Sir Isaiah Berlin was a philosopher and historian of ideas, regarded as one of the leading liberal thinkers of the twentieth century. He excelled as an essayist, lecturer and conversationalist; and as a brilliant speaker who delivered, rapidly and spontaneously, richly allusive and coherently structured material, whether for a lecture series at Oxford University or as a broadcaster on the BBC Third Programme, usually without a script. Many of his essays and lectures were later collected in book form.
Born in Riga, now capital of Latvia, then part of the Russian Empire, he was the first person of Jewish descent to be elected to a prize fellowship at All Souls College, Oxford. From 1957 to 1967, he was Chichele Professor of Social and Political Theory at the University of Oxford. He was president of the Aristotelian Society from 1963 to 1964. In 1966, he helped to found Wolfson College, Oxford, and became its first President. He was knighted in 1957, and was awarded the Order of Merit in 1971. He was President of the British Academy from 1974 to 1978. He also received the 1979 Jerusalem Prize for his writings on individual freedom. Berlin's work on liberal theory has had a lasting influence.
Berlin is best known for his essay Two Concepts of Liberty, delivered in 1958 as his inaugural lecture as Chichele Professor of Social and Political Theory at Oxford. He defined negative liberty as the absence of constraints on, or interference with, agents' possible action. Greater "negative freedom" meant fewer restrictions on possible action. Berlin associated positive liberty with the idea of self-mastery, or the capacity to determine oneself, to be in control of one's destiny. While Berlin granted that both concepts of liberty represent valid human ideals, as a matter of history the positive concept of liberty has proven particularly susceptible to political abuse.
Berlin contended that under the influence of Jean-Jacques Rousseau, Immanuel Kant and G. W. F. Hegel (all committed to the positive concept of liberty), European political thinkers often equated liberty with forms of political discipline or constraint. This became politically dangerous when notions of positive liberty were, in the nineteenth century, used to defend nationalism, self-determination and the Communist idea of collective rational control over human destiny. Berlin argued that, following this line of thought, demands for freedom paradoxically become demands for forms of collective control and discipline – those deemed necessary for the "self-mastery" or self-determination of nations, classes, democratic communities, and even humanity as a whole. There is thus an elective affinity, for Berlin, between positive liberty and political totalitarianism.
Conversely, negative liberty represents a different, perhaps safer, understanding of the concept of liberty. Its proponents (such as Jeremy Bentham and John Stuart Mill) insisted that constraint and discipline were the antithesis of liberty and so were (and are) less prone to confusing liberty and constraint in the manner of the philosophical harbingers of modern totalitarianism. It is this concept of Negative Liberty that Isaiah Berlin supported. It dominated heavily his early chapters in his third lecture.
This negative liberty is central to the claim for toleration due to incommensurability. This concept is mirrored in the work of Joseph Raz.
Berlin's espousal of negative liberty, his hatred of totalitarianism and his experience of Russia in the revolution and through his contact with the poet Anna Akhmatova made him an enemy of the Soviet Union and he was one of the leading public intellectuals in the ideological battle against Communism during the Cold War.
اگه قبلا درباره تاریخ شوروی مطالعه کردین، احتمالا مطالب یکی دو فصل اول این کتاب براتون تکراری خواهد بود امااااا: ۱. بنظر من تاریخ شوروی - از انقلاب اکتبر تا سقوط شوروی- علاوه بر اینکه به شدت جذابه، “از هر زبان که بشنوی نامکرر است.” ۲. فصل دیالکتیک مصنوعی که شامل نظریه آیزایا برلین درباره چگونگی حکمرانی استالین و سیاست خاصی که میشه گفت شخص استالین مبدع اون بوده، انقدر جالبه که ارزش اون یکی دو فصل مطلب تکراری رو داره.
بسیار کتاب خوب و مفید و خوشنگاشتی بود. ایزایا برلین، با اینکه روس بحساب نمیآمد اما درک درستی از ملت و بالخص هنرمند روس داشت. نیمهی اول این کتاب، بیشتر تاریخ ادبیات و شعر روس است و نیمهی دومش، مقالاتیست برای درک ذهن کمونیست فرماندار (مخصوصاً استالین) و هنرمند و فرهنگی فرمانبر...
با خواندن این کتاب به خوبی درک میکنید که دیدگاه و ایدئولوژی کمونیست، چقدر ناقص و بدرد نخوره و فقط به سمت یک دیکتاتوری پوچ پیش میره.
