کتاب نامه های یک بسیجی شامل چهار نامه است که یوسفعلی میرشکاک آنها را در بازه زمانی اردیبهشت تا مرداد سال 1377 به شخصی به نام سیدمحمد (و شاید به خودش) نوشته است. این نامه ها در آن سالها در نشریه ای با نام شلمچه به سردبیری مسعود دهنمکی چاپ شده اند و حالا انتشارات نارگل این چهارنامه را به اضافه «واپسین نامه» که میرشکاک در سال 97 به چهارنامه قبلی افزوده، در کتاب حاضر منتشر کرده است. کتاب پر از دقایق خواندنیست و تصویر آن روزهای جامعه را به خوبی به تصویر می کشد و میرشکاک سعی کرده با قالب نامه که از مهجورترین قوالب فارسیست (علی الخصوص در عصر حاضر)، تصویری از جامعه ای که شخصیت سیدمحمد هم بخشی از آن است به مخاطب ارائه دهد. روی صحبت او در این نامه ها با سیدمحمدی ست که به تعبیر میرشکاک غرق در «ظاهر مذهب» شده و میخواهد با تمام پدیده های فرهنگی، هنری و اجتماعی با دید سنت زده ای مواجه شود و حتی مقابله کند. این صحبت ها و جارو جنجال ها زمانی خواندنی تر می شود که بدانیم میرشکاک این نامه ها را به سیدمحمد و سیدمحمدهای سال 77 می نویسد. سالی که یک سال قبل از آن، سیدمحمد خاتمی با بیست میلیون رای بر ناطق نوری پیروز شده و رئیس جمهور کشور شده است. سالی که سال جولاندهی پدیده ایست که بعدها به نام انصار حزب الله معروف شد. پدیده ای که با موتورسیکلت و اورکت به خیابان می رود و سینما آتش می زند و با بی حجابی مقابله میکند! پدیده ای که بعدها معلوم شد مانند سلف خود اکبر گنجی یا همان اکبر پونز (!)، بودجه اش را یک مدیر نفتی تامین میکرده و از قضا وابستگی نزدیکی به مرحوم هاشمی رفسنجانی هم داشته است! در این گیر و دار، میرشکاک در این نامه ها تلاش میکند نگاه سیدمحمدها را از فرهنگ و آزادی به پدیده ای مهم تر معطوف کند و بنیان آزادی را در نامه دوم فرومی ریزد و جریان مطالبه گری را به سمت «مطالبه عدالت اجتماعی» سوق می دهد. میرشکاک از فساد و غارت اموال عمومی و به تعبیر خودش «امواج مهیب گرانی و تورم» و «فاصله حیرت انگیز اغنیا و فقرا» می نالد و این ناله ها را در سالهایی سر می دهد که سال های ظهور پدیده هایی چون شهرام جزایری، کرباسچی و بعدتر کرسنت و هزار غده بدخیم دیگر در پیکر انقلاب است. بگذریم. بیش از این محتوای نامه ها را لو نمی دهم که بخوانید و حظ کنید اما در ادامه پاراگرافی از این کتاب خواندنی را برایتان نقل میکنم: روزی که من در «سوره» شهید بسیج – سیدمرتضی آوینی – فریاد برداشتم: «تشیع تفکر است نه اخلاق» صدایم در خلا پیچید و به خودم برگشت. آن روز امثال تو باید ماهی چند کتاب در باب توسعه و سرمایه داری و استعمار نو می خواندید و در می یافتید که برای امریکا و اروپا و اسرائیل هیچ اهمیتی ندارد که شما چفیه میبندید و شلوارپلنگی میپوشید و درخیابان ها و پشت موتورسیکلتها امر به معروف و نهی از منکر میکنید، چون میدانستند پس از آنکه ایران بدهکار بانک جهانی شد، صدای شما خودبخود به هیچ گوشی نخواهد رسید.
میرشکاک در این کتاب به تاریخ معاصر، جامعه ایرانی، راست و چپ سیاسی، انقلاب اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر و ... می پردازد و چقدرحکیمانه این کار را انجام می دهد. با اینکه حجم کتاب زیاد نبود، آرام آرام میخواندمش که بتوانم بهتر مطالب را هضم کنم. امیدوارم دوباره فرصتی برای بازخوانی کتاب داشته باشم
نزدیک به 23 سال از زمان نوشته شدن این نامهها میگذره اما انگار جامعه مذهبی و حزباللهی امروز مخاطب قرار گرفته. فارغ از فراست و تیزبینی نگارنده نامهها، روی دیگه ماجرا توقف مردابگونه مخاطب نامهها است. آدم افسوس میخوره چرا باید چنین کتابی که از فرهنگ و عدالت و آزادی و اندیشه و سیاست و مذهب در عالیترین و متعالیترین وجوهش حرف زده، فقط دو چاپ خورده باشه(چاپ دوم هم همین یکی دو سال اخیر تازه!) و بعضی مزخرفات مثلا نویسندههای مذهبی چندین و چند هزار چاپ و فروش بره.