برای محرم امسال، «پس از بیست سال» را انتخاب کردم. انتخاب خوبی بود و علیرغم ضعفهای موردیای که در شیوهی روایت و داستانگویی در برخی قسمتها به چشم میخورد، اثر یکدست و قابلتوجهی است. این که نویسنده 750 صفحه داستانی را روایت کند که از آن خبر داری ولی در عین حال تو را پای روایتش نگه دارد، کار سادهای نیست. کدیور اما از پس این کار برآمده است؛ احتمالاً به چند دلیل: 1. اضافه کردن شخصیتهایی که وجود خارجی نداشتهاند، اما در خدمت پیشبرد داستان هستند. 2. پیش بردن یک داستان عاشقانه در حین روایت تاریخ. 3. نزدیک شدن به شخصیتهای زمانهی امیرالمؤمنین و گفتن نکاتی در مورد شخصیتها که کمتر گفته شده است. 4. بیش از هر چیز پرداختن به دوقطبیهای موجود در جامعهی آن روز و درگیری تکتک شخصیتها با خویشتن خود تا تکلیفشان را با حق و باطل مشخص کنند.
برشی تلخ و گزنده از کتاب: «نفرین بر شما... نفرین بر شما که زخمی را باز گذاشتید که تا قیامت از آن خون خواهد چکید.»
«به راستی حسین را چرا کشتند؟» این پرسشی است که با گذشت قریب به ۱۴۰۰ سال از شهادت سیدالشهدا(ع) همچنان مطرح است. با وجود اینکه به این پرسش در طول تاریخ بارها پاسخ داده شده اما همچنان پرسشی کلیدی محسوب میشود زیرا تاریخ پیوسته در حال تکرار است و انسان نیز موجودی است که عبرت نمیگیرد. علاوه بر این همواره حاکمانی بودهاند که با محو کردن اصل ماجرا و پر و بال دادن به حواشی پاسخ دادن به این پرسش را به تعویق انداخته تا راحتتر بتوانند قدرت را حفظ کنند. با منحرف کردن ذهن جوامع از اصل موضوع که چرا حسین را کشتند در واقع انگیزههای قیام حسینی را محو و کمرنگ میکنند تا بیشتر بر اریکه قدرت تکیه بزنند. حال سلمان کدیور در رمان تحسین شده «پس از بیست سال» تلاش کرده تا این پرسش را پاسخ بدهد و مخاطب را در معرض جوابهایی برای این سوال قرار دهد. پرسشی که آخرین کلمات رمان سترگ او است و کتاب با آن به کار خود پایان میدهد. رمانی که از کربلا آغاز میشود و با یک چرخش زمانی به روزگار خلافت خلیفه سوم و حکمرانی معاویه در شام میرود و تصویری از آن روزگار در کنار دسیسهها و کلکهای «پسر هند» را به خواننده نشان میدهد که چگونه برای حفظ قدرت دست به هر توطئه و حیلهای میزده تا بتواند دو روز بیشتر بر مسند حکومت شام بنشیند. در واقع کدیور در این اثر ریشه و پاسخ پرسش پایانی خود را در سالهایی میداند که راحتطلبی و زیادهخواهی خواص زمینه پدید آمدن انحراف در جامعه اسلامی را دامن زد. کدیور در این رمان ۷۵۰ صفحهای خواننده را به کوچه پس کوچههای شام میبرد. کوچههایی که در آن جوانان شامی که روزگاری رومیان بر آنها مسلط بودند، حالا در روزگار اسلام به همان اعمال و رفتارهایی مشغول هستند که سابق بودند و تمام اینها از دولت حکومت بنیامیه است که برای حفظ قدرت و البته نابود کردن آثار اسلام، اسلامی اموی را ترویج کردند و آنها را از معارف ناب دینی دور نگه داشتند. معارفی که منبع و سرچشمه آن ۲۵ سال خانهنشین بود ولی توسط معاویه و خاندانش چنان تبلیغاتی علیه حقیقت او صورت گرفته بود که هیچکس تصور نمیکرد که اسلام علی(ع) همان اسلام محمد(ص) است تا جایی که برخی در زمان شهادت مولای متقیان در محراب مسجد کوفه، گفتند «مگر علی نماز میخوانده؟» و این کاری است که کدیور در رمانش انجام داده و تصویری از روزگار خلافت عثمان برمسلمین و حکمرانی معاویه بر شام را نشان میدهد و در واقع سراغ ریشههای انحراف در امت اسلام رفته که زمینه به قتل رساندن سبط پیامبر را فراهم کرد. «پس از بیست سال» بر خلاف ظاهر و حجمی که دارد اثری خوشخوان و روان است. خواننده در چند نشست میتواند به پرسش پایانی کتاب برسد. نثر یکدست کتاب یکی از ویژگیهای این رمان است که با وجود حجم زیاد آن در سراسر کتاب، شاهدش هستیم و نویسنده تلاش کرده از آن عدول نکند و همین سبب میشود که انسجام متن حفظ شود و خواننده با اثری چندپاره روبهرو نشود. «ابوذر غفاری» صحابی رسول خدا و از یاران امیرالمومنین یکی از شخصیتهایی است که در این کتاب به دقت نشان داده شده و نویسنده تصویری کمتر دیده شده از او را در برابر دیدگان خواننده به نمایش در آورده است. کدیور ابوذر را آنطورکه بوده نشان داده و نقش او در برملا کردن انحرافها و بدعتهای ایجاد شده توسط بنیامیه و دیگر افراد را به درستی در رمانش پیاده کرده است. انسانی که هیچ از مال دنیا نمیخواهد و در برابر زورمندان کوتاه نمیآید ولی در برابر کفار نیز سخت و محکم است و این تصویر نشان میدهد عدالتی که ابوذر ترویج میکند و علی(ع) مظهر آن است؛ سازشکار نیست. عدالتی که ابوذر و سپس عمار در «پس از بیست سال» نماد آن هستند مدافع مظلومان و درهمکوبنده متجاوزان و زورگویان است. خواننده در این رمان با جزئیاتی از تاریخ اسلام به خصوص برههای که امیرالمومنین علی(ع) بر مسند کار مینشیند روبهرو میشود که شاید بارها در کتب تاریخ با آن روبهرو شده باشد ولی روایت شیرین و جذاب کدیور آنها را در ذهن حکاکی و ماندگار میکند. روایت جنگ صفین بخش شورانگیز و حماسی این رمان است که نویسنده کوشیده با استفاده از پرداخت داستانی آن را از حالت خشک یک گزارش تاریخی خارج و به اثری با مایههای داستانی تبدیل کند. ماجرای عاشقانه سلیم و راحیل نیز به عنوان موتور پیشبرنده اتفاقات در داستان نقشآفرینی میکند که کدیور از این ظرفیت به خوبی برای اثرش استفاده کرده است. روایتی که پاکیزه و عفیف بودن آن را باید متذکر شد و اینکه کدیور به بهانه عاشقانهنویسی خطوط قرمز اثرش را درهم نریخته و ارزش روایت تاریخیاش را از بین نبرده است. در مجموع این رمان را باید اثری بیدارگر و هوشیار کننده نامید که تلاش میکند به حقیقت عاشورا و وقایعی که به ریخته شدن خونِ خدا منجر شد اشاره کند.
