یکی از دهها ایرادی که میتوان به مشکل سانسور-ممیزی کتاب وارد دانست این است که زنجیرهی کارِ نشر نویسنده-به معنای هر چه در جای و به هنگام خود- گسسته میشود. مجموعهای به ناشر سپرده میشود و انگار باید آن را به دست فراموشی سپرد تا زمانی فرا برسد که به حکم قضا و قَدَر، سنگ مانع از مسیر انتشار کنار زده شود و توفیق عرضه بیابد، مدتزمانی که میتواند کم یا بیش از ده سال باشد. بدیهی است چنین کتابی انگار حلقهی گم شدهای است که چندی بعد یافته شده و ذهن نویسنده میباید خود را قانع کند که اثر بازیافته در سلسله-زنجیره و در جای خود قرار خواهد گرفت. این حکایتِ نوشتارهای عبور از خود هم از زمرهی چنان آثاری است که به هنگام اقبال انتشار نیافت تا این سال که در آنیم، یک هزار و سیصد و نود و هفت، و تقریبا نزدیک به ده سال. اکنون چه توان گفت به جز این که از باب احترام به خواننده بیاید که شرح حال این وجیزه چنین بود!
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.
برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009 Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011 Nominated for Man Booker International prize 2011 برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013 Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013 Knight of the Art and Literature of France 2014
من به طرز عجیبی شیفتهی این آدمم، عاشق طرز نگاهش به زندگی، دیدگاهش، قلمش و انعکاس وجودش تو نوشتههاش... با توجه به تاخیر در چاپ کتاب، بخشهایی بودن که قبلا در جاهای مختلف و مابقی کتابهای گفتگو محور خونده بودم و تکرار مکررات بود (با این وجود بازم کلی کیف کردم) اما بنظرم برای کسی که بخواد با برههای از زندگی دولت آبادی آشنا بشه متن خلاصه شدهی مناسبیه.
شخصا اعتقاد دارم آدمی با تجربه و سابقه آقای دولت آبادی، بعد از سالها نوشتن، باید چنین فرصتی به جریان آزاد ذهنش بدهد تا هرچه در آن پررنگ تر است به روی کاغذ بیاید. خاطراتی که بعد از گذشت سالها در خاطره واضح تر مانده اند، هر اندازه هم که از جنس ناله به نظر آیند، هر اندازه تلخ یا سیاسی یا با فاصله نسبت به قلم ادبی ایشان باشند، اما چکیده رویدادهایی هستند که در حافظه ای بزرگ و قابل احترام به ثبت رسیده اند. ممکن است منیت آقای دولت آبادی هم به چشم بیاید یا توی ذوق بزند، اما این را هم حاصل روزگاری می دانم که ایشان از آن جان سالم به دربرده اند و در فضای آن به قلم فرسایی مشغول شده اند و از این لحاظ میان چنین منیتی (هر چند خوشایند من نباشد) و مثلا خاطرات آقای زیدآبادی در از سرد و گرم روزگار فاصله زیادی می بینم. نکته جالب اینجاست که این اثر با رد پای اندکی سیاست و نام بردن از برخی چهره های حساسیت زا، و البته پررنگ کردن دورنمایی سیاه از سالهای آخر دوران پهلوی دوم، برای ده سال پشت توقیف باقی ماند
اما مهم تر از بحث درباره محتوا، تقابل آنچه خواندم و آنچه چند روز پیش از آن در دیدار حضوری با ایشان شنیدم جالب توجه بود. اولین نکته شاید ناشی از کم حواسی مرتبط با سن و سال ایشان این بود که فکر می کردند این کتاب برای مجوز معطل نشده است و به کتاب دیگری اشاره دارم. نکته دوم نیزاینکه در جابجای کتاب از نارضایتی شدید ایشان نسبت به وضعیت موجود در دوران پهلوی دوم، سالهای آخر و ناامیدی منجر به انقلاب که ایشان تحت عنوان نفس های آخر ازآن یاد می کنند، و البته تعریف های مختلف از شخصیت های روحانی و مذهبی همچو آیت الله طالقانی و مهدی عراقی می خوانیم، اما به نوعی احساس می کردم که در جلسه حضوری بواسطه ناملایمتی های بسیار در سالهای اخیر آن حرکت ها را احساسی می دانستند که منجر به نتیجه ای متفاوت با خواست همگانی شده است و به خودم می گفتم کاش دوباره نظرات ایشان را درباره آن شخصیت ها می توانستم جویا شوم، یا کتاب را پیشاپیش خوانده بودم. در کل، دوست دارم چنین کتبی در سالهای پرتجربگی نویسندگان و مشاهیر ما از آنها به چاپ برسد تا به نوعی به بخش های پررنگ حافظه آنها برسیم، قبل از اینکه دیر شود
. کتاب #عبور_از_خود استاد #محمود_دولت_آبادی که در شش بخش نوشته شده است؛شامل خاطرات و #روزگار_سپری_شده_ی_نویسنده است.خاطراتی که بعد از عبور از سد سانسور و ممیزی کتاب بعد از ده سال!مجوز چاپ گرفته و #نشر_چشمه آن را منتشر کرده است. .
