Jump to ratings and reviews
Rate this book

زنی که مردش را گم کرد

Rate this book
صبح زود در ايستگاه قلهك آژان قد كوتاه صورت سرخي به شوفر اتومبيلي كه آنجا ايستاده بود زن بچه بغلي رانشان داد و گفت:- اين زن مي خواسته برود مازندران اينجا آمده ، او را بشهر برسانيد ثواب دارد .آن زن بي تأمل وارد اتومبيل شد، گوشة چادر سياه را بدندانش گرفته بود ، يك بچه دو ساله در بغلش و دستديگرش يك دستم ال بسته سفيد بود . رفت روي نشيمن چرمي نشست و بچه اش را كه موي بور و قيافه نوبه ايداشت روي زانويش نشاند ، سه نفر نظامي و دو نفر زن كه در اتومبيل بودند با بي اعتنايي باو نگاه كردند ، وليشوفر اص ً لا برنگشت باو نگاه بكند . آژان آمد كنار پنجرة اتومبيل و بآن زن گفت :- ميروي مازندران چه بكني ؟- شوهرم را پيدا بكنم .- مگر شوهرت گم شده ؟- يك ماه است مرا بي خرجي انداخته رفته.- چه ميداني كه آنجاست ؟- كل غلام رفيقش به من گفت.- اگر مردت آنقدر باغيرت است از آنجا هم فرار مي كند ، حالا چقدر پول داري؟- دو تومن و دو هزار.- اسمت چيست ؟- زرين كلاه .- كجائي هستي؟- اهل الويز شهريارم.- عوض اينكه ميخواهي بروي شوهرت را پيدا كني برو شهريار ، حالا فصل انگور هم هست – برو پيش خويشو قومهايت انگور بخور . بيخود مي روي مازندران ، آنجا غريب گور ميشوي ، آنهم با اين حواس جمع كهداري!- بايد بروم .اين جمله آ خر را زرين كلاه با اطمينان كامل گفت ، مثل اينكه تصميم او قطعي و تغيير ناپذير بود ، و نگاه بي نوراو جلوش خيره شد ، بدون اينكه چيزي را ببيند و يا متوجه كسي بشود . بنظر ميآمد كه بي اراده و فكر حرفميزد و حواسش جاي ديگر بود. بعد آژان دوباره رويش را كرد به شوفر و گفت :- آقاي شوفر، اين زن را دم دروازه دولت پياده بكنيد و راه را نشانش بدهيد.زرين كلاه مثل اينكه ازين حمايت آژان جسور شد گفت:- من غريبم ، بمن راه را نشان دهيد ثواب دارد.اتومبيل براه افتاد، زرين كلاه بدون حركت دوباره با نگاه بي نورش مثل سگ كتك خورده جلو خودش را خيرهشد. چشمهاي او درشت ، سياه ، ابروهاي قيطاني باريك ، بيني كوچك ، لبهاي برجسته گوشتالو و گونه هايتورفته داشت . پوست صورتش تازه ، گندمگون و ورزيده بود . تمام راه را در اتومبيل تكان خورد بدون اينكهمتوجه كسي يا چيزي بشود . بچة او ساكت و غمگين بغش د ائم بود، چرت ميزد و يك انار آ بلنبو در دستش بود.نزديك دروازه دولت شوفر اتومبيل را نگهداشت و راهي را كه مستقيمًا بدروازه شميران مي رفت باو نشان داد .زرين كلاه هم پياده شد و ب يدرنگ راه دراز و آفتابي را بچه به بغل و كولباره بدست در پيش گرفت.دم دروازه شمير ان زرين كلاه در يك گاراژ رفت و پس از نيمساعت چانه زدن و معطلي صاحب گاراژ راضي شدسر راه ساري برساند و شش ريال هم بابت كرايه از او گرفت . زرين كلاه را « آسياس » با اتومبيل باركش او را بهبه اتومبيل بزرگي راهنمائي كردند كه دور آن كيپ هم آدم نشسته بود و بار و بن ديلشان را آن ميان چيده بودند .آنها خودشان را بهم فشار دادند و ي كجا براي او باز كردند كه بزحمت آن ميان قرار گرفت.