تا پایان فصل مربوط به "پاسترناک " برایم تکراری بود. یکصدصفحه آخر کتاب هم به نظرم اضافه است بخصوص بخش زندگی نامه ها که قابل دستیابی دراینترنت است . ولی 5 فصل میانی کتاب حاوی مطالب خوب درمورد " ذهن روسی درنظام شوروی است ".فصل دیالکتیک مصنوعی جالب است وتوضیح میدهد که چگونه "انسان " موردنظر سیستم کمونیستی دردوران استالین ساخته میشود . فصول بعدهم تکمیل وتوضیح حرکات زیگزاگی سیستم در ارائه ازادی نسبی و تزریق نوعی شادی وسپس کنترل مردم واِعمال محدودیت برای آنها وایجاد تضادهایی است که سیستم راحفظ وپیش ببرد.
تلاش ۹ یا ۱۰ ماهه برای خواندن این کتاب به پایان رسید
کتاب به سه بخش تقسیم میشه
بخش اول مجموعه مقالاتی است در رابطه با ادبیات در دوره استالین و شوروی، البته نه تمام ادبیات و افراد دخیل در آن، کل مقالات در رابته با بوریس پاسترناک خالق دکتر ژیواگو و آنا آخماتووا شاعره برجسته دوران استالین و پس از آن، شرح نگاه دو ادیب به دنیای غرب و ثبت برخورد دست اول آیزایا برلین با این دو تن، عنوان اصلی کتاب برای این بخش اصلا مناسب نیست بخش دوم در ارتباط با زندگی مردم ، روشنفکران و مقامات در دوران پس از استالین و نقش استالین در توبیت حکومت وحشت است، این بخش که شامل پنج مقاله است بیشتر با عنوان کتاب همخوانی دارد و لذت بخشترین بخش کتاب است بخش سوم، شامل صد صفحه زندگینامه افرادیست که اسمشون در کتاب آماده است که خواندن یا نخواندش به خود خواننده بستگی دارد
در کل اگر اندیشههای آیزایا برلین را به طور جدی دنبال نمیکنید این کتاب توصیه نمیشود
I am absolutely enraptured by Berlin. I embark on this book with trepidation, however, because I am just not in the right mood now for all this Soviet stuff.
کتاب مجوعه ای از یادداشت های پراکنده و قابل توجه آیزیا برلین از سفرهایش به روسیه در دوران استالین و بعد از آن است که توسط ویراسدار نوشته های او جمع آوری و تنظیم شده؛ سفر های برلین به روسیه اغلب در غالب ماموریت های اداری او به عنوان یک کارمند وزارت امور خارجه به آن کشور انجام شده است و برخی از یادداشت های کتاب هم با هدف اطلاع رسانی رسمی برای این نهاد تهیه شده است. کتاب بعد از مرگ برلین و البته بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منتشر شده است با این حال به نظر می آید بیشتر توصیفی از تیپ یک حکومت دیکتاتور باشد، تا تنها شرحی بر نحوه ی اداره ی دستگاه حکومت در دوران شوروی.
هنر در دوره ی استالین
در دوره ی استالینینم: نسل قدیم ادیبان روسیه در جریان حکومت وحشت، به کار های بی خطر رو آورده اند و به کارهایی مثل خلق شعر و کتاب برای کودکان می پردازند. ترجمه ها همچنان با قدرت و با حساسیت در انتخاب بهترین آثار نویسندگان براساس سهمیه ترجمه از هر فرهنگ که توسط حکومت تعیین می شود، به وسیله ی با استعداد ترین نویسندگان قدیمی ادامه دارد. نویسندگان جوان پر کار، پرفروش، و کم مایه هستند، بابت نوشتن تشویق می شوند. مایه هایشان ارتودوکسی و متوسط است به دلیل کم بود عرضه است که پر فروش هستند، اما به توهم افتاده اند که هم سطح ادیبان بزرگ جهان هستند. در مجموع به نظر می آید که جو ادبی ساکن و بی حرکت است. شاید آرامش قبل از توفان. تئاتر والا و ارزشمند روسی به تکرار متون کلاسیک افتاده، امکانی برای بروز و ظهر هنرمندان جدید نیست. با این حال خاک روسیه چنان حاصل خیز است که حتی ضعیف ترین بذر ها را می پرورد. باله ی روسی با تاثیری که از ادامه ی سنت ها می پذیرد هنوز از سطح این هنر در سایر نقاط دنیا بالا تر است. هر چند نسبت به دوره ی درخشش در روسیه افول کرده است. نویسندگان و منتقدان استخوان دار که هنوز معیار های نقد ناب را در آثارشان دارند، عموما افسرده اند و به سختی زندگی می کنند، استعداد هایی که می توانستند راه آن ها را ادامه بدهند در سال های 37 و 38 تصفیه شده اند. با این وجود هنر نویسندگی و تئاتر در روسیه مخاطب فراوان و آگاهی دارد، که ارزش آثار کلاسیک و با استاندارد های بالا را از تولید انبوه آثار میهن پرستانه تمیز می دهند. در پایان سال 45، روشن فکران دیگر از ایده های انقلابی استقبال نمی کنند، واقعیت شوروی اجبار سیاسی بی امان و مسائل اخلاقی بسیار نامعلوم است، حتی روشن فکر های مورد تایید سیستم هم می گوید که دراین کشور زیادی سخت گرفته می شود. با این که تئوری می گوید هنر در شرایط استبداد هم شکوفا می شود، هنر امروز روسیه با همان سرعت قبلی پیش نمی رود، هیچ موج خفیفی در سطح ایدئولوژی وجود ندارد. با این که سیمای فعلی فرهنگی روسیه نشان می دهد که انگیزی های بزرگ ته کشیده است اما امید اصلی به شکوفایی در دراز مدت وجود دارد. جامعه ی سنتی روسی به تعبیری نوعی جامعه ی آتنی بود با گروه کوچکی از نخبگان با سلیقه ی والا و توده ی در هم و برهمی از رعایای نیمه وحشی، حالا شوروی تلاش می کند مردم را به معیار های مواجهه با دنیای پسا لیبرالی مجهز کند و به هر قیمتی که شده.
