آواز پرجبرئیل بازنویسی مدرنی از اندیشههای شیخ شهابالدین سهروردی، شیخ اشراق است. این کتاب شامل ۱۴ داستان میشود که همگی آنها بازنویسیای از نوشتههای سهروردی هستند. ابوتراب خسروی در خصوص این کتاب میگوید: «بیآنکه مدعی درک تمثیلات شیخ اشراق باشم، که البته کار من نیست، شاید حاصل خواندههای من از قصههای شیخ تنها کشف و لذت از بارقههای خلاقیتهای ادبی او باشد. منظورم قصههای شیخ است و نه مباحث پیچیدهٔ متون عرفانیالهیاتی او، منظورم روایتهای قصهوار شیخ است که نهایتاً منتج به تمثیلهایی میشود مبنی بر توسّع معناها و مفاهیم حکمت عارفانهٔ خاص او که هستی را به پرسش میگیرد.
شیخ در قصهها گاهی پرندهها را موضوع تمثیل قرار میدهد و گاهی شرح و بسط و، به تعبیری، تحلیل کنشهای انسانی را در قالب شخصیتهای آیینی و خصایل انسانی آشکار میکند و من در اینجا، در مقام داستاننویس، علاقهمندم به مضامینی که در فرهنگ ما ریشه دارند. من بر بسط و توسعهٔ داستانی مضامینی از جنس مضامین قصههای شیخ پای میفشرم؛ مضامینی مثل بوف و هدهد و جن و طاووس و غیره که فیالواقع نیمی انسان و نیمی بوف یا نیمی طاووس و نیمی انسان هستند –بدین دلیل که قالبی حیوانی دارند و اندیشهای انسانی. به تعبیری اندیشهای انسانی گرفتارآمده در قالبی حیوانیاند.»
ابوتراب خسروی در سال ۱۳۳۵ در شهر فسا متولد شدهاست. پدر وی نظامی بود و به همین دلیل او در سالهای جوانی در شهرهای مختلف ایران زندگی کرده بود. در سالهای ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹ در دبیرستانی در اصفهان درس میخواند و شاگرد هوشنگ گلشیری نویسنده ایرانی بودهاست
او لیسانس آموزش ابتدایی دارد. وی سالها در شهر شیراز به کودکان عقبمانده ذهنی آموزش میداد. در حال حاضر او بازنشسته شدهاست و در شیراز زندگی میکند. خسروی متأهل است و سه فرزند دارد
آثار ابوتراب خسروی با مضامینی گاها سوررئال، با تکیه بر ویژگیهای رمانهای پست مدرن قابلیت کنکاش دارد.او مثل هیچکس نمینویسد و بر ادبیات کهن احاطه دارد
در آثار خسروی زبان ویژهیی را که تمایل به باستان گرایی، کهن الگویی و بازگشت به زبان متون مقدس دارد، میبینیم. گفت وگوی متنهای گوناگون و بینامتنیت در آثار خسروی دیده میشود. نوشتههای خسروی بوی رویا و اسطوره میدهند و به همین دلیل همه زمانی و همه مکانی اند. زمان در این آثار میشکند. آثار خسروی انسان را به درنگ، اندیشیدن و استغراق در واژهها دعوت میکند. موضوعاتی مثل هستی، مرگ، عشق و انسان که با استحالههای پی در پی در آثار وی وجود دارند از موضوعات اصلی کارهای اوست
کتاب شامل چهارده داستان کوتاهه که بازنویسی از نوشته های شیخ اشراق (سهروردی) هستن. نثر کتاب خیلی خیلی پخته و زیباست. داستان های کتاب خیلی خوب تونستن با فضا و شرایط زمانی فعلی مطابقت داده بشن. موضوع و فضای داستانا به شدت جذابن ولی در کل من نیمه ی اول کتاب رو بیشتر دوست داشتم. خیلی مشتاقم که "اسفار کاتبان" رو از همین نویسنده بخونم ولی ترجیح دادم خوندن اثارش رو با بهترین اثرش شروع نکنم تا بقیه ی کتاب هاش تحت تاثیر قرار نگیرن و جذابیتشون واسم کم نشه. در کل میتونم این کتابو به عنوان یه مجموعه ی داستان کوتاه خوب ایرانی معرفی کنم..