اتومبيل را آبگيري كردند ، بوق كشيد ، از خودش بوي بنزين و روغن سوخته و دود در هوا پراكنده كرد و درجاده گرم خاك آلود براه افتاد . دورنماي اطراف ابتدا يكنواخت بود، سپس تپه ها ، كوه ها و درختهاي دوردست وپيچ و خمهاي راه چشم انداز را تغيير مي داد . ولي زرين كلاه با همان حالت پژمرده جلوش را نگاه ميكرد . درچندين جا اتومبيل نگهداشت و جواز مسافران را تفتيش كردند . نزديك ظهر در شلنبه چرخ اتومبيل خراب شد ودسته اي از مسافران پياده شدند . ولي زرين كلاه از جايش تكان نخورد ، چون مي ترسيد اگر بلند شود جايش رااز دست بدهد . دستمال بستة خودش را باز كرد ، نان و پنير از ميان آن درآورد ، يك تكه نان لترمه با پنير بهپسرش داد و خودش هم چند لقمه خورد . بچه مثل گنجشك ت رياكي بي سروصدا بود، پيوسته چرت ميزد و بنظرمي آمد كه حوصله حرف زدن و حتي گريه كردن را هم نداشت . بالاخره اتومبيل دوباره براه افتاد و ساعتهاگذشت ، از جابن و فيروزكوه رد شد و منظره هاي قشنگ جنگل پديدار گرديد . ولي زرين كلاه همه اين تغييرات رابا نگاه بي نور و بي اعتنا مينگريست و خوشي نهاني ، خوشي مرموزي در او توليد شده ، قلبش تند ميزد ، آزادانهنفس مي كشيد چون به مقصدش نزديك مي شد و فردا گل ببو شوهرش را ميتوانست پيدا بكند ، آيا خانة او چهجور است ، خويشانش چه شكلند و با او چه جور رفتار خواهند كرد ؟ پس از يك ماه مفارقت آيا چطور با گل ببوبرخورد ميكند و چه ميگويد ؟ ولي خودش ميدانست كه جلو گل ببو يك كلمه هم نميتوانست حرف بزند زبانشبي حس ميشد و همة قوايش از او سلب مي شد مثل اين بود كه در گل ببو قوة مخصوصي بود كه هم ة فكر ، ارادهو قواي او را خنثي مي كرد و او تا بع محض گل ببو مي شد . زرين كلاه ميدانست كه برعكس گل ببو او را تهديدخواهد كرد و بعد هم شلاق ، همان شلاق كذائي كه الاغها را با آن ميزد بجان او مي كشيد . اما زرين كلاه برايهمين مي رفت ، همين شلاق را آرزو ميكرد و شايد اص ً لا ميرفت كه ا ز دست گل ببو شلاق بخورد . هواي نمناك ،جنگل ، چشم انداز دلرباي اطراف آن، مردماني كه از دور كار مي كردند ، مردي كه با قباي قدك آبي كنار جادهايستاده بود، انگور ميخورد، خانه هاي دهاتي كه از جلو او ميگذشت همه اينها زرين كلاه را بياد بچگي خودشانداخت.دو سال ميگذشت كه زرين كلاه زن گل ببو شده بود . اولين بار كه زرين كلاه گل ببو را ديد يكروز انگور چينيبود. زرين كلاه با مهر بانو دختر همسايه شان و موچول خانم و خواهرانش خورشيد كلاه و بماني كارشان اينبود كه هر روز دسته جمعي زن و مرد و دخترها در موستان انگور ميچيدند و خوشه هاي درخشان را در لولا ياصندوقهاي چوبي مي گذاشتند ، بعد آن لولاها را ميبردند كنار رودخانة سياه آب زير درخت چنار كهني كه بآندخيل مي بستند و آنجا مادرش با گوهر بانو ، ننه عباس ، خوشقدم باجي ، كشور سلطان ، ادي گلدا د و خدايارصندوقها را به ريش سفيد پرندك ، ماندگار علي تحويل مي دادند درين روز لولاكش تازه وارد كه صندوقها رابارگيري ميكرد گل ببوي مازندراني بود و تصنيفي ميخو...

