فضاي داستان موج ميزد، براي خوكي آواره كه زندگي اش در محيط خارج از خوكداني با گرسنگي و تحمل سنگ ريزه هاي پرتاب شده توسط كودكان و لرزه هاي شبانه از سرما ، همراهه ، زندان انفرادي و سقفي بالاي سر ، به همراه وعده غذاي روزانه ، شكنجه محسوب ميشه يا پاداش؟
دیشب، ساعت چهار و نیم صبح تمومش کردم و از شدت خشم و تنفر، قلبم داشت از سینهم بیرون میاومد. قسمت پایانی کتاب ورای محشر بود. نوعی حس ملموس و در عین حال ناشناخته فضای داستان رو شکل داده بود. توصیفات چنان خوب بودن که واقعاً منزجر شدم. صحنههای آخر، دلم رو بههم زد. حالا که بهش فکر میکنم، این کتاب یک گوشهی قلبم رو گرفته. نمیتونم این شدت خوب بودن رو انکار کنم. وصف فضا، شخصیتها، تمسخرآمیز بودن اتفاقات، سبک نویسنده و اتفاقات داستان به خوبی کنار ��م قرار گرفتن و شدن این کتاب.
"ورغم أننا نحتاج إلى التأكّد من ذنبه، لكن لنتجاوز ذلك، ولنقُل إنه مذنب. هل هو مسؤول مع ذلك؟ أشدِّد هنا. هل هو مسؤول؟ حين لا نكلّف أنفسنا عناء الفهم، هل يجوز لنا أن نصدر حكماً بالمسؤولية؟ انظروا إليه. تخيّلوا حياته. ضربناه وطاردناه. وطوال حياته، احتقرناه. لم نعتبره جديراً بالتقدير قط، والآن، نعتبره يستحق المحاكمة! لا، هذا لا يصحّ. لم نُقِمْ له أيّ اعتبار. حاوَلَ بأقصى ما يستطيع أن يعيش على غبائه ويستمرّ مع جميع الضربات التي كالَها الناس له. لذلك، إن لم يكُن يستحق أن يعيش حياة هادئة، فإنه لا يستحقّ أيضاً أن يعيش حياة مجرِم". * * * تروي لنا هذه الرواية القوية حقيقة الطبيعة الإنسانية وعبثية عدالتها، وتدين حماقات الرجال وشرورهم، كما أنها هجاء لمجتمعنا الذي يصبّ جام قسوته على الضعفاء وعلى مَن يفتقدون الكلمات والأساليب للدفاع عن أنفسهم. إنها قصّة تُعيدنا إلى علاقتنا بالآخر، فهو الشرير والمختلف والحيوان هنا. ومن خلال التقسيم المسرحي للرواية، يسلّط الكاتب الضوء على تراجيديا الحياة، مبيّناً أنّ كل شخصية فيها تؤدي دوراً وتمتثل لما هو متوقَّع منها: العائلة المكلومة تحافظ على كبريائها، الشرطة تحقّق، الشعب يطالب بالانتقام، الجلّاد يجهّز أدواته... أمّا القارئ، فيشاهد هذا العرض على مدى خمسة فصول مشوّقة. نتأرجح بين الضحك والحزن والدهشة، ونغلق هذه الرواية الرائعة ونحن نتساءل مَن هو الوحش الحقيقي في الحكاية: الإنسان أم الخنزير. وهنا تكمن متعة القراءة!
«میگویند قبلا جلادها وجود نداشتند؛ اگر کسی مجرم بود، اهالی به سویش سنگ پرت میکردند تا بمیرد. بنابراین همه او را میکشتند اما هیچکس واقعا نمیکشتش. بهسختی حذف میشد. وقتی در نمایش شرکت میکنیم زیبایی نمایش کمتر است؟»
عجب چیزی بود! داستانی بینظیر، منزجرکننده و شاید سورئال از وقاحت و شرارت انسان. تمام طول کتاب داشتم فکر میکردم انسان چهقدر کریه و پسته و (به جز اتفاقات طول داستان) پاراگراف آخر مهر تایید این قضیه بود.
