Ivan Klíma (born 14 September 1931, Prague, born as Ivan Kauders) is a Czech novelist and playwright. He has received the Magnesia Litera Award and the Franz Kafka Prize, among other honors.
Klíma's early childhood in Prague was happy and uneventful, but this all changed with the German invasion of Czechoslovakia in 1938, after the Munich Agreement. He had been unaware that both his parents had Jewish ancestry; neither were observant Jews, but this was immaterial to the Germans. In November 1941, first his father Vilém Klíma, and then in December, he and his mother and brother were ordered to leave for the concentration camp at Theriesenstadt (Terezín), where he was to remain until liberation by the Russian Liberation Army in May, 1945. Both he and his parents survived incarceration—a miracle at that time—Terezín was a holding camp for Jews from central and southern Europe, and was regularly cleared of its overcrowded population by transports to "the East", death camps such as Auschwitz. Klíma has written graphically of this period in articles in the UK literary magazine, Granta, particularly A Childhood in Terezin. It was while living in these extreme conditions that he says he first experienced “the liberating power that writing can give”, after reading a school essay to his class. He was also in the midst of a story-telling community, pressed together under remarkable circumstances where death was ever-present. Children were quartered with their mothers, where he was exposed to a rich verbal culture of song and anecdote. This remarkable and unusual background was not the end of the Klíma's introduction to the great historical forces that shaped mid-century Europe. With liberation came the rise of the Czech Communist regime, and the replacement of Nazi tyranny with proxy Soviet control of the inter-war Czech democratic experiment. Klima became a member of the Communist Party of Czechoslovakia.[4] Later, his childhood hopes of fairy tale triumphs of good over evil became an adult awareness that it was often “not the forces of good and evil that do battle with each other, but merely two different evils, in competition for the control of the world”. The early show trials and murders of those who opposed the new regime had already begun, and Klíma's father was again imprisoned, this time by his own countrymen. It is this dark background that is the crucible out of which Klíma's written material was shaped: the knowledge of the depths of human cruelty, along with a private need for personal integrity, the struggle of the individual to keep whatever personal values the totalitarian regimes he lived under were attempting to obliterate. For his writing abilities, Ivan Klíma was awarded Franz Kafka Prize in 2002 as a second recipient. His two-volume memoir Moje šílené století ("My Crazy Century") won the Czech literary prize, the Magnesia Litera, in the non-fiction category in 2010.
ایوان کلیما از زبان یک پسر بچه که توی همهی 13 داستان راوی اصلیه داستان زندگی یهودیان گرفتار در اردوگاه ها رو روایت میکنه، که هر لحظه سایه مرگ مثل تیغ گیوتین در انتظارشون هست.ایوان کلیما ساده مینویسه و به جای محکوم کردن بقیه به عنوان یک انسان نگاه میکنه، نگاه یک انسان به یک انسان دیگه. اینکه چطور زندگی حتی در اردوگاه هایی که تعداد زیادی از اونها رو کشته، جریان داره و انسان مجبوره که زندگی کنه برام جالب بود. داستان آخر هم روایت روبروشدن کلیما با پزشکی بود که با یک تکان دست افرادی رو به کام مرگ میفرستاد و عده ای رو نگه میداشت.منگله آزمایش های زیادی روی بچههای یهودی انجام میداد خصوصا دوقلوها که اکثرا هم منجر به مرگ اونها میشد اما این مرد باز هم خودش رو مقصر نمیدونه و به خودش افتخار میکنه که جلوی مرگ بعضی ها رو گرفته.
_ شاید شناخت اکثر ما ایرانیان با کلیما به کتابِ روح پراگ برگردد، ولی برای منی که آن کتاب را تا به اکنون نخوانده ام، سفرهای خطرناک من می شود باب آشنایی و همچنین ستایشِ کلیما و قلم اش. سفرهای خطرناک اشاره ای دارد به تبعید ها و اسارت های راوی ( که اینگونه می شود برداشت کرد که کسی نیست جز خودِ کلیما) در شهرها و اردوگاههای مخصوص یهودیان. کتاب به مانند یک مجموعه داستان نوشته شده، ولی راویِ همه آن ها یک نفر است، همانگونه که روایت ها در سال های متمادی روایت می شود تفکر و بلوغ و اندیشه راوی که در انتها به یک نویسنده بدل می شود رو به فزونی می رود. کلیما انگشت اتهام را مشخصا به سمت شخص یا حزب یا گروهی نشانه نمی رود، او با روایت هایی بسیار ملموس و دردناک از زاویه دید یک انسان، از کودکی تا میانسالی، قضاوت را میگذارد برای ما. او از عشق های بی سرانجام می گوید، از فقدان ها و از هم گسیختگی ها، از آشویتس، از کشتار انسان ها، از دوستی بین مردم مظلوم و ظالم، از ترس و رخوت، از گرسنگی و فقر. شاید نقطه عطف روایت های کتاب آن روایت دادگاه محاکمه یک سرباز جزء اس اس باشد. کسی که مردم او را به مانند غولی بیرحم برای خود ساخته اند و دیدن او ترس و دلهره را در تن شان به جریان می انداخت. حال او در لباسی شبیه خودِ آن ها به پایِ محاکمه می آید، حال به سختی او را به سختی می شناسند و او را فردی ریز جثه و نحیف میبینند، این شخص نیست که وحشت را به وجود آورده بلکه تفکرات فاشیستی و آن لباسی که نماد آن تفکر و حکومت است عامل وحشت است. حال سؤال اصلی این است که عاملین این کشتار چه کسانی بودند؟ آیا این که صرفا بگوییم آن ها انجام دستور کرده اند از گناه و قساوت آن ها کاسته می شود؟ آیا پزشکی که با دستور او افراد گلچین شده و به حمام های گاز و به شرق فرستاده می شدند مقصر و گناهکار است یا شخصِ اول که سودایِ تشکیل نژادی برتر بر سر داشته؟ پس وجدان و انسانیت چه می شود؟ عقلانیت چه می گوید؟ آیا این که جنگی در میان است دلیل موجهی است برای کشتار انسان هایی که نه نقشی در جنگ دارند و نه اطلاعی از آن؟ آیا با بهانه تراشی و اینکه بگوییم ما به دنبال رسیدن به پیروزی دست از هرکاری برنداشتیم، خون ها ریخته ایم، میلیون ها انسان بی گناه و زن و کودک را کشته ایم سنگینی این جنایت از شانه های ما برداشته می شود؟ آیا درست است که بگوییم اگر من این کار را نمی کردم شخص دیگری این کار را می کرد؟ این دیدگاه متهمین است. متهم کنندگان بر این باورند که هر سیستم و دستگاهی با از کار افتادن یک قطعه اش از کار می افتد. آیا چنین است؟ آیا آن قطعه را نمی شود جایگزین کرد؟
زمانی که جنگ تمام شد و من بازگشتم، انتظار داشتم که دوستانم هم از جمله کیتکا و روت برگردند، به ویلای ترویا اسباب کشی کنند و کیتکا ویولونیست و روت پزشک شود. اما هیچیک از همسالانم برنگشتند. انسان میتواند در جایی بخواند میلیونها نفر کشته و شکنجه شدهاند، اما عدد حتی اگر خیلی بزرگ باشد، تنها میتواند حیرانی بیاورد، شاید حتی همدردی هم برانگیزد، ولی نمیتواند دردی را که انسانها تجربه کردهاند، منتقل کند.