256 pages

16 people are currently reading
595 people want to read

About the author

صادق هدایت

145 books32 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
267 (19%)
4 stars
434 (31%)
3 stars
468 (33%)
2 stars
162 (11%)
1 star
46 (3%)
Displaying 1 - 30 of 91 reviews
Profile Image for SA®A .
317 reviews384 followers
May 11, 2012
فکر می کنم هدایت به جنس مذکر داستان لطف داشته که او را " مرد " خطاب کرده . بنده به شخصه با توجه به توصیفات نویسنده از شخصیت آن یارو ، نام این کتاب را گذاشته ام :
زنی که کینگ کنگ اش را گم کرد
Profile Image for Fereshteh.
250 reviews663 followers
January 21, 2016

داستان با فضاسازی عالیش در مدت زمان کوتاهی شما را همراه خود می کند. خشونت و بی مسئولیتی گل ببو و رنج زرین کلاه در واقع نقد هدایت است بر جامعه مردسالار و درماندگی و تنهائی زنان چنین جامعه ای و اعتراف به نومیدی از تحول پذیری آن

و یا شاید داستان توصیف هدایت است از افرادی که انگیزه اعمالشان پیدا نیست...گل ببو چرا ناگهان با زرین کلاه نامهربان شد؟ چرا ترکش کرد؟ چرا در ازدواج دومش هم همین روند خشونت با همسر را در پیش گرفته؟ زرین کلاه چرا دار و ندارش را در جستجوی همسر فراریش می گذارد؟ همسری که می داند به محض دیدنش باز هم شلاقش خواهد زد؟ تنهایی بهتر از شلاق خوردن و رنج کشیدن نیست؟ وجود سایه مرد بالای سرش به چه قیمتی اهمیت دارد؟
زرین کلاه حتی بلد نیست مردی متفاوت از لحاظ ظاهری با همسرش را دوست بدارد...مردی که لااقل شلاق در دست نداشته باشد

چرا شخصیت های این داستان تا این حد با تغییر و تحول بیگانه اند؟
هدایت تا این حد ناامید از تغییرپذیری زنان و مردان ایرانی بود

داستان را به صورت صوتی با جرایی عالی از این لینک تهیه کنید
http://www.navaar.ir/audiobook/220/th...
Profile Image for Robert Khorsand.
356 reviews392 followers
December 22, 2022
خونه بابا نون و انجیل، خونه شوور چوغ و زنجیل، ایشالا مبارک‌ بادا...

تاریخ به ما می‌گوید ۹۹.۹۹٪ مسائل با ایشالا ماشالا گفتن درست نمی‌شود.

"زرین کلاه شنیده بود بچه میخ میان قیچی است!"
حرف مفت شنیده بود، در قدیم با جهالت و اکنون با حماقت و خودخواهی برخی فکر می‌کنند با پس انداختن بچه‌ می‌توانند به زندگی مزخرف خود استحکام بخشند و ‌آن را حفظ کنند.

"در رخت‌خواب غلت زد و با خودش نیت کرد که اگر به مقصودش برسد و زن گل ببو بشود، همان‌طوری‌که خودش را از زندان خانه‌ی پدری آزاد می‌شود، یک کبوتر بخرد و آزاد بکند، و یک شمع هم شب جمعه در امام‌زاده آغابی‌بی سکینه روشن بکند. چون ستاره دختر نایب عبدالله میرآب هم همین نذر را کرده و شوهر کرده بود."