سفر به لنین گراد محاصره ی لنین گراد در طول جنگ که یک میلیون کشته به جا گذاشت، ظاهرا تمام شده است؛ در واقع این محاصره لنین گراد که محل زندگی بیشتر روشنفکران روسی و نزدیک تر به مرز های اروپاست هنوز ادامه دارد، دوری از مرکز اتحادیه این شهر را دچار فضایی کاملا بسته کرده است. مردم و روشن فکران ساکن شهر با کسی از خارج مرز های روسیه ارتباط ندارند، کتاب هایی که به دستشان می رسد تماما گزینش شده است، با این حا جو فرهنگی کاملا مستعد است. امکان کنترل در این شهر بیشتر فراهم است، اما به اندازه ی مسکو محسوس نیست، و به همین دلیل کم تر به آن اشاره می شود.
ادیبان بزرگ روس 1965 ماندلشتام از جمله شاعر های پیرو نظریه هنر برای هنر است، که علی الظاهر کارش نباید برای رژیم درد سر باشد، اما هجویه ای که برای استالین می سازد باعث می شود تمام عمر آواره شود و در گرسنگی و فلاکت زندگی کند و از همین فلاکت هم بمیرد. شاعری که آثارش می تواند در هر سیستمی کاملا شخصی و دورنی خوانده شود، این جا آشفتگی نثر پرتلمیحش، و احاطه ای که به تاریخ دارد باعث می شود خوانش آثارش سیاسی باشد. او را از جمله هنرمندانی می دانند که در طول برنامه ی اول و دوم توسعه « جارو» شده اند.
گفت و گو با آخماتووار و پاستارناک 1980 گفت و گو با آخماتووار تلاش شده است که شرحی مختصر از محفل های ادبی روسیه در سایه ی حکومت بدهد. نگرانی شاعرانی که هیچ راهی به بیرون ندارند از این که چه تصویری از آن ها در خاطره ها باقی می ماند یا در مورد آنها چه فکر می کنند به خصوص در اظهارات پاسترناک وجود دارد. شرح مختصر دیدار ها با پاسترناک و آخماتووار، فهم دقیق تری از نگاه ابراز ��شده ی شاعران و نویسندگان روسی نسبت به یک دیگر و نسیت به جریان های ادبی خارج از روسیه است. به نظر می رسد که دیوار آهنی کار خودش را کرده است. شاعران روسیه به ندرت از بیرون اطلاع دارند، در مورد یک دیگر هم مرتب با اه و حسرت حرف می زند، اکثر شان قربانیان حکومت هستند. انسداد بحث و نبود فضای گفت و گو کار خودش را کرده است، شاعران جدید و جوان توسط قدیمی ها به رسمیت شناخته نمی شوند حتی پاسترناک که از برخی از آن ها تعریف می کند آثارشان را نمی خواند. گفت و گو با پاسترناک پاسترناک چهره ای ادبی است که همه او را می ستایند . بهترین شاعران عصر نقره ای ادبیات روسیه. مرد شریفی که درگیر هیچ کدام از جریان های ادبی سیاسی نیست، مخالف انقلاب هم نیست. در نثر هم شاعر است، و رمان دکتر ژیواگو اش برای او شهرتی به اندازه ی گورکی به همراه آورده است، هر چند او مانند گورکی انقلابی نیست. شاعری است که هیچ وقت عزلت نشین نبود و ارتباطش را با واقعیت قطع نکرد. اما تفاوت او با باقی نویسنده های شوروی، نه در غیر سیاسی بودن بلکه در استعداد فوق العاده و تکنیک بسیار پیشتاز اوست.
