جدیدترین رمان سلمان امین در حال و هوای رمانهای قبلی اوست و با توجه به جهانی سلینجری نوشته شده است. کاکا کرمکی، پسری که پدرش درآمد داستان پسری است جوان که در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمده است. خانوادهای که به خاطر جنگ به تهران کوچ کردهاند. این نوجوان در سیطرهی پدری مقتدر و با روحیهای طناز و در عین حال ساختارشکن رشد میکند. او مدام در حال تفسیر وقایع جهان پیرامون خود است و تلاش میکند معناهایی را که به نظرش ارزشمند هستند، به این جهان القا کند. تا این که تصمیم میگیرد خود را گم و گور کند و فرزند خانوادهای ارمنی میشود… سلمان امین قصهگوی بسیار زبردستی است. در عین حال نقطهی قوت دیگر او ساختن لحنی است چندسویه. مملو از طنز سیاه و البته آهنگین که زبان راوی را بسیار صمیمی جلوه میدهد. او قهرمانی ساخته که به دنیای خود معترض است، اعتراضی که باعث میشود تصمیم بگیرد خودش را جعل کند و هویتی تازه بسازد. امین که پیش از این رمانهای موفقی چون قلعهمرغی؛ روزگار هرمی و انجمن نکبتزدهها را در کارنامهی خود دارد، در این رمان نیز سراغ بخشی از شهر رفته که آنجا زندگی با شتاب رقم میخورد و آدمها با روایتهایشان جان میگیرند.
داشتم به کتاب صوتی فرضیه خوشبختی گوش میدادم و رسیدم به فصلی که درباره انواع الگو های وابستگی حرف میزد و بعد هم عواقب عدم شکلگیری درست وابستگی فرزند به کودک رو شرح میداد. از عواقب این موضوع به انواع اختلال شخصیت و انواع اختلال های ناشی از کمبود محبت اشاره کرد که درسته خیلی ناراحت کننده هستن اما اگر خوب دقت کنیم میبینیم توی اطرافیانمون ، با درجات مختلف، چقدر هم شایعه. جالبه که قبلش هم کتاب کاکا کرمکی رو خونده بودم که کلکسیونی از اختلالات روانی و شخصیتی بود که همگی شون برمیگشت به دوران کودکی سخت و غیرطبیعی کاراکتر پسر داستان که از دوران نوزادی به شدت مورد بی مهری پدر و بی توجهی مادرش قرار گرفته بود. ..... کاکا کرمکی پسریه که حقیقتا پدرش درآمد. این پسر از قبل تولد بدشانس بود چون خانواده جنگ زده مهاجر داشت و بعد تولدش هم بدشانسی رو به دوش کشید چون با انواع معلولیت جسمی به دنیا اومد و سر نخواستنش دعوا شد. مطمعنم هیچکس دلش نمیخواست جای کاکا کرمکی باشه، خودش هم نمیخواست جای خودش باشه بنابراین سعی کرد سرنوشتش رو تغییر بده ولی بدشانسی بود یا کم عقلی یا هردو، باعث شد هرروز بیشتر توی لجنزار فرو بره. کاکا پدر خودشو برای یذره خوشبختی درآورد ولی ظاهرا خوشبختی از بعضیا فراریه یا شایدم کاکا باید کتاب فرضیه خوشبختی رو میخوند که بفهمه نباید زیاد به خودش سخت بگیره. ..... خب! این رمان بیشتر از انتظارم خوب بود و خیلی جذبم کرد، اما همونطور که بقیه ریویوو ها بهش اشاره کردن چند تا باگ اساسی داشت که قلبمو شیکوند. شخصیت کاکا یکی از جذابترین کیس های مطالعه اختلال کلپتومانیا یا جنون دزدی و مکانیزم های دفاعی روانی هستش که مواجه شدن باهاش توی یه رمان ایرانی برای من تازگی داشت. در مجموع بنظرم داستان این رمان خیلی خوب نوشته شده، شخصیت پردازی کاراکتر های اصلی هم عالیه و نویسنده داستان رو به موقع و خوب جمع کرده. من که ازش خوشم اومد.
کاکا کرمکی، پسری که پدرش درآمد داستانی است از سلمان امین که در آن قهرمان داستان، کاکا، 16 سال اول زندگیاش را برای مخاطب تعریف میکنه. کاکا فرزند یک خانواده پرجمعیت و پر دختر که به امید پسر بودن زاده شد . پسر بود اما نه آنطور که خانواده دلش میخواست. او از مشکلات عدیده مادرزادی رنج میبرد. ناشنوا بودن یکی از گوشها، عیب چشم و هم اندازه نبودن پاها باعث شد حلاوت پسر دار شدن برای پدر کاکا یا همون رئیس خیلی زود تلخ بشه. کاکا همزمان با جنگ ایران و عراق زاده شد و خاطرات او تا سال 76 درون مایه اصلی داستان رو تشکیل میده. زندگی کاکا بسیار پر ماجرا است که در ادامه سعی میکنم بیشتر از خصوصیات و ویژگی های داستان بگم..