جهالت محض... اما آیا صادق خان هدایت مقصره؟!
خب بر کسی پوشیده نیست که من به قلم صادق خان تعلق خاطر دارم، اما تعلق خاطرم دلیل بر دفاع از او نیست. رمان و داستان‌نویس چیزی را می‌نویسند که دیده، خوانده و یا حس کرده‌اند. ما با داستانی طرف هستیم که با توجه به هرج و مرجش کاملا مشخص است که مربوط به دوره‌ی نخست پهلوی و پیش از اقدام بزرگ رضاشاه پهلوی در جهت شناسنامه‌دار کردن مردم است، اما داستان مگر کهنه است؟ مگر همین الان پس از بیش از یک قرن همین داستان‌ها را در ایران ندیده و نشنیده‌ایم؟
مگر روزی هست که در شهرهای مختلف... در دستشویی‌های عمومی، در سطل‌های زباله، در جوی‌های آب و ... نوزاد پیدا نشود؟
این نوزادها نکند از آسمان می‌بارند؟
اصلا نوزاد و کودکی که با خودخواهی و جهل دو نفر دیده به جهان گشوده هیچ، مگر همین الان کم هستند دخترانی که از جهنم پدری به طبقه‌ی زیرین جهنم زناشویی سقوط می‌کنند؟ می‌دانید طلاق در حال بلعیدن ازدواج است؟

داستان هدایت تلنگر است، اما نه فقط برای دوران خودش... برای الان ما نیز هست، جامعه‌ی ما بیمار است. اصلا بیماری عادی هم ندارد، جامعه‌ی کنونی ما مبتلا به سرطان بدخیم است و نیاز به مداخله‌ی جدی دارد، پیش از آن‌که دیگران روی سنگ قبر کشورمان بنشینند. اما متاسفانه گوشی برای شنیدن داد نیست.

"زرین کلاه برای همین می‌رفت، همین شلاق را آرزو می‌کرد و شاید اصلا می‌رفت که از دست گل ببو شلاق بخورد."

می‌گویند از داستان مردسالاری می‌چکد...
نکند این داستان هدایت را جنایت علیه بشریت می‌دانید؟!
جامعه‌ی ایران کی مرد سالار که هیچ، زن ستیز نبوده؟!
تا بوده همین بوده، هست و خواهد...! این را نمی‌دانم در آینده چه خواهد شد، ربطی به سرنگونی و انقلاب‌ها هم ندارد، صدبار هم در ایران حکومت سرنگون شود و به موجب انقلابی حکومتی جدید سر کار بیاید تا توده‌ی مردم به افکار درست و صحیح نرسند وضعیت ایران بر همین منوال خواهد بود که هیچ... بدتر هم خواهد شد.

داستان کم و کسری نداشت، ساده بود و دوستش داشتم. من نمی‌توانم از هدایتی که به شدت تحت تاثیر کافکاست انتظار داشته باشم صحنه‌ها را بیشتر توصیف کند اما اگر داستانش شاخ و برگ بیشتری داشت پنج ستاره برایش منظور می‌کردم.

لینک فایل پی‌دی‌اف کتاب (متن کامل)
https://t.me/reviewsbysoheil/521

یکم دی‌ماه یک‌هزار و چهارصد و یک
Profile Image for Haniye.
147 reviews64 followers
December 7, 2021
از وقتی خوندن کتابای صادق هدایت رو شروع کردم، اوج خفتی که تو جامعه ما جریان داشته و داره بیشتر خودشو بهم نشون میده.
داستان گل ببو و زرین کلاه، داستان خیلی از زندگی‌ها بوده و حتی الانم هست...تو قالب جدید!
Profile Image for I.Shayan.
206 reviews
September 26, 2019
اولین داستانی که از صادق هدایت خوندم
و باید بگم تجربه دلپذیری بود
داستان جامعه ی سنتی و مردسالار ایران و دختری که به دلیل نبود محبت در زندگیش به عشق شلاق های شوهرش زندگی میکنه
حسی که موقع دیدن فیلم ملی و راه های نرفته اش داشتم رو هم سر این کتاب داشتم و نتیجشونم یه چیز بود
بدون شک هرکاری میکنیم سر فرزندانمون تاثیر داره نبود حس مادری و این که دختر داستان هر بلایی رو به جون میخره تا از خونه ی خودش خونه ی پدریش فرار کنه
داستان شما رو حسابی جذب میکنه و با یه پایان باز شماره رو غرق در داستان رها میکنه
Profile Image for Atefeh.
85 reviews12 followers
March 9, 2021
مهم نیست سوار الاغ چه کسی شوی، فقط مرد باشد و آقا بالا سرت باشد همین کافیست!
داستان مرد سالاری و ظلم به زنان هیچوقت تکراری نمی‌شود.
Profile Image for Ali Karimnejad.
347 reviews227 followers
April 10, 2020
چیزی که به سر "زرین کلاه" اومد احتمالا شبیه همون بلایی هستش که سر مادرش اومده بوده. داستان راجع به ماجرای دور باطلی از خشونت علیه زنان و از هم گسیختگی کانون خانوده هستش. زرین کلاه به خشونت شوهرش تن در میده و حتی عاشقش میشه چون سالیان سال با این خشونت خو گرفته و بزرگ شده. پس چیز عجیبی براش نیست. وقتی در به در میشه ترجیح میده دنبال شوهرش بره تا برگرده پیش مادرش، چون از زخم زبونها و شماتت ها و حس شکست گریزان هستش. آخر داستان هم زرین کلاه که حالا آواره شده به سیم آخر میزنه و تن به رسوایی میده، و تلخ تر اینکه باز در غالب همون کلیشه عشق قبلی.
Profile Image for Shahub.
18 reviews18 followers
August 4, 2018