مست می کرد شکلِ کلمه ها بوی گیس هایت را و می چرخید دور سرت جهان و یا سرت دورِ جهان؟ تاب می خورد. می رفت تا بالاترین بسته به شاخه ی درختی کهنسال در سیزدهمین روز از نوروز که روز با تو هر روز روزی نو بود. تو شبیه بودی به شاخه ی درختی که سر کشیده بود به فلک. چرخ و فلک های موشکی هر نوبت دو تومان. بزرگترین سکه های رایجِ روزگار خُردسالی ما. حالا اعتبار تمام سکه های جهان دیری ست که بی اعتبارترین است آنجا که همه سبزه را به شوره زار سپرده اند ... حالِ خوشی داشت دوباره از بوترابِ خسروی داستان خواندن در این مجموعه، اما به گمانِ این کمترین یک سوم از کتاب(یک سوم پایانی اش) از آن اصالت و تراش خوردگی دور می شود. هرچند خسروی در مقدمه اش هم گفته است هدفش را، اما خب سوای این تفاصیل جنس این مجموعه جنسِ خاصی ست و رفقایی که آشنایند با نوشته های بوتراب، بی گمان از خوانش این هم حال خوشی می برند ... نشر گمان با حالِ باحالی کتاب را چاپ زده که خواندنش را عجیب باصفا می کند. به حق درجه یک و ماندنی باقی بقایتان . کتاب را ناشر هفت هزار تومان گران کرد. ایدون باد . 1397/05/26
میتونست بهتر باشه. داستانها اقتباسی از داستانهای عرفانی سهروردی بود ولی یک اقتباس نسبتا ضعیف میشد داستانها رو پر و بال بیشتری داد و با خلاقیت پایان داستانها را تغییر داد. چندتا داستان که پایان جالبی نداشتند رو میشد بهتر نوشت داستان اول از همه بهتر بود.
این کتاب بازنویسی مدرنی از اندیشههای شیخ شهابالدین سهروردی، شیخ اشراق است. این کتاب شامل ۱۴ داستان میشود که همگی آنها بازنویسیای از نوشتههای سهروردی هستند. خسروی در خصوص این نوشته میگوید:« بیآنکه مدعی درک تمثیلات شیخ اشراق باشم، که البته کار من نیست، شاید حاصل خواندههای من از قصههای شیخ تنها کشف و لذت از بارقههای خلاقیتهای ادبی او باشد. منظورم قصههای شیخ است و نه مباحث پیچیدهی متون عرفانیالهیاتی او، منظورم روایتهای قصهوار شیخ است که نهایتآ منتج به تمثیلهایی میشود مبنی بر توسّع معناها و مفاهیم حکمت عارفانهی خاص او که هستی را به پرسش میگیرد. شیخ در قصهها گاهی پرندهها را موضوع تمثیل قرار میدهد و گاهی شرح و بسط و، به تعبیری، تحلیل کنشهای انسانی را در قالب شخصیتهای آیینی و خصایل انسانی آشکار میکند و من در اینجا، در مقام داستاننویس، علاقهمندم به مضامینی که در فرهنگ ما ریشه دارند. من بر بسط و توسعهی داستانی مضامینی از جنس مضامین قصههای شیخ پای میفشرم؛ مضامینی مثل بوف و هدهد و جن و طاووس و غیره که فیالواقع نیمی انسان و نیمی بوف یا نیمی طاووس و نیمی انسان هستند ـبدین دلیل که قالبی حیوانی دارند و اندیشهای انسانی. به تعبیری اندیشهای انسانی گرفتارآمده در قالبی حیوانیاند.» در بخشی از داستان «عقل سرخ» میخوانیم: میگوید: «آن دام مثل زرهای بر تنم پیچید و اسیرم کرد، ولی دیگر نیست، احساسش نمیکنم.» مرد سرخمو میگوید: «شک نکن که هنوز هست ولی از وقتی تنت به آن خو کرده به جسمت بافته شده و ناپیدا شده! وگرنه در همهی این مدت زره دام بر تنت هست و اسیری! به هر کجا بروی بیاینکه احساسش کنی با تو خواهد بود، در دامی هستی که تا وقت مرگ با تو خواهد بود.»
