رمان پیاده، داستان یک زن است در دل تهران. زنی که با شوهرش برای زندگی زناشویی از روستایی در کرمان به تهران میآید، سالهای ابتدای انقلاب. ناگهان همسرش به زندان میافتد و او میماند با فرزندی در شکم و فقری که جای نفس کشیدن برایش باقی نمیگذارد و اقوامی که دیگر نمیپذیرندش. زنی باردار در تهران سالهای دهه شصت که گرسنه و رانده شده تصمیم میگیرد به زنده ماندن… سلیمانی رئالیسم تلخ و قصهگو را در این رمان به شکلی متفاوت اجرا میکند. تنهایی قهرمان و فضای جبرآلودی که پیرامونش وجود دارد، تمام جهانش را دربرمیگیرد و دست آخر نیز اتفاقاتی رخ میدهند غیرمنتظره. پیاده رمانی است که مخاطب را وادار میکند که آن را بخواند و شاهد رنج باشد و البته میل به زیستن، در شرایطی که همهچیز برای مردن مهیاست.
بلقیس سلیمانی در سال ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. شاید همین محل تولد و گذراندن دوران کودکی در این منطقه باعث شده که رمانها و نوشتههای او رنگ و بوی اقلیمی داشته باشند و او را نویسندهای بدانیم که در تالیف رمانهایش دغدغه بومیگرایی دارد. بلقیس سلیمانی نویسندگی را حرفه و شغل خودش میداند که تماموقت مشغول آن است. با بررسی رمانها و نوشتههای او بهراحتی میتوان دریافت که او روایتگر زندگی زنان و دغدغههای ریز و درشت آنها است. از این رو در بیشتر رمانهایش، زنها شخصیت محوری دارند و داستان درباره دغدغهها و چالشهای درونی و بیرونی زندگی آنهاست. در واقع بلقیس سلیمانی بهگفته خودش، بیشتر درباره چیزهایی مینویسند که از آنها شناخت و اطلاعات کاملی دارد. به همین دلیل موضوع رمانهای او دغدغهها و چالشهای زنان است و روایتی زنانه دارند. از طرفی دیگر، در برخی رمانهای او ردپای وقایع سیاسی و تاریخی دهه ۶۰ نیز دیده میشود، زیرا به گفته خودش ماجراها و اتفاقات این دهه نیز دغدغه او بوده و درباره آنها شناخت دارد.
جایزه ادبی مهرگان در سال ۱۳۸۵ جایزهٔ ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۵ اعطای نشان درجه یک هنری در سال ۱۳۹۵
شاید بهترین کلمه برای توصیف این کتاب کلمه “تلخ” باشد! من کم و بیش تقریبا همه کتابای بلقیس سلیمانی رو خوندم و همیشه واسم سوال بوده چرا داستانهاش در دهه شصت میگذره؟ چرا همیشه مردهایداستان سیاسی هستن؟ فک کنم جواب سوالمو گرفته باشم، البته شایدم نه!! مردهای داستانهای بلقیس سلیمانی خواهان تغییرات سیاسی هستن و بابتش هم هزینه میدن اما حاضر به تغییر عقایدمردسالارانه خود نیستن! وقتی به جامعه نگاه میکنیم خیلیا تز روشنفکری برمیدارن واسه آدم ولی دریغ از یه ذره مایل به تغییر تفکرات عصر حجرانشون! اما مشکل فقط این نیس، فرهنگ و تفکر مردسالارانه طوری به ذهن و روان آدمها نفوذ میکنه که باورکردنی نیست! در این داستان، شخصیت اول داستان خواهان برگشت شوهر شکاک و تهمت زنش بود، خواهان برگشت مردی بود که زندگیشو خراب کرده بود، اسپویل*******
خواهان برگشت مردی بودی که در آخر اونو کشت! و در کمال تعجب همه مردهایی که زندگیشو به جهنم تبدیل کرده بودن دوست داشت.
