آنچه گذشته است، آنچه قصههای ازیادرفته میدانندش، چه تاثیری بر دشواریها و پیچیدگیهای این لحظه دارد؟ به یادآوردن چه تغییری همراه میآورد؟ گارالاس، شاهزادهی مالیخولیاییِ ماسوفیان، در هیاهوی قلمروی پادشاهیِ پدرش، که حالا به قتل رسیده است، در بحبوحهی نشستن عمویش بر تخت، کنار طوفان دسیسههای سیاسی در شهری که سادهترین اشیا به چیزی از گذشته متصلند، آماده است تا سرنوشت شوم و حتی مرگ را بپذیرد، بیوقفه خود را در سمومِ دریایی خونینرنگ غرق میکند، و همزمان دسیسهکاران و قاتلان پدر در آستانهی پیروزیند. تا اینکه آنچه بنا بود هلاکتش باشد، راهی به جهانِ نخستین کلونیها، به نزاع ایزدستانهای تکنواسطورهای و درهای گذشتهای از یادرفته را رو به او میگشاید و او را به سرنوشتی تازه و بیدرزمان، پیوند میزند. آذرنوا در این نخستین رمانش، چیزی از هملت، مکاهای ژاپنی، فانتزیِ موجنو، پادشاهانِ اسکاندیناوی و اساطیرِ جهانگسترِ روان انسانی را به هم پیوند میزند تا قصهی نفسگیر و حماسی و کهنالگووارهای را در قالبی تازه و کمسابقه روایت کند.
اولین چیزی که در داستان توجهم را جلب کرد فضای غریب و نثر تقریبا سنگینی بود که روایت داشت، فضایی که مانند دود ناشی از عودی خوشبو و توهمزا در هم میپیچید و تصاویر و لغاتی بوجود میآورد و که گاهی درکشان برایم سخت بود و باید دوباره برمیگشتم و سطور را از نو بازخوانی میکردم و فضای داستان چیز خاصی است...ترکیبی از المانهای علمی-تخیلی که خیلی خوب در لایههای داستان پنهان شده بود و فانتزی مذهبی دینی که بسیار پخته بود و ارتباط شخصیتهای داستان که البته گاهی گیج کننده میشد - شاید بخاطر اسامیشان؟شاید بخاطر اینکه یک مقداری فضای داستان برایم سنگین بود؟نمیدانم...باید کتاب را دوباره بخوانم - و در نهایت پایانی که خواننده را وادار میکرد تا خواندن جلد دوم -که امیدوارم جلد دومی باشد- انتظار بکشد...شاید خواننده با خواندن انتهای داستان با خود بگوید خوب، تمام شد اما بنظرم اینطور نیست...این ظرافت چیدمان ماجرای داستان و زمان بسیاری که برای خلق فضاها، اعتقادات، معابد و شخصیتها صرف شده بنظرم در چند صد صفحه به پایان نمیرسد و دنبالهدار خواهد بود...بهرحال، کتاب زیبایی بود، اگر تمایل به تجربه کردن کتابی با فضایی کاملا متفاوت و روایتی نسبتا غریب و تازه دارید این کتاب را توصیه میکنم و در این وانفسای گرانی کتاب، کتابی که ارزان باشد و داستان شیوایی هم داشته باشد کم است و کتاب فرهاد آذرنوا مشخصا گزینه خوبی برای تجربه فضایی متفاوت است.
بیست صفحه از این کتاب رو خوندم و متأسفانه هیچ تصویری توی ذهنم شکل نگرفت. با توجه به حجم کار، به نظرم نویسنده باید میتونست پایههای کارش رو در این بیست صفحه شکل بده. با این حال و با توجه به این که در بسیاری از چنین مواردی ممکنه مشکل از گیرنده باشه، نه فرستنده، هم ریویو های دوستان رو خوندم و هم با یکی دوستانی که یکی از ریویوها رونوشته حرف زدم. از روی این اطلاعات معلوم شد که نویسنده به شدت تحت تأثیر بازیها و انیمهای ژاپنی بوده و در داستان از چنین عناصری استفاده کرده. به همین دلیل منی که هیچ علاقه و اطلاعاتی از این انیمهها و بازیها ندارم نمیتونم ارجاعات داستان رو درک کنم و در تصویر سازی مشکل دارم. البته چند ماه پیش رمان «بازیکن شمارۀ یک: آماده» رو هم خوندم که ظاهراً نویسندۀ اون رمان هم به شدت تحت تأثیر خرده فرهنگ گیمها و فیلمهای دهۀ 80 میلادی بوده و من با این که با اون خرده فرهنگ هم آشنایی ندارم، بینهایت ازش لذت بردم. به همین دلیل میشه گفت نویسندۀ کتاب یفرن 2 به خوبی نتونسته خرده فرهنگ مورد علاقهش رو با خوانندۀ ناآشنا به اشتراک بذاره. نکتۀ بعدی نثر سنگینی بود که تو همین بیست صفحه باهاش مواجه شدم. بعضی از جملهها باید چند بار خونده بشن تا درک بشن و من اصلاً راضی نیستم. از نظر من، متن فقط واسطۀ بیان مفهومه و اگر قرار باشه در ارائۀ مفهوم خوب عمل نکنه، متن ضعیفیه. شاید از نظر بعضیها متن سنگین نشون دهندۀ تسلط فرد بر ادبیات باشه ولی مورد علاقۀ من نیست.
