بهجای پرداختن به داستانِ عیار ناتمام، بگذارید قصهی خودم با این کتاب را بگویم. نزدیکِ ۱۰ سالِ پیش، انتشار داستانهای بیویرایش در خوابگرد تلاشی بود در حدِ ارزن برای ثبتِ روایتهایی جاری و زنده از سالِ تلخِ ۸۸. آن روزها خداخدا میکردم کاش نویسنده یا نویسندگانی بتوانند اینهمه تلخی را قورت بدهند و مکتوب کنند روایتی از آن سال را در دلِ رمان، تا جان بگیرد و جاودانه شود روایتی که متأسفانه در روایتهای رسمی جایی ندارد. سالها گذشت تا اوائلِ سال ۹۵ که نسخهی اولِ رمانِ عیار ناتمام به دستم رسید.
بهعنوانِ ویراستارِ داستان، بخت یارم بوده، دستِکم در چندین سالِ اخیر، که هیچ کتابی را از سرِ وظیفهی شغلی دست نگرفتهام برای ویراستاری. انتخاب با خودم بوده است. عیار ناتمام هم انتخابِ خودم بود. من هم مثل نویسندگانِ عیار ناتمام احساس کردم باید گُردههایم زخمِ دوباره بردارند تا مگر سهمی بیشتر از ارزن ادا کنم اینبار. و خب، پلاتِ استخواندار و خصوصاً تلاش نویسندگان در چندصدایی کردنِ این رمانِ سیاسی تاریخی انگیزهام را دوچندان کرد.
چند شبِ پیش که هادی معصومدوست عکسِ جلدِ عیار ناتمام را ناغافل برایم فرستاد، خوشحال شدم. خوشحال از تصورِ بیشمار آدمِ جامانده و وامانده و درمانده که در یک دههی اخیر به هزارگوشهی تهران و ایران و جهان خزیدهاند و حالا همهی آنها یکجا در کنجِ شبی سرد و تاریک بهواسطهی رمانِ عیار ناتمام دوباره به هم وصل میشوند؛ با لَختی نور و اندکی گرما و شاید خُردکی امید برای همهی ما که گویی “وارث راههای ناتمام پدرانمان هستیم.”
کتاب خوبی بود و من دوستش داشتم. هم داستان را که در طول سی چهل اخیر رخ می دهد و نویسنده بی طرفانه سراغ هر قشر و دسته و مرام و مسلکی رفته، هم اون تغییر پی در پی راوی که باعث می شد رویدادها از زوایای مختلف بیان شوند... 1399/4/12
بهترین واژهای که میتونه این رمان رو توصیف کنه کلمه ««کلیشه»» است، کتاب خوشخوانیه و میشه باهاش سرگرم شد ولی همهچیزش کلیشهایه و هیچ خلاقیت یا نبوغی توش دیده نمیشه… مهمترین ایرادشم نشناختن شخصیتا توسط نویسنده یا نویسندههاست… دیالوگهایی که تو دهن شخصیتا از امیر گرفته تا تهمینه و شادی و بقیه میذاره اصلا شباهتی به شخصیتی که ازشون ترسیم شده نداره و متاسفانه نویسنده نه جوون بسیجی جنگ رفته رو میشناخته نه کمونیست تودهای رو و نه حتی دخترایی مثل تهمینه و شادی… حتی محسن هم که به نظر اصل ایده داستان برای اون و حوادث ۸۸ بوده و باید مهمترین شخصیت قصه باشه برای نویسندهها، تحولش ابدا قابل درک در نیومده…
در کل صرف داشتن یه ایده جذاب از وصل کردن مرداد ۳۲ تا بهمن ۵۷ و خرداد ۸۸ با یه سری جملههایی که به درد کپشنهای وبلاگی و اینستاگرامی میخوره نمیشه یه رمان جذاب و ماندگار نوشت…
داستان روایت زندگی پسری است که در جریان انقلاب نقش موثری ایفا کرده، به جنگ رفته و در نهایت سپاهی شده. در کنار داستان او از پدرش که چپی بوده و پسر خودش که ۸۸ معترض بوده را میشنویم. نیمهی اول کتاب واقعا بد بود، حرفهای شعاری بدون قصه و حتی دید درست از آن حرفهای شعاری. نیمهی دوم ریتم کتاب کمی بهتر شد اما باز هم نمیتوان گفت قصهی خوبی از کار درآمد. به نظرم نویسندهها دید درستی از یک انقلابی، بسیجی، چپی، دخترها و هر شخصیت دیگری که در کتاب آمده نداشتند. بهخصوص زنها. زنهای کتاب یا ساکت و زجرکش هستند یا سبکسر و اهل جلب توجه. تهمینه کمی فکورتر از دیگران است آن هم به واسطهی امیر نه چون خودش اهل فکر و اندیشه است. بقیهی شخصیتهای کتاب هم البته چندان تعریفی ندارند و سطحی ماندهاند و انگار کاریکاتوری از شخصیتها هستند. نکتهی جالب کتاب پرداختن واضح به ۸۸ بود. اگرچه درکتاب تصویر شده طرفداران موسوی بچهپولدارها هستند و کلا سعی شده از کنار قضیه به نحوی عبور شود اما پرداختن به اتفاقی که در تاریخ وزن داشت به نظرم جالب بود و به امید روزی که بتوان روایتهایی دست اول و بدون سانسور از افرادی که آن روزها وسط ماجرا بودند، بخوانیم.
به شیوه کیان فتوحی، وسوسه ام کرد رمان جدید معصوم دوست را بخرم ولی خبری از آن کشش و زبان یکدست نیست، داستان جایی آن اواخر اوج میگیرد و جذاب میشود ولی باز در آخر سر افت میکند. اینکه به ماجرای ۸۸ با رویکردی همدلانه بپردازی با اینکه رمان خوبی باشی فاصله بسیاری دارد و عیار ناتمام در این فاصله مانده است.
عیار ناتمام، داستان ناتمام عصر معاصر ماست. آنقدر سانسورمان کردهاند و تصویرمان را از ما گرفتهاند که هرچه بنویسی همچنان ناتمام است . کشش داستان اصلی در قلب وقایع سنگین معاصر(انقلاب، جنگ، هشتاد و هشت و کهریزک) وزن داستان را بیشترو واقعیتر میکند. احساس میکنم که پرحادثه بودن داستان و روایت ملتهب سه نسل، از قبل انقلاب تا بعد از هشتاد و هشت، جا برای تعمق در شخصیتهای داستان را تنگ کردهبود.
در پایان کتاب، دلم کنکاش و تحلیل بیشتری از قهرمانهای کتاب، به خصوص زنهای داستان میخواست. زنهای قصه به اندازهی مردهایش منسجم نبودند و پوست و خون واقعی نداشتند. با وجود قهرمانهای محوری، تهمینه و شادی و فاطمه، فضای نوشتاری و فکری داستان را مردانه یافتم.
نسخهای که من خواندم چاپ اول کتاب بود و تعداد انگشتشماری اشتباه ویرایشی داشت. امیدوارم در نسخهی بعد اشتباهها رفعشدهباشند.
عیار ناتمام بسیار جذاب نوشتهشده. برای من که کتابهای فارسی پراکنده و کم میخوانم، تجربهی روایت به این خوشخوانی را مدتها بود فراموش کردهبودم. کل داستان را با ولع در سه نشست خواندم. حالا دلم بازهم ادبیات داستانی از تاریخ معاصر میخواهد. به امید کتابهای بیشتری از این دست.