اسفار کاتبان آقای (خسروی) را سال 1379 یا 80 خواندم. خاطرهی خوب خوانش آن رمان فراموش کردنی نیست. صفحهی اوّل را که آغاز به خواندن میکنی خواه ناخواه متوجه میشوی با یک اثر محتشم و معظم سر و کار داری. کمی که جلو میروی فضای داستان همراهیات میکند و دیگر از آن خلاصی نداری
باید اذعان کرد زبان داستانهای آقای (خسروی) گاهاً رشک برانگیز میشود. اوج این پختگی، ایجاز و نقش و نگارهای جادویی داستانگویی ایشان را در داستان کوتاه (دیوان سومنات) ملاحظه میکنیم. گویی کلمه به کلمهی این داستان مانند یک تابلوی معرق، تراش خوردهاند و با هنرمندی تمام و کمال در کنار یکدیگر به نشستهاند. در (دیوان سومنات) یک حرف اضافه(چه برسد به کلمه) پیدا نمیشود
این زبان داستانی با اتمسفر داستان و از همه مهمتر زمان داستان کاملا همخوانی دارد. همه چیز دست به دست یکدیگر داده تا یک هارمونی خلق شود. همین وسواس و همین دقت در داستان (مرثیه برای ژاله و قاتلش) نیز مصداق پیدا میکند
و اما، (آواز پر جبرییل): وقتی میخواهیم داستانی را روایت کنیم که در آن مکان داستان و زمان داستان مشخص است و عناصر دیگری نیز به میان میآیند؛ از جمله عناصر شهری، فرهنگی. یعنی وقتی زمان داستان میشود امروز و ابزارهایی همچون "تلفن دستی" و "آیفن" وارد داستان میشود و راوی داستان در دانشگاه قبول میشود و برای ثبت نام به دانشگاه میرود، دیگر زبان گفتگوی دانشجوی 18 ساله امروز این جامعه و روایت داستان اینها نیست: "ذرهای از ذریات ما" یا "عمله اکره" یا "...نگاهش به نگاه من میافتد و همان وقت است که نطفهای از ذریات من را میپذیرد. هنگام سفر نطفههای من به سمت او تنها یک لحظه پلکش را بر هم میگذارد و پروانههای آسیا یک لحظه توقف میکنند و بعد پروانههای آسیا لحظهای معکوس میچرخند و...
خب، فاجعه آمیز است، غمانگیز است و متأسفانه، خندهدار است. همین زبان که باعث "تمایز" روایتهای آقای (خسروی) با دیگر نویسندگان میشود اینجا نفس داستان را خفه کرده است
در این مجموعه، خسروی کارکشتگی و پختگیاش را به رخ کشیده. بستری ساخته مثل هزار و یک شب ابزورد، و استعاری، مثل شطحیات عرفا. ابتدای داستانهایش فضا بسیار شناسا و روزمره است. بیآنکه اسیر مغلقگویی گردد، با شیب ملایمی داستان اوج میگیرد و بی هیچ مرز مشخصی، وارد دنیای استعاری و جادویی خسروی میشود. معتقدم برای برقراری ارتباط بهتر با نوشتههای خسروی باید در حد اطلاعات عمومی و پایه، حکمت اشراق دانست. نیمه دوم مجموعه را داستانهای تمثیلی و تعلیمی، به سبک حکایات قدیمی تشکیل میدهد، اما تمثیلها و مفاهیم، در تمام کتاب، به رقم رنگ و بوی عرفانی، بسیار زنده و امروزینند و به مسایل بنیادین ذات انسان اشاره دارند.