چرا اتحاد شوروی خود را عایق کاری می کند1946 چرا روسیه و بریتانیا با هم مشکل دارند؟ ریشه در تاریخ و فهم نا مناسب دو طرف از هم است. روسیه به دلیل ضعف اقتصادی و رشد کند شهر نشینی در برابر کل اروپا احساس ضعف می کند. از طرف دیگر درک نمی کند که چرا به عنوان یک قدرت بزرگ در مقابل کشور کوچکی مثل بریتانیا در تسخیر اروپا موفق نبوده است. به نوعی دیدگاه توطه هم حاکم است. بریتانیا هر کاری که می کند در راستانی نقشه ی بلند مدتی است که برای تصرف جهان دارد. توضیح دادن این که این فکر درست نیست امکان ندارد. با این حال روسیه در فهم ناقص از بریتانیا، حق دارد. عملکرد دوگانه در جریان جنگ جهانی اول، امضای توافق مونیخ و بعد اتحاد با روسیه علیه آلمان به این مساله دامن می زند. روسیه تلاش می کند به سرعت و خشونت مردم خودش را به سطح تمدن شهر نشینی اروپا برساند و تصور می کند که رابطه با خارج شهروندان را از این هدف دور می کند. به همین دلیل بدون این که بخواهد نقش کم تری در دیپلماسی جهانی بازی کند، تلاش می کند مردمش را از برخورد با غرب دور نگه دارد. تضاد ایدئولوژی هم البته وجود دارد، روسیه تصور می کند که به هر حال همه ی دنیا یک روز به سمت کمونیسم حرکت می کند، اما سرمایه داری هنوز هم شمه ای از قدرت دارد. روسیه و بریتانیا، هر دو فرمول های ناقصی برای توصیف هم به کار می برند که امکان اصلاح آن حد اقل برای روس ها فراهم نیست، اما بریتانیا باید در عمل نشان بدهد که کاری علیه روسیه نمی کند. هر جا لازم است کوتاه بیاید و امتیاز بدهد و از مقابله به مثل خود داری کند، تا روس ها مجاب بشوند. در غیر این صورت جر و بحث سیاسی به مخاصمه ی ایدئولوژیک و جنگ مسلحانه میان مبانی و اصول بدل می شود.
دیالکتیک مصنوعی ژنرال استالین و هنر حکومت 1952 اگر نخواهیم مشی مداوم حکومت شوروی را به بلاهت یا شرارت نسبت بدهیم یک فرمول برای توجیه آن چه آن ها می کنند وجود دارد، قبل از آن باید این توضیح را در نظر گرفت که حکومت کمونیست شوروی مانند هر حکومت دیگری منافع ملی را مقدم بر هر چیز دیگری می داند و رهبران شوروی هم آدم و جایز الخطا هستند. اما آن فرمول که اصالتا از نظر مارکس و انگلس می آید، اما گروه های مختلف دست چپی برداشت های خود را از آن دارند: باید میان فراز ها و فرود ها تمایز قائل شد، در فرود ها با گروه های دیگر هم پیمان می شوند و از فرصت برای تقویت خودشان استفاده می کنند، در فراز ها با تشکلی که تنها خودشان از آن بهره مند هستند، همه را جا می گذارند و رشد می کنند تا به قدرت برسند؛ و سیاست استالین درمورد تخریب سوسیال دموکرات ها که به نفع هیتلر تمام شد، ناشی از همین ایده بود. شاید تغیر پی در پی خط مشی های خارجی با ایده ی مارکس و انگلس قابل فهم باشد اما تغیر مدام در درون حزب، و داخل مرز های روسیه کمی فراتر است. تغییر خط مشی داخلی حزب بود که منجر به تکفیر فیلسوف حزب شد یا بسیاری از روشن فکران را به خاک سیاه نشاند. انقلاب ها در معرض دو خطر قرار دارند. ادامه یافتن شورش تا به کشتن دادن بانیان انقلاب یا بی انگیزگی و نا امیدی که به برگشتن سیستم قبلی می انجامد. استالین برای فرار از این دو و حفظ حکومت راه سوم را پیش گرفت؛ حرکت آونگی. دوره های سرکوب و آزادی یکی پس از دیگری. هر دوره آزادی منجر به شناسایی مخالفان و همچنین آشتی عمومی، افزایش اعتماد به حزب و روحیه ی ناسیونالیستی می شود، اما موجی از تصفیه و انسداد را در پی دارد و این همان « دیالکتیک مصنوعی» است که به جای دیالکتیکی قرار می گیرد که مارکس و انگلس و هگل هیچ وقت تعریف روشن و واضحی از آن ارائه نداده اند. دیالکتیک مصنوعی اختراع استالین است و هیچ معلوم نیست که بعد از او بتواند ادامه پیدا کند. رژیم روسیه خود کار نیست، سیستم متکی به فرد است. اما معنی آن این نیست که در نبود یک فرد رژیم از هم خواهد پاشید.این تصور که این ظلم و ستم باعث پاشیدن سیستم از درون می شود خیال باطل است. این دم و دستگاه که به نبوغ و قوه ی تخیل به شدت وابسته است آن قدر خطر ناک است که نه می شود آن را نادیده گرفت و نه می شود آن را به حال خود رها کرد. خط مشی کلی همیشه به گونه ای حرکت میکند که فلاکت در مجموع مردم را به استیصال نرساند. بر همین مبنا در شوروی هم در سایه ی رنج و درد مشترک برابری و برادری، لحظات خوش و سعادت هم وجود دارد. اختراع دیالکتیک مصنوعی وسیله ای قدرت مند و همه کاره برای اداره کردن انسان ها است و بسیار هم کارساز است.
