تنها مجموعه داستانی که از رضا امیرخانی منتشر شده است. امیرخانی را بیشتر با رمان میشناسند اما ناصر ارمنی فعالیت ادبی این نویسنده جوان و نامآشنا در حوزه داستانکوتاه است. زبان اثر جذابیتهای کارهای او را دارد و شیطنتهایی در سوژه و نوع نگاه و پایانبندیهای خاص و متفاوت از ویژگیهای ناصر ارمنی است.
رضا امیرخانی (زاده ۱۳۵۲، تهران) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی است که مدتی نیز رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود. وی به غیر از نگارش رمان و داستان بلند و یک مجموعه داستان کوتاه، به تألیف سفرنامه و مقالات بلند تحلیلی اجتماعی نیز پرداخته است
ناصرارمنی نمادی است از کسی که در شخصیتش گم شده است و نمیداند که حقیقتا «چه» است. بچهها او را ارمنی مینامند و این مساله گاهی برای او خوشایند است و گاهی ناخوشایند. چالش شخصیت ناصر، ما را نه تا دم مرگش، که تا بعد از مرگش با او میکشاند. تن حاجناصر حتی بعد از مرگ هم از اینکه او را حاج ناصر ارمنی میخوانند در گور میلرزد. تمثیلاتی از این دست برای الیناسیون انسان، در مجموعه ناصرارمنی باز هم یافت میشود: سهراب، جوان آشفتهمغزی که درب نوشابه زمزم جمع میکند. سهراب گرچه فهم و درک درستی ندارد اما او هم دنبال وجه تمایز خودش میگردد. اصلا قضیه همین است. انسانی که ماهیت و هدف خود را پیدا نکرده است، مثل سهراب آشفتهمغز است. سهراب هم میخواهد بداند به عنوان «انسان امیرخانی» چه فرقی با دیگران دارد.
رضا امير خاني هم مانند بقيه نويسندگان سعي كرده يك مجموعه داستان كوتاه را در جمع اثار منتشر شده خود پديد اورد كه به نظر من موفق هم بوده ..سبك متفاوت وقلم شگفت انگيز او اينبار براي ساختن چند اثر كوتاه بر روي كاغذ لغزيده كه الحق خوب هم از اب درامده ..داستانهاي او در اين مجموعه تم اجتماعي وسياسي وگاه مذهبي دارند واز همه مهمتر كه طنز تلخ او همچنان در اثارش به خوبي نمود دارد ..داستان كوتاه نويسي شايد به نظر اسان ايد اما يكي از سخت ترين سبك هاي نويسندگي است چون بايد در محدوده اي كوتاه داستان را از ازجايي اغاز وسپس به پايان برد ودر ضمن بايد تمام مفهوم ومقصود را نيز به خواننده انتقال داد كه بسيار دشوار وسخت است ..ولي اميرخاني به نظرم يكي از موفق ترين كارهايش را در اين مجموعه ارائه داده است ..
این کتاب مجموعه داستانیه که، اثری از قلم خاص امیرخانی توی اون دیده نمیشه؛ اما محتوای کتاب هماهنگ با بقیه نوشته های نویسنده اس. اگه حرف های امیرخانی به دلتون می شینه، خوندن این کتاب رو توصیه می کنم. اما اگه کلا نمی تونید با افکار امیرخانی کنار بیاید، اصلا سمت این کتاب نرید، چون چند لول پایین تر از باقی کتاب هاشه.
کتاب واقعا سرگرم کننده ای بود. آقای امیر خانی نثر فوق العاده هوشمندانه ای داره.خدا میدونه چنین جمله هایی از کجا به ذهنش میرسه! "تقاتع خیابان کارگر با خیابان آزادی میدان انقلاب است.کارگر که به آزادی می رسد انقلاب می شود"
داستان زمزمش رو خیلی دوست دارم واقعا نمیدونم چی باید دربارش نوشت وقتی تموم شد یه حس خوبی داشتم آخرین پلاک مال فرمانده بوده فرمانده فرار نکرده خودشو فدا کرده
مجموعه داستان های کوتاه که بعضی هاش رو دوست داشتم واقعا 😍 مثلا داستان خیابان ، ولی بیشتر رو نه واقعا ، نسبت به بقیه کتاب های امیرخانی سیاسی تر بود و این برام جذاب نبود
یه کتاب معمولی ، با داستانهایی که از هر سطح کیفیتی توش پیدا می شد و در مجموع یه کتاب رو ساخته بودن که کاملا توش نوسان رو حس می کردی. شاید دو یا سه تا داستان از این مجموعه ارزش خوندن داشت و الباقی به واقع جاشو تو کتاب و ذهن خواننده پیدا نمیکرد. از لحاظ فرمی هم ، تا حدی از فرم های مختلف استفاده کرده بود که تو این تنوع موفق نبود. محتوای تمامی داستان حول مباحث جنگ و انقلاب و ... بود، که خب قبلا مشخص شده جزو دغدغه های امیرخانیه. در مجموع یکی دیگه از کتاب های خام امیرخانی بود. (الان که نگاه کردم دیدم دومین کتابی بوده که منتشر کرده و شاید این پاسخی باشه برای خام بودنش.) مشخصه امیرخانی تو این کتاب هنوز داره خودش رو پیدا میکنه و فرم ها و محتواهای مختلف رو میسنجه.