مثل نامیرای صادق کرمیار لذت بخش و دلنشین بود ، اولش اصلا فکر نمیکردم یه کتاب ۷۵۰ صفحه ای اینقد کشش و جذابیت داشته باشه ، شام و کوفه ، معاویه و حضرت علی ، زید و سلیم ، شبث و مالک ، این کتاب اینقدر دو قطبی های خوبی داشت که واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم ، حسن ختام کتاب هم که شبیه یه روضه کوتاه بر مصائب ابی عبدلله (ع) بود و واقعا محشر تموم شد ، خدا به قلم نویسندش برکت بده چون مثل این اثر شاید به اندازه انگشتان یک دست هم نداشته باشیم
یک رمان جذاب از دوران حکومت امیرالمومنین و آنچه در فضای عمومی شام و کوفه میگذشت با درون مایهی عدالت خواهانه. به اندازهای خوب بود که تا صفحهی آخر زمین نگذاشتمش و یکروزه تمام شد.
همینکه در زمانهی نوشتههای بی در و پیکر، یک رمان با موضوع حکومت امیرالمومنین نوشته شده باشد و داستانش ضعف خاصی نداشته باشد جای هزار شکر دارد...
چیزی که در این رمان بود و در سایر آثار مشابه مذهبی ندیده بودم نزدیک شدن داستان به شخصیت امیرمومنان است که عدالت و حماسه و ترحم و ذکاوت و مظلومیت حضرت علی علیهالسلام در داستان آورده شده؛ برخلاف اکثر آثار تاریخی_مذهبی که در آنها امام شخصیتی دور و تکراری است.
نکته بعدی نبود ضعف جدی در روند داستانی کتاب و شخصیتپردازیهاست. همینکه اولین اثر آقای کدیور با این قوت قلم شکل گرفته جای امیدواری دارد.
تصویرسازی از اسلام شامیان در ضمن داستان و بیان صریح نظرات ایدئولوژیک عدالتطلبانه نویسنده هم هرچند در نوشتههای این زمانه مرسوم نیست، بسیار دلچسب بود.
بسیار جذاب و قلمی بسیار روان دارد که وقتی شروع به خواندن می کنی، دوست نداری زمین بگذاری. در این کتاب با شخصیت هایی از صدر اسلام آشنا می شویم که شاید تا کنون فقط اسمی از آن ها شنیده ایم و آن ها را در دسته بندی خوب ها و بد ها قرار داده ایم، اما با مطالعه این کتاب هم گذشته و هم موقعیت آن ها را در برهه های خاص تصمیم گیری شان مطلع می شویم. افرادی چون ابوذر، عمار یاسر، مالک اشتر، مختار ثقفی، حبیب ابن مظاهر، ابراهیم ابن مالک، عمروعاص، شمرابن ذی الجوشن و ...! در این داستان میشه متوجه شد چرا انسان ها وقتی بر سر دو راهی حق و باطل قرار میگرفتند، یکی میتوانست حق را ببیند و برگزیند اما دیگری با وجودیکه حق را می دید اما نمی توانست آن را انتخاب کند و پای آن بایستد... اگرچه کتاب گرونی بود اما ارزش خریدن و خوندن داره...
از شیرین ترین کتاب هایی که خوندم... کلی اسم همیشه در تاریخ هست که طوطی وار حفظشون کردیم،وقتی این رمان رو بخونین لذت میبرین از اینکه چجوری نویسنده کلی اسم رو با یه ریسمان داخل داستان کرده و شما چه خوب اون اسامی و نقششون تو تاریخ تو ذهنتون ثبت شده، بدون اینکه حتی تلاش خاصی کرده باشید. داستان از بعد کشته شدن عثمان تا جنگ صفین رو روایت میکنه و شخصیت راوی فردی به نام سلیم هست که خود نویسنده اون رو خلق کرده، هرچند در ابتدا و انتهای کتاب گریزی هم به کربلا زده میشه. داستان واقعا جذاب و پرکشش و پر اتفاق و با توصیفات خوب هست. در این کتاب با سیر چند گروه همراه میشویم: گروهی از یاران علی ع بودند و روزگار اونها رو در مقابل علی و بعدا در مقابل حسین ع قرار میده. گروه دیگر صحابی پیامبر که موضع گیری های اعجاب انگیزی در زمان حکومت امام علی داشتن گروه دیگری یاران امام در جنگ صفین که در تاریخ به انتهای ظلمت و گمراهی میرسن گروهی دیگر مردمی که نه اهل فکرند و نه اهل تاریخ برخی معاویه ها و عمرو عاص هایی اند که هزاران فتنه در استین دارند برخی یاران ثابت قدم در راه حق که همه این افراد در رویارویی با حقانیت امام، راه و هدف و اقدامات امام،تصمیماتی رو میگیرن و کارهایی می کنن که امام و مظهر حق رو وادار به پذیرش حکمیت و افتادن در تله دشمن می کنند و خواننده ای که خودش رو جای هر یک از این گروه ها قرار میده، و نگران ادامه و اینده دینش میشه