طنز تلخی که در روایت قرار داشت هم باعث خنده میشد و هم جاهایی آدم رو اشکی میکرد. کاکا کوه مشکل بود و زندگیاش بیانگر این مساله بود که سیاهی خودش هزار رنگه و اساسا بالاتر از سیاهی رنگی نیست برای زندگی کاکا معنی نداشت. او علاوه بر مشکلات جسمی، مبتلا به سندروم دست بی قرار هم بود و دزدی میکرد و تمام این دزدیهاش رو در دفترچه یادداشت مخصوص خودش مینوشت. نویسنده تونسته بود با یک ریتم مناسب قصه خودش رو روایت کنه و از منظر ریتم مشکلی با داستان نداشتم.طنز سیاه مستتر در داستان هم به غایت خوب از آب درآمده بود.پرداخت شخصیت کاکا به عنوان شخصیت اصلی هم جامع و کامل انجام شده بود و احتمالا کسی که این کتاب رو بخونه، کاکا رو حالا حالا ها فراموش نخواهد کرد. حدودا یک سوم ابتدایی یا نیمه اول کتاب برای من عالی بود اما در ادامه اتفاقاتی افتاد که این روند عالی بودن مختل شد. داستان برای من از نظر منطق روایی دچار ضعف و سکته شد. چیزهایی بیان شد که نتونستم باهاش کنار بیام و بپذیرم. بعد یک چهارم از داستان که کاکا ترک تحصیل میکنه میاد خونه و یه دفعه رو میاره به خوندن هر چی کتاب تو خونه است. برادران کارامازوف، شاهنامه،تاریخ بیهقی...خوندن این کتابها برای یک بچه دبستانی اخراج شده برای من باورپذیر نبود اما به خاطر خوش ریتم بودن داستان زیر سیبیلی رد کردم و گفتم عیبی نیست.اما یک سوم پایانی ماجراهایی رخ داد که دیگه نتونستم کنار بیام.بدون اینکه بخوام اسپویل کنم کل ماجرای ورود کاکا به خانه خانواده ارمنی، برای من جذابیت نداشت و احساس کردم نویسنده بسیار آبکی و بدون خلاقیت این کار رو کرده.منطق روایی ورود کاکا به این خانواده ضعیف بود و یک جورایی بهم برخورد.این حس رو دریافت کردم که نویسنده مخاطبش رو ساده فرض کرده و فقط میخواسته برای پیشبرد داستانش یک ماجرایی اضافه بکنه بدون اینکه این ماجرا چفت و بست محکمی داشته باشه. من حتی با این قضیه هم که کاکا از یک مشکلی در میومد و وارد یک مشکل دیگه میشد نداشتم. او یا عزیزی از دست میداد یا یک گرفتاری جدیدی برای پیش میومد اما این مورد خانواده ارمنی برای من قابل قبول نبود. در حالی که نیمه ابتدایی کتاب واقعیت جذابیت بالایی داشت برام و اصلا حس بی منطقی تو روایت به جز همون مورد کتاب خوندن، بهم دست نداد.
با همه این مسائل به نظرم کتاب کاملا ارزش خوندن داشت. کمبود محبتی که از طرف خانواده و به ویژه شخص پدر داشت و عواقب اون به خوبی در شخصیت کاکا و اتفاقات داستان نمود پیدا کرده بود که از نقاط قوت ارزشمند کتاب بود.امید که هر فرزندی، فارغ از سالم/ناسالم بودنش از نظر جسمی، محبت رو تمام و کمال از طرف خانواده دریافت کنه. کمبودی که ریشه بسیاری از مشکلات آدمی در ادامه عمرش رو تشکیل میده...