از نشر کتاب در آخرین روزهای سال ۹۷ ،، از طریق اینستاگرام نویسنده باخبر شدم،، در شلوغی های قبل از عید،، با اینکه کتاب های نوروزی م را خریده بودم نتونستم پیداش کنم،،، کتاب را بالاخره را خریدم و در دو پرواز ۲/۵ ساعته ،،، تمامش کردم پنج ستاره به ارادتی ست که به نویسنده دارم،،، داستان مثل باقی اثار نویسنده کشش خوبی نداشت،، زنی سرخورده و بی سواد که مدام به در بسته میخورد،،
اولین کتابی که من از خانم بلقیس سلیمانی خوندم. داستان دختر سادهی روستایی که یه ازدواج سنتی میکنه و با شوهرش میرن تهران ولی شوهرش میافته زندان و متوجه میشه زنش بارداره. تمامی اعضای خانوادش پسش میزنن و از خونه و روستای خودش بیرونش میکنن و بدون سرپناه و کار و پول برمیگرده تهران به جنگ با دنیایی که هرروز براش سرنوشت تلخ تر از دیروز رقم زده. واقعا تلخ بود و واقعا جذاب. بعد از مدتها یک کتاب پنج ستارهی واقعی خوندم.
کتاب رو میبندم و اولین جمله ای که توی ذهنم با خودم میگم همینه: این دیگه چی بود؟ رنج زیستن رو به سادگی میشه با شخصیت اول داستان تجربه کرد، رنجی که پایان پیدا نمیکنه و حتی فرصت نفس کشیدن بهت نمیده. حتی وقتی فکر می کنی زندگی بهت فرصت آرامش داده، میبینی نه، فقط در حد یک دم و بازدم بوده و بس. آغاز پیاده روایت سادگی و درد بود، سادگی انیس که هیچ احترامی برای خودش قائل نبود. اواسط راه انیس تغییر کرد، بزرگ شد، با دردش قد کشید و سرسخت شد. اصلا تبدیل به یه انیس دیگه شد. آخرش؟ تلخ شد، سنگ شد. من مراحل رشد انیس رو - با وجود تمام کم و کاستیهاش - دوست داشتم، تغییراتی که آروم آروم در شخصیت ایجاد شدن و اصلا فراموش می کردی انیس چطور آدمی بود.
یک بار دیگه با «پیاده» به این رسیدم؛ اینکه ما، خودمون انتخاب میکنیم از چه زاویه ای به حقایق نگاه کنیم. که زاویه دید ما، یه تونل باریک از نوره... یه تونل باریک از حقیقت. حقیقتی که اگه بتونیم از تونل ذهنمون خارج بشیم، تازه اون وقت متوجه گسترده بودنش میشیم...
داستان پیاده از نظر زمانی در سالهای دوران جنگ ایران و عراق شروع و تا هفت هشت بعدش به فراز و نشیب زندگی یک زن تنها و رانده شده می پردازد. بیشتر داستان در تهران می گذرد ولی همچون آثار قبلی نویسنده، گوران هم حضور دارد ولی این بار با چهره ای متعصب و کینه ای و... پیاده داستانی تلخ دارد و این تلخی به مرور بیشتر، سنگین تر و گزنده تر می شد... اسفند 1397
از همه ی روایت عالی و خواندنی قلم بلقیس سلیمانی مثل دیدن یک فیلم درام می توان لذت برد و درس تجربه و زندگانی گرفت.و از یک جمله ی عالی و همیشه حقیقی کتاب اش یاد کرد: الله الله از نادانی مردم.
مثل تقریبا همه کتابهای بلقیس سلیمانی، کتاب "پیاده" هم در دهه شصت میگذرد. مثل بیشتر آثارش هم شخصیتهای رمان، یا آرمانگرایان دُگم هستند که اگر از دست حکومت جان به در ببرند، با تصفیه داخلی همدیگر را میکشند و یا مردم عامی و متعصب وغیرتی و ناموسپرست. شخصیت اصلی کتاب ، انیس دختر جوانی است با سواد اندک که با یک بچه در تهران به حال خود رها میشود. تنها و بیپناه در "این شهر که پر از گرگ است" با پنجه بکس و چاقوی ضامنداری در کیف برای حمایت از خود و کودکش. در این داستان هرچقدر زنهای کتاب مهربانند: اگر یاری رسان نباشند، حداقل غمخوارند، درعوض مردهای کتاب همه مصداق بدی هستند: یا مثل پدر انیس از شادی به دنیا آمدن پسر بعد از هفت دختر "ذوقمرگ" شدهاند، یا مثل برادرِغیرتی انیس که "دست بزن دارد و شمری است برای خودش" هستند. یا مثل "مرد سایهایِ میدان ترهبار"، هوسبازند و یا مثل شوهر افسرخانم، چشمناپاک. یا مثل شوهر کفترباز زهراخانم که " بسی کلانتری رفتم، بسی دادگاه رفتم...تا تونستم آدمش کنم". حتی اگر مثل "آقا" تحصیلکرده و پولدار و از خارج برگشته هم باشند، بچهبازند. شوهراول انیس، کرامت که سیاسی هم بود و چپ، "بددل و شکاک است" و دست بزن دارد و شوهر دومش آقاهوشنگ که همحزبی و همبندی کرامت بود و "بیعرضهگیاش انیس را آزار میداد" هم "وقتی عصبانی میشد خون جلوی چشمش را میگرفت و نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد" و انیس حامله را کتک میزد. یا در نهایت مثل همبندی دیگر کرامت و برادرش اهل دود و دم هستند و یا مثل برادر کرامت دغلباز و دروغگو. رمان بیاندازه روان و یکدست است و مثل همه کارهای خانم سلیمانی خواندنی. پیاده بلقیس سلیمانی نشر چشمه ۲۱۸ صفحه
This entire review has been hidden because of spoilers.