یکی از بهترین رمان های تاریخی تحلیلی در حیطه تاریخ صدر اسلام در این کتاب مفصل و زیبا، در دلی داستانی پر پیچ و خم از تضاد ها و درگیری ها و اندیشه های مختلف به همراه چاشنی عشق، مهمترین وقایع از حدود سال 30 تا 38 هجری قمری را مرور می کنیم داستان با حضور جناب ابوذر در شام و اعتراضات او به معاویه آغاز می شود. در ادامه ماجراهای قتل عثمان، خلافت امیرالمومنین و جنگ صفین رخ میدهند شخصیت اصلی داستان، سلیم، که ساکن شام و فرزند فرمانده سپاه معاویه است، بین علی و معاویه به تردید می افتد از طرفی نصایح ابوذر او را به تردید وا میدارند و از طرفی مقام و منصب خود و خانواده اش در شام! مسئله عدل، محوری ترین اصل این کتاب است که به خوبی در بخش های مختلف آن و در دل داستان بیان شده است بسیار کتاب مهم و ارزشمندی است
کاش میتونستم به این کتاب بیشتر از پنج ستاره بدم! کتابی که چه از نظر محتوا چه ار نظر نوشتار یکی از بهترین هایی بود که تا به امروز خوندم. کمتر کتابی با این حجم حدود ۷۰۰ صفحه پیدا میشه که تو پنجاه صفحه آخر همچنان کشش و جذابیت داشته باشه! درباره انتخاب موضوع هم باید بگم که مطمئنا با دقت و ظرافت و تحقیقات کافی و کامل انتخاب شده بود. کتاب در مورد سلیم بن هشام اشراف زادهای که راهی طولانی و پر مشقت و پر فراز و فرودی رو طی میکنه تا از دربار و نزدیکی معاویه، به قلب سپاه امیرالمومنین برسه… وقایع تاریخی، مستندات، روایات، خط داستانی، شیرینی های یک وصال و تلخی های فراق یک رابطه عاشقانه، همه چی، همه چی این کتاب به اندازه بود، مثل یک غذای خوشمزه که آشپز با هنر و دقت زیاد از همه ادویه ها به جا و به اندازه استفاده کرده تا یک ترکیب جدید و خوشایند رو به وحود بیاره… نویسنده خیلی با دقت و خیلی به جا در قالب تاریخ و روایات و داستان خودش یه جورایی جامعه و حکومت امروز و مورد نقد قرار داده بود، و این خیلی برای من خواننده که تا حدودی در جریان تفکرات سیاسی نویسنده هستم-از طریق صفحه اینستاکرامشون- خوب و وارد و به جا بود. حقیقتش اولش ترس داشتم از اینکه برم سراغ این کتاب، میترسیدم مثل نمونه های مشابهش کتاب آبکی و سطحی باشه اما هرچقدر پیش رفتم بیشر غرقش شدم، کتابی بود که به فکر وادارم داشت، کتابی که مو به تنم سیخ کرد و کتابی که به گریهام انداخت. قطعا دوباره و حتی شاید سهباره بهش سر بزنم..!
کتاب را بسیار پیش تر خواندم و قصد داشتم مفصل درباره اش بنویسم، اما هرچه گذشت هیجان بعد از مطالعه کتاب فروکش کرد و فهمیدم که این کتاب از آن ها نیست که در روح هضم شود چیزی به آن بیفزاید، غیر از فن داستان گویی نسبتا خوب و داده های تاریخی تقریبا دقیق، چیزی نداشت که بتوان آن را در دل نگه داشت. تمرکز بسیار بر مفهوم عدالت و تفسیر کمونیستی از اسلام آن چیزی است هرکس می تواند از این کتاب درک کند و اگر با مفاهیم اسلامی آشنا باشد درک خواهد کرد که دارد یک کاریکاتور از اسلام می بیند.
واااای عالییییی بود چه روز هایی که تو راه برگشت از دانشگاه یا مترو و ... با این داستان و شادی ها و غصه هاش سر شد...😌🚶🏻♀️ ولی چون خیلی وقته تمومش کردم و به خاطر مشکل گودریدز نتونستم اینجا رو ویرایش کنم و ازش فاصله گرفتم، الان نمیتونم مرور دقیقی بنویسم😕 اما یک رمان فوق العادهههه در زمینه تاریخی-مذهبی و در عین حال عاشقانه بود قدرت نویسندگی نویسنده واقعا قابل ستایش بود من نسخه صوتی رو گوش دادم و تقریبا خیلی راضی بودم
عجیب و دردآور بود. این کتاب، روایتگر اواسط حکومت عثمان تا لحظات آخر جنگ صفین هست که به شکل کاملا داستانی، صحنههای ۱۴۰۰ سال پیش رو برای مخاطب به تصویر میکشه و البته به محبت آدمی نسبت به امیرالمؤمنين اضافه میکنه. گرچه اطلاعات جدیدی به من اضافه نکرد اما قلم دلنشین نویسنده مانع کنار گذاشتن کتاب میشد.