یکجایی آخرهای رمان، کاکا کرمکی میگوید که بالاتر از سیاهی رنگی نیست ولی سیاهی خودش هزار رنگ دارد. این تقریباً اتفاقی است که در این رمان میافتد. طیفی از سیاهی بدون اینکه امیدی به بهبودی وجود داشته باشد. حال دوران دائماً یکسان است برای کاکا. از یک تلخی به تلخی دیگر. و نمیدانم چرا در فصل آخر، نویسنده و راوی تصمیم میگیرند ته داستان را برملا نکنند. اینکه با چنین حجمی از ناملایمات، آخرش چه شد و کاکا به کجا رسید و چطور از آن مخمصه نجات پیدا کرد؟ و حالا کجاست که نشسته با خیال آسوده گذشتهاش را مینویسد؟ داستان هم چند تا باگ دارد که گمانم نویسنده زیر سبیلی ردش کرده. مثلاً کاکا بعد از ترک مدرسه شروع میکند به کتاب خواندن. مجموعهی مراثی جوهری، امیر ارسلان نامدار، شاهنامه فردوسی، زندگینامه شیخ خزعل، برادران کارامازوف، دو قرن سکوت، تنگسیر، آبلوموف، کتابهای جمالزاده، چند جلد از شریعتی و مطهری، دنکیشوت و تاریخ بیهقی و کلی کتاب دیگر، آنوقت موقع خواندن نامهی معشوقهی رفیقاش اسرار را اصرار میخواند و چند بار جمله را بازخوانی میکند تا بالاخره میفهمد، منظور اسرار بوده. شاید این مشکل بزرگی نباشد ولی شخصیت راوی را متزلزل میکند. نمیگذارد جان بگیرد توی ذهن. آدم خیال میکند همهچیز مصنوعی و بیربط است. وقتی کاکا وارد خانوادهی ارمنیها میشود، همهی شخصیتها ارمنی هستند و همهجا ارمنی حرف میزنند ولی درست همان وقتی که کاکا گوشی تلفن را برمیدارد تا استراق سمع کند، ناگهان کل مکالمه دو شخصیت ارمنی به فارسی اتفاق میافتد. و اتفاقاً اطلاعاتی که از این استراقسمع میگیرد در جریان داستان، مهم و تأثیرگذار است. ولی خواننده میفهمد که نویسنده فقط برای اینکه این اطلاعات را به گوش شخصیت برساند، مکالمه دو آدمی که همیشه ارمنی حرف میزدند را به فارسی ترجمه میکند. یکی، دو مورد دیگر هم هست که در حوصلهام نمیگنجد اما کشش داستان را کم میکند و باعث میشود حس کنی کل این جهان لغزنده است و چیزی نمانده تا فرو بریزد.
چقدر نثر خوب و پدرمادر داری بود مخصوصا نیمه اول داستان. چرا این کارهای قوی به بقیه معرفی نمیشه؟ هروقت روزنامه، مجله ای رو باز میکنی یا صفحه اینستاگرام یکی از نویسنده ها رو باز میکنی معرفی کتابای جدید نویسنده هایی مثل مهدی یزدانی خرم یا رضا امیرخانی و سنایی و شهسواری و امثالهم رو می بینی اما نویسنده ای مثل سلمان امین و همین کتابش هیچ سهمی تو این معرفی ندارن و آدمهایی مثل من دیر پیداشون میکنن. شخصیت کاکا کرمکی رو با هولدن کالفید مقایسه میکنند ولی بنظرم مقایسه خوبی نیست کاکا همیشه یه کاکا میمونه چون دغدغه هاش فرق میکنه دردهاش فرق داره و مسیری که قراره بره خیلی با هولدن کالفید تفاوت داره. کالفید جایی دیگه از این دنیا داره سیر می کنه که خیلی از مشکلات کاکا براش حل شده و مونده مشکل ورود به دنیای آدم بزرگ ها و بیزاری از این اتفاقات. اما کاکا توی کوچکترین عقده های کودکیش مونده و هنوز کسی به دنیا اومدن و بودنش رو رعایت نکردن تا برسه به مشکلات نوجوان عاصی. نثر کتاب واقعا روونه و من دوسه روزه با این که وقت کمی داشتم کتاب رو خوندم و لذت بردم و بنظرم توی رمان های معاصر فارسی که خوندم جزو چندتای اول هست و شخصیت کاکا کرمکی تا ابد تو ذهنم باقی می مونه.
کاکا پسری که توی یه خانواده بعد از چندتا دختر به دنیا اومده و اگر پسر نمیشد معلوم نیست چندتا خواهر دیگه به دنیا میومدن! اما از بد حادثه کاکا هم آنچنان پسر نشد، نه از اون نظرا، از یه نظر دیگه! کاکا گنجینهای از تمام درد و مرضها بود و خب چنین پسری از نظر پدرش نبودنش خیلی بهتر بود. کاکا پاهاش مشکل داشت، چشماش درست نمیدید، اندازهی گوشهاش با آینهی بغل رقابت تنگاتنگی داشت و تازه بعداً یکی از گوشهاش کر هم میشه! خلاصه که این کتاب سرگذشت کاکا کرمکی رو از تولد تعریف میکنه از زبان خود کاکا. کاکا اوایل جنگ ایران و عراق به دنیا میاد و نقش جنگ توی خانوادهها رو ن��ون میده جدای از روابط خانوادگی نسبتاً مسمومی که وجود داره. طنز تلخ داستان هم شما رو میخندونه و هم غمگین میشید. داستان خیلی روانه و کشش مناسبی داره و البته یه سری باگ هم داره. کتاب خوبی بود.ه
به نسبت دو کتابی که قبلاً از این نویسنده خواندم، می توانم بگویم که سلمان امین در این کتاب قلم پخته تری دارد. گرچه این یکی هم مثل دو کتاب دیگر ویژگی های مشترکی داشت، اما به نظر من داستان این کتاب پیچیده تر، فلسفی تر و کمتر از بقیه دارای طنز بود.