چهار هفته در شوروی 1956 با وجود این که دولت شوروی بعد از استالین تلاش کرده است آزادی های بیشتری به خارجی های مهمان بدهد هنوز این افراد به ویژه در گفت و گو های فردی کنترل می شوند و نوع اطلاعاتی که به آن ها داده می شود از پیش تعین شده است. به نظر می رسد بعد از استالین عموم مردم غیر سیاسی شده اند، به دنبال فرار از ایدئولوژی و زندگی راحت تر در رفاه شخصی هستند. حتی فیلسوف ها هم درک شخصی از ایدئولوژی حاکم ندارند و تنها یک سری حرف ها را تکرار می کنند.افرادی که در سمتی هستند برای از دست ندادن موقعیت خود باور های رسمی را با شور و اشتیاق بیان می کنند. اعتقادی به این که حاکمان بعد از استالین با او تفاوت زیادی داشته باشند وجود ندارد. شکاف عمیق میان مردم و فرمان روایان آن قدر زیاد است که آن ها را به دو ملت جدا از هم تبدیل کرده است. مردم اعتقادی به این که حکومت خوب می تواند در جایی از دنیا وجود داشته باشد ندارند.
فرهنگ روسیه شوروی 1957 ذهن روسی در طول قرن ها و در میان اکثر روشنفکران، بسیار خود محور و درگیر کشف پاسخ این سوال بوده است که سرشت و سرنوشتش چسیت. از طرف دیگر جامعه ی روسی مطلق گرا ست و نسبی گرایی را نمی پذیرد، همچنین به دنبال یک پاسخ واحد برای مسائل بشری است. با این توصیف است که روشن فکران یک زمان ایده آلیست های آلمانی را مدل قرار می دهند و از ایده آن ها ارزش هایی می سازند که باید برای تحققش جان فشانی کرد و زمان دیگر به سراغ پیامبران اجتماعی فرانسوی می روند. این آموزه که تنها یک حقیقت وجود دارد و لاغیر، (...) حتی در آرمانی ترین و غیر دنیایی ترین شکل آن هم اساسا توتالیتر است. هیچ فعلیت ذاتی برای تنوع افکار و رفتار قائل نمی شوند چرا که بیش از یک حقیقت نمی تواند وجود داشته باشد. چنین سرزمینی خاک مستعد برای پرورش ایده ی مارکسیسم است که در دهه های 70 و 80 میلادی وارد آن شده است. در واقع مارکسیسم تمام چیزی بوده است که جوانان شورشی در روسیه به آن احتیاج داشته اند، و مدعی بود که تمام مسائل حل نشده ی بشر اصولا تکنولوژیک است. تلقی استالین از روشنفکران، مهندسان روح انسان ها بود، و اعتقاد بر این بود که آزادی نه برای انجام دادن هر کاری بلکه برای انجام دادن کار درست باید وجود داشته باشد، این اعتقاد در یک دهه بعد از انقلاب اکتبر مقبول بوده است. اما جر و بحث های واقعی بر سر برنامه ها در همه ی حوزه ها ادامه داشت، با این تفاوت اساسی با غرب که مخالفان و مردد ها یا از بین می رفتند یا ساکت می شدند. بلشویسم در تفاوت با مارکسیسم، به یک شیوه ی زندگی بدل شد، موضوعی که هرتسین آن را تزاریسم وارونه نامید. منجی باوری در کنار اقتدار گرایی لنین حزب را به فرقه ای تبدیل کرد که تحت فرمان افراد ارشد بود. در این منجی باوری، این واقعیت که مارکسیسم به عنوان نظریه علمی، عملا ورشکسته است فراموش شد. مارکسیسک به نوعی متافیزیک تبدیل شد که حقایق نا سازگار با آن باید نادیده گرفته می شد. رژیم استالین وقتی متوجه شد که اول نباید منتظر انقلاب جهانی زود هنگام بود و دوم این که الزاما قرار نیست پیشگویی مارکس در جهان سرمایه داری به همان شیوه ی خوشبینانه محقق شود، سه هدف در پیش گرفت؛ اول حفظ رژیم بلشویکی، دومی حفظ و افزایش قدرت به هر وسیله ی ممکن، تا جایی که تغییر اساسی درنظام نباشد، و سوم حذف هر عامل داخلی یا خارجی که به دو هدف اول ضربه بزند. استالین و ناپلئون را با هم قیاس می کنند، بیشتر از این نظر که هر دو مخالف ایدئولوگ ها بودند. استالین به محظ این که از تمرکز قدرت آسوده خاطر شد، بحث های ایدوئولوژیک را خاتمه داد، در نتیجه کار تحلیل گران تنها تلخیص اصول مارکسی و تکرار و تاکید و به کرسی نشاندن آن ها