فارغ از گونه خاص و بی‌پرده‌ی قصه‌گوییِ هدایت که برای شخص من خیلی گیرا هست، نکات جالب توجهی در داستان وجود داشت.

اول از همه پرداختن به عمق رسوخ خرافات در جامعه ایران، خصوصاً در جامعه زمان هدایت. از بستن دخیل به درخت تا فال گرفتن نمادین با دانه‌های انگور و سایر مواردی که بعضاً ریشه در باورهای مذهبی دارند. و به واسطه شناخت نسبی از نگرش صادق هدایت در باب مسائل خرافی، اینکه او نگاهی انتقادی به ماجرا دارد.

در ادامه، پرداختن به روح جاری «زن ستیزی» در جامعه، نفرت از فرزندان دختر در گذشته، و بدخواهی و نفرین مادر در حق فرزند که در روزگاری نه چندان دور، بسیار شایع بوده.

توصیف بسیار زیبا از عمق تنهایی زرین کلاه و احساسات عاشقانه‌ای که احتملا یک دختر نوجوان در جامعه‌ای سنتی تجربه می‌کند و رویایی که بیش از هر چیز، رهایی از خانه پدری‌ست.

وضعیت نابسامان زرین کلاه در خانه و تقلّا برای رها شدن از این سلطه به هر قیمتی هم، از طرفی من رو به چند دهه قبل برد. حکایت مردمی که از سلطه خسته بودند و فقط به دنبال رهایی، بدونِ اینکه نقشه‌ی راه روشنی داشته باشند.

و در انتها، واقعی بودن شخصیت مخلوق هدایت یعنی زرین کلاه از منظر روانشناختی. یعنی اشخاصی که در کودکی زیر بار تحقیر و آزار رشد می‌کنند و علی‌رغم انزجار از این اوضاع و میل به رهایی، به این رویه خو می‌گیرند و در بزرگسالی هم رگه‌های مازوخیستی دارند.
زندگی زرین کلاه و گل ببو با نفرت شروع نشده بود، اتفاقا دو ماه ابتدایی عاشقانه هم داشت و بعدتر با تغییر خلق گل ببو، کار به ضرب و شتم و شلاق کشیده بود. اما نکته اینکه جذاب‌ترین عنصر گل ببو برای زرین کلاه، همین تحت تحکم و سلطه بودن و شلاق بود.
تا حدی که حتی بعد از رها شدن به دست گل ببو هم گرایش به جوان تَرکه به دست دیگر، در زرین کلاه احساس می‌شود. و یک شوق بی‌انتها به آزار دیدن.