کاکا کرمکی ، پسری که یه پاش از اونیکی کوتاهتره، یه دستش 6تا انگشت داره، شنوایی یه گوشش رو تو برهه زمانی جنگ از دست داده و نهایتا قراره با تمام اینها عصای دست پدری باشه که آرزوش داشتن یک شاهپسر بوده است. کتاب حاصل ذهن خلاق سلمان امین و پدری هستش که جوجهکشی خودش رو منوط کرده به وارد کردن پسر به این دنیا ... کاکا که اتفاقا راوی قصه ما هم هست، با روایتی طنزگونه داستان زندگیش رو برای ما شرح میده، طنز سیاهی که از پس کوچههای جنگزده و زندگی خانواده دهه 60یی در آمده است. علیرغم تمامی نقص عضوهایی که دارد ذهنش سالم بوده و همین باعث میشود تا از آن بسیار بهره بگیرد. داستانهای زندگیش از همان ابتدا با روندی آهسته و درون خانوادهی پرجمعیتی که به دنیا آمده شروع میشود و با کمتر شدن اعضای خانوادهاش سرعت بیشتری به خود میگیرد. دفترچهی یادداشت منحصربفردی دارد که تمام دزدیهایش را به ترتیب در آن ثبت میکند. پس از گذراندن فراز و نشیبهای بسیار وارد خانوادهای ارمنی میشود که مشخصات دینی، فرهنگی، احساسی و حتی زبان متفاوتی دارند. کاکا از خانوادهای پر جمعیت به حدی تنها شد که خود را در خانوادهای دیگر با تمام تفاوتهایشان پیدا کرد ولی آخر قصه مجددا خودش رو در میان افراد خاصی که با حکایتهای مختلف باهاش آشنا شدن و در جای بخصوصی میدید. کاکا همیشه از مخمصههایی که در آنها گرفتار میشد جان سالم به در میبرد، راهش رو یاد گرفته بود اما اصلا دوست نداشت دنیارو جدی بگیره. داستان کاکا بلاخره تموم میشه، اما جایی که توی قلب خواننده پیدا میکنه هیچوقت از بین نخواهد رفت. نوع بیان طنزها ، برخورد با افراد متفاوت در جامعه، جملات فلسفی و شخصیتپردازی فوقالعادهای که داشت همگی نشان از دایره لغات وسیع و زبانشناسی خوب نویسنده است. تسلط او بر اصول روانشناسی و فلسفه و پرداخت مناسب به داستان باعث شده تا داستانی پرکشش و جذاب برای خواننده شکل گیرد. آنقدر راجع به کاکا گفتم که دیگه بعید میدونم احتیاجی باشه راجع به خالقش یعنی سلمان امین عزیز بگم. لذت خوانش این کتاب رو از دست ندهید. راجع به این کتاب و شخصیت بیشتر خواهید شنید
از کتاب های ایرانیِ مورد علاقه ام! نثر جذابی که چاشنی طنز هم داره. توی این کتاب میتونیم ببینیم چرا خیلی از آدمای ناموفق کارشون به اینجا کشیده. کاکا نماد خیلی از آدمای جامعه ی امروزیه، آدمایی که حال و روز درستی ندارن، نمیدونن از زندگی چی میخوان یا شایدم میدونن چی میخوان ولی نمیتونن به دستش بیارن. سلمان امین توی این کتاب یه عالمه شخصیت بهت معرفی میکنه ولی همه شخصیت هارو با پوست و خون میتونی درک کنی چون امثالشون رو هرروز تو کوچه و خیابون میبینی، چون میدونی کدوم شخصیت توی زندگیش از چی رنج کشیده که حالا به چنین کاری دست میزنه یا چنین رفتاری میکنه چون به عینه دیدی یا حداقل از دیگران شنیدی. تنها نقطه ضعفی که کتاب برای من داشت طولانی بودن قسمت دوم کتاب بود، به نظرم میتونست قسمت دوم کتاب کوتاه تر و خلاصه تر هم باشه، هرچند از جذابیت های کتاب چیزی کم نکرده!
کتاب عجیب و متفاوت. از زخم ها کمبودها و جنس دیگه ای از آدمها..ِ داستان پسری به اسم کاکا که نقص جسمی داره و رها تو این شهر دود زده یه نوع دیگه ای از زیستن رو تجربه میکنه.