بود. در راه دست یابی به قدرت اقتصادی و نظامی هیچ قربانی زیاد یا غیر اخلاقی نبود، کوچک ترین نشانه ی استقلال حتی در وفادار ترین روشنفکران به استالین هم خاموش می شد، که نتیجه اش خالی ماندن تاریخ و فرهنگ روسیه در بین سال های 1932 تا 1955 است، و روش های بی نظیر سرکوب و ستم. استالین نیمه با سواد به دلیل کینه و دشمنی که از انواع روشنفکر ها داشت، به آن ها، ایده ها و اندیشه هایشان با ترس و بد بینی نکاه می کرد. بعد از مرگ او، وارثانش استدلال کردند که در راه تخریب دنیای کهن و ساخت دنیای نو نمی شود انتظار فرصت برای هنر، ادب و اندیشه را داشت. روشن فکران که نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشتند و لنین برای آن ها نقش پیشتازی قائل بود وقتی در هم شکستند آب از آن تکان نخورد. در مقابل این برخورد خش با روشن فکران در داخل تنها و تنها سکوت وجود داشت. طبق نظام های هگل و مارکس، رویداد ها با سلسله ی علت و معلومی مستقیم حادث نمی شوند، بلکه از طریق تعارض نیروها ( تز، آنتی تز)، حادث می شوند که به تصادم نیرو ها می انجامد. پیروزی بد تر از شکست که نیرو ها در جریان آن یک دیگر را حذف می کنند و تاریخ به سطح جدید جهش پیدا میکند. با این وجود انقلاب در معرض چند خطرقرار دارد: 1. حذف گروه های انقلابی به دست یک دیگر به بهانه ی خیانت و ضد انقلابی بودن، به این دلیل که انقلابیون متوجه می شوند از دنیای نوین بعد از انقلاب خبری نیست؛ در نتیجه اکثریت به جان آمده برای حفظ امنیت خودشان از یکی از دو جریان حمایت می کنند. 2. فروکش کردن انقلاب و روی آوردن به شکل متعارف زندگی، و رشد فساد. 3. تبدیل انقلاب به اولیگارشی یا دیکتاتوری معمول. بنا بر این انقلاب باید راه خود را از میان تعصب خیال آبادی و یا فرصت طلبی و منفعت جویی باز کند. خط مشی اگاهانه تصفیه و ضد تصفیه ی استالین، عملا توانست نظام را سر پا نگه دارد و الگوی رفتار بعد از خودش را هم مشخص کند. نتیجه ی این روش مایوس شدن کامل روشنفکران بود. در بد ترین زمان سرکوب تزاری، آزادی بیان وجود داشت اما نمی شد ساکت ماند و حرف نزد. در دوره ی استالین، امتناع از بیان کردن چیز هایی که دستور داده شده بود سر پیچی بود و کیفر داشت. اگر بقا مشروط به حمایت مستمر و فعالانه از اصول مهمل و نکوهیده باشد و یا توان ذهنی فرد مدام درگیر مانور دادن از این موضوع به آن موضوع باشد ، دیگر امکانی برای اندرشیدن شخصی یا پیاه بردن به حصاری درونی که در آن بتوان مستقل و دگر اندیش بود، مدام محدود تر و محدود تر می شود. هیچ نوع رهبری و مرجعیتی امکان پذیر نیست زیرا هیچ نوع بحث در مورد مسائل تئوریک مجاز نیست. تمام آن چیزی که مارکسیسم از آن برای نقد سرمایه داری استفاده می کرد عملا در نظام استالینیستی وجود داشت، با این فرق که در این جا بهره کشی توسط دولت انجام می شد. بروز ماتریالیسم تاریخی در شوروی نه حاصل طبیعت یا تاریخ بلکه حاصل نوعی مهندسی من درآوردی است. طبق هر تفسیری از مارکس، سوسیالیسم واقعی فقط جایی بروز می کند که در مرتبه ی بالایی از صنعتی شدن باشد، اما روسیه سرمایه داری و پرولتالیایی ضعیف داشت بنا بر این حزب کمونیسم با ایجاد شرایط گلخانه ای، تلاش کرد از مرحله دیالکتیک تاریخ عبور کند و به اصطلاح علمی تئوری مارکسیسم درد های زایمان را کوتاه کند. اگر الگو با امور واقع منطبق نیست، امور واقع را با الگو منطبق می کنند. تئوری که حد اکثر با توصیف سیر تحول اجتماعی پا به عرصه گذاشته بود تجویزی شد. شرح تحول اروپای غربی در قرن 19 نقشه ی راه اروپای شرقی در قرن بیستم بود. لنین وقتی با احتمال فروپاشی رو به رو شد دست به عقب نشینی محدودی زد، بعد از او هم انواع سیاست های واقع بینانه