خب راستش نمیتونم نظر خیلی جامعی در مورد کتاب بدم اما کتاب چندتا نکته ی اساسی داره که بهشون اشاره میکنم. اول اینکه قرار نیست با چیزی همراه شید. قرار نیست لذتتون از جنس درک کردن یا همذات پنداری باشه. داستان یه فستفود خیلی خیلی خوشمزه است. منتها فقط همین دوم اینکه شخصیتهای داستان موجودات بهشدت جذابی هستن که البته سعی هم نمیکنن از شخصیتهای کلیشهای که باهاشون آشناییم فاصله هم بگیرن، ولی چیزاییان که خون رو توی بدنتون منجمد میکنن. یعنی باحالترین شخصیتهایی که فکرش رو کنید و قبلا با تیپشون آشنا شده باشید اینجا حضور دارن. خوبم حضور دارن سوم خود ماجرای داستانه. نه قرار نیست یه داستان خیلی پیچیده و عمیق بخونید. هیچ پندی هم در کار نیست. معنایی هم اون زیر وجود نداره. منتها بازم باید مثل همون دو مورد دیگه بگم که همین ماجراهای اکشن قضیه چیزای نازی هستن. چهارم نثر اثره. توی دو کتاب دیگهای که از ادبیات ژانری همین نشر خوندید قطعا با نثر جدی و گاها کهن این سری آشنا شدید، اینجا هم از همون جنسه اما دیگه تنهای قرار نیست به ادبیات کهن زده بشه. یه نثر سنگینه با کلی چیزای خارجکی :)
اما در آخر باید باز تاکید کنم که با کتاب کمحجم و جذابی روبهرو خواهید شد که دقیقا شبیه یه فستفود خیلی خیلی خوشمزه است. با اینکه بعضی جملاتش رو واقعا چندبار باید خوند تا متوجه شد، اما خیلیخیلی لذتبخشه.
در سال 1965 آلاخاندرو خودوروفسکی فلیمساز اهل شیلی، تصمیم گرفت فیلمی بر اساس تلماسه فرانک هربرت بسازد. او بدون اینکه برای خود قید و بندی تعریف کند در مواد اولیه (کتاب) به هر شکل دست برد و تغییر داد و می خواست فیلمی 14 ساعته بسازد. فیلمی او شباهت چندانی به کتاب فرانک هربرت نداشت. ترکیبی بود از سوررئالیسم و عرفان و شمنیسم و تاروت و بودائیسم و اساطیر و غیره که در بقیه کارهای او می شد همه این ها را دید. استودیوهای محافظه کار امریکایی نتوانستند ایده های افسارگسیخته او را تحمل کنند و در نهایت فیلم ساخته نشد. تیمی که برای او برای ساختن فیلم ایجاد کرده بود از هم پاشید و هرکسی پی کار خود رفت ولی جابجا در فیلم های علمی تخیلی امریکایی دهه 80 و 90 تاثیرات فیلم ساخته نشده او را می شد. دن او بانن که قرار بود مسئول جلوه های ویژه باشد، فیلمانه بیگانه را نوشت و در ساخت جنگ ستارگان مشارکت داشت. اچ آر گیگر هیولای بیگانه را ساخت و الخ. (برای آنکه دلمان بیشتر آب شود و بیشتر حسرت بخوریم: قرار بوده موسیقی هر سیاره ای توسط گروه موسیقی متفاوتی ساخته شود که یکی از این گروه های موسیقی گویا پینک فلوید بوده. و البته اینکه اورسون ولز و ساوادور دالی قرار بوده از بازیگران فیلم باشند.) بعد از افسوس خوردن برای شاهکار ساخته نشده و لعن و نفرین بر کمپانی های فیلم سازی امریکایی می توانیم کمیک های خودورفسکی را بخوانیم. اینکال، متابارون ها و تکنوپریست ها و باقی کمیک های او جایی شدند که او حالا می توانست بدون نیاز به بودجه و کسی که جلوی کارش را بگیرد، ایده های خود را دوباره متولد کند. همین کمیک ها (به خصوص اینکال) روی فیلم ها، انیمه ها و کمیک های زمان خود بسیار تاثیرگذار بود: بلیدرانر، گوست این د شل، آکیرا، فیلم های میازاکی و عنصر پنجم لوک بسون. این مورد آخری سروصدایی هم به پا کرد چون کار به دادگاه کشید و در نهایت باز هم کمپانی ها بودند که برنده شدند. بعدا خودوروفسکی گفت که در این قضیه نقشی نداشته و اعتراضی هم ندارد. حتی گفت که افتخار می کند کسی از ایده هایش استفاده کرده است. هدف از این مقدمه طولانی مطرح کردن این سوال بود که واقعا تا چه حد می توان از ایده های دیگران استفاده کرد؟ یفرن 2 داستانی است از نویسنده ای ایرانی مشخصا تاثیر گرفته از انیمه های ژاپنی است. نه فقط به دلیل مکا بودن. ساختار و ضرب آهنگ سریع کتاب، نام شخصیت های داستان، اصرار نویسنده به پانویس های انگلیسی برای نام ها، شکل و شمایل ساختمان ها، لباس ها، موجودات غریب و متنوع همه تاثیر گرفته از انیمه های ژاژنی اند. حتی فضای قرون وسطایی داستان هم چندان شبیه داستان های غربی نیست و ترکیبی است از به فضای مدیوال آثار ژاپنی و فیلم های علمی تخیلی امریکایی چند دهه قبل است. آنچه که همه این موارد غریبه با ادبیات فارسی را توانسته کنار هم نگه دارد، نثر فرهاد آذرنواست. در یفرن 2 دو داستان در دو زمان متفاوت کنار یکدیگر به پیش می روند. اولی داستان دزدیدن شاهزاده و حاضر کردنش در مراسم تاج گذاری عمویش برای صلب نام و نشان از او. و داستان دوم نبرد مکایی با موجوداتی ماورایی که شکل و شمایل نبرد اساطیری ایزدان با هیولاها را به خود می گیرد. در داستان فانتزی اول در سفری مخفیانه همراه شخصیت ها از جناح های مختلف می شویم و وضعیت اجتماعی و سیاسی جهان داستان برایمان باز می شود. داستان علمی تخیلی دوم که در گذشته نسبتا دور رخ می دهد، نبردی تاریخی را نظاره گریم که اساس اسطوره ای داستان اول گشته است. داستان به شدت فشرده شده است و نویسنده در فضای محدود 140 صفحه ای (با قطع کوچک و سایز فونت بزرگ) و در چند محیط کوچک (بیرون معبد یفرن، ارگ قدیمی، معبد گارالاس) در حالی که شخصیت ها بیشتر در حال حرکت هستند و با نبردی که در دریا رخ می دهد، داستان خود را به خوبی تعریف و در نهایت جمع می کند. اگرچه سوالات بسیاری است که باید در کتاب(های) بعدی به آن پاسخ داده شود، سوال اصلی اینجاست که آیا واقعا نویسنده موفق خواهد شد که بخش های خالی را پر کند؟ چرا که تلاش زیادی برای دنیاسازی انجام نمی دهد و بیشتر مواردی که به آنها اشاره می شود برای جلو بردن داستان هستند. شاید ایراد اصلی کتاب، گزارشات اعلام شده توسط یفرن 2 باشد که بیشتر شبیه ترجمه بد از جمله های انگلیسی است. شاید هم واقعا نویسنده این جملات را اول به انگلیسی نوشته بعد تصمیم ناشر بر فارسی کردن آنها بوده. فرهاد آذرنوا توانسته مکا، ساینس فانتزی، اسطوره را در هم ادغام کرده و داستانی هیجان انگیز تعریف کند و قطعا مطالعه ادامه این داستان با بسط بیشتر دنیای آن لذت بخش خواهد بود.
من معمولا خودم رو مجبور به تمام کردن یک عنوان میکنم حتی اگر یک عنوان بد باشه . تا بتونم به راحتی در موردش نظر بدم . ولی شده بعضی از عناوین انقدر بد بوده اند که حتی نتوسنتم تمومشون کنم . این عنوان یکی از انهاس . فکر میکنم همین یک سوم کتاب رو که خوندم هم زیاد بوده روک بگم و کمی تند . با یک اشغال طرف هستیم . یک اشغالی که کمی زرق و برق دارد . نویسنده توانایی بالایی در استفاده از تمثیل ��ر متن دارد و هیچ توانایی دیگری به غیر از گیج کردن مخاطب ندارد . اینی که ما تا به امروز عنوانی در حال و هوای انیمه و گیم ها نداشته ایم دلیل نمیشود برای بدترین عنوان قابل ارائه کف بزنیم چون برای اولین بار است که یک عنوان در سبک مکا به فارسی تالیف شده است به ستایش ان عنوان بپردازیم کمیاب بودن به تنهایی نمیتواند دلیل خوب بودن باشد و به تنهایی نمیتواند بار موفقیت و قابل تحمل بودن رو به دوش بکشد .