منیژه مچ دست هایش را برد بالا.مچ دستش را باز کرد و تنش را تا جایی که می شد کش آورد.کم بود.سر پنجه ایستاد.آخ که قیافه اش توی آن لباس سیاهِ یک تیغ با موهای وزوزی اش که از گَل و گوشش آویزان بود دلم را کباب کرد.داشت با تمام زورش خانه ی خدا را نشانم میداد که من را آرام کند.گفتم:پس شاید واسه همین صدامونو نمیشنوه .خیلی دوره.اگه بخواد ما رو ببینه باید یه کم بیاد پایین تر.یه قدری که دستش به هواپیماهای صدام برسه یه برش کوچک از کتاب کاکا پسری...خیلی ها با جز از کل مقایسه اش کردن اما به نظرم انسجام روایت ها و اینکه خط داستان گم نمیشه مهمترین تفاوت کاکا با جز از کل هست.با استیو تولتز مدام باید برمیگشتم به چند صفحه قبل و دوباره از نو می خوندم تا یادم بیاد بعضی چیزها اما شخصیت های کاکا فراموش نشدنی بودند.همه گفتن کتاب خوب تاثیر گذار طنز قوی و سیاه ،پر از جملات فلسفی تکان دهنده که رسالت کتاب خوب بودن راخوب بجا می آورد و حتی یک رفرنس و منبع برای لغات و اصطلاحات فراموش شده و اصیل ما ونوستالژی ما دهه شصتی ها منم با همه این نظرات کاملا موافقم اما یه نکته جالب و درگوشی بگم :دهه ما قربانی خیلی چیزها بود جنگ ،اعتقادات خامی که پخته نشده به خورد ما دادن ،روش های جدید و غیر جدیدی که روی ما امتحان کردن،ما وسط شکاف سنت و مدرنیته یزرگ شدیم ما همیشه گیج و گنگ خوب و بد رو شناختن و خودمون رو توی ترازوی عدالت گذاشتن بودیم،ما همیشه با وجدانهای بیدارمون جنگیدیم.اما کاکا درد واقعی رو نشونم داد ما قربانی های محبت هایی شدیم که به نسل قبلمون یاد داده نشد،ما همیشه به دنبال عشق و دوست داشته شدن رفتیم و هر روز سهممون ازش کمتر شد چون نه اونایی که باید ،درست راه رو بلد بودن نه به ما درست یادش دادن و ما همواره در ترس بی کَسی بی کَس تر شدیم. این کتاب رو باید خوند تا همه ی لایه های ذهنی فراموش شده ی هممون با یه داستان روون و جذاب برامون پیدا بشه کاکا مصداق بارز این بیت هست :هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست احوال من در آخر توی یکی از نظرات خوندم کسی نوشته بود دلم برای کاکا و قصه هایش تنگ می شود.امروز که فقط یه روز از تمام شدن کاکا برای من می گذره وقتی نشستم پشت میزم دلم برای کاکا تنگ شد خیلی دلم خواست دوباره دستم بگیرمش و خواندن را از نو شروع کنم کاکا جزیی از خانواده ما دهه شصتی می شود کسی که همیشه دلتنگش می شویم.
حالا که فکر می کنم کاکا شبیه ترین آدم به جهان خودش بود؛ ناآرام، بی قواره و یک دنده. کاکا دنیا را نمی شنید، دنیا کاکا را. کاکا دنیا را آن طور که هست نمیدید، در عوض دنیا هم او را تیره و تار ورانداز می کرد. کاکا هم مثل این دنیا پای همراهی نداشت. او هم جور این جهان معجونی بود از خوبی ها و بدی های در هم پیچیده ای که هیچ کدام حاضر نبود میدان را به نفع آن دیگری خالی کند. ما حسابی به هم می آمدیم، در انتظار کاشفی منصف که ما را از نو بشناسد.
کاکا کرمکی، شخصیت اعصابخردکنی که بشدت دلم برایش تنگ خواهد شد. کمتر کتابی خواندهام که نثری به این زیبایی داشته باشد. قصه گویی خوب، پایان خوب، داستان عمیق و از همه مهمتر برای من اینکه نویسنده هیچجا سعی نکرد با پس و پیش کردن اتفاقات خواننده را گیج کند. داستان طنز تلخی دارد. در جاهایی از کتاب از ته دل خندیدم و در جاهایی دیگر بغض امانم را میبرید. شاید غمانگیزترین و در عین حال به یادماندنیترین لحظهی کتاب برای من وقتی بود که کاکا با زغال نام خواهرش را روی دیوار و زیر اسم شهیدی که کوچه به نامش شده بود مینویسد. برای من چیزی که کمی خواندن کتاب را سخت میکرد یکسری اصطلاحات عجیب وغریبی بود که به گوشم کاملاً نا آشنا بودند و در هیچ فیلم یا کتاب دیگری نشنیده بودمشان. خلاصه که کتاب عالی و لذتبخشی بود. دست مریزاد جناب سلمان امین.