در یکی از داستانها، اشارتی دوباره شده به خانقاه خیالین تجندیه که در رمان او، ملکان عذاب، با آن برخورده بودم. از خودم میپرسم خانقاه تجندی برای او استعاره از چیست؟ آیا مجموعهای از مفاهیم است با اشتراک لفظی صرف؟ در داستان مذکور، خانقاه قوشی تیزپرواز را به دامی نامرئی میکشد و بالهای را میچیند. آزادی عملش را میستاند و زمینگیر لباس بشر و خانقاهش میکند. اینجا این به چه معناست؟ یعنی ما در بند افکار خودمانیم؟ آیا نحلههایی از تفکر یا عرفان تلهی رهایی ماست؟ یا آنکه نه، این اسارت همان آزادی حقیقی است از بند حیوانیت و مهیای سلوک شدن در سفری به همراه پیرمرد مو سرخ؟
در یک کلام اگر بگم «بینظیر». مدتها بود که از خوندن کتابی اونقدر لذت نبرده بودم. نویسنده به زبان مسلطه، نثرش پخته و زیباست. نثر داستانها حتا به تنهایی کافی هستند که خواننده رو غرق کنند. خود داستانها،نوعی بازآفرینی داستانهای رمزی شیخ اشراق(سهروردی) هستند. برخی از داستانها رو کم و بیش میشه بازآفرینی اصل اثر سهرهوردی دوست و برخی دیگه از ایدههای اون حکایتها الهام گرفتهاند. نوشتن اون رسالههای رمزی به زبان امروزی و فضای امروزی عالی انجام شده. فضاسازی بومی داستان باورپذیر و شیرین و دوستداشتنیه. نثر فارسی شیوا، فضای وهم آلود و گاه سوررئالیستی و فضاسازی شرقی و ایران،همه با هم اثری یگانه و عالی خلق کردهاند. باور کنید بیهوده تعریف نمیکنم. این کتاب از اونهاست که نمونهاش بسیار کمیابه. برخی توی تعریف کتاب نوشتهاند فضای بورخسی، اما اگر اصل نوشتههای سهروردی رو خونده باشید، به نظرم که اگر به همون سهروردی نسبت داده بشن صحیحتره تا بورخس. اگر اصل داستانهای شیخ شهابالدین رو خونده باشید، سرخوشی خوندن این کتاب دو چندانه، اگر نخونده باشید هم ازش لذت میبرید و چه بسا که بعدا به سراغ نوشتههای سهروردی برید. دربارهی این کتاب میشه بیش از اینها نوشت.
متاسفانه باید بگم که این مجموعه رو اصلا نپسندیدم. قصد، نگارش داستان براساس متون تمثیلی-رمزی بوده که توی دو سه تا داستان اول تقریبا چنین چیزی محقق میشه و داستانا چیزی جدیدن اما هر چی به انتها نزدیک میشیم دیگه خبری از این تلاش نیست و نویسنده صرفا چند داستان تمثیلی ساده با نمادهایی کاملا آشنا و تکراری نوشته که برای من حتی خوندنشونم بهزحمت ممکن بود چون نه چیز تازهای بودن، نه بیان نویی داشتن و نه مخاطب رو جذب میکردن. حتی در ساختار هم من به حکایت یا قصه نزدیکتر میدونمشون تا داستان به معنای امروزی. تلاشی ناامیدکننده بود چون حداقل من گمان میکردم قراره با چیزی درستودرمون طرف باشم که نبودم.
کتاب در برنامه ی مطالعاتی این ماه نبود اما کلمه های ابوتراب، من را سحر می کنند، حال اینکه امیخته باشند با قصه های شیخ اشراق . دو داستان اول و فضای مدرن در هم آمیخته با قصه های قدیمی و عالم مثل داستانی که پر از رمز و راز و سحر و افسون بود. داستان هایی که در ادامه می آیند بیشتر به بیان قصه های تمثیلی و با ایاز بیشتری می پردازند. . "قلعه ای بزرگ است بر دامنه ی کوهی سیاه. که شالوده ی سرب و ساروجی اش بر صخره ای تراش خورده. مشهور است عمارت زنی ست از مهاراجه ی گجراتی که از چند پشت قبل در انجا ساکن بوده. گویا قلعه را چند نسل از فرزندان همان مهاراجه کامل کرده اند." . داستان یک نماینده از ثبت احوال که وارد شهری عجیب به اسم دالمان می شود و آدم ها با عناصر چهارگانه ای مثل آب و باد و خاک و آتش، هویت شان را معنا می بخشند. . "زنی که بعدها عاشقش می شوم، توی اتوبوس کنار دستم نشسته است و سر گفت و گو را باز می کند. در سایه روشن، جزییات صورتش پیدا نیست ولی تنش بوی عود مصری می دهد." . "در نور صبح، مشاطه را می بینم که سی ساله زنی بلندبالاست. با مینار ارغوانی و قبایی نارنجی، قدم برمی دارد. نقش های نقره بافت ساق های شلوراش در سایه روشن قلعه می درخشد." . - چقدر قشنگ فضاها و لباس ها و حالت های ساکنان شهر عجیب، وصف شده. دقت در جزییات بسیار کارآمد برای درک چنین جهان رازآلودی.- .
