What do you think?
Rate this book


146 pages, Paperback
First published April 1, 1969
اللهیار نمیدانست چه کند. همهچیزِ خیال خود را در هم میریخت تا هیچ نفهمد. از ذهنش گذشت که فرار کند. نه فرار کند که فرار کند؛ فرار کند تا بکشندش. بهتر. با یک گلوله راحت میشود. از این بهتر است که اینجوری باشد، اینجوری گیر کند، نداند جه بر سرش میآید. نداند چهجور باید بمیرد.
ص 115 – داستانِ در خمِ راه