دردناک. تا اواخر کتاب میخواستم یک ستاره بدم، ولی توصیفات بخش پایانی(محاکمه) خیلی تکونم داد. خیلی منو یاد رمان آدمخواران ژان تولی میندازه، اینکه درکمال بیعدالتی و ظلم دنبال اجرای عدالت بودن. -گاهی کافی است چیزی را با صدای بسیار بلند بگوییم تا مخاطب آن را بپذیرد. برعکس، اقرار به تردیدها، آن هم وقتی آدم دست به آفرینش میزند هرگز برای اوضاع خوب نیست؛ شکافی باز میشود و دیگران دربارهاش قضاوت میکنند. -جانهای رام و خاموش اغلب حوصله وحشیها را سر میبرند. -چهرههای غمزده احترام برمیانگیزند. -همینکه از بچهها بخواهی نترسند، سازوکار وحشت شروع به کار میکند. -دختر فکر میکرد که مرگ فقط در پستوهای تاریک رخ میدهد. -درباره جلاد هم مثل بدکارهها، نمیتوانیم به همه مردانی نیندیشیم که از زیر دستش گذشتهاند. و این عدد حیرتآور بدگمانی ایجاد میکند. -اگر انسانها نمیتوانند در پیادهرو یکسانی بدون تنه زدن به هم قدم بزنند، چطور خواهند توانست بی اینکه با هم بجنگند کنار هم زندگی کنند؟
3.5/5 واقعا بعد خوندنش حس میکنم تراماتایزد شدم. =) کتاب واقعا دارکه. توصیف نویسنده از بخش اعدام خوک جوری روح و روانمو بهم ریخت که حتی نمیتونم توضیحش بدم. حقیقتا نوع نوشتن نویسنده رو دوست داشتم. جوری که با کلمات بازی میکرد تا سیاهی رو به صورت بپاشه. ولی خلاصه کتاب گول زنندست. به نظر من نویسنده انتقاد نکرد، صرفا واقعیت رو (یا حداقل بخشیش رو) میکوبه تو صورتت. چه بسا حتی ذره ای از همین عدالتی که برای خوک برقرار شد در واقعیت واسه خیلی از آدما برقرار نمیشه.
بخشی از متن کتابو میذارم که به نظرم حال و هوای کتابو کامل براتون ترسیم میکنه: «آهنگ های مرگ که در سرهایمان جاری میشود بی اینکه بشنویمشان، تا جایی که یک حرکت و یک فریاد تحریکشان میکند. درد مثل گدازه آتش فشان پخش میشود؛ کوه فوران میکند و تن هایمان میسوزد.»
داستانی کوتاه اما جالب و خواندنی. پیشنهادی که از آرمان گرفتم و میشه گفت جزو کار های خوبی بود که خوندم.
محاکمه حیوانی که مرتکب جنایت شده و حالا باید در مقابل قانون پاسخگوی جنایتی که مرتکب شده باشه. اما بحث اینه چه جنایتی؟ عدالتی که تمام تلاش خودش رو کرد تا موجودی رو که نه تنها قدرت درکی نسبت به عملی که مرتکب اون شده بود نداشت، بلکه حتی توانی برای پاسخ به عدالت نداشت رو به پای چوبه دار بکشونه...
موضوع داستان برای من تازه بود. این کتاب میتونست در قالب یک داستان کوتاه هم ارائه شه، اما به دلایلی که خودم هم درک کردم، شیوهی ارائهی فعلی بهتر بود. چون: داستان اصلی درمورد محاکمهی خوک است اما برای خواننده لازم است از اخبار مربوط به شخصیتهای دیگر مثل جلاد و وکیل هم مطلع باشه. نویسنده کوشیده بود اطلاعات تاریخی مربوط به اون زمان رو در داستان جا بده و لاجرم فصلهایی کوتاه درمورد شخصیتپردازی دیگر افراد هم در قصه گنجانده شده بود.
شاید برای بعضی خوانندهها، ملالاور باشه خواندن فصلهایی که صرفا درمورد شخصیتپردازی بود و داستان اصلی رو پیش نمیبرد؛ اما با تغییر زاویهی دید، از اهمیت اون فصلها میشه مطلع شد. کتاب خوبی بود و برای دیگران هم پیشنهاد میکنم.
یک نکته: شاید در نگاه اول، محاکمهی یک خوک مسخره بنظر بیاد و اون حجم از قانونمداری بین مردم، غیرقابل درک باشه؛ اما بنظرم همین موضوعات (که برای مخاطب ایرانی) مسخره هست، موجب شده تا به مرور زمان، در اروپای فعلی، عامهی مردم قانونمداری رو یک چیز بدیهی درنظر بگیرن و زیر سایهی اون، پیشرفت کنن!