"شلورا سفید و ملیله دوزی شده، مینار سفید با گل های اخرایی ابریشم دور، عطر آبنوسی." . "من عاشق همه ی ماموران سجل احوال دالمان هستم. حیف که خاتون، چشم دیدن ماموران را ندارد." . " زن می گوید راز رفتار آب را می داند. مدعی ست که می تواند نبض آب را بگیرد و می داند که باید چه رفتاری با آب، پیش بگیرد." . "شعله ها در سکوت با هم مغازله می کنند." . "گور بابای همه ی معشوقه های خاکی من. من از خاک بریده ام از وقتی با زنی از جنس آتش وصلت کرده ام." . آقای اعصمی سرنوشت ش معلوم نیست. نمانیده ی قبلی سجل. می گویند گاهی نجاری می کند و گاهی سفیدکاری و گاهی هم داس و تبر می سازد. همه اش هم به فکر همان زن مشاطه و بلدچی ست. هر کاری می کند زیر لب آواز می خواند." . . عقل سرخ- قصه ی پیرمرد سرخ مو . " می گویند او قوشی بوده از ذریات سیمرغ." . " ترجیح می دهد همچنان این بال ها باشند تا جوانی عنیف باشی و به جای ان بال ها دو دست دراز داشته باشی." ایده ی روی شانه ها بال روییده که در رمان اخر شهریار مندنی پور پرداخته شده. . " واقعیت زمینگیر بودن پاهایم بر خاک هوشیارم کرد." . " از خصوصیات هوا یکی هم این است که وقتی سفیدی موها را با نور در هم می آمیزد سرخ می شوند." . " تو هم مثل همه ی چیزهای این جهان که از شهر قاف آمده اند وقتی از دست هایت آزاد شوی به قاف برمی گردی. همه ی ساکنان این جهان اعم از انسان و حیوان و گیاه به قاف برمی گردند." . "روشنایی اش را از درخت طوبا می گیرد. طوبا درختی بزرگ است. دیوار به دیوار تابستان و بهار. اصل همه ی میوه ها و شکوفه ها در حوالی درخت طوبا می روید. شب ها سیمزغ در لانه اش بر درخت طوبا می خوابد." . "گاهی هم می شود که سمیرغ در زمین بمیرد. ولی باز سیمرغی بر شاخه ای از طوبا مثل شاخه ای از درخت می روید." . "شک نکن که هنوز هست ولی از وقتی جسمت به آن خو کرده و جسمت بافته شده و ناپیدا شده." . اواز پر جبرییل- ماجرای فردی که می خواهد فلسفه بخواند و در دانشگاه قبول شده است و در فضای دانشگاه با اتفاق عجیبی رو به رو می شود. . "رعشه ای که در چرخش آسیاها و بادها رخ می دهد نشانه ی این است که نطفه ای از من در هیات مسافری به مقصد زهدان خاکی او رسیده است و مثل آتش فشانی در حال شکفتن است." . "بال راست جبرییل از نور است و بال چپش از تاریکی ست. جبرییل همین حوالی ست. برای گردش و پرسه آمده است." . در حال کودکی- اموزش دیدن و یادگرفتن از اموزگارانی که محو می شوند. . "که چطور لذت در عمق خاکی تن، ریشه دارد. جان مثل فواره ای می خواهد از تن بجهد ولی هنوز به تن خاکی ناگزیر در هجاهایش به صدای ساز می پیچد و رقص رفتار پنهان حان را به هنگام گریختن از جس خاکی نمایش می دهد." . ماجرای خفاش ها و آفتاب پرست ها- چیزی که برای خفاش ها مجازات محسوب می شود برای آفتاب پرست ها خود زندگی و سرمستی ست." . "یعقوب با خوشرویی از اندوه دعوت کرد تا کنارش بنشیند. اندوه چند روزی با یعقوب خوابید. با هم می خوابیدند و با هم بیدار می شدند. یعقوب احساس کرد با اندوه خو کرده است.
این مجموعه از ابوتراب خسروی شامل 14 داستان کوتاهه که بر اساس تمثیل های شیخ اشراق نوشته شده.چند داستان اول در همان حال و هوای رمان ها نوشته شده و به نظرم بهترین کارهای کتاب هستند ولی هر چه بیشتر جلو میره از سبک و سیاق خود خسروی فاصله می گیره وبیشتر شبیه اون تمثیل ها می شه به طوری که تا اخر کتاب تنها چیزی که از نویسنده باقی می مونه لحنه و سبک و سیاق نوشتن.به نظرم در این مجموعه داستان های :آواز پر جبرئیل، در حال کودکی، عقل سرخ خوب بود و ارزش خوندن داشت.