چنین شخصی انگار که درکی از کامیابی بدون درد ندارد. متصور نیست که بتواند رابطه عاشقانه‌ای عاری از بی‌اعتنایی معشوق یا آنچه حافظ تحت عنوان "مشکل‌ها" یاد کرده، داشته باشد.
در واقع اگر پیوند ایده‌آلی ک�� ارجمندی‌اش را حفظ کند فراهم شود هم یا آن را انکار می‌کند و یا می‌کوشد از دل آن هم زخمی برای خود دست و پا کند.
Profile Image for Nafise 983.
13 reviews1 follower
September 16, 2009
نمیدونم چرا این داستان صادق هدایت منو یاد پاهای کثیف سیلور استاین انداخت؛اونجا که میگه:
پاهای کثیفی دارم
که به آنها افتخار نمی کنم.
پاهایم کثیفند
ولی نمی توانم از آنها جدا شوم.
شاید کثیف کنم
ملافه های تمیز و قشنگت را، عزیزکم
با پاهای کثیفم.
در زندگیم، در این دنیا
تنها پاهای کثیفی دارم.
از میان تمامی آنچه می توانستم به دست آورم
تنها پاهای کثیفی دارم.
پاهای بزرگ کثیفی دارم
که همچنان بزرگ می شوند
پاهای کثیفی دارم
آنها هستند که مرا راه می برند
اگر زمین قلبی داشت، می توانستم احساس کنم
ضربانش را با کف پاهای کثیفم.
....
اون مرد شاید پاهایی کثیف بودند برای اون زن که ...
Profile Image for Arman Behrad.
88 reviews20 followers
March 30, 2020
خواندن اين داستان رو به تمام فمنيست ها توصيه ميكنم.
Profile Image for Mehrdad Mozafari.
Author 1 book34 followers
January 15, 2018
عاقبتش رو هم نفهمیدم
یعنی فاحشه شد؟
البته شاید این قضاوت سخت و بی منطق باشه، اما از آخرین افکارش سوار بر خر اینو برداشت کردم
و دیگه اینکه تو خونه خودش و شوهر تحقیر میشد
اما شاید به دو دلیل شوهرش رو ترجیح میداد:
اول اینکه بعد از هر دعوا و کتک، محبت بود که تا اونموقع ندیده بود
دوم شاید استقلال نصفه و نیمه در غیاب شوهر
در کل نمیتونم این زن رو درک کنم

آشتی کردم با صادق خان هدایت، هر از گاهی سراغ نوشته هاش میرم
روحش در آرامش
Profile Image for Fardokht Sn.
122 reviews70 followers
December 21, 2022
آه "زرین کلاه" ِ مفلوکم
با آن لب های قیطانی و ابرو های کمانی