امروزه معمول است که اثر هنری را از شخصیت هنرمند به کلی جدا سازند و صرفا درباره داستان سخن بگویند. دیگر چه چیزی میماند برای گفتن از داستان؟ قطع ارتباط بین نویسنده و خود داستان از بین بردن زمینههای فهم اثر است. آیا متوجه نیستند که مرگ مولف، همان مرگ اثر است به تعبیری دیگر؟ کسی که با آثاری مرده روبهرو می شود، مولف را مرده میخواهد. و اگر نه، چه چیز بیش از شناخت مولف به شناخت اثر کمک میکند؟ و چه چیز نویسنده را بهتر از داستانی که نوشته به ما میشناساند؟ وقتی معامله با مولف چنین باشد، معلوم است که طرح ادعایی مبنی بر ارتباط صفات بارز بین مولف و اثرش چقدر بیجا مینماید. مثلا شجاع بودن نویسنده چه دخلی به متن میتواند داشته باشد؟ متن شجاع که وجود ندارد، پس باید از قطع ارتباط متن و نویسنده سخن گفت. هیچ هم به این فکر نمیکنند که اگر نتوان شجاعت را در داستانی، در خود داستان و نه در شخصیتهای داستانی پیگیری کرد، بخش عمدهای از فهم متن ادبی دچار اختلال میشود. نویسنده شجاع، شجاعانه داستان مینویسد و داستانش مملو از شجاعت میگردد، در خود متن و ساختار اثر، نه صفات شخصیتها. سلمان کدیور داستانی جسورانه نوشته و این جسارت، از همان انتخاب شجاعانه سوژه مشخص است. بررسی مفهوم شجاعت در رمان پس از بیست سال، کاری است علاوه بر توجه به شجاعت ابوذر و سلیم و حوراء و حتی شجاعت علی (ع) در صفین در داستان؛ به شناخت اثر ادبی و مسأله تأویل متن مربوط است. بررسی چنین ادعایی فرصتی فراغ میطلبد که در اختیار نیست و نوشته حاضر، تنها به سه جنبه اساسی از شجاعت نویسنده در نگارش پس از بیست سال میپردازد. سلمان کدیور در خلق رمانی مربوط به تاریخ صدر اسلام، شجاعتی به خرج داده که در کارهای پیش از او، بدین صورت دیده نشده بود. این شجاعت صرفا کنار گذاشتن ترسِ پرداختن به شخصیتهایی چون ابوذر و نقد دینشناسان آن زمان نیست، بلکه صفتی برای فهم تاریخ است. نویسنده در رفتن به سوی خود تاریخ شجاعت به خرج داده و خود را وسط معرکه تاریخ انداخته است. رمان او از منظری دور و با روحیهای بزدلانه نوشته نشده بلکه به میزان ممکن به سوژه نزدیک شده است. لازمه این نزدیکی، فاعلیت نویسنده در برخورد با تاریخ است که همانا نتیجهای جز تغییر در بخشی از روایتهای رسمی ندارد. او در میان حفرههای روایت تاریخ، شخصیتها و حوادثی را خلق کرده تا جهان مورد نظر او را کامل کند، و از تغییر تاریخ نهراسیده است. تاریخ برای او چون یخچال حفظ روایتهای یخزده نیست بلکه با رشد درک نویسنده کامل میشود. این بازنویسی و تغییر بینش مخاطبان در برخورد با تاریخ است که شجاعتی کامل میطلبد؛ یعنی شجاعتی برخاسته از فهمی عمیق. او روایتی از حوادث تاریخ صدر اسلام ارائه کرد�� که مورخان را به چالش میکشد و دینشناسان را به واکنش وا میدارد. ممکن است در برخی از نقدها، حق با مورخان منتقد باشد و سلمان کدیور در روایت خویش به خطا رفته باشد، ولی اصل فهم او که خود را در ترکیبی از روایتهای رسمی و روایت خلاقه نمایانده است، نتیجه شجاعت وی در مواجهه با تاریخ است. شجاعتی که عامل زنده ماندن فهم تاریخی نویسنده و یکپارچه کردن جهان حاکم بر اثر است. این شجاعت علاوه بر موضوع و مضمون، خود را در فرم هم به وضوح نشان میدهد. انتخاب دانای کل، ابراز عقیده و موضعگیری واضح راوی در روایت کل اثر، فرمی نزدیک به داستان های قرن 19 را به وجود آورده که امروزه مطرود جامعه ادبی کشور و حتی مورد طعن و تحقیر آنان نیز هست. نویسنده ابایی ندارد که جابهجا ایده اصلی رمان را بازگوید و از طفره رفتن در روایت آن چه بدان معتقد است، میگریزد. از صراحت در گفتار خجالت نمیکشد و با عزت نفس فرمی را برای روایت داستان خویش برمیگزیند که مغضوب روشنفکران و جریانهای آموزش و نقد ادبیات در دو دهه اخیر است. بارها پیش آمده که نویسنده حرفهای حاکم بر کلیت رمان را از دهان شخصیتهای داستان بازگو کرده و بخشی از شخصیتپردازی خویش را با سیر در اندیشههای ایشان انجام داده است. حتی میتوان او را در روی آوردن به اعلام موضع خویش دچار افراط دانست و صحنههایی را پیدا کرد که سخنان شخصیتها از حد تاریخی خویش فراتر رفته و از منظری معاصر (پس از تحولات دوره تجدد) بیان شده است. سخنانی که امکان گفتن آنها با این مضامین و به ویژه این ادبیات خاص، تنها در قرن بیستم ممکن است و امکان ندارد از دهان شخصی در قرن اول هجری خارج شود. هرچند این نمونهها در کل متن 750 صفحهای رمان اندک است، اما همین مقدار کم نیز میتواند جزء نقص کار تلقی شود و از بافت رمان بیرون بزند. به عنوان مثال و برای درک کامل این نابهجایی که فرم خوب کار را دچار خدشه میکند، بخشی از نامه سلیم به معشوقه خویش را میبینیم: «نمیدانم چقدر از پرومته شنیده و خواندهای؟ همان که در اساطیر و افسانههای یونان به خدای آتش مشهور است. او خدایی از خدایان یونان بود، منتها خلاف آنان قلبش به شوق انسانها میتپید؛ انسانهایی که به خشم زئوس، خدای خدایان، مبتلا و نور و روشنایی از آنان ستانده شده بود. تحمل چنین ستمی همواره بر پرومته گران میآمد تا این که روزی رنج انسان و زیستنش در ظلمت و سرما او را وادار ساخت علیه دیگر خدایان دست به قیام بزند. او آتش را که تنها مخصوص سرزمین خدایان بود، در نیای پنهان میسازد و مخفیانه میان انسانها میآورد و دنیای آنان را لبریز از روشنی و زیبایی و حیات و گرما میکند. آری، پرومته چنین برای انسان و رهایی او از جهل و تاریکی و ستم قیام میکند، تا خدایان بر او خشم گیرند و او را در کوهی زنجیر نمایند و کرکسی را مأمور سازند تا هر روز پارهای از جگر او را به منقار بکشد. آری محبوبم. جهان امروز نیز سرشار از زئوسهایی است که زندگی را بر مردمان تنگ کرده و در تاریکی جهل فرو بردهاند و در این میان علی پرومتهای است که مردمان در جستجوی اویند. او است که عدالت را همچون هم چون شرارهای از آتش حیاتبخش برای انسانها به ارمغان آورده، و به همین جرم، مغضوب خدایان ستمگری چون معاویه شده است.» علاوه بر خروج نویسنده از بافت تاریخی اثر، انتساب چنین نوشتاری به دوره قرن اول هجری یک اشتباه مسلم زبانی و ادبی است. اما با وجود این تخطی فرمی و حتی تاریخی، شجاعتی ویژه در همین فراز رمان دیده میشود. خود این جملات (فارغ از مسائل مرتبط با حضور آنها در یک رمان تاریخی)، نشان از شجاعتی دارد که در کمتر نویسندهی دوره معاصری دیده میشود؛ شجاعت احضار دین و تاریخ به افق انسان امروزی. بازتفسیر اسطورهها و تطابق آنها با هم شیوهای در جهان امروز برای فهم عمیقتر آنها و نیز مشابهت تمدنها و ادیان مختلف است، که کدیور بدون ترسی از التقاط و مشوه شدن خلوص مذهبی، در میانه رمان خویش دست به این کار میزند. هم این عمل در نزدیک کردن افقهای تمدنی و دینی به همدیگر کاملا مدرن و شجاعانه است، و هم قرائتی که از انسان کامل در امام شیعیان دارد، مدرن است. گویی نویسنده در پی آن بوده تا سه افق تاریخ اسلامی، تمدن یونانی و ذهنیت معاصر را در همین فراز به هم برساند، یا لااقل به صورت ناخودآگاه این کار را کرده است. همین شجاعت در ارائه قرائتهایی این چنینی از دین هم هست که میتواند راهی به سوی آینده بگشاید، هرچند خطرات خاص خود و مخاطرات فکری، تاریخی و مذهبی خویش را هم همراه دارد. اما نویسنده این شجاعت را داشته تا از رخوت و سکون فرار کند و با شروع حرکت، طرحی نو از دین و انسان دینی در اندازد. امید است که این شجاعت نویسنده (به مثابه نوعی فهم و نه صرفاً تهور و بیملاحظگی) به منتقدین هم سرایت کرده و ذهنهای تیز را برای نقد صریح و بیپرده رمان «پس از بیست سال» فعال کند تا در این کشمکشها، زمینه واقعی گفتگو میان عناصر مختلف فرهنگ به وجود بیاید. و مهمتر از منتقدان شجاع، مخاطبان نیز این شجاعت را پیدا بکنند که جهان رمان و سویههای مختلف آن را به چالش بکشند. بنابراین میتوان برای چنین رمانی وجهی تربیتی هم قائل شد و آن را تمرینی نو برای جامعه ادبی ما خواند. اگر هم منتقدان امروز از این کار سر باز بزنند، رمانِ پس از بیست سال، مخاطبان و منتقدان خودش را میسازد و آینده را با شعار و شاکله خویش شکل میدهد، که از اساس عملی شجاعانه است. فراگیر شدن چنین شجاعتی امکان گفتگو و تأمل را در جامعه ما ایجاد خواهد کرد و ذهنها و قلبها را به کوشش برای فهم حقیقت دین وا خواهد داشت. انشاءالله.
یه کتاب داستانی تاریخی فوق العاده است. بند بند وجودم کیف میکرد با جملاتش. بیان و ادبیات قرص و محکمی داشت. اطلاعات تاریخی ای بهمون میداد که کاش تو کتاب تاریخا انقدر شیرین بهمون میگفتن. شخصیتای مثبت و منفی تاریخ رو برامون روایت میکرد . معاویه . عمروعاص. عایشه. ابوذر. مالک اشتر. امام علی (ع) و .. و جالبیش این بود که روایتش سودار نبود. فقط روایت میکرد .. قربون صدقه امام علی (ع) نمیرفت.. ولی طوری بود که خودت وقتی میخوندی اشک تو چشات جمع میشد از محبت به امام(ع) ! هفتصد صفحه بود اما بهش می ارزید. خیلی می ارزید. خیلی توصیه میکنم خوندنش رو هم از نظر داستانی جذاب و قشنگه هم خیلی یادتون میده! کاش میشد به همه هیئت های کشور یکی ازینا هدیه داد!
یک نیمه عاشقانه در دل تاریخ... این کتاب از اواسط حکومت عثمان تا آخرین ثانیه ی جنگ صفین را پوشش داده؛ آمیخته ی یک قلم روان و یک داستان شنیده نشده جذاب از تاریخ اسلام چه می شود؟ رمان عالی پس از بیست سال... ۴ ستاره دادم چون میشد برخی قسمت ها خلاصه تر ارائه شود و در پردازش برخی فضاسازی ها ظرافت بیشتری به خرج رود. اگر استاد تاریخ تحلیلی در دانشگاه بودم، این کتاب را جایگزین کتاب درسی می کردم تا دانشجوها طعم تاریخ داستانی خواندن را بچشند و خود پیگیر مطالعه ی آن شوند. نامیرا مکمل خوبی پس از این کتاب است و کفویت بالایی با آن دارد. دم سلمان کدیور عزیز گرم...
مدتهااااا بود که دلم میخواست بخونمش ولی هردفعه با دیدن حجمش منصرف میشدم و میگفتم نه هنوز حوصله اش رو ندارم. الان وقتش نیست ... ۲،۳ روز پیش تصمیم گرفتم بهش فرصت بدم و ببینم چندمرده حلاجه... خیلی حلاج بود🤪😂 زود جذبم کرد و همراهش شدم. باورم نمیشد ۲،۳ روزه تمام بشه ولی انقدر روان بود که شد. 🤷♀ یادمه چندسال پیش تصمیم گرفتیم سریال امام علی رو ببینیم که با رسیدن به قسمت های جنگ صفین، متوقف شدیم... این حجم از نافرمانی و حماقت مسلمان ها، غربت و تنهایی امام و مکر معاویه برامون قابل تحمل نبود. بعد از هرقسمت سرشار از غم ، خشم و حسرت میشدیم... و این چندروز با ورق ورق کتاب پس از بیست سال همون حس ها برام تکرار شد.. غم، خشم ، حسرت و فهمیدن عمیق جنگ روانی و نرم معاویه.... جنگ روانی و نرمی که در طول تاریخ بارها و بارها تکرار شده و امروزم درگیرش هستیم. پس از بیست سال کتاب تاریخ نیست. نمیشه به جزئیات تاریخیش اعتماد کرد.(چندتایی رو چک کردم خیلی قابل اعتماد و دقیق نبود. یا زاییده ذهن نویسنده بود یا ترکیب شده با عنصر خیال پردازی نویسنده) اما کتابیه که میشه باهاش حال و هوای کلی اون دوره رو درک کرد... هوایی سرشار از فریب و نیرنگ و نفهمیدن... هوای مسمومی که بسیاری از مؤمنان رو گمراه کرد... و درک این هوا چقدددر مهم و ضروریه...