داستان پیاده داستان بسیاری از زنان سرزمین ماست. زنانی که در تنهایی بار مسئولیت مالی و زندگی را به دوش میکشند و به جای اینکه مورد تقدیر قرار بگیرند، طرد میشوند. قوانین مردسالار نه تنها حمایتهایی که از مردان در موقعیت مشابه میکند را از این زنان دریغ میکند بلکه با روشهای مختلف جلوی پای زنهایی که مطابق قوانین رفتار نکردهاند، سنگ میاندازد. اما چیزی که در این داستانهای مشابه و تکراری عذاب دهنده است وفاداری زنها به قوانین جامعهی مردسالار است. حمایت قربانیان از قوانینی که ناکارآمد، ناعادلانه و تبعیضامیز هستند. انیس قربانی تفکرات مردسالارانه است اما همچنان نگاه سنتی خود را حفظ کرده است، همچنان برادر برایش ارزش بیشتری از خواهر دارد. غیرت مردانه را میپسندد و خود را به دلیل زن بودن کافی و لایق نمیداند. قدرتی که در فرهنگ و سنتها هست باور نکردنیست. ریشهها چنان گسترده هستند که رها شدن از آنها هوشمندی و توانایی خاصی میطلبد. از بین تصاویر کتاب، این قسمت قلب من رو بسیار به درد آورد. قسمتی که انیس با دو بچه در گرمای تابستانِ تهران، برای مراجعه به زندان سوار بر اتوبوس است. تصویر خانوادههای که مردانش آنقدر به روز بودهاند که به دنبال تغییرات سیاسی باشند اما اپسیلونی برای تغییر باورهای خودشان پا پیش نگذاشتهاند و زنانی که نه تنها باید قوانین تبعیضامیز جامعهی مردسالار را تحمل کنند بلکه باید مصائب همسر یک مبارز سیاسی بودن را به دوش بکشند. در آخر اینکه کتاب حقیقت جامعهی ما را نشان میدهد. انتخاب اولین جملهای هر فصل موشکافانه است. زبان داستان متناسب با راویست. راحت خوان است و ....
حجم کتاب میتونه نصف بشه و داستانش خیلی جا داره برای بهتر شدن. راستش به نظرم از سر بازکنی اومد. انگار نویسنده حتی یه بار هم از روش نخونده که بهترش کنه. سه جا هم به جای مطلقه نوشته بود بیوه. حالم گرفته شد چون قلم بلقیس سلیمانی رو دوست دارم.
من اصولاً نسبت به نویسندههای معاصر خیلی خوشبین نیستم ولی این کتاب خوب بود به نسبت. تا تقریباً نیمه کتاب فکر میکردم ۴ ستاره حقش باشه ولی کتاب از نیمه که گذشت افت کرد یعنی نیمه اول کتاب هم به لحاظ زبان، هم به لحاظ داستان و کلاً همه چی برام جذابتر بود و بعد از ازدواج با هوشنگ داستان جذابیتش رو از دست داد. و واقعاً به نظرم جاش بود پایان بهتری داشته باشه حقیقتاً.-.- یعنی حس میکنم آخراش نویسنده میخواست زودتر داستان رو توم کنه.
تلخ ـ غمانگیز ـ جذاب شروع هر شماره داستان خیلی ناگهانی است که بند دل آدم پاره میشود و باز میگویی ای انیس بخت برگشته این چه پیشانی نوشتیست که داری! همین شروع های تکان دهنده تاثیر داستان رو خیلی بیشتر میکرد و خیلی دوست داشتم. نسخه صوتی با صدای آهو خردمند عالی و شنیدنی بود.