کاش میتوانستم تو را از ورای حسرتِ شلاق های "گل ببو" و آن بوی سر طویله اش ، تنگ در آغوش کشم و آن حب های تریاک را این بار یکجا زیر زبانمان بگذاریم
Profile Image for لاله.
143 reviews
September 23, 2023
چقدر عاااالی و چقدر تلخ و غم‌انگیز..
خیلی دلم گرفت..
Profile Image for Arisarah.
121 reviews138 followers
July 21, 2020
به شدت پیشنهاد می‌کنم که این داستان کوتاه هدایت رو بخونید. داستان بی‌اندازه هوشمندانه، جلوتر از زمان خودش (طبق معمول تقریباً همه‌ی آثار هدایت) و اشباع از لایه‌ها و نکات روان‌شناسیه. این که درد، درد بیشتر رو به وجود میاره. انسانی که دردمنده و تمام زندگیش، از کودکی تا به الان، درد و عذاب و تحقیر و بیچارگی کشیده، همه‌ی این حس‌های منفی رو، به شکل‌های پیچیده‌تر و متفاوتی، ناخودآگاه طلب می‌کنه از محیط اطراف و آدم‌های زندگیش و حتی از اون‌ها کسب لذت هم می‌کنه. زرین‌کلاه رو می‌بینیم که از زیر مشت و لگدها و توهین‌‌های مادر بدذاتش به زیر شلاق‌ها و کتک‌های گل‌ببو، شوهرش، پناه میاره و حتی وابسته و علاقه‌مند میشه به این آزارها و اونا رو برای ادامه‌ی زندگیش لازم می‌دونه که این نشون‌دهنده‌ی نبوغ هدایته، که سال‌ها پیش، به این دقت و ظرافت «سندروم استکهلم» رو جا داده توی داستانش. و می‌بینیم که زندگی و اعمال و رفتار امروز زرین‌کلاه، آیینه‌ی دنیای تیره و تار کودکیش و اعمال و رفتار آزاردهنده‌ی دیگرانه و هر چیزی که به سر خودش اومده رو به سر فرزندش هم میاره و این طبیعت ما آدم‌هاست. ما وقتی آزار می‌بینیم، درنهایت آزار هم می‌رسونیم؛ بی این‌که خیلی متوجهش باشیم و یا حتی اهمیتی واسه‌مون داشته باشه و به این ترتیب، عذاب و ناراحتی و روان مریض رو، مثل یک دیوار کج، آجر به آجر تا جایی که می‌تونیم بالا می‌بریم و همه چیز رو زشت‌تر، ناپسندتر و ناسالم‌تر می‌کنیم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for Nesa.
164 reviews16 followers
May 1, 2019
اعتراض به مردسالارى—>بسراغ زنها ميروى؟ تازيانه را فراموش مكن
Profile Image for Cristians. Sirb.
316 reviews94 followers
December 22, 2021
11 proze fantastic de bine închegate. Mai bună ca orice apariție de proză scurtă românească recentă.
Profile Image for Maryam Samiei.
225 reviews87 followers
March 20, 2020
هدایت از قاب عینکش تنها چیزهایی رو می دید که تاریکن.ادعا نمی کنم که همچین مردهایی نیستن اما خیلی های دیگر هم هستن که خوبند...بحثم این نیست که هدایت چرا تعمیم داده اما صرفا دیدن نکات منفی همیشه و همه جا هیچ پیشرفتی پیش رو نداره.
Profile Image for Mahtab Moradi.
28 reviews6 followers
July 23, 2016
اين تن نرم و كمر باريك براي بغل كشيدن ... درست شده بود پستانهاي كوچكش ، بازويش و همه تنش بهتر بود كه زير گل برود، زير خاك بپوسد تا اين كه در خانه مادرش با فحش و بدبختي چين بخورد و پستانهايش بپلاسد و زندگيش بيهوده و بي نتيجه و بي عشق تلف بشود ...
...
مادر ها هم میتوانند دیکتاتورهای خطرناکی باشند
Profile Image for Zahra Rhm.
131 reviews95 followers
May 4, 2016
توصیفات ساده و قشنگ بودن. اما داستان نه.
Profile Image for Faeze.
126 reviews42 followers
December 3, 2015
این داستان روایت زندگی زن جوانی است که دنیا به کلی از او روی برگردانده. مادری داشته که او را دوست نداشته و همیشه با لعن و نفرین با او برخورد می کرده . و بعد هم عاشق مردی شده که در واقع بویی از مردی نبرده . صادق هدایت داستان گوی خوبی است . تصویر سازی خوبی دارد اما آخر داستان هایش چیزی جز غم برای آدم نمی ماند .
Profile Image for JJ Khodadadi.
451 reviews129 followers
February 15, 2013
هدایت در این داستان کوتاه وضعیت زنانی را به تصویر کشیده است که باید طبق میل مردانشان رفتار کنند، حرف بشنوند و کتک بخورند و حتی از کتکها لذت ببرند
زنانی که با فشار جامعه رفتاری خودزنانه پیدا کرده و آزارهای مرد را به سختیهای جامعه ترجیح می‌دهند
Profile Image for Adib Barari.
65 reviews9 followers
August 29, 2021
پیشنهاد میشه فیلم «جاده»(La Strada) فدریکو فلینی رو هم ببینید.تا جلوه های مختلف یک عرف مبتذل رو در فرهنگ یک ملت دیگر هم ملاحظه کنید.