قبل از خوندن کتاب فکر میکردم کتابی با این حجم، حتما یه برهه طولانی از تاریخ اسلام رو تو خودش داره ولی کل کتاب ۵ سال هم نبود و احساس نمیکردی نویسنده زیاده گویی کرده یا داستان رو کش داده. چقدر دیالوگ ها و گفتگو ها دقیق بود. چه نکات ریز و نابی داشت. نویسنده خیلی حرف زده بود ولی سخنرانی نکرده بود. شخصیت پردازی قشنگ و شخصیت شناسی دقیقش رو دوست داشتم. شخصیت های فرعیش هم نه انقدر زیاد بودن و درگیر که هدف گم بشه نه انقدر کم که از حال و هوای داستانی خارج بشه...
نکته آخر اینکه یه تیکه هایی تو کتاب هست که اونو برای بالای ۱۴و۱۵ سال مناسب میکنه... #مطلق #فروردین #۱۴۰۲ «پس از بیست سال» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/89794
در زمانهای که خروجی ادبیات داستانیاش، از معروفترین و پرسابقهترین ناشرها و نویسندگان، پر از خطاهای فاحش روایتی و زبانی است، خیلی انتظار نمیرود نویسندهای جوان، روی موضوعی تمرکز کند که هم وارد شدن به آن زمان زیادی میگیرد و هم پرداختن به آن، دردسرهای زیادی را به همراه میآورد. در این زمانۀ کتابنخوانی و سیطرۀ شبکههای اجتماعی با پیامهای چندخطّی که آن چند خط هم معمولاً پر است از خطاهای فاحش املایی، جرأت میخواهد نوشتن کتابی در ۷۵۰ صفحه در مورد موضوعی که مخاطبانش دستکم بخشیهایی از آن را پای این روضه و آن هیئت شنیدهاند.
«پس از بیست سال» قصّۀ سلیم ابن هشام، فرمانده جنگاور اهل شام است که در فتح بخشی از سرزمین روم، در سپاه معاویه نقش اساسی داشته است امّا اتّفاقاتی برای او میافتد که در مقابل معاویه قرار میگیرد و گفتن از بقیهاش شاید منجر به لو دادن داستان شود. جالب آن است که ظاهراً چنین شخصیتی وجود خارجی ندارد امّا کدیور به خوبی آن را در دل تاریخ واقعی جای داده است. به قول یان مکیوئن، نویسندۀ شهیر انگلیسی: «داستاننویسی یعنی آنکه چگونه برای آنکه حقیقت را بگوییم، دروغ بگوییم» یا همان «احسنها اکذبها»ی خودمان. او سلیم را مدّتی مأنوس ابوذر غفّاری میکند و او را به مهلکۀ صفّین میکشاند و آنجاست که «پس از بیست سال» را از عمّار میشنود که اشاره به فاصلۀ بیست سالۀ صفّین با واقعۀ کربلا دارد. نخ تسبیح نیمۀ اوّل داستان، ماجرای علاقۀ سلیم به راحیل، دختر عالم شهر دمشق است و نیمۀ دوم داستان، قصّۀ وصال بعد از فراق است. نویسنده برای آنکه بتواند قصّه و تاریخ را با هم ممزوج کند، چارهای ندارد جز آنکه از زاویۀ دید دانای کل استفاده کند امّا مانند بسیاری از کارهای کلاسیک، به دام موعظه نمیافتد. بر خلاف داستانهای امروزی که در فضای شهری و آپارتمانی میگذرد، او ناچار است برای فضاسازی، توصیفات مکانی بیشتری، شاید در حدّ کارهای کلاسیک بیاورد، امّا به دام پرگوییهایی از جنس توصیفات هرمن مرویل در «موبیدیک» نمیافتد.
کدیور سعی کرده است حتّی تا نیمههای داستان به نحوی تعیّنی، ارتباط عاطفی خود را با قهرمان حقیقی داستان یعنی امام علی علیهالسّلام، پنهان یا شاید کتمان کند. اینجا او هنر زاویۀ دید را خوب رعایت کرده است. در اوایل داستان هر چه از علی ابن ابیطالب میشنویم، مطالبی ضد و نقیض است. دیگر هنر نویسنده آن است که به حسّاسیتهای شیعه در قبال نقلقول از ائمّۀ معصومین دقّت داشته است و بر خلاف بقیۀ شخصیتهای داستان که برایشان مکالمات روزمرّه چیده است، امام علی(ع) را مانند فیلمهایی که در مورد ائمّه ساخته شدهاند، به زمینۀ داستان میبرد که مجبور نباشد قولی از ایشان بیان کند که صدق نداشته باشد و مخاطب را دچار سوءتفاهم کند. در جایی دیگر از داستان، وقتی برای اوّلین بار به شهر کوفه میرسد، تفاوتهای دمشقِ پر از کاخ و مطرب و زنان بیحجاب را با کوفهای که محلّ حکومتش، مسجد خشتی شهر است، توصیف میکند. او حتّی با شخصیتهای میانۀ داستان که تمایل به سمت معاویه دارند همذاتپنداری میکند تا پیچیدگی شرایط را برای مخاطب بیشتر بازنمایی نماید.
کدیور سابقۀ کنشگری اجتماعی عدالتخواهانه دارد و در جاهایی از داستانش، از شروع مبارزات ابوذر گرفته تا صحبتهای سلیم با عمّار یاسر، دغدغهاش از عدالت را یادآور میشود. در جایی از عمّار نقل میکند که فرق اصلی کوفه و شام، نه در مسجد و مأذنه است، بلکه در بروز و نمود عدالت است. او ریشهشناسی خودش از حادثۀ کربلا را در جهل عوام، دنیاطلبی خواص و ترس برخی دیگر بیان میکند امّا این بیان را هنرمندانه در مضمون داستان بروز میدهد، بی آنکه به دام شعار بیفتد.