جانشین طرح های خیال آبادی شد اما در بطن انقلاب بلشویکی یک نوع بی اعتنایی به واقعیت وجود داشت و نمی شد بدون این که اصلا نظام در خطر فروپاشی قرار بگیرد آن را تعدیل کرد. هدف جامعه و حکومت در شوروی نه پاسخ به نیاز های متعارف بشری بلکه چیزی منبعث از ریشه های انقلاب، مواجه شدن با معضلات و پیروزی است، زندگی در شوروی تلاش در راه رسیدن به هدف است، فرقی نمی کند چه هدفی. شاید خود رهبران نیز به دنبال همزیستی مسالمت آمیز باشند اما جامعه شوروی برای چنین چیزی سازمان دهی نشده است. انسان جدید شوروی نه که با دیالکتیک مصونوعی به گونه ای متفاوت بالغ شده باشد، بلکه در کودکی متوقف شده است. مروجان ماتریالیسم دیالکتیکی جای کشیش های سیستم تزاری را گرفته اند. دانش آموزان و مدارس هر دو نسبت به هم بی اعتنا هستند. عمده ی توجه به علوم تجربی و فنی است، هر چه که رشته ی درسی به سیاست نزدیک تر باشد سطح درس ها پایین تر است با این حال فیزیک دان های هسته ای می توانند آشکارا بگوید که فلسه ی ماتریالسیم چرند است و بیشترین حقوق را هم بگیرند. سلیقه ی مردم دست نخورده و تر و تازه بار آمده با آثار کلاسیک تر است، اندک کسانی که سلیقه ی پرورش یافته تری دارند رقبتی به نمایش و یا ترویج آن ندارند. مردم همه نوع اخبار را به چشم تبلیغ و دروغ نگاه می کنند، و آن را باور نمی کنند، با این حال مردم نیازمند آموزش هستند نه باز آموزی چرا که آموزه های موجود را اصلا جذب نکرده اند. آنچه روشن فکران و نویسندگان به دنبال آن هستند این نیست که آزاد باشند تا درباره ی مسائل ایدولوژیک بحث کنند، بیشتر طالب آن هستند که زندگی را همان گونه که می بینند توصیف کنند، بدون ارجاع مدام به ایدئولوژی. عمده ای مردم ناراضی اند، در رژیم توتالیتر، ناراضی یعنی سیاسی و براندازد و با این حال مردم حکومت را پذیرفته اند یا منفعلانه تحملش می کنند. دانشجویان فلسفه می دانند آن چیزی که می خوانند مهملات از مد افتاده است، مدرسان اقتصاد هم می دانند آن چه به کار می برند در بهترین حالت، منسوخ است. فرماندهان درعالم فردی بی رحم و حریص هستند، با این حال پذیرفته اند که زبان و حد اقلی از آموزه های کمونیستی تنها ملاتی است که اجزای شوروی را به هم می چسباند. در پاسخ به سوال، چیز هایی می گویند که در نظر اول صرفا تبلغ است اما واقعا به آن ها اعتقاد دارند. زبان آن ها آمیزه ای از زبان محترم و منفعت طلبانه است، واقعا معتقد هستند که سرمایه داری به دلیل چالش های درونی از هم می پاشد و جهان به سوی مرام اشتراکی پیش می رود، و اگر به اندازه کافی دوام بیاورند پیروز خواهند شد. آن ها بر حسب مقولات مارکسیسی می اندیشتند نه بر حسب ارزش های مارکسیستی . آنها مذهبی نیستند اما به هیچ نوع اخلاق یا منطق پرولتاریایی هم معتقد نیستند. از روشنفکران بدشان می اید، در آن واحد خود را بهتر و بدتر از آن ها می دانند، می دانند که ملت های بزرگ باید روشن فکر و هنر مند داشته باشند پس به آن ها حقوق می دهند، هم زمان مشت و لگد هم نثارشان می کنند و آن ها را بی آبرو می کنند. روشن فکر هایی هم که به لایه های بالایی سلسله مراتب تعلق دارند، از نظر باقی روشن فکران خیانت پیشه، مخلوق حکومت، کارگذار سیاسی، یا صرفا مبلغانی بی شرم هستند. جامعه امروز شوروی، تشکیل شده است از انگشت شمار اهل قلم هایی باقی مانده از پیش از دوره ی استالین، که چهره ای نیمه افسانه ای دارند، تعدادی بی سواد شبه مارکسیست ارعاب گر در بالا، لایه ی نازک از متخصصان متمدن، اخلاقا زنده ، با استعداد ولی کاملا مرعوب شده و از نظر سیاسی منفعل، در میان و در پایین کم سواد های صادق، خام، و از لحاظ فکری گرسنه، غیر مارکسیست که در آتش کنجکاوی می سوزند.