یکی از عمیق ترین کتاب هایی بود که خوندم. یک طنز سیاه و تکان دهنده در سرتاسر رمان وجود داشت که در تمام مدت خوندنش منو بابغض و لبخند نگه میداشت. پر از جملات فلسفی و ناب که شاید نزدیک ترین کتابی که شبیهش دیدم جز از کل باشه. برای دهه شصتی ها پر از نوستالژی و یادآور روزهای جنگه. از یه زاویه هایی که توی هیچ فیلم یاکتابی نخونده و ندیده بودم. این اولین کاریه که از آقای امین میخوندم. مدتها بود عهد کرده بودم رمان ایرانی نخونم. خوشحالم که عهدمو شکستم. عالی بود. عالی.
#برشی_از_کتاب : از آدمی که دارد برای زنده ماندن تلاش میکند، نمیتوان توقعِ فضیلت های اخلاقی داشت. میشد تصور کنم که دوستم داشته باشد، اما عیارِ عشقِ زندانی به زندانبان، تنها پس از فروریختن دیوارهای سلول نمایان میشود. مثل آوار شدنِ دیوارِ برلین وقتی که هفت ساله بودم. خیلیها که آنطور با پُتک به آن حصارِ نیم بِسمِل میکوبیدند تا دیروز خودشان آجری روی این دیوار بودند. امروز که کتاب جالبِ «کاکاکرمکی پسری که پدرش درآمد» را تمام کردم، بی برو برگرد رفت در اول لیست بهترین های ایرانی ام. شهر و شخصیت هایی که سلمان امین در کاکاکرمکی، این طنز تلخ اجتماعی، به تصویر میکشد دنیای گوگول مگولی رسانه میلی یا آشفته بازار تهوع آور مصیبت نامه های زرد نیست؛ تهران است و آدم هایی که خودِ ماییم. شاید روزی صدتا کاکا از جلوی چشم ما رد میشوند، شاید روزی صدبار کاکا میشویم و شاید یک کاکا در وجود همه ما پنهان شده باشد... در جستجوی دیده شدن، درک شدن، شنیده شدن؛ کاکا پسری دارای نقص جسمانی اما ذهنی کاملا تحلیلگر است که بعد از پنج دختر به دنیا آمده تا آرزوی پسردار شدن پدرش را برآورده کند. داستان زندگی او را از بدو تولد از زبان خودش میخوانیم. کاکا بی نهایت تنهاست، او شوخ طبع، مهربان، بازیگوش، ریسک پذیر و گاهی نادان است. در فصل اول با تمام صفات و زمینه های خانوادگی او آشنا میشویم و در فصل دوم زمانی که کاکا خانه را ترک میکند جامعه را می بینیم که شکل وسیع تری از همان خانه و محله فصل اول است. اگر هم اکنون در حال خواندن این مطلب هستید به شما توصیه میکنم خواندن این کتاب بی نظیر را از دست ندهید. لحن داستان بسیار صمیمانه و سرشار از عبارات کوچه بازاری است.
پسر چقدر کیف کردم. اگه میتونستم بیشتر از 5 تا ستاره بدم ولله میدادم. خیلی سبکش منو یاد جزء از کل انداخت. نمیدونم چرا. اینکه اینقدر پر اتفاق و روان و طنز و در عین حال غمگین بود. با اینکه همینطوری هم اینقدر طولانی بود ولی از تموم شدنش غمگین شدم. چقدر هم جملات قشنگی داشت. از خیلی از صفحاتش عکس گرفتم. مدتها بود کتابی نخونده بودم که اینقدر خوشم بیاد.
کاکا رو بخونید تا بفمید لذت خوندن داستان یعنی چی. غم، طنز تلخ، فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی، اینا همه با هم یعنی کاکا. خوندنش چه لذتبخش بود، شدیدا پیشنهاد میکنم.