این کتاب در کنار همۀ خوبیهایش، دو ایراد آزاردهنده دارد که شاید زیاد برای مخاطب غیرجدّی ادبیات داستانی به چشم نیاید امّا گفتنش خالی از لطف نیست. نخست آنکه زبان نوشته با وجود آن که تداعیکنندۀ فضای آن زمان است، هنوز جای بهبود دارد. به نظرم واژۀ «لژیون» که رومی است و برای شمارش تعداد سربازان زیاد لشکر روم استفاده شده است، فضای کهن داستان را خدشهدار میکند. تواتر فراوان عبارت «در حالی که» نشانۀ ضعف نویسنده در توصیف و جملهسازی است. یادم نیست در چه کتابی خوانده بودم که «در حالی که» نشانهای است برای نویسندهای که خوب توصیف نمیکند (کتاب انگلیسی بود و در مورد توصیفهای نادرست در داستان بحث میکرد). دیگر آنکه شخصیتهای داستان همه مثل هم حرف میزنند.
دومین مسأله آن است که خطاهای زاویۀ دید در داستان فراوان است. جاهایی زاویۀ دید سومشخصِ دور است امّا به ناگهان وارد منویات درونی یکی از شخصیتها میشود، بی آنکه پیشزمینهای برای این کار فراهم شده باشد. به بیانی دیگر، کمحوصلگی یا شاید کمدقّتی نویسنده باعث شده است، به قول استادان نویسندگی، به جای آنکه نشان بدهد، بگوید. همین خطاهای زاویۀ دید باعث میشود که متأسّفانه ما شخصیتی در این داستان نداشته باشیم. شخصیت، نتیجۀ اصلی زاویۀ دید درست است و متأسّفانه هیچ کدام از افراد داستان، حتّی خود سلیم، شبیه به شخصیت نمیشوند. اصلاً نمیشود وجه تمایز سلیم را با مثلاً دوستش مهاجر، غیر از چند تفاوت ظاهری و نسبی، فهمید. این مشکل در مورد ابوذر بیشتر از همه است. ابوذر تنها همانی است که فقط در مورد خوب بودن او گفته شده است امّا در داستان، خوب جای نگرفته است. عمق این مشکل جایی پیش میآید که باید به ما این معنا را القا کند که امیرالمؤمنین حق است. جایی که بخواهد به ناحق بودن معاویه برسد، خوب کار شده است امّا معلوم نیست که چرا علی(ع) آنگونه با معاویه تعامل داشته است (هر چیزی که میدانیم، بیشترش از اطّلاعات بیرون از داستان است). این داستان را اگر از این جهت به غیرمسلمان بدهیم، شک دارم آن مخاطب بتواند کاملاً با حرفهای نویسنده همدل شود.
در مجموع «پس از بیست سال» داستانی چفت و بستدار و حتّی سرگرمکننده است. وقتی میدانی آخر صفّین و کربلا چه شده است امّا باز هم داستان را میخوانی، نشان میدهد نویسنده خوب از پس طرّاحی گرهها و تعلیق داستان برآمده است. همۀ اینها نشان میدهد که کدیور خوب تحقیق کرده است، آنچه را مراد کرده با دقّت بسیار چیده است و اگر همین روند را ادامه بدهد، آیندۀ روشنی در ادبیات معاصر دارد. از اینکه چنین نویسندۀ بادغدغهای، با تعهّد به هنر و فنون داستاننویسی، پا به عرصۀ ادبیات داستانی گذاشته است، بسیار خرسندم. امیدوارم کارهای بعدی نویسنده، بسیار قویتر و جذّابتر شود.
کتابی که تنها یک داستان نبود... نویسنده آنقدر خوب قسمتی از تاریخ اسلام را در قالب داستان روایت کرده که تمام اسامی و اتفاقات ملکه ذهن خواننده میشوند . نثری بسیار روان و در عین حال جذاب
بسم رب الحسین 💫لقمهای از کتاب: معاویه با خشم گفت:《حال چه وقت نماز و انابه است پسر عاص؟ برخیز تا چارهای بیندیشیم.》 عمرو درحالی که به سجده میرفت، گفت:《به جان خودم سوگند که مشغول همین کارم. دعا میکنم خدا جاهلان سپاه علی را افزون کند.》
دلم میخواست بیام بگم این کتاب چقدر عالیه! از قلم جذاب و گیرا نویسنده که نمیتونم بگذرم. چندجا شوکهای خیلی خفنی وارد کرد. انقدر که چهار پنج بار اون قسمت رو میخوندم تا مطمئن شم درست دیدم! حقیقتش اینه که کتاب رو خیلی دوست داشتم تا اینکه اواسطش متوجه شدم سلیم شخصیتی ساخته و پرداخته ذهن نویسندهاس. من این سبک رو نمیپسندم. اینکه هزاران نکته درست تاریخی رو در کنار یک شخصیتی که اصلا وجود نداره روایت کنی. این باعث میشه مرز حقیقت و تخیل نویسنده دائم در ذهن مخاطب گنگ بشه و انقدر ادامه پیدا کنه که نکات حقیقی رو هم نپذیره. شاید اشتباه از من بود که مثل نامیرا بهش نگاه میکردم و توقع نداشتم این کتاب، واقعا یک رمان باشه. ذهنم هنوز نمیتونه با رمان تاریخی کنار بیاد:) اشکال بعدی کتاب هم بیهوده طولانی بودنشه. واقعا تو چهارصد صفحه جمع نمیشد؟ صدصفحه آخر که دیگه واقعا کسالتآور شده بود برام.
همیشه تو خوندن کتاب سعی کردم که کتاب رو خرد خرد و در طولانی مدت بخونم و هرچند جذاب باشه چند روزه تمومش نکنم، ولی این کتاب ۷۵۰ صفحهای از اون دست کتابهایی بود که هرچه کردم نشد.