در دورهای از تاریخ، حیوانات محاکمه میشدند. این یک ماجرای فانتزی یا تخیلی نیست. واقعیت است. در حد فاصل قرن ١٣ تا ١٧ ميلادى، به خصوص در فرانسه، انسانها حیوانات را محکوم میکردند، برایشان دادگاه با حضور وکیل مدافع، قاضی و هيئت منصفه تشکیل میشد و شکنجه و اعدام میشدند. این کتاب داستانی بر پایهی یکی از این محاکمههاست. روايتِ هولناکی که نمیشود آن را صرفا به يك روايت تاريخی عجيب تقليل داد. متهم يك خوك است که باعث مرگ یک نوزاد شده، از خودش دفاع نمیكند چون تواناییاش را ندارد، شواهد مبنی بر گناهکار بودنش خيلی ساده جور میشود، مدارک شامل گزارشی میشود که چیزی جز طبیعتِ خوک نیست، اما همچنان او گناهکار است. اين فرایند، براي يك خوکْ موقعیتی مضحک، و برای انسان، موقعيتى پرتكرار است! بخش محاکمهی داستان، با فرمی شبیه به نمایشنامه تمرکز ویژهای روی دیالوگهای میان وکیل مدافع خوک و وکیل خانوادهی مقتول دارد. یک سمت، حیوانیست که درکی از مقولهی گناه و مجازات ندارد، و سمت دیگر خانوادهی داغداریست که انتظار برقراری عدالت و قصاص را دارند، حتی در مقابل یک حیوان. در طی اين گفت و گوها معانیِ گناه، انتقام، انگيزههای شر به بازی گرفته و بازيابى میشوند. آیا صرفِ كشتن، به ما مجوز برای کشتن ديگری را میدهد؟ آیا صرفِ كشتن، آزادانه كشتن، با مسئولیت همراه است؟ آیا صرفِ كشتن، براى قضاوت كافیست؟ يا بايد جنايت «درک» شود؟ اینها مسائلیست که اسکار کوپ فان به بهانهی این روایت، سراغشان میرود. و معتقد است در حین اعدام، از قاضى و جلاد گرفته تا تمام كسانی كه مشغول تماشای اين نمايشاند، جانی و متوحش هستند. درحالی كه نقابِ عدالت را به چهره زدهاند و با دست های خونى، خون شويى میكنند. فارغ از اين روایتِ عجيب. بهره بردن از اين حادثه برای نويسنده دليلی هوشمندانه دارد. تجسمِ محاكمه كردنِ يک خوک، نه صرفا تصويرِ يك حيوان به مثابهی انسان، که تصویر انسان در جایگاه یک حیوان است! گويی كه ما نيز، در چنين موقعيتهايی چيزى جز يك حيوان نيستيم. به سادگی گناهکار خوانده میشویم. بی آنکه چهارچوب آن گناه برایمان قابل هضم و درک باشد. بی آنکه توان مقابله با جبر حاکم را داشته باشیم. همانقدر وانهاده، همانقدر ضعیف، و همانقدر بی دفاع. این موقعيتِ تكرار شونده و پذیرفتنی براى یک انسان، اگر با تصویرِ یک حیوان جایگزین شود، ببینید که چقدر مضحک مینماید
. تو اروپای قرن سیزدهم تا هجدهم و بهطور ویژه فرانسه، اگر حیوانات مرتکب جنایتی میشدن، بازداشت، زندانی و تو دادگاه رسمی محاکمه میشدن. اسکارکوپ فان تو کتاب محاکمه خوک به همین موضوع پرداخته. ماجرا از اونجایی شروع میشه که یک خوک گرسنه به کودکی که داخل سبد هست، حمله میکنه، بچه رو به دندون میگیره وداخل جنگل میشه اما از صدای شیون و گریهی مادر متوقف میشه، مردم هم از این فرصت استفاده میکنن و به دام میاندازنش، به زندان میبرنش، براش وکیل میگیرند و دادگاهیش میکنند!.... .
شخصية المتهم كانت خنزير للرمزية مو عشان الموضوع عن الحيوانات والبشر والاختلاف الأخلاقي بينهم، بس عن المجرمين أو كل الناس اللي كسروا القانون but they didn’t stand a chance يعني الخنزير كان منبوذ وقذر وبلا بيت ووحيد وجائع ويعيش بائس وبعدين شاف طفل وعضه لأن خنزير ولأنه جائع، "إنه يهيم على وجهه عاريًا في الطرقات، ضربناه وطاردناه. وطوال حياته، احتقرناه. لم نعتبره جديرًا بالتقدير قط، والآن، نعتبره يستحق المحاكمة!" مثل السارق اللي سرق عشان فقير. عن عبثية العدالة و رمادية كل شيء.