سلمان امین رومن گری روزگار ماست. به نظر من موفقیت کاکا به طور خاص اینست که صدها پله بالاتر از دغدغه های رمان های امروزی نشسته است. کاکا بیش از هر چیز مناسباتمان را پیرامون جنگ به هم می ریزد و برسنت دیرینه ی نرینه گرایی و تمایل پایان ناپذیر خانواده و جامعه ی ایرانی به داشتن فرزند پسر می تازد. طنز او گاهی شیرین است و گاهی تلخ و سیاه. نویسنده زبان خاص کاکا را تا پایان داستان کم و بیش به خوبی حفظ می کند (هرچند به نظرم ماجرای دزدیده شدن مهسا و مکالمات کاکا با او در پایان وافعا اضافی بود و حذف آن لطمه ای به داستان نمی زد). اما این رمان به طور خاص امیدوارم کرد هنوز هم در بین نویسندگان جوانمان نویسندگان کار بلدی چون سلمان امین هستند که انصافا زبان کوچه و بازار را خیلی خوب می شناسد. ساده می نویسد و ادا در نمی آورد اما جسارت فراتر رفتن از موضوعات تکراری را به خود می دهد؛ آن هم در شرایطی که اغلب آثار نویسندگان مطرح امروزی در حد یک قلم فرسایی کاملا متوسط باقی مانده است! دیشب موقع خواندن صفحات آخر گریه ام گرفته بود. نمی شود کاکا را خواند و درد نکشید و نمی شود خواند و حس نکرد او دوست و مونس هفته ها و روزهایی شده است که با خواندنش گذراندی! برای نویسندگانی چون سلمان امین، که آخرین اثرشان بهترین است، آرزو دارم یا دیگر ننویسند یا اگر می نویسند اثر بعدیشان به همین خوبی و یا حتی بهتر باشد.
کاش همانطور که فراموشم کردند میتوانستم فراموش کنم. راوی کاکا: پسری که با معلولیت به این دنیا می آید و برای پیدا کردن زندگی و سازش با اجتماع دست به کارهای مختلفی میزنه.
داستان: کمدی_اجتماعی. کاکا روایت انسانهایی در جامعه اند که به موفقیت نمیرسند و با شرایط سخت زندگی مدام برای بقا تلاش میکنند و از طرف محیط نادیده گرفته میشن.
رمان زیبایی که خواندم و از خواندنش بسیار لذت بردم... من با کاکا... خندیدم. شاد شدم. گریه کردم و... و حالا اما این شبها دلم واسه ی کاکا... و جملات زیبا و دوست داشتنی نویسنده تنگ شده.
. گاهی از خودم میپرسم، یعنی نویسندهها میدونن که چیکار میکنن، با ما چیکار میکنن؟
This entire review has been hidden because of spoilers.
خیلی خوب بود. دمت گرم آقای امین. امیدوارم شخصیت درجه یک کاکا رو تو یه کتاب دیگه ادامه بدی... راجع بهش توی گودريدز خیلی نوشته بودن و من بسیار مشتاق شدم بخونمش و سریع دست به کار شدم و خیلی خوشحال فرصتی شد و این کتابو خوندم.
اونقدری که ازش تعریف شنیده بودم جالب نبود. به نظرم نویسنده تا حدی سعی کرده بود داستان رو کش بیاره و نصف کتاب اضافی بود. پایان داستان هم بسیار کلیشه ای و شبیه سریال های تلویزیونی ماه رمضونی!!
خوندن این کتاب رو با اصرار زیاد یکی از دوستان آغاز کردم. در واقع اینقدر مقاومت کردم که اون این کتاب رو به عنوان یکی از هدایای تولدم بهم داد تا بهخاطر رودربایستی هم شده، مجبور بشم بخونم. بر خلاف انتظارم کتاب خوب و جذابی بود و اصلا از خوندنش پشیمون نیستم، ولی متاسفانه ایرادات مهمی هم داشت: ۱.شخصیت اصلی داستان(کاکا) بنا به دلایلی وارد یک خانواده ارمنی میشه که بین خودشون جز به زبان ارمنی صحبت نمیکنند و همین مشکلات خیلی زیادی براش ایجاد میکنه. اما دقیقا در یکی از مهمترین بخشهای داستان جایی که کاکا مخفیانه به صحبتهاشون گوش میده، اونا شروع به فارسی صحبت کردن میکنند تا کاکا متوجه بشه. چنین چیزی در عمل غیرممکنه و این ایراد اینقدر بزرگ و غیرقابل چشمپوشیه که همینجا ۲ نمره از کتاب کسر میکنم.
۲.کاکا که در اواسط کلاس سوم ترک تحصیل کرده، یهو در سن ۹ سالگی شروع به خوندن شاهنامه، برادران کارامازوف و ... میکنه! شما شاهنامه رو جلوی افراد تحصیلکرده هم بذارید، ۹۰ درصد نمیتونند از رو بخونند، چه برسه یک بچه ۹ ساله!! ۳.نویسنده محترم گویا کلن هیچ تصوری از یک کودک ۷ تا ۱۰ ساله نداره. گاهی اوقات جملاتی رو از زبان یک کودک پیشدبستانی بیان میکنه که از پس یک جوان حدود ۳۰ ساله دارای مدرک دکترای فلسفه یا روانشناسی هم به سختی برمیاد. شما به این جمله توجه بفرمایید: «اگه ته خط بودید همین یک جمله رو هم نمیتونستید بگید. گمونم ته خط جاییه که دیگه نشه برگشت. فکر کنم شما رو میفهمم. سخته، ولی دارم میفهمم، همون چیزی که آرا رو کشت، شما رو آورد جای اون.» یا این جمله: «توجه، همه میخوانش. هنریک واسه اینکه فکر میکرد م��بت بیشتری میخواد این کارو کرد، شما هم همینطور.» در مجموع بهنظرم این کتاب میتونست کتاب بسیار خوبی باشه که با اشتباهات ناشیانه نویسنده که خیلی راحت میتونست انجامش نده، بخش بزرگی از ارزش خودش رو از دست داد. مثل تیم فوتبال گمنامی که جلوی یک حریف قدر عالی بازی میکنه، ولی بهخاطر چند اشتباه ساده، بازی رو ۳ بر صفر میبازه!