آواز پر جبرئیل بازآفرینی رساله های سهروردی است که خسروی خیلی خوب تونسته این کارو انجام بده. فضای تو در توی داستانی مثل "درحال کودکی" بی شباهت به هزار و یک شب نیست. داستان ها به خوبی از جریان زندگی روزمره فاصله گرفته. چیزی که فکر می کنم کمتر نویسنده ی معاصر ایرانی انجام می ده.
آقای خسروی لطفاً دیگر ننویسید! با همهی احترامی که برای دیگر کتابها و قلم و قریحهی ادبیتان قائلم، خواهش میکنم دیگر ننویسید. یا دیگر اینقدر «بد» ننویسید. صدبار به گمانم رسید این کتاب یک شوخیست با اسم شما. گفتم به فرض محال لابد خامدستی، مسخرهنوشتهاش را به نام شما چاپ کرده باشد. یا چندباری شناسنامه و پشت جلد و الخ را زیرورو کردم به امید دیدن گروه سنی الف یا ج که البته بیانصافی محض است همچو قصههای خامی را به بچهها نسبت دادن. گرچه برای بلاگردانی هم شده، در مقدمه آوردهاید که ادعای پرداختن به سهروردی ندارید هیچ. ولی شما را به اعتبارتان قسم، هرگز سطری از سهروردی خواندهاید؟ نام کتاب و نام داستانها همه وامدار اوست ولی امان از محتوا.. راستش من ساعتی سر را میان دستهام فشردم و تکرار کردم این نمیتواند ابوتراب باشد. اینها نمیتوانند نوشتهی ابوتراب باشند. اینها نباید در پوستین داستان با تیراژ دوهزار چاپ شوند و برسند دست چو منی که از دست شما جایزه گرفتهام و سرِ تعظیمم تا همیشه خمیده است برابر کارهای پیشینتان. کاش کسی باشد از بوی این افول و اضمحلال باخبرتان کند و بگوید آقای خسروی دیگر ننویسید لطفاً. یا دیگر اینقدر «بد» ننویسید. منفی پنج ستاره برای این کتاب..
برخلاف اسفار کاتبان، چندان چنگی به دلم نزد. البته آن یک رمان نسبتاً کوتاه بود و این یک مجموعه داستان اما از لحاظ جذابیت اولی به مراتب بهتر بود. این را هم بگویم که اگر کسی اهل داستانها و حکایات عرفانی باشد، حتماً بهتر با کتاب ارتباط برقرار میکند. ۳ امتیاز میدهم. آن هم به خاطر تسلط بینظیر ابوتراب خسروی بر کلمات.
همان چهار داستان اول که اقتباسی از چهار حکایت معروف سهروردی هستند (فی حقیقه العشق، عقل سرخ، آواز پر جبرائیل، فی حالة الطفولیة) خواندنی هستند. مابقی در حد داستانک باقی میمانند و حس میکنی خود نویسنده هم با بیحوصلگی آنها را نوشته است!
برای من بهانهای شد که به موازات خواندن روایت نویسنده، سرکی هم به اصل داستانها به روایت سهروردی بکشم. ازین بابت از جناب خسروی ممنونم.
کتاب بازنویسی کتاب آواز پر جبرییل سهروردی هست. من کتاب سهروردی رو نخوندم، اما چیزی که در این کتاب به نظرم مشهود بود اینه که خسروی نتونسته خیلی خوب به زبان امروزی بازنویسی کنه و وجه عرفانی داستانها اصلا خوب در نیومده. داستانها دلنشین نبودند.
کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاهه با تم فلسفی و عرفانی که ترکیبشون با دنیای مدرن جذابشون کرده؛ نثر ابوتراب خسروی کاملا مثل شعر میمونه، روونه، مواجه، خیال انگیزه و حتی برخی جاها قواعد زبان رو میشکونه.
برخی از داستانهای خصوصا کوتاهتر صرفا توصیف یک موقعیته و خیلی روایت نداره.