.
.
.
«زرین کلاه آرزو می کرد دوباره گل ببو را پیدا کند.تا با همان شلاقی که الاغ هایش را می‌زد او را شلاقی کند.و دوباره یا فقط یکبار دیگر او را همانطوری که گاز می‌گرفت و فشار میداد در آغوشش بکشد. جای داغ های کبود شلاق که روی بازویش بود،روی این داغ ها را می‌بوسید و به صورتش می‌مالید.و همه یادگار های گذشته به طرز افسونگری به نظر او جلوه می‌کرد...»
Profile Image for Roya.
64 reviews29 followers
January 9, 2022
چرا باید جور ندونم کاری پدر و مادرو بچه ها بدن:|
Profile Image for Somayeh Pourtalari.
123 reviews82 followers
Read
December 27, 2022
نقدی بر جامعه مرد سالار و حتی زن ستیز جامعه ایرانی که هنوز هم پس از گذر سالیان سال وجود داره …
۶ دی ماه ۰۱
Profile Image for Sara Alaee.
206 reviews201 followers
September 28, 2014
در مهارت نویسندگی صادق هدایت تردیدی نیست. به خصوص تصویرسازی ها که کم نظیر و فراموش نشدنی اند.
Profile Image for ناصر اسدی.
53 reviews5 followers
May 23, 2016
داستان کوتاه و جالبی بود وبه نظر من عشق زن رو به مرد طوری اغراق آمیز توصیف شده و خیلی قابل درک نیست این داستان
Profile Image for Visko.
13 reviews
November 1, 2025
بهش پنج ستاره دادم چون‌که فضاسازی داستان رو دوست داشتم. وقتی میخوندیش قشنگ حس میکردی یک جای کار می‌لنگه. و خب هم زن مشکل دار بود هم مرد، بعضیا حالا یک وجهی داستان رو میخونن و گم ستاره میدن، وگرنه اگر معقولانه بخوایم بهش نگاه کنیم، و به زمانی که داستان توش شکل گرفته توجه کنیم، سری اتفاقاتی که افتادن کاملا منطقی هستن. اسم هایی که برای شخصیت ها انتخاب شده بود رو هم دوست داشتم، بامزه، اصیل و ایرانی. رفتار های زن داستان خب با کودکی ای که داشته منطقیه، از همونجا سرچشمه می‌گیره. حرف های مادر، زندگیش داخل خونه، کتک، اذیت و... همش باعث شد همچین شخصیتی ازش ساخته بشه و تبدیل شد به چیزی که همزمان ازش می‌ترسید و نفرت داشت، یعنی همون مادرش. حتی شاید بدتر از اون. اگر بخوایم ول کردن بچش و تریاک خور کردن و کار های دیگش رو در نظر بگیریم واقعا از نظر من این خانوم مشکل روانی داشت. گل ببو دیگه از اون بد‌تر که هم با سن دختر مشکلی نداشت، و هم تریاک رو به همچین خانم نازی ترجیح داد. آخه این چه تایپ مردیه که دوست داری زن حسابی. شوهر سابقت دست بزن داره و افراد بعدی ای که خوشت میاد هم همچون خصوصیت هایی دارن؟ نمیدونم والا. به هر حال ما کی باشیم که قضاوت کنیم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for Shakiba Bahrami.
310 reviews87 followers
May 9, 2020
داستان در مورد دختری به نام زرین‌کلاهه که به دنبال شوهرش، گل‌ببو، از تهران به مازندران میره. زرین‌کلاه عاشق همه‌چیز شوهرشه؛ حتی زشتی ظاهری و باطنیش.
من چندین داستان کوتاه از هدایت خوندم اما این یکی رو بیشتر از همه دوست داشتم.
داستان از رنجی میگه که زرین کلاه باهاش بزرگ شده: مادری که دوستش نداره و شوهری همچنین.
هدایت در این داستان یک چرخه‌ی خشونت رو در رابطه با زرین‌کلاه و مانده‌علی نشون میده و همینطور سندرم استکهلمی که زرین‌کلاه درگیرشه (از شلاق خوردن از دست گل‌ببو لذت میبره) و همین باعث میشه مصمم شه و بره دنبالش.
پایان غیرمنتظره‌ی داستان، به معنای واقعی کلمه "بی‌عقلی" زرین‌کلاه، نگاهش به مانده‌علی و رفتارش با اون و همینطور تکرار اشتباهاتش خیلی دردناک و تکاندهنده بود. اگر من بودم، این داستان رو به عنوان شاهکار هدایت انتخاب میکردم.
این داستان رو از اپلیکیشن نوار، با صدای رضا عمرانی و صنم صالحی گوش دادم.
Displaying 1 - 30 of 91 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.