با یک داستان خوش ساخت روبروییم. کاکا ادم عجیبی هست... هم از نظر خصوصیات ظاهری و هم خصوصیات باطنی... اما انگار به یک تعادل ناپایدار با افراد دور و بر و افراد جامعه رسیده و راه زنده ماندن در شرایط سخت رو پیدا کرده... کاکا از نظر روانی مشکل داره و به دنبال محبت و جلب توجه میگرده... به نظرم در متن قصه خیلی قشنگ تعاملاتش با افراد قصه پرداخت شده بود و گاهی خود کاکا رفتار افراد رو تحلیل میکنه...
کاش همان جور که فراموش شدم، می توانستم فراموش کنم. این را کاکا گفته است ، راوی داستان. کاکا با یک فلاش بک آغاز شده است. فلاش بکی که با جزییات آن در نیمه دوم کتاب و در یکی از نقطه های اوج داستان با آن مواجه خواهیم شد. هر چند کتاب به دو بخش تقسیم شده است و هر بخش فصل هایی دارد، اما نویسنده فصل اول و حتی فصل دوم را صرف کرده است برای معرفی شخصیت ها و صحنه پردازی و در واقع ما با معرفی کاکا وارد روایت شده ایم:" ما اصالتا خرمشهریم، آواره تهران" که می توان آوارگی را بخشی از سرنوشت کاکا دانست. در ادامه که شخصیت ها را شناخته ایم، حالا در فضای ایرانِ درگیر جنگ تحمیلی، کاکا زندگی اش را روایت می کند. کاکا شخصیتی است با ویژگی های ظاهری خاص و منحصر به خودش. علاوه بر این، تا حدودی شخصیت های نزدیک به کاکا هم ویژگی های خاص خود را دارند. مادر افسرده، پدر مفلوکی که با سختی های روزگار میجنگد و آرزوی بقای نسل دارد و منیژه که قرار است تا پایان کنار کاکا بماند. داستان کاکا، بین قله های اوج روایت می شود و نویسنده با خلق حوادث از قله ای به قله دیگر سیر داستان را ادامه می دهد که شاید بهتر بود بعضی حوادث حذف می شدند. نکته محوری داستان رفتار کاکاست. کاکا در این روایت بین ترحم ها، دوست داشتن ها و دشمنی ها، دچار وابستگی هایی می شود و نکته مهم مرام کاکا است. کاکا در روز مره، اشیاء را می دزد و لیست همه را هم دارد. از طرفی هم کاکا در ارتباطاتش احترام خاصی برای جنس مخالف قائل است. کاکا از شش خواهرش فقط منیژه برایش مانده است و در روایتش مجذوب افسانه، دختر سبزی فروش، نازیک و نامزد رامین هم می شود. البته که در همه این روابط کاکا همان خلق و خوی احترام را کنار نمی گذار. کاکا دلبسته است. دلبسته معلم اول ابتدایی اش، افسانه، دوستش رضا، مادرش و منیژه. ولی پایان همه این دلبستگی ها، فراق است و جدایی. در برابر دلبستگی ها، عده ای نیز از کاکا بیزارند. مثل محسن، برادر ارمنی اش و حتی گاهی مادر جدیدش؛ البته که با همه این ها کاکا، از کسی بیزار نیست. زندگی جدید و شخصیت آرا را می توان از نقاط اوج اصلی روایت دانست. اینجا ما با فلاش بک ورود به داستان بیشتر آشنا می شویم. نکته مهم روایت داستان، نثر روان، بیان بی تکلف و تصویر سازی های بروز است. هر چند زندگی راوی با جنگ و ویرانی هایش شروع شده است، اما در ادامه راوی گریزی هم به خرداد ۷۶ و امید اجتماعی جامعه به بهبود می زند. فرود از نقطه اوجی که کاکا را به بند می اندازد، سخنان پایانی است. راوی می گوید بنویسید که بماند به یادگار و وعده می دهد که شاید روزی برگردد چرا که به هر حال :"من کاکام، بچه جنگ..." و بچه های جنگ حرف برای گفتن، بسیار دارند.