هر کسی یک عشقی دارد، اما خیلی کماند آدمهایی که به صراحت دنبال عشقشان بروند. مثلاً یکی عاشق رانندگی است، میرود دنبال حرفهی بیتحرک کاسبی. یکی عاشق کاسب شدن است، به عشقش پشت پا میزند، میشود پزشک. البته هیچوقت آدم نمیتواند از عشقش به طور کامل دست بکشد. شاید برای همین باشد که خیلی از کاسبها خودشان با اتومبیل به دنبال اجناس میروند و یا خیلی از پزشکان مثل کاسبها در مطب شخصیشان طوری مینشینند که انگار پشت دخل دکّان نشستهاند. * از میان ۱۳ اثر امیرخانی، ناصر ارمنی و ازبه و قیدار و سرلوحهها رو نپسندیدم. البته ناصر ارمنی و قیدار در حد چند صفحه متن خوب دارن.
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
در یک کلام بی سر و ته ترین کتابی بود که گوش دادم. تو طاقچه دنبال یک کتاب با صدای حامد فعال بودم که گوش بدم و از رضا امیرخانی هم به واسطه نیم دانگ پیونگ یانگ خاطره خوبی داشتم، اما صادقانه بخوام بگم مزخرف ترین و بیهوده ترین کتابی بود که در عمرم گوش داده یا خونده بودم.
⭕مجموعهای از داستانهای کوتاه به قلم جذابِ آقای امیرخانی کتاب شامل ۱۱ ماجرای متفاوت است که اسم کتاب هم از اسم یکی از همین داستانها برداشته شده
⭕بخشی از کتاب: هرکسی یک عشقی دارد، اما خیلی کَمَند آدمهایی که به صراحت دنبال عشقشان بروند. مثلا یکی عاشق رانندگی است، میرود دنبال حرفه بیتحرک کاسبی. یکی عاشق کاسب شدن است، به عشقش پشت پا میزند، میشود پزشک. البته هیچوقت آدم نمیتواند از عشقش به طور کامل دست بکشد. شاید برای همین باشد که خیلی از کاسبها خودشان با اتومبیل به دنبال اجناس میروند و یا خیلی (بعضی) از پزشکان مثل کاسبها در مطب شخصیشان طوری مینشینند که انگار پشت دخل دکان نشستهاند (نوشتهی داخل پرانتز از من هست)
مجموعه داستانهای کوتاه درجه ۳ فارسی. گرچه کتاب ضعیفی است و تقریباً هیچ یک از داستانها حتی نزدیک به خوب هم نیست (به هر کدام نقد مفصلی وارد است که فزون از مجال ماست) اما به مراتب از آثار جدید امیرخانی که رسماً به امپریالیسم ادبی رسیده برتر است. لااقل آن خودبرتر بینی که وی را هر چه سریعتر از چشم مخاطب هوشمند میاندازد در زمان نگارش این اثر درون نویسنده درست و حسابی گل نکرده بود. (البته رد پای آن را میتوان برای نمونه در داستان خیابان دنبال کرد) امیرخانی امروز درست جاناشتاینبک را فرا یاد میآورد. حیف از این همه استعداد که به بیراهه رفت.
ببینید چون رمان یه فرم مدرنه نمیشه همینجوری یلخی توش محتوای مذهبی ریخت. لااقل تو این کتاب امیرخانی هرجا خواسته محتوای مذهبی رو وارد داستان کنه شکست خورده، هرچند که مثل داستان «کوچولو» زبان روایتش بینظیر باشه ولی وقتی تو پایان بندی داستان میخواد محتوای مذهبی وارد داستان کنه گند میخوره تو کل داستان. از این طرف هر کدوم از داستاناش که محتوای مذهبی نداشتند عالی بود. من از ناصر ارمنی و کمال و چنتای دیگه خوشم اومد، بقیش رو خود دانید.