یک گلایه از دوستانی بکنم که در چاپ این عنوان دست داشتن . قبلش یک تشکر که ممنون که دارید کار خاص چاپ میکنی و به ادبیات ژانری توجه میکنید ولی خدایی این عنوان رو خوندید و متوجه شدید ؟واقعا چی شد که تصمیم به چاپ این عنوان گرفتید؟
یک گلایه هم از دوستانی بکنم که این عنوان رو خوندن و به نظرشون بد بوده و با اینکه در گودریدز هستند نمره نمیدن و نظر منفیشون رو اعلام نمیکنند .
یک تشکر هم از بنده خدایی که نخونده این عنوان را به من توصیه کرد و بعد گفت اشتباه کردم .خسته نباشی پهلوان
متاسفانه با سبک نگارش و نحوه روایت داستان مشکل داشتم. وقتی دو صفحه خوندم تا تازه فهمیدم که داره نحوه به وجود اومدن یفرن توصیف میشه، واقعا عصبانی شدم. خواننده حوصله نداره این همه برای گرفتن اطلاعات معطل بشه. زود از کوره در میره و کتاب رو دراپ میکنه. به خاطر شناختی که از فرهاد و سبقه ادبیای که ازش تو خاطر داشتم ۴۰ صفحه مقاومت کردم ولی نهایتا کتابرو دراپ کردم. من مطمئنم اگر از فرهاد بپرسیم پلات داستان چیه، چیزی که شفاهی برامون تعریف کنه خیلی جذابتر خواهد بود از این نحوه روایت.
کتابی در ژانر فانتزی با ادبیاتی سخت و شخصیت های زیاد که به دلیل کمی پرداخت چندان نمی شود با آنان ارتباط گرفت اما چند شخصیت اصلی که بیشتر در کتاب با آن ها سر و کار داریم، نسبتا خوب از آب در آمده اند. و ویژگی های فانتزی و اسطوره ای خوبی دارند کتاب پتانسیل این را دارد که در چندین جلد ادامه داشته باشد تا خلاهای داستان پر ماجرا و پر اتفاق در دنیایی که نویسنده خلق کرده، پر شوند فرمانروایی که با از بین بردن دشمنان می خواهد خودش صاحب همه چیز شود اما ناگهان نیرویی قوی تر به میدان می آید!
یفرن دوم فضایی جالب دارد، با نثری سنگین و پیچیده که بهویژه هنگامی که به توصیف تاریخ اسطورهای دنیای داستان میپردازد، نیاز به شمرده خواندن و بازخواندن پیدا میکند. دنیای داستان انگار از اسطورهها و داستانهای مختلفی وام گرفته که حس آشنایی میدهد، اما آذرنوا با ترکیب این عناصر دنیایی ویژهی داستان خودش خلق کرده؛ دنیایی که انگار تاریخ خودش، جغرافیای خودش، ملتها و فرقهها و بازیگران خودش، و رسوم و باورهای مختلف خودش را دارد. اما از آنجا که یفرن دوم در اندازه داستانچه محسوب میشود و تمامی داستان کتاب نیز در یک روز اتفاق میافتد، فرصت اندکی برای عمق دادن به شخصیتهای کتاب پیدا میکند؛ به شکلی که در پایان داستان جز برخوردی گذرا با هر یک از شخصیتها نداشتهایم و بهدرستی هیچکدام از آنها را نمیشناسیم. کمتر از همه شاهزادهای که در ابتدا بهنظر میرسد داستان پیرامون او باشد. دنیای داستان نیز کمابیش ناگفته و ناشناخته میماند، دنیایی که مشخصن آذرنوا وقت زیادی صرف خلق پیشینه و جزییات آن کرده است. دست به قلم شدن نویسندگان ژانر گمانهزن و چاپ کتابهایشان در هر صورت اتفاق و شروع امیدوار کنندهای است. در ادبیات گمانهزن جهان هم اتفاق کمسابقهای نیست که نویسندهای یک داستان کوتاه و مورد اقبال خود را بسط یا ادامه دهد و یک داستان بلند (یا حتی چندین جلد) در دنیای همان داستان بنویسد. یفرن دوم نیز ظرفیت آن را دارد که فصلی از داستانی بسیار بلندتر باشد یا آنکه داستانهای دیگری در دنیای آن روایت شود. در هر صورت امیدوارم که فرهاد آذرنوا با پشتکار به نوشتنش ادامه بدهد.