این اولین رمانی بود ک از. خانم سلیمانی می خوندم. به پیشنهاد یک دوست که ایشان از نویسنده های مورد علاقه شان است. رمان داستان زن تنهایی است ک زندگیش بالا و پایین های بسیار دارد. از ابتدای داستان منتظر آن هستی که اثحداقل یک اتفاق خوب و خوشحال کننده در زندگی این زن رخ بدهد تا باعث شود تلخی روزگار را از سر ببرد. ولیکن حتی اگر اتفاق خوشحال کننده ی هم رخ دهد، شادیش زودگذر است و ناپایدار . این است که حتی تا آخر داستان، زندگی روی خوشش را به این زن نشان نمیدهد و جبر روزگار توسط کسی دامن گیر او میشود که روزی جانش. به جانش بسته بود.
جذابیت و کشش خیلی خوبی داشت. من یه روزه تمومش کردم و اومدم دیدم بقیه هم توی خیلی از ریویوها همینو گفته ن. اینکه هر فصل با یه فاصله زمانی و یه اتفاق غیرمترقبه شروع میشد رو خیلی دوست داشتم. برام جدید بود.
دو ستاره را ندادم چون تلخی و تیرهبختی داستان انقدر زیاد بود که اصلا دلم رو زد! و همچنین در مجموع، داستان فراز و نشیبی نداشت و هیچ واقعهی خاصی محض تنوع هم که شده در روال داستان به وجود نیومد... خلاصه بنظرم احتمالاً واسه همینم پشت کتاب نوشتن «رئالیسمِ تلخ و قصهگو!»
دو ستاره هم نوشجون انیس، زینب بلاکش، باشه که از همون ابتدای داستان بهخاطر سادگی و مظلومیت و دل صافش آدم رو همراه و هوادار خودش میکنه و یکطوری ساده و بیآلایش هست شخصیتش که بدون اینکه نویسنده خیلی قلمش رو خرج توصیف شخصیت و وقایع کنه بهراحتی تصویر این انیس بخت برگشته و شلوغبازیهاش درِ زندان اوین و تو قبرستون و پزشکی قانونی توی ذهن شکل میگیره.
:) یک ستاره هم واسه تمام آه و ناله و نفرینهایی که انیس تو طول داستان نثار این و اون میکنه ازجمله :« الهی نون سواره باشه تو پیاده! الاهی تو جلو باشی نون پشت سرت! جز جگر بزنی! کِرم بیفته به لاشهات به حق سیدمرتضا! مادرت به عزات بشینه! یا شاهزاده ابولقاسم »
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود» این زورق شکسته ز ساحل نمی رود
گویند دل ز عشقِ تو برگیرم ای دریغ «کاری که خود ز دستِ من و دل نمی رود! (شعری که توی پسزمینهی مطالعه کتاب همایون شجریان چهچههاش میزد برام و بیربط به داستان هم نبود)
داستانها و قلم بلقیس سلیمانی رو خیلی دوست دارم این کتاب اما تلخ ترین کتابی بود که ازش خواندم و چیزی که برام جالبه هممون یک انیس تو زندگیمون میشناسیم و با خواندن این کتاب تلخی ها و سختی هاشون رو از نزدیک لمس کردم کتاب با هر فصل شروع درخشانی داشت چه در زمان چه در داستان و پایان بی نظیری رو به خواننده هدیه میده بسیار خوشم اومد و ناراحتم که تمام کتابهای بانو رو خواندم و باید منتظر کتاب جدیدشون باشم از این به بعد
داستان زنی که به امید ازدواج و زندگی بهتر از شهر و دیار خودش به تهران میاد و درگیر بدبختیهای عجیب و غریبی میشه... داستان پر کشش نبود. ولی شیوه ی روایت تا حدی خوب بود. اینکه یک جمله از اخر داستان اون فصل رو میگه و بعد برمیگرده داستان رو از خیلی قبلتر روایت میکنه خوب بود. اما پایان بندی واقعا بد بود. انگار که نویسنده یهو تصمیم میگیره تو همین فصل کتاب رو تموم کنه. اصن ما آخرش نفهمیدیم چرا واقعا؟ خب که چی؟ نکته ی اذیت کننده برای من این بود که داستان از زبان سوم شخص روایت میشد و تمام نقل قول ها هم با همون ضمایر گفته میشد اما اون وسطها گاهی نویسنده حواسش نبود و از ضمایر اول شخص تو نقل قول ها استفاده کرد. اصلا به نظر من اگه داستانی انقد دیالوگ داره دیگه چرا نقل قول ها باید سوم شخص باشه؟ حس میکردم راوی داره با دیوار حرف میزنه. خلاصه که من کتاب رو دوست نداشتم ولی نسخه ی صوتی با صدای آهو خردمند رو گوش دادم که جذابیت رواییش برام خیلی بیشتر بود.
