کتاب چهار قطره خون سرودهی علیرضا آذر از نشر نیماژ
کتاب، کتابیست برای نمایش حد کمال کنونی آقای آذر. والتر کرن در مرور مجموعهداستانی ذکر کرده بود که مجموعههای خوب داستان کوتاه، مانند آلبومهای خوب موسیقی تقریبا همیشه بگیر و نگیر دارند. زمانی موفق اند که سه یا چهار اثر خوب داشته باشند اما اگر پنج تا اثر خوب داشته باشند، وحشتناک موفق اند." در ادامهی این حرف، باید گفت که مجموعههای شعر هم همینطور، آقای کرن! و این کتاب، در یک سخن، وحشتناک موفق است. بیشترین تعداد شعرهای خوبِ متوقع کنندهی آقای آذر در یک کتاب!
" سیارهای خاموش و متروکم در من حضوری گنگ مشهود است این سنگ سرد کنج منظومه قبلا زمین زندگی بودهاست..."
" در قتلعامی که به پا کردی شاید، ولی، اما، اگر مرده منصف بمان تو زندگی داری... مابین ما کی بیشتر مرده؟"
" من میشناسم بوی موهاتو من مسخ این جوگندمی بودم بازم بگو خانوم فرمانده... من قتلعام چندمی بودم؟"
" من همانم که شبی عشق به تاراجش برد همچو حلاج به خاکستر تشویش نشست"
" اولین مرحلهی عشق دگردیسی بود یعنی از من به تو رفتن، به تو محدود شدن یعنی از شاخه تبر؛ از تبر الوار سپس خردههیزم شدن و عاقبتش دود شدن"
" ما دوتا رود در اندیشهی دریا نشدن ما دوتا زلف گره خوردهی پاپیچ به هم انسداد دو رگ از قبل تپش های تنش ما دوتا صفر گلاویز، دوتا هیچ به هم"
" ما دو شنریزهی پرتیم از اندام کویر ما دوتا قطرهی باران وسط دریاییم ما دوتا شاخهی خشکیم در اِبراز تبر ما دو بیهوده ولی خوب به هم میآییم..." :))
" که کم بودی اما همان کم مرا لس که من دل به هرآنچه کم بسته بودم که بسیاری تو زیادی غم داشت از انبوه اندوه خود خسته بودم"
دستم به دست دیگرم بود و … تنهاتر از مَنها قَدَم بودم در فکر تو با ضلعِ سومشخص… سرگیجهیِ کُنجِ خودم بودم
باور نمیکردم پس از مُردن… چشمم پر از دور و بَرَت باشد در خود بخواب و راهیِ خود شو… دست خدا زیر سرت باشد ___________
چرا هر مرد دین از خانه ات بدمست می آید سلام و سجده را ول کن چه داری پشت آن پستو که مولانا و خیام از سبویت جرعه می دزدند و از هر پنجره یک شمس سرکش می کشد یا هو
_____________
کنار خودم می نشینم، کنارم شلوغ است
و از سفره ی زندگی هرچه خوردم دروغ است
خودم با خودم پشت میزم، غریبه م، مریضم
اجازه دهید آخرین چای خود را بریزم
خودم با خودم گوشه ای از غمم می نویسم
هنوز عشق شعرم، برای نوشتن حریصم
دلم آشیان ابابیل وهم و خیال است
قسر رفتن از سنگ باران شعرم محال است ______________