** نگاه برلین مانند بیشتر لیبرال ها خوش بین است، در نگاهش هیچ کینه توزی نسبت به هیچ چیز نیست. او به شدت تلاش می کند که همه ی برداشت هایش از جامعه ی شوروی تحت حکومت استالین را با شاهد های اندک از بازه های زمانی کوتاهی که به عنوان یک خارجی در حکومت استالین رفت و آمد داشته است مستند کند، و همه ی این ها چیزی از لذت خواندن تحلیل های ظریف او کم نمی کند. آدم فقط باید برلین باشد تا بتواند در چنان زمان های کوتاهی، چنین برداشت های عمیقی از چنان جامعه ی گسترده ای در آن شرایط بسته داشته باشد.
This entire review has been hidden because of spoilers.
I have only found interesting one of the essays in the book, but that only essay made me rate this as 4-stars. Of course, I'm talking about "Soviet Russian Culture". An amazing, detailed account of how Stalinism works, the zig-zags, the role of the intellectuals as "engineers of human souls", the lack of freedom of writers/novelists, the russian character, the promotion of "cultural bolshevism" in western countries, etc.
بنظرم اسم کتاب بزرگترین نقطه ی ضعفشه کتاب بیشتر حول نویسنده ها و شاعر ها و در کل فضای ادبی روسیه در 2 دوره ی شوروی میگرده بنظرم اگر کسی به ادبیات روسیه علاقه داره این کتاب خیلی برای شکل گیری ذهنش خوبه
Like Jeff says in Curb Your Enthusiasm, you won’t get me to say anything bad about Isaiah Berlin. His short portraits of Russian actors and thinker are just too spot on.
Isaiah Berlin a rămas întotdeauna interesat de Rusia, care i-a marcat identitatea din punct de vedere personal și intelectual. Emigrat în Anglia în 1921, s-a întors în țară pentru prima dată în 1945, având parte de întâlniri cu scriitori ca Anna Ahmatova și Boris Pasternak, care urmau să-și pună amprenta asupra scrierilor sale ulterioare. Eseurile despre URSS reunite, după dispariția autorului, de editorul Henry Hardy în volumul Mintea sovietică includ, printre altele, relatarea celebrelor sale întrevederi cu diverși scriitori ruși după cel de-al Doilea Război Mondial, reflecții despre „dialectica artificială“ manipulatoare a lui Stalin, analiza culturii sovietice făcută după o vizită din 1956, portretele unor scriitori ca Osip Mandelștam și Boris Pasternak, un post-scriptum ca reacție la evenimentele din 1989. https://www.libhumanitas.ro/mintea-so...
اول از همه باید ذکر کرد که "ذهن روسی درنظام شوروی" یک کتاب منسجم نیست که یکجا نوشته شده باشد. مجموعهای است از نوشتههای آیزایا برلین که در نشریههای مختلف به چاپ رسیده و بعدها به کوشش هنری هاردی به صورت یک کتاب واحد درآمده است.
از ۱۰ یادداشت این کتاب ۵تای ابتدایی مربوط میشود به هنر و ادبیات و فضای ادبی روسیه در دوره شوروی. آیزایا برلین در این ۵یادداشت بیشتر از سفر خود به شوروی و دیدار با نویسندههای بزرگی مثل پاسترناک و آخماتووا و همچین فضای ادبی روسیه و بقای آن تحت سایه سیاستهای شوروی صحبت میکند. ۵یادداشت دوم اما بیشتر جنبه سیاسی پیدا میکند. آیزایا برلین از برداشتهای خود از شوروی، شیوه حکومتداری استالین، طبقات مختلف فضای سیاسی شوروی، پشتوانه فلسفی حزب و به طور کلی چگونگی تلاش حزب برای بقا روایت میکند.