من به کارهای خانم سلیمانی علاقه دارم. فضایی که در آن داستان مینویسند را دوست دارم و اینکه هر دفعه قسمتی از گوران درشت نمایی میشود و خواننده رو در جریان قرار میدهد انگار که ناظر بیرونی اتفاقات در مکانی استت که میشناسد رو دوست دارم. پیاده به نسبت "به هادس خوش آمدید" ساده تربود. نه تنها موضوع داستان، که نحوه روایت هم. (موضوع داستان البته پر از سختی های زندگی بود اما در بطن خود ساده بود.)در هر حال پیاده روایت ساده ای از تلخی های بی حدی است که راه حل ندارد؛ حتی اگر برایش راه حل پیدا کرده باشیم.
کتاب حکایت زندگی سخت یک زن روستایی کرمانی، سال های اول بعد از انقلاب و جنگه. مثل آثار دیگه خانم سلیمانی رد جرم سیاسی و... هم توی کتاب دیده میشه. . تصویرسازی های کتاب بی نظیره.. با انیس همراه میشی تا پشت در زندان اوین، با ترس هاش می ترسی و با تنهایی هاش حس غربت چنگ میندازه تو دلت.. . اما از یک سوم پایانی یه جوری شد.. انگار نویسنده می خواست فقط کتاب تموم بشه و خب تمومش کرد.. . از انیس ایستادن رو یاد گرفتم و تلاش رو..
This entire review has been hidden because of spoilers.
در کل رمان متوسط رو به بالایی بود به نظرم.در حین خوندن کتاب پیوسته انتظار گوشه روایتی از سختی ها و فشارهای سال های جنگ بر فضای حاکم بر داستان رو هم داشتم که البته چون کلیت کتاب بر اساس افکار و قضاوت های انیس هست،پس شاید بتونه قابل توجیه باشه که از نظر اون این شرایط زیاد جلب توجه نکنن
چه کتابی بود، و چه تلخ؛ با یک پایان غیرمنتظره! نثر روانی داشت و سیر تغییرات شخصیت اصلی واقعا خوب نوشته شده و ملموس بود. من بسیار دوست داشتم و توصیه میکنم، با وجود گزندگی ابدا کسل کننده نبود من یه نفس خوندمش
از بلقیس سلیمانی چیزهای دیگری هم خوانده ام، اما این داستان جور دیگری دردناک بود. قهرمان بعد ازتلاش های بسیار مانع اول را کنار میزد و درست لحظه ای که به ساحل آرامش نزدیک می شد، طوفان بعدی از راه می رسید. سخت بود و دردناک و تلخ
داستان برای من در عین حال که به شدت تلخ و پر کشش بود، اصلا باورپذیر نبود و این رو نمیتونم به نوع روایت و یا قلم نویسنده نسبت بدم، بلکه حس میکنم خیلی از فضای روایت داستان دور بودم و نمیتونستم باور کنم زنی ممکنه در دل تمام ظلمهایی که بهش میشه، همچنان مردی که باعث و بانی تمام این ظلمهاست رو دوست داشته باشه، ولی مدام نفرینش کنه. شاید واقعیت زندگی برای خیلی از دخترهای به قول کتاب دهاتی، همچین چیزی باشه و شکی در روایت جذاب کتاب نیست و امتیاز ۴ ای که به این کتاب دادم فقط برای این بود که منِ جوانِ ۲۴ سالهی تهرانی رو نتونست در تمام روایتش به کتاب متصل نگه داره.
قصه ی تعصب ها،تبعیض ها، تو سری خوری ها، عقاید مرد سالارانه،جهالت و کم ارزشی ها به زن
تلخ بود مثل زهرمار اما برایم جای سوال است با اینکه شرایط و زندگی زن را نداشته ام چطور انقد داستان ملموس است؟؟؟ این داستان و از این قبیل داستان ها هیچ وقت تکراری نمی شوند و هیچ وقت تمام...