در قسمت #تا_هزار_فرسنگ، وی یک از هزار خباثت روزگار و آدم های دون آن را که از سر گذرانده و می گذراند؛نوشته است. .
در بخش #حدیث_نفس استاد دولت آبادى به ضرورت انزوا برای نویسنده که زمینه ساز بروز خلاقیت وی است و عواملی که به نحوی آن انزوا را ازبین می برند؛سخن می گوید و هم چنین وظیفه ی خود به عنوان شهروندی ایرانی و حمایت خود از یکی از کاندیداها را در جریان انتخابات شرح می دهد. .
در بخشی تحت عنوان #نسل_نگری_در_ادبیات نویسنده مخالفت خود را با این اصطلاح توضيح می دهد و معتقد است که ادبیات یک امر عمیقا فردى است که در بستر اجتماعی-تاریخی دوره ای خاص به انجام در می آید و ربطی به جبهه ها،نوع ها و نسل ها ندارد. . قسمت #گفتانوشت مربوط به گفت و شنود استاد با جمعى از دوستداران هنر و ادبیات ایران است که سوال هایی با موضوعات ادبیات سیاسی و نويسندگان پیرو این سبک،نویسندگان خارج از کشور و اینکه چرا ایشان جز آن دسته از شاعران و نویسندگانی نبودند که به خارج از کشور مهاجرت کردند و همچنین نگاه ایشان به زن در آثارشان و جواب های استاد مطرح شده است.صحبت های استاد درباره ی نگرش مثبت ایشان به زن با برداشت من که از طریق خواندن آثارشان بدست آمده است؛کاملا مغایر است و برایم جالب شد که بدانم آیا خوانندگان کتاب های استاد دولت آبادی هم مثل من فکر می کنند یا خیر؟؟؟! . استاد محمود دولت آبادی در دو بخش #مردی_شبیه_خود و #روایت_زندان آنچه را در مدت دو سال حبس تجربه کرده است؛به رشته ی تحریر درآورده است. . #عبور_از_خود را باید خواند و باید از سرگذشت کسی که منتقدان بزرگ او را #داستایوفسکی_ایران خوانده اند؛عبور کرد تا که فهمید یکی از بزرگترین نویسندگان کشورمان چه روزهایی را سپری کرده است. . #عبور_از_خود #محمود_دولت_آبادی #نشر_چشمه . @cheshmehpublication
کتاب خاطرات ایشان بود...تجلیل زیادی از شخصیت آیت الله طالقانی کردند که جالب بود... همبازی پینگ پنگ آقای رفسنجانی بودند که جالب بود.... و در عین حال شخصیت غیر سیاسی در زندان شاه...
کتاب شامل چند بخش هست که به جز بخش اول و بخش اخر شامل مصاحبه های آقای دولت آبادی هست و یا به نوعی گزیده خاطرات... این موضوع راجب این کتاب خیلی به من برخورد... آقای دولت آبادی میشه گفت اولین نویسنده ایرانی مورد علاقه من هستند و طرز نوشتن هاشو و حس هایی در نوشته هاشون میارن تاثیر عمیقی روی من میگذارن ولی بابت این به اصطلاح کتاب ازشون گلایه دارم... کاش عنوانش رو میگذاشتند گزیده مصاحبات... گزیده خاطرات...که خواننده تکلیفش از همون اول مشخص باشه... تقریبا فقط از دو بخش اول و پایانی اون هم به خاطر افکار به نوشته دراومده آقای دولت آبادی تا حدودی لذت بردم ولی قسمت های دیگر رو وقتی متوجه شدم مصاحبه صرف هست و برای من که کلا از سیاست خیلی دورم مسلما جالب نیست گذشتم از اون بخش ها و نخوندم... آقای دولت آبادی رو نمیشه دوست نداشت هم چنان... با خوندن جملاتشون با خودم میگم مگر میشه صاحب همچین ذهنی رو دوست نداشت! ولی به هرحال به نظرم خیلی هم علاقه به نوشته های ایشون داشته باشین همان بهتر دنبال کتاب های دیگه شون برین. برای من از اون کتاب ها نبود که بگم فلان طور بود ولی ارزش خوندنش رو داشت.