رمان تاریخی کدیور حول محور جوانی به نام سلیم بن هشام، فرزند یکی از اشراف و بزرگان دربار معاویه پیش میره که عاشق راحیل، دختر شیخ بزرگ شام شده که از زمانه پر حادثهی خلافت عثمان و حکمرانی معاویه در شام شروع میشه و تا دوران حکومت حضرت علی (ع) و جدال با معاویه پیش میره روایت جذاب و شیرین، فضاسازیهای ملموس، شروع و پایان بسیار زیبا و هوشمندانه، یکدستی نثر و داستانپردازی و خلق شخصیتهای محدود و بجا باعث شده که کتاب از یک گزارش خشک تاریخی خارج شده و بخوبی روایتگر وقایع مهم تاریخی اون دوران باشه
من معلم یا استاد تاریخ نیستم ولی اگر بودم کتاب درسی رو مینداختم دور و میدادم بچهها این رمان رو در کنار چند رمان تاریخی دیگه بخونن و ازشون امتحان میگرفتم 😁
از لحاظ مضمون و محتوا،خب بهرروی رمانی تاریخی و کاملا ایدئولوژیک است. از منظر تکنیک و روایت اما زبان سالم و قدرتمندی دارد. فقط گاهی در زاویهی دید دچار تزلزل و شلختگی است.هرچند که متاسفانه در صفحهی یکی مانده به آخر غلط املایی داشت. اما رمانی گیرا و خوشخوان است.
کتاب پس از بیست سال از سلمان کدیور چه شد که مسلمانان پس از بیست سال از رحلت پیامبر، در جنگ صفین رودرروی امام علی (ع) ایستادند؟ چه شد که مسلمانانی که روزگاری زیر پرچم امامشان و دوشادوش علی (ع) شمشیر زدند، پس از بیست سال سر فرزندش را از تنش جدا کردند و روزهای طولانی هلهلهکنان این جنایت خود را جشن گرفتند؟ پاسخ به این پرسشها را میتوان لابهلای صفحات کتاب پس از بیست سال نوشته سلمان کدیور پیدا کرد. کتاب پس از بیست سال را انتشارات شهرستان ادب در ۷۵۰ صفحه به زینت چاپ آراسته است. پس از بیست سال، ماجرای فردی به نام سلیمبنهشام را روایت میکند که فرزند یکی از بزرگان شام است و در سپاه معاویه شمشیر میزند و به جنگاوری و هوشمندی و البته پاکی و طهارت مشهور است. سلیم عاشق دختری به نام راحیل است و به همین خاطر کتاب پس از بیست سال را میتوان یک رمان عاشقانه-تاریخی قلمداد کرد. کتابی که تاریخش آنقدر جدی است که مخاطب را غرق داستانهای سانتال مانتال عشقی نکند و عاشقانهاش آنقدر باوقار است که مخاطب از خواندن اسامی تاریخی و روایتهای سنگین خسته نشود. سلیم در کوران حوادث اسلام پس از پیامبر رشد میکند و پیش میرود. این پیشروی روند داستان را هم شکل میدهد و مخاطب با معاویه و دربارش، علی (ع) و مسجدش، عمروعاص و مکرش، مالک اشتر و حقطلبیاش و دهها شخصیت و روایت حقیقی دیگر آشنا میکند. خیلی نمیخواهم داستان را اسپویل کنم. فقط همینقدر بگویم که داستان زندگی سلیم نقطه مقابل داستان زندگی شمر است و چه لذتبخش است اگر آدم از باطل به دامان حق پناه ببرد. کتاب پس از بیست سال مملو از دیالوگهای ماندگار است مانند همین جمله معروف که میگوید: اسلامی که به عدالت نرسد، کفری است که لباس تقوا به تن کرده است. نقدهایی هم البته به داستان وارد است. به عنوان مثال در جایی از کتاب، عمار یاسر در جنگ صفین شمشیر میزند و به یارانش میگوید: کیست که خواستار خرسندی پروردگار خویش است و به زن و فرزند اعتنایی ندارد؟ یارانش هم جملگی میگویند ما و به میدان نبرد سرازیر میشوند. در حالی که چند صفحه قبلتر، شخصیت اصلی داستان، جنگ صفین را رها میکند تا به دیدار دختر محبوبش برود و او را با خود همراه کند. تازه چندنفر از جنگاوران سپاه عراق مانند مختار هم با او همراه میشوند. تا جایی که سپاه حق به خاطر راحیل خانم میرود که از سپاه باطل شکست بخورد. نکته دیگر اما همان نقدی است که به سریالهای تلویزیونی وارد است. شخصیتهایی که نماز خواندنشان دیده نمیشود مگر اینکه عزیزشان در کما باشد. در داستان پس از بیست سال هم که در صدر اسلام اتفاق میافتد و بسیاری از شخصیتهای آن به اسلام ناب محمدی ایمان دارند میبینیم که اصلا نمازخواندن به هیچ مدلی روایت نمیشود. درحالی که نویسنده تمام توان خود را برای به تصویر کشیدن بوی شکوفههای زیتون و صدای جیرجیرکها و باران سرد پاییزی شام و... صرف کرده است. اما در کل کتاب پس از بیست سال کتاب خوبی است و پاسخ بسیاری از سوالات ذهنی مخاطب را میدهد و او را با شخصیتهای تاریخی زیادی آشنا میکند.
رمان تاریخی دوست دارم. این کتاب هم در مورد زمان قابل توجهی نوشته شده بود. ولی به نظرم دو تا اشکال داشت. اشکال اول و مهمتر این بود که سعی شده بود شخصیتها با جزئیات توصیف بشن، اما عمق نداشتن. شک و تردید افراد و انگیزههای درونیشون به صورتی بود که هیچ کدوم از شخصیتهای منفی برای من قابل درک نبودن. شرایط سادهتر از اون چیزی که بود تصویر شده بود. حتی کسی که جلوی امام صف بسته بود، ته دلش میدونست ناحقه. ولی تو کتابهای دیگه شخصیتهای منفی قابل باورتری وجود داره که آدم میتونه باهاشون همذاتپنداری کنه. من فکر نمیکنم حق و باطل این قدر ساده جلوی هم ایستاده باشن. شرایط به قدری غبارآلود بوده که افرادی که از نزدیک پیامبر رو هم دیده بودن هم نمیتونستن درست تصمیم بگیرن. این شرایط پیچیده به خوبی تصویر نشده بود و به جاش به توصیفات هنری پرداخته شده بود. اشکال دوم به نظرم همین توصیفات اضافه بود. تقریبا بند اول هر بند، یه توصیف شاعرانهطور بود که چیزی به داستان اضافه نمیکرد. به جای پرداختن به عمق، ظاهر اوضاع توصیف شده بود و این توصیفات حجم قابل توجهی از کتاب رو تشکیل میدادن. برای من دیگه خستهکننده شده بود. کتاب با همین محتوا، میتونست نصف باشه.