داستان دادگاه و محاکمهٔ یک خوک است. خوکی که بهطرز فجیعی یک نوزاد سه ماهه را گاز گرفته و باعث مرگ او شده. خوکی که از عمل خود و مجازات و شکنجه و زندان هیچ درکی ندارد اما آدمیان تصمیم میگیرند او را مجازات کنند.
داستان اشاره به دادگاههای نمایشیای دارد که بویی از برقراری عدالت نبردهاند اما مدعی آن هستند. صحنهٔ پایانی کتاب زبان آدم را قفل میکند، صحنهٔ شکنجه و مجازات خوک. حیوانی که نمیداند چه خطایی کرده اما آدمیان از مجازاتش را تشویق میکنند...
برای بار دوم خوندمش، ای کاش یک رمان بود! نه یک نوولا، بنظرم خیلی جای پرداخت داشت، نمیدونم چرا نویسنده انتخاب کرده بود انقدر کوتاه راجب این موضوع به شدت خاص کم بنویسه.
داستانهای تمثیلی و نمادین شبیه میدان مین هستند، واردشدن به این محوطه بسیار خطرناک و ریسکی است چرا که امکان شکلنگرفتن و معقول نبودن فضا و شخصیتها در آن بسیار زیاد است. محاکمه خوک هم همینطور است، داستانی تمثیلی که جان نمیگیرد و تبدیل به یک موقعیت موحش (که نویسنده تصورش میکرده) نمیشود. داستان سرراست است، خوکی نوزادی را گاز میگیرد و نصف صورت و بازوی او را میکند و باعث مرگش میشود. مردم خوک را میگیرند و دادگاهی تشکیل میدهند و هیئتمنصفه حکم به مرگ خوک میدهد. همینجاست که داستان تمثیلی محاکمه خوک کارکرد و واقعیتش را از دست میدهد. منِ خواننده نمیتوانم باور کنم که دادگاهی با هیئتمنصفه و وکیل تسخیری (که اتفاقن کارش را هم خوب بلد است و دفاعی بسیار خوب و منطقی از خوک میکند) شکل بگیرد و در آن حیوانی به شکنجه و مرگ متهم شود و خوکهای دیگری را هم برای درس عبرت شدن به مرگ و شکنجه محکوم کنند! نویسنده درکی از تمثیل ندارد. محاکمه خوک را یک داستان صافوساده که گزارشگر یک اتفاق عجیب باشد هم نمیتوانم حساب کنم. (با اینکه تکنیک نویسنده در استفاده از جملات کوتاه و بدون احساس و ایجاد تصویرهای کوتاه و بریدهبریده برای این منظور خوب شکل گرفته است) فضای کلی داستان در حال بازگویی روایتی تمثیلی است و نگاه نویسنده هم به نظرم بیش از حد روشنفکرانه و نصیحتگرانه. محاکمه خوک جایی بین بد و بیارزش قرار گرفته است. متأسفانه، ترجمه کتاب هم بد و نامفهوم است. تا جایی از متن را به تکنیکهای نویسنده و توانایی مترجم در برگرداندن زبانی گنگ برای شرایطی گنگ تعبیر میکردم اما خیلی زود متوجه شدم که ابوالفضل الله دادی، ترجمهای شلخته کرده است. این جمله را ببینید: «دادگستری هم مثل حوادث، شخصیتهایش را خلق میکند.» ده بار این جمله را خواندم تا بلکه معنایی از اون بفهمم و بالاخره هم متوجه نشدم. البته الله دادی در جاهای مختلف متن ترجمههای خوبی هم کرده و جملات قدرت و شفافیت دارند اما متن احتیاج به یکدستی دارد که فاقد آن است. کیفیت ترجمه را جایی بین بد و معمولی طبقهبندی میکنم. «میگویند قبلاً جلادها وجود نداشتند؛ اگر کسی مجرم بود، اهالی به سویش سنگ پرت میکردند تا بمیرد. بنابراین همه او را میکشتند اما هیچکس واقعاً نمیکشتش. بهسختی حذف میشد. وقتی در نمایش شرکت میکنیم زیبایی نمایش کمتر است؟»
Au moyen âge on jugeait les animaux comme les hommes. Ici, on suit le procès d'un cochon dévoreur de nouveau-né, du crime au supplice. C'était très dérangeant, un peu malsain, follement fascinant. L'écriture d'Oscar Coop-Phane parvient à nous transmettre l'absurde de la situation. Une sacrée découverte !