خیلی خیلی درخشان بود برای من. انگار یک دوره کلاس نویسندگی یا نمیدانم جستارهایی از تجربیات بینظیر دولتآبادی که بیریا و صادقانه نوشته بود تا با دوستدارانش درمیان بگذارد. یک جایی از علت نرفتن و ماندنش در ایران گفته بود که بینهایت قشنگ و خواندنی است. جای دیگر از تجربیاتش در زندان که عجیبغریب است و اشارههای نابی از نوشتن کلیدر و جای خالی سلوچ و غیره که برای من بسیار جالب و شیرین بود. بزرگا مردی هستی تو دولتآبادی...
خیلی خوب بود؛ به جانم نشست. مجموعهای از یادداشت و گفتگو با کسی که آثارش را دوست داری؛ مثل یک خلوت دلی بود با پیری در قهوهخانهای و نقل مجلس، خاطرهها و یادهاست.
کتابی بیسر و ته، بیریشه و بیهویت که به گمان من تنها به منظور کسب درآمد نوشته و منتشر شده است. بگذارید خیالتان را راحت کنم، این دفتر، چسنالههای استاد است از وضعیت بد معیشتی نویسنده که از نویسندهای با چنین اعتبار و سابقه همچین نالههای سخیفی بسیار بعید بود.
کتاب صحبت های پراکنده درباره خاطرات و رخدادهایی است که نویسنده بعضاً در قالب مصاحبه بیان می کند ادبیات و سبک نگارش آن قطعا به پای کتاب های معروف او نمی رسد
آقای داریوش آشوری سالها پیش در تورنتو کانادا وقتی به لطف ویژگیهای مرا برمیشمرد، گفت: «حُسن تو این است که یابو ورت نمیدارد»! از آشوری که تمام روحیۀ مرا در یک عبارت مصطلح و منسجم بیان کرده بود، تشکّر کردم و هنوز هم ممنونم (دولتآبادی، ۱۳۹۷: ۱۹).
کتاب «عبور از خود»، بخشی از خاطرات محمود دولتآبادی و یکی از هزار گفتهها و نوشتههای اوست که ظاهراً به سبب مشکل سانسور، ده سال پس از نگارش آن یعنی در سال ۱۳۹۷ انتشار یافت (همان: ۱۱۷). کتابی که گویی قابل توجّهترین بخش آن مربوط به سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ است که دولتآبادی در آن دو سال در زندان بوده است (همان: ۹-۸۰).
محمود دولتآبادی (متولّد ۱۳۱۹) که پیش از ده سالگی شروع به خواندن کتاب کرده و در حدود بیست سالگی به نوشتن پرداخته است (همان: ۲۹)، صفحاتی مختصر از این کتاب خود را به حوادث سال ۱۳۸۸ اختصاص داده و ضمن تمجید و حمایت از میرحسین موسوی در انتخابات ریاستجمهوری اذعان میکند:
موسوی به لغو سانسور کتاب پرداخته بود و با توجّه به شناختی که از او وجود داشت این اطمینان به وجود آمده بود که وی بر قولهایی که به مردم داده استوار خواهد بود. لذا من هم بنابر وظیفۀ شهروندی خود رفتم و رأی خود را به صندوق انداختم (همان: ۲۳-۲۴).
محمود دولتآبادی پس از وفات قاسم سلیمانی نیز سوگنامۀ کوتاهی در رثای این سردار ایرانی منتشر کرد. چنانکه گویی در دوران پادشاهی محمدرضا پهلوی هم نامهای به فرح پهلوی نوشت و او را با صفات بزرگوار، هنرپرور، فرهنگدوست، روشنفکر و اندیشمند مورد خطاب قرار داده بود. این امر سبب شد تا برادر محمود، حسین دولتآبادی، او را فردی حقیر و خرفت، پیرمردی ابله و بزدل و نویسندهای خائن و عافیتاندیش بخواند که سر پیری از هول و هراس، لجن به سر تا پای خود میمالد و مجال میدهد تا دیگران نیز او را لجنمال کنند.