یکی از داستان های این کتاب« در حال کودکی»نام داره که به نظر من بهترین داستان کوتاه دنیاست داستانهای این کتاب روایات امروزی و برداشت آقای خسروی از داستانهای سهروردی است
آنقدر عاشقش هستم که همه ی تنم را به نگاه او سپرده ام- خود ابوتراب خسروی همیشه سعی کرده از ادبیات رمزی و استعاره ای کهن ایران در داستانهاش بهره بگیره همیشه هم یک گوشه چشمی به عرفا و اولیا داره.در سه رمانی که نوشته عملا ما با نوعی نگاه از بیرون به یک بستر تاریخی با نگاهی به زندگی شخصی یا کسی داریم که یا سلوک خاصی داره یا علاقه منده که پیرو یک فرقه باشه.در افسار کاتبان دو نفر یک مسلمان و یک یهودی میخوان در مورد چند قدیس تحقیق کنند....در رود راوی یک پزشک که عضو یک فرقه مذهبی به نام مفتاحیه میشه....در ملکان عذاب هم می رسیم به مردی که سردسته صوفیان هستش...در دیوان سومنات و خود داستان دیوان سومنات یک شاعر عارف رو داریم ...در کتاب ویران داستان رویا و کابوس یک نقل قول از یک کتاب عرفانی قدیمی درابتدای داستان را شاهدیم.... حالا ابوتراب خسروی با دیدگاهی که گویا نمیخواهد اثر اندیشه خود را به اصل اثر ضمیمه کند شروع به بازنویسی متون شهاب سهروردی کرده ....داستان اول کتاب که ردپای چند نام آشنا در دیگر داستانهای ابوتراب خسروی را دارد همچون مسافر شهر رونیز بسیار به خود آثار نویسنده دارد.مکانی سورئال با دروازه های به دنیاهای دیگر...اینکه بازنویسی یک اثر به معنای ترجمه دیگری است یا نگاه مدرنی بر یک اثر قدیمی است یا یک نقد محتوایی است هیچکدام تقریبا نمی تواند کار نویسنده را شرح دهد.در واقع خود سبک نویسنده هم کم از سبک قدما ندارد و گاهاً ادبیات رمزی با نوع نگارش آن سخت فهمتر می شوند.متنها به جز داستان اول انقدر کوتاه هستند که خلاصه ای هم نمی توان بر آن نوشت.مثلا در جام جهان بین کیخسرو را می بینیم که جام جهان بین دارد.هیچ چیز خاصی در متن وجود ندارد که بتوان ماهیتی اثیری را برای آن متصور شد.گویا فقط می شنویم که جام جهان بین چیز عجیبی است.در در در لغت موران مورچه ها از منشا شبنم حرف می زنند و چیز درک نمی شود.در جن شاه پاداش جنها یک زن را در حال آبتنی را می بیند....اگر بدون آنکه دیدگاه عرفانی سهروردی را بشناسی این متنها فقط متنی هستند که دیدگاه خاصی به تو می دهند...و این عجیبه که این بازنویسی کمکی به فهم مفاهیم پشت حکایت کوتاه را به مخاطب نمی دهد. در یکی از متنها عبارت زیبایی نقل می شود: برای کسی که جست و جو می کند ، هیچ چیز نمی تواند تا ابد پنهان باشد . به ظاهر انگیزشی و روحیه بخش ولی جستجو بدون درک مفاهیم بنیادی عرفان مدنظر چیز خاصی عاید انسان نمی کند.در واقع می توان کلیت این اثر را در جمله زیر متصور شد: آنچه قائم است کلمه است و آنچه حصید است هیکل کلمه است که خراب میشود؛ و هرچه زمان ندارد، مکان ندارد و هرچه بیرون از این هردوست، کلمات حق است: کبری و صغری اگر متوجه این متن شدید کارکرد این اثر را هم می یابید و اگر نه احتمالا چیزی خاصی از خوندن این کتاب دستگیرتان نخواهد شد...
ضرورتی نداشته اصلا نوشتن این مجموعه داستان. بهترین داستان نوشته شده در این مجموعه، عقل سرخ است که از باقی به ان چه نویسنده ادعا میکند -ادعای مدرن کردن شیوهی روایتیی قصههای شیخ- نزدیکتر است. بقیه فقط سادهسازی داستانهای شیخ است. خلاصه بگویم: پس از اسفار کاتبان یکسره جناب خسروی در نشیب بودهاند.