محمود دولتآبادی در پاسخ به پارهای از اتّهامات وارده شده بر خود میآورد:
روزی روزنامهای به دستم افتاد که در آن نوشته بودند داستانی از محمود دولتآبادی به نام سفر به صورت نمایشنامه در جشنوارۀ توس اجرا و برندۀ جایزۀ نمایشنویسی شده است. جایزه را شهبانو فرح اهدا کرده بود. از طرف کمیته [مشترک] مرا زیر فشار گذاشته بودند که نمیخواهی چیزی بنویسی و از اینجا [زندان] بروی؟ من فکر کردم شاید این مناسب باشد که بنویسم: چرا من باید در زندان باشم و در عینحال نمایشنامۀ من در جشنوارۀ توس زیر نظر کسی اجرا بشود که درواقع رئیس من هم حساب میشود و نمایشنامه جایزه هم ببرد! شهبانو فرح پهلوی در واقع رئیس کانون پرورش فکری بود که من کارمند آنجا بودم و نمایشنامۀ من از آن طریق به جشنوارۀ توس رفته بود. ملکه در آن شرایط شخصیّتی داشت که تقریباً انگی به او نمیخورد، الّا اینکه شاه به او گفته بود روشنفکرها را پُررو کردهای؛ بنابراین در آن تنگنایی که بودم این مناسبترین، معقولترین و در عینحال ظریفترین برون رفتی بود که داشتم و فقط در این صورت بود که دیگر از کمیته زنگ نزدند و رئیس زندان هم دست از آزار روانی برداشت. من یادداشتی نزدیک به این مضمون خطاب به شهبانو فرح پهلوی نوشتم که بعد این را توی بوق کردند و... گویی که من پهلوان بودهام (همان: ۱۱۲-۱۱۳)؟!
این نویسندۀ نامدار سبزواری که معتقد است جای خالی سلوچ را یکبار تماماً در زندان اوین در ذهن خود نوشته است (همان: ۱۰۹)، در پاسخ به انتقاد کسانی که معتقدند در قسمتی از کتاب کلیدر به زنان ستم شده است – مثلاً در عبارتی از کتاب آمده است که زنان یکدیگر را از درون پس میزنند و دست و دلبازترین ایشان هم از نقصِ ترس و حسد برکنار نیست – ضمن اینکه چنین ایرادی را سخت و تا اندازهای کملطفی میشمرَد، اما به نوعی نیز آن را مرود ندانسته و اعتراف میکند که من یک مرد هستم و از چشمان یک مرد به زن نگاه میکنم و این خودش میتواند خود به خود جای ایرادها را باز بگذارد (همان: ۶۱ الی۶۴).
دولتآبادی مدام تأکید میکند که با سیاست کاری نداشته و نمیخواسته در هیچوجه از سیاست باشد و مطلقاً غیرسیاسی است (همان: ۹۵-۱۰۶-۱۱۶). و در ادامه ضمن اشاره به تنها تصویری که از علی شریعتی در زندان داشته است، مینویسد:
یکی از کارهایی که آقای شریعتی میکرد این بود که از سهمیۀ سیگار خودش روی نیمدیوارهای توالت معمولاً چند نخ میگذاشت که بچهها بروند و بردارند. آن محل را مسعود رجوی بلد بود و وقتی میرفت دستشویی گاهی با سه چهار نخ سیگار برمیگشت. در مدّتی که من آنجا بودم، مسعود رجوی و مصطفی جوان خوشدل هفتهای یکبار جیرۀ پنجاه ضربۀ شلاق داشتند (همان: ۹۰). ولی من به اعتبار اینکه به هیچجا وصل نبودم و هیچ برچسب گروهی و حزبی نداشتم... هیچ رفتار بدی با من نشد... و من شخصاً شکنجه نشدهام (همان: ۹۰-۹۱-۱۱۰).
محمود دولتآبادی ذهن خود را غیراستدلالی خوانده و اذعان میکند که در فهمی اشراقی و کاملاً حسّی در زندان اوین برای او قطعی شده است که آیندۀ این مملکت در اختیار روحانیون خواهد بود (همان: ۱۰۸). او ضمن اشاره به ارتباط خود با همۀ طیفها در زندان، متذکّر میشود که بیشتر با آقایان محمود طالقانی، هاشمی رفسنجانی و حسینعلی منتظری صحبت میکرده است. چنانکه مهدویکنی را روحانییی بسیار بامحبّت و مهدی عراقی را شخصیّتی بسیارمحترم و موقّر معرّفی میکند که خیلی به او ارادت داشته است (همان: ۱۰۴-۱۰۵).
هروقت فضا به بچهها فشار میآورد، میگفتم برویم پیش آقای منتظری و حرفهای ایشان که داستانهایی از شخصیتهای دینی و بیشتر هم امام علی بود خیلی برای من جالب بود (همان: ۱۰۵). آقای هاشمی رفسنجانی همانقدر که من در محدودۀ فکری و کاریام باز بودم، ایشان هم در آنسو باز بود و در همه حالی مایل بود که از تجربه و دانش دیگران استفاده کند. مثلاً یکبار به من گفت: میتوانی یک کمی دربارۀ مارکسیسم برای من صحبت کنی؟ گفتم: من دربارۀ مارکسیسم نخواندهام... اگر از من بخواهید که دربارۀ ویکتور هوگو، بالزاک، فردوسی، سعدی و امثالهم برای شما حرف بزنم، شاید یک چیزهایی بدانم و بتوانم بگویم. به همین جهت [که هر کسی را بهر کاری ساختهاند] ایشان گفت آن چیزها چه بهدرد میخورد... و یکی دیگر از وجوه نزدیک شدن من و هاشمی میز پینگپنگی بود که به حیاط بند آوردند و ما هردو پینگپنگ را بلد نبودیم و دوست داشتیم یاد بگیریم و درنتیجه همبازی مناسبی برای یکدیگر بودیم (همان: ۱۰۵-۱۰۶).
دولتآبادی تقریباً دوازده صفحه از صد و هفده صفحۀ این کتاب را به آیتالله طالقانی و دوستی خود با او در زندان اختصاص داده و در فصلی با عنوان مردی شبیه خود، محمود طالقانی را انسانی عارفمسلک نشان میدهد (همان: ۷۷) که در عین ارتباط با افرادی با سلیقههای مختلف، انسان خیلی تنهایی بوده است (همان: ۷۲-۷۳). و در پایان اضافه میکند که امیدوارم با ذکر این حقایق، ادای دین کرده باشم به آن مرد بسیارعزیز. طالقانی خیلی عزیز بود. سعۀ صدر داشت و بزرگوار بود. طالقانی واقعاً شبیه هیچکس نبود (همان: ۷۸). چنانکه دربارۀ احمد شاملو هم مینویسد:
احمد شاملو در دهۀ ۱۹۹۰ میلادی جزء ده شاعر بزرگ دنیا شناخته شده بود ولی او در کشورش نادیده گرفته میشود و این جامعه و مطبوعات و مدیریّت فرهنگی ما آنقدر تنگنظر است که حتی این خبر را به گوش مردم نرساند (همان: ۳۳).
منبع:
_ دولتآبادی، محمود، ۱۳۹۷، عبور از خود، تهران، چشمه.
بیان شیوا و رسای محمود دولت آبادی شگفتی آفرین است و از طرفی این شیوا و رسا بودن را در جملهای که دوست دولت آبادی به او میگوید و خود دولت آبادی هم آن جمله را تایید می کند؛ در نوع تفکر او هم میتوان دید. "حسن تو این است که یابو ورت نمی دارد" خواندن روایات و داستان های مختلف تاریخِ نه خیلی دور از دید شخصی که یابو ورش نمی دارد و فقط نگاه می کند به درستِ علی الظاهر، بسیار بسیار دلنشین و زیبا بود. هر قسمتی از تاریخ که بیان میشد شگفتی آفرین بود. به خصوص بخش آخر یعنی 'روایت زندان' که واقعاً جالب بود. انگار یک فیلمنامه ی خیلی قوی با داستانی قویتر داشت روایت میشد. شاید اگر قبل از خواندن بقیه کتب دولت آبادی این سرگذشت او را بخوانیم بیشتر به دلمان بشیند و البته اینگونه می دانیم که این داستان های معرکه در چه شرایطی توسط دولت آبادی نوشته شده اند!
نمیدونم چرا این کتاب رو خوندم، فقط یهو دیدم دارم تمومش میکنم شاید خوبه اینکه دیدگاه کلی یه نویسنده بزرگ رو خوندم قبل اینکه آثارشو شروع کنم تو این کتاب محمود دولت آبادی درباره زندگیش بعنوان نویسنده در ایرانِ دوره گذار میگه، بنظرم یکم غرغرو میرسه شاید مثل خیلی از روشنفکرا😁 و دیگه یکی دو تا مصاحبه داره، دراین باره که نظرش درباره موقعیت ادبیات و هنر در ایران اون موقع چی بوده، چرا ترک وطن نکرده و ... قسمت اخرش هم از دوران حبس و زندان بودنش میگه